"پرنده مردنیست پرواز را بخاطربسپار"

بازگشت برویۀ نخست


ا"پرنده مردنیست پرواز را بخاطربسپار" (فروغ فرخزاد)ا
ا نویسنده: ثریا بهاء

درشماره هفتاد نشریه ی "آزادی" چاپ دنمارک به مسوولیت آقای نجیب روشن که پوشش مجله با پرنده ای در حالت پرواز با شعار آزادی مزین است، مقاله ی من تحت عنوان "نقش سمبولیک زنان در سناریوی پارلمان" به نشر رسید. با تأسف دریافتم که درین مجله نه تنها پرنده بلکه آزادی نیز در اسارت است.   در این نشریهء کوچک پرنده و اندیشه هردو فضای پرواز ندارند ومیمرند... من متأسفم که ناشر با آنکه در فضای جهان آزاد کشور های غربی زندگی میکند چرا با ساطور سانسور استالینی دست و پای واژه های مرا قطع کرده است؟ چرا اندیشه و تفکر آزاد یک نویسنده را مدیر مسوول یک نشریه با معیار ها وطرز دید نژادپرستانۀ خود گویا اصلاح نماید ؟!

 اگر خلاف پالیسی نشراتی و ذوق و اندیشۀ مدیر مسوول است، نوشته را میتواند مسترد کند و یا نشر نکند ولی اصولا" حق مثله کردن نوشته را ندارد و نباید افکار و دیدگاه ایدولوژیک و سیاسی نویسنده را در زندان عقاید و دیدگاه سیاسی و قبیلوی خود محکوم به حبس ابد نماید و یا در پولیگونهای پلچرخی تانکهای شورویها را روی جسد زیر انبارکرده اش براند تا خون تازه و سرخش از خاک بیرون زا زند و نمایانگر حقیت مدفون شده ای زیر انبارها باشد.   

این نوشته در زندان نشریه ی شعار "آزادی" به خاک سپرده شد ولی خون آن از نشریهً آفتاب در تبعید  وسایت های آریایی، سرنوشت، کنگره ملی، خراسان زمین، مهر، جنبش، آسمایی، فارسی رو و دیگر سایت ها قطره، قطره زامیزند... من هرگز ننوشته ام که "زنان افغانی" همانطور که نوشته من تحریف و سانسور شده هویت من هم تحریف و سانسور شده است. من نوشته ام "زنان افغانستانی" و پشت این واژهء ترکیبی  منطق قوی و واقعیت دردناکی نهفته است که با هویت گمشدۀ چندهزار ساله ی من گره میخورد و هویت مثله شده ی مرا زیر سوال می برد که من کی بودم؟ اسم سرزمین من چه بود؟ و ازکدامین چهار سو بادی وزید و نام زادگاه من که سرزمین آفتاب بود و روشنایی بخش سرزمین های پنهاور خراسان زمین، ایران و فراسوی آن، درساحه ی ایل و قبیله ای غروب نمود... هویت من، زبان من باهمه غنای فرهنگی و تاریخی چند هزار ساله اش در زیر سم ستوران شکست و ریخت... و سرنوشت من بدستان الفنستن انگلیس و لارد اکلند رقم زده شد؟!                         

 وشاعرانقلابی عصرما واصف باختری فریاد زد:

...و آفتاب نمی میرد

چه روی داد که شهر بلند قامت بالنده 

ستبربازوی توفنده

که هرگذرگاهش رگی زپیکر هستی بود

کنون فتاده زپای

وهر گذرگاهش

رگ بریدۀ جنگاوریست خون آلود

هیهات: استعمار کهن با دشمنی  نژادپرستانه و "سیاست تفرقه بیاندازوحکومت کن" برای ما تاریخ جعلی و مرز های جغرافیای مغرضانه ساخت و در فراسوی این مرزها هویت و افتخارات  تاریخی ما گم گشت. و باز باختری فریاد زد:

شما ای بدگهر تاریخ پردازان افسون ساز

که نفرین باد بر آیین تان آیا نمیدانید؟

اسم خراسان سمبول آزادی، آزادگی، وحدت و آمیزش فرهنگی همه ملیت ها بود، که در مسیر تاریخ از بطن آریانای کهن زاده شد و در بستر زمان طبیعی رشد کرد و جا افتاد. بزرگترین افتخارات ملی، مبارزان و نوابغ علم و فرهنگ را بیش از یک هزار و پنجصد سال پرورش داد که دیگر هرگز آنها زاده نشدند. این عظمت و افتخارات استعمار انگلیس را به جنون کشانید و خشم توفنده اش چون آذرخشی بر پیکرسرزمین خورشید فرو غلیتد و خاموشش کرد... و تاریخش را بیک قبیله ی کوچک" افغان" یا اوغان که در جنوب شرق کشور در تاریکی ایلی با فقر فرهنگی زندگی میکردند با "ستان" پیوند زد که هنوز رسم و خط نداشتتند، "جامعه شناسان قبیله را عقب مانده ترین واحد اجتماعی تعریف نموده اند". چرا انگلیسها به قبیله روی آوردند؟ برای آنکه مناسبات رشد نیافته ی فرهنگی و ذهنیت نژادپرستانه و سازشکارانه قبیله دژ مستحکمی است برای استعمار، نه شهرنشینان با فرهنگ کابل زمین و تیموریان هرات که بارنسانس اروپا همسری میکردند و مرکز زایش و پرورش شخصیت های بزرگ هنری و ادبی جهان بود و یا شهرنشینان علم پرور غزنه که دربار امپرتوری آن در آفرینش شهکارهای هنری و ادبی جهان به ویژه در پرورش شعرای چون فردوسی نقش اساسی داشتند و باز آن بدخشان زیبا که از لب لعلش شعرمی بارید و نثر مسجع و یا بلخ  "ام البلاد" مادر شهرها و مهد تمدن آریایی ها و زادگاه بزرگترین و پرشمارترین شعرا، دانشمندان ونوابغی چون بوعلی سینا بلخی، زردشت، رابعه بلخی و مولانا جلاالدین بلخی بود که امروز اشعارش برای شرق وغرب بکر و با شکسپیر پهلو میزند و آن زمان با ممیزات فرهنگی خود برتارک شهرهای دنیا میدرخشید و حوزه تمدنی و فرهنگی بخشی ازآسیا بود. این همه شکوه و آزاده گی  برای استعمار به مثابهء شوکران خوردن بود و مردن... و منافع اش را در تاریکترین و ضعیف ترین  نقاط و خشن ترین اشخاص و فرهنگها  جستجو میکرد نه در وجود آرش کمانگیر، کاوه آهنگر، حسنک وزیر و ابومسلم خراسانی، و باز مردی از تبار مولانا فریاد زد:

چه روی داد که آهن دلان صخره شکن

ستاده اند در آنسوی شیشه های زمان       

 نه هیچ بادی از سوی خاوران بر خاست

نه  هیچ ابری در سوک آفتاب گریست

بدین گونه سر زمین آفتاب آهسته آهسته سرد شد و به خاموشی گرائید و اسم زیبای تمام اقوام خراسان به اسم  یک قوم افغان به (افغانستان) افول کرد!!!

 وهویت من زیر سوال رفت  که من  خراسانی تاجیک تبار بودم چگونه افغان شدم؟!

تاریخ و هویتم را مسخ شده یافتم و دچار بحران هویت شدم، تاریخها را با دقت و وسواس زیر و رو کردم تا خود را دریابم. به تلخی دریافتم که هویتم ترور شده است و در سظح فرهنگی نتایج نژاد پرستی را جستجو کردم که چرا می نویسم افغان؟ اصولا "باید بنویسم افغانستانی، زیراسرزمین امروزمن افغانستان است و باید هویتم را از سرزمینم بگیرم و نسبتم را با افغانستان با یای نسبتی باید بنویسم بدون حذف "ستان" یعنی افغانستانی بعد چماق بدست قبیله نشین با تفکر فاشیستی و سانسور استالینی واژه هایم را در کشتارگاه خاد و گشتاپو مثله کرد و نوشت افغانی!!!

 برایش گفتم نام سرزمین من افغان نیست که من افغانی باشم وضمنا" افغانی واحد پول است.                               

گفت بگو افغان هستم!؟                                                                                                                                      

گفتم من تاجیک هستم.  افغان یا اوغان یا اوغو یک قوم است و من قومی دیگر و اسم مکمل کشورم  افغانستان است و من افغانستانی هستم، چشمان شما تنها افغان را می بیند نه "ستان" را و شما میخواهید حتی پرنده های افغانستان هم بگویند که من افغان هستم، نه پرنده و نغمۀ خودرا به زبان پشتو بخوانند و درفضای دانشگاه هم پرواز کرده نمی توانند، شاید پرنده بگوید: آقایون نژادپرست "پرنده مردنیست پرواز را بخاطر بسپارید". در جوامع کثیرالملیت ناگزیر کشور محبوب و مرکز فرهنگی شما پاکستان را مثال بدهم که چرا پاکستانی "ستان" آنرا حذف نمیکند تا خودرا پاک و یا پاکی بگوید مثل افغان و افغانی، که خود را پاکستانی میگوید مثل افغانستانی؟ و لحظه ای با تیوری قیاس به خود فرض کنید که شهرنیشینان تاجیک تبار هزاران سال به عقب برمیگشتند و زندگی قبیلوی اختیار میکردند و شاهین استعمار بر فرق قبیله تاجیک ویا ازبیک می نشست و اسم خراسان به نام قبیله تاجیک، تاجیکستان میشد شما آنگاه با هویت مسخ شده کشورتانرا تاجیکستان وخودرا تاجیک می گفتید؟؟؟! هرگز نه... با تأسف در جامعهء استعمارزدهء ما نژادپرستان سخت در یک فرهنگ خشن و استتیک گیرافتاده اند که هیچگاه همآهنگی با فرهنگ دینامیک فارسی نداشته بلکه به شکل تکه پاره های موزائیک کنار هم قرارگرفته اند. قرنها بدینگونه خوکرده اند که به عوض رشد و پویایی زبان و فرهنگ خود در رقابت منفی با زبان پرغنای فارسی قرارگرفته و فارسی، دری (فارسی دری) که یک زبان است با لجاجت و حسادت آنرا بدو زبان جداگانه مربوط میدانند و یا با خشونت و انتقام به اتهام ایرانی بودن واژه های نوساختۀ پشتو را جاگزین واژه های زیبا و اصیل فارسی می نمایند. چه بهتر که زبان خود را از کلمات فارسی پاک سازی نمایند و این جدال منفی هیچگونه درد و مشکل زبانی شانرا حل نکرده است. زبان باید پشتوانه علمی، فرهنگی و پویایی داشته باشد که حتی تا زمان احمدشاه ابدالی مشکل رسم وخط داشتند، ورنه احمد شاه ابدالی قزلباش ها را با خود از فارس برای تحریر و کتابت دربار نمی آورد، و تا هنوز که هنوز است تیم پشتوتولنه و افغان ملتی ها از منابع علمی و غنای فرهنگی  زبان فارسی میاموزند، سود می برند ولی با احساس حقارت و با عقدهء خود کوچک بینی در نابودی این زبان تلاش میورزند. این حالت یکی از ویژه گی های استعمار فرهنگی است که خلقهای استعمارزده با خصومت در برابر هم قرار میگیرند. از چنین دیدگاهی است که مبارزۀ ضداستعماری ابعاد بسیار وسیعی پیدا میکند، که ما همیشه ابعاد سیاسی و اقتصادی استعمار را متوجه بوده بُعد فرهنگی را فراموش کرده ایم. چطور می توان دشمن را در جبهۀ سیاسی واقتصادی منکوب کرد ولی  جبههء فرهنگی را نادیده گرفت؟ سنگر فرهنگی محکم ترین و پرمقاومت ترین سنگر استعمار است که می باید تمام رگ و ریشه های بومی را در یک جامعه، به یک سنت، به یک قومیت و به یک تاریخ وصل کند، یکی پس از دیگری بریده شود، و این تنها از راه شستشوی مغزی امکان پذیر است. بدینوسیله استعمار برای مستعمرات خود تاریخ  اختراع میکند، تاریخ  می نویسند و حق  کامل تفسیر، تدوین و جعل مطلق تاریخ بومی و اصیل شانرا داشته و آنرا به خور مردمانش میدهد که نتیجهء این جعل تاریخ، پیدایش انسانهای مستعمراتی و آدمهای بی ریشه، بی هویت و وابسته به استعمار بوده که این یک روی سکهء مسخ فرهنگی است. روی دیگرش را استعمار که برای حفظ و حراست این سیستم دروغ، جعل و شیادی به پاسدار و نگهبان و یا یک "پایگاه فرهنگی" نیاز دارد، که قشر  صاحب امتیاز و انگل صفتی  این" پایگاه فرهنگی" را می سازد. گروهی را از میان روشنفکران نخبه  وسران قبایل برای تسلط ایدولوژی استعماری خود بر می گزیند و با دادن امتیازات  قومی، نژادی و سیاسی  فرهنگ بومی و اصیل مردم را خفه و مومیایی می نماید و زمانیکه نژادپرست حس کرد خشم مردم را برافروخته درین وقت است که احساس گناهکاری بروی مستولی میشود و برای نجات از این وضع فقط با موضع گیری افراطی و نژادپرستانه است که موقف دفاعی بخود میگیرد و فرهنگ بومی را دست کاری میکند و جای آن را معجونی از فرهنگ درهم و برهم  فرامیگیرد. بادریغ و درد باید گفت که  نژاد پرستی زخمی است بر پیکر جامعۀ ما و باید سر تعظیم فرود آورد  به راه  دو مبارز خستگی ناپذیر، دو سیاه جاویدان، دو اندیشهء والای انسانی -وینی مندلا و نلسن مندلا- که هردو تحفه ی خداست برای افریقای جنوبی که سالها با اپارتاید نژادی دست و پنجه نرم کردند. مردم مظلوم ماهم علاوه از ستم طبقاتی، ستم ملی و ستم جنسیتی با بحران هویت ملی نیز در نبردند، هر کجا استبداد بیشتر شود مبارزه هم شدیدترمیشود و امروز ملیت های که زبان و هویت ملی شان مسخ و ترور شده میدانند که سر زمین در کجاست و "در کجای جهان ایستاده اند" و چند روشنفکر ایلی چکمه های (پیزارهای) خونین خود را روی قبرغه های ظریف مردم فشار میدهند که بگو و بنویس که افغان هستم نه افغانستانی و این سیاست توطئه و نیرنگ سرآغازی شده است برای تبار منشی (نژاد پرستانه) و اپارتاید نژادی و زبانی انگل های قبایلی و در فرجام نبرد آگاهانهء مردم  که در بستر زمان شکل گرفت و به خوشه های خشمی مبدل شده  که آبستن رستاخیزی در بطن جامعه فردای ماست. آری، رستاخیزی که بحران هویت ملی وزبانی ما را پاسخگو خواهد بود.