رخداد سه عقرب سرآغاز یک تحول بزرگ تاریخی بازگشت برویۀ نخست

در تاریخ افغانستان یکی از رخداد های که همه ساله روی آن تبصره می شود حادثه سوم عقرب سال 1344 خورشیدی است. آگاهان این حادثه را یکی از حوادث تاثیر گذار روی حوادثی میدانند که بعدن اتفاق می افتد. این حادثه که در مورد چگونگی و عوامل رخداد آن تفسیر ها و تعبیر های زیادی وجود دارد زمانی اتفاق می افتد که داکتر محمد یوسف برای بار دوم حکومتش را برای گرفتن رای اعتماد به شورا می آورد. از زمانی که پارلمان بحث روی طریقه رای دادن به حکومت جدید را آغاز می کند شماری از دختران و پسران که  معمولن دانشجوی دانشگاه کابل آن وقت بودند به عنوان مستمع حق حضور در این مجالس را می یابند. و چون قیدی برای حضور وجود نداشت در روزی که قرار بود حکومت داکتر محمد یوسف رای اعتماد به دست آورد تعداد مستمعین به حدی افزایش می یابد که حتا برای وزرای که جهت اخذ رای اعتماد آمده بودند جای نمی ماند، وزیران با این وضع دوباره از مجلس بیرون می شوند. در همین اثنا ببرک کارمل که در آن زمان یکی از وکلای مردم کابل در پارلمان است خود را به میکروفون رسانده و خطاب به دانشجویان بیانیه ای ایراد می کند و در ضمن این صحبت این حرکت شجاعانه جوانان را ستوده و به آن ها تبریک می گوید و همچنان توصیه می کند که این یک پیروزی بزرگ است و نباید از این موضع یک قدم عقب نشینی شود. وکلا پس از مشاهده این جسارت دانشجویان جلسه را ترک گفته و در ضمن اعلام می کنند که این جلسه باید سری برگزار شود و این پیشنهاد به تصویب می رسد و تصمیم این می شود که فردا که سه عقرب باشد باید جلسه سری برگزار شود. ساعت 9 بجه آن روز محصلین در راه پارلمان به وکلای که توسط موتر ها به مجلس انتقال داده می شدند فحش می دهند و در ضمن شیشه های لیسه حبیبیه را می شکنند.

جلسه رای اعتماد به گونه سری تا ساعت چهار بجه بعد از ظهر ادامه می یابد ولی در همین اثنا یکی از وکلا به اطلاع دیگران می رساند که در بیرون از پارلمان بلوای بزرگی راه افتاده است و میان محصلان و پولیس جنگ و کشتار شروع شده است. مجلس به صورت فوری با یک اکثریت بزرگ به کابینه داکتر یوسف رای اعتماد می دهد. و این زمانی است که دانشجویان در بیرون چند پولیس را مورد ضرب و شتم قرار می دهند. در همین اثنا به اضافه پولیس نیرو های اردو نیز وارد معرکه می شوند. جمعیت مظاهره چیان که به قول فرهنگ مرکب از محصلین، شاگردان مکاتب، وکلای شکست خورده در دورده قبل انتخابات پارلمانی و حتا هواخواهان میوند وال صدر اعظمی که پس از استعفای داکتر یوسف به حکومت می رسد می باشند به یک جمعیت دوهزار نفری مبدل می شوند و به سمت خانه صدر اعظم حرکت می کنند در همین اثنا است که گویا بر اساس حکم سردار شاه ولی بر روی آن ها آتش کشوده می شود که در نتیجه سه نفر کشته می شوند و عده ای هم زخمی . دانشجویان متفرق می شوند ولی اعتراض هایشان را با راه اندازی محافل سخنرانی ادامه می دهند و خواستار به محاکمه کشاندن عاملین این کشتار می شوند. و شاه با ترس و خوف از این حادثه داکتر یوسف را عزل و به جای آن میوند وال را به مجلس پیشنهاد می کند که مجلس به میوندوال و حکومتش رای اعتماد می دهد.

به قول فرهنگ محرک اصلی این حادثه حزب دموکراتیک خلق بود. به نظر او آن ها با این حرکت خواستند، دموکراسی را که خلاف ایدویولوژی آن هابود در ذهنیت مردم بدنام کنند. او حتا در این حادثه دست سفارت روسیه را نیز دخیل دانسته است.

از سوی دیگر سردارداود که از حکم قانونی که حق اعضای خانواده شاهی را از رسیدن به صدارت و تشکیل احزاب سیاسی سلب کرده است ناراضی است و حتا بعضی از مظاهره چیان گفته اند که سردار داودخان سوار بر موترش تا قسمتی از راه به تقیب مظاهره کنندگان آمده است. - داود تا مدت زیادی  از پرچمی ها حمایت می کرد.

به اضافه این ها برتری جویان قومی، هوا خواهان میوندوال و وکلای شکست خورده نیز در این جمع بوده اند.

پس از این حادثه محصلینی که تغییر صدارت را نتیجه  پیکار خود می دانستند تشجیع شده و روز به روز دایره مطالبات خود را از حکومت گسترش دادند. آن ها از حکومت می خواستند که حق ایجاد اتحادیه محصلین برای شان داده شود به اضافه مطالبات صنفی خودرا که تخفیف در قید حاضری و آسان ساختن درس و امتحان بود نیز پیش کش نمودند. میوندوال نیز کوشش می کرد تا با جلب حمایت محصلین پایه های قدرت خود را تحکیم بخشد. او در این زمان مناسباتش را با روسیه نیز توسعه می بخشد.

 ولی به هر روی  این حادثه رخدادی است که عده ای آن را بدون هرگونه سازمان دهی قبلی می دانند ولی به قول استاد قسیم اخگر که از شاهدان این رخداد بوده است. حرکت سه عقرب یک حرکت مشروع و عدالت خواهانه بود ولی تمام افتخارات و دست آورد هایش به تصاحب حزب دموکراتیک در آمد.

 در این هیچ شکی وجود ندارد که حتا رهبری این حرکت پسانتر ها به دست چهره های مطرح این حزب افتاد ولی آنچه برای نسل ما مهم است این است که جوانان خوب یا خراب در افغانستان موجد حرکت های بزرگی بوده اند. تفاوتی که بین نسل ما و آن ها وجود دارد این است که آن ها در زمانی می زیستند که دنیا مشحون از جنگ ها ی رهایی بخش و ازادی خواهانه است و الگو های زنده این نبرد ها در جهان در حال غالب آمدن بر مستبدان و تجاوزگران اند. و بسیاری از فعالین سیاسی آن دوره به این الگو ها عشق می ورزند و به ایدولوژی مارکسیستی خود را متعهد می دانند. ولی حالا به قول عده ای از دانشمندان زمان انقلابات قهر آمیز به پایان رسیده است و به جای آن تحولات تدریجی اصلاح طلبانه صلح آمیز را پیشنهاد می کنند. از سوی دیگر مناسبات کار و فرهنگ اجتماعی نیز دستخوش دیگرگونی عظیمی شده است.

 رخوت روز افزون روشنفکران که در چنبره مناسبات جدید سیاسی و اقتصادی هرگونه تلاش برای تغییر را بی فرجام می دانند ترس دیگری است که روحیه تسلیم پذیری و قبول وضع موجود را برای نسل های بعد به ارمغان گذاشته است. امروز نسل جوان ما با درک این پیچیده گی ها از هرگونه حرکت آرمان خواهانه دست کشیده و به بروکرات های این سیستم مبدل شده است. دغدغه عظیم نسل ما را فراگرفتن زبان و پیوستن به جمع کادر های موسسات خارجی تشکیل می دهد. شرایط طوری آمده که هیچ کس به انبوه گرسنگانی که عده ای از آن ها اقارب خود ما در روستاهای فقیر افغانستان اند و به خود واگذاشته شده اند فکر نمی کند. همه برای بهبود وضعیت شخصی تقلا می کنند و عده ای چپاول گر، برای پر کردن انبان هایشان با تطمیع و توطیه این وضع را تداوم داده و انگیزه هرگونه احساس مسوولیت را در وجود این نسل می خشکانند.

از سوی دیگر ریشه تمام زمینه های وحدت بخش خشکیده اند. دیروز اگر ایدیولوژی کمونیستی عده ای را به صورت نسبی دور هم آورده بود امروز آن ایدیولوژی دیگر با ان چارچوب های آرمانی و مبارزاتی اش به تاریخ پیوسته است. در افغانستان شکاف های تاریخی قومی، ایدیولوژیک، گروهی و سمتی راه را بر هرگونه حرکت آرمانگرایانه در مقیاس ملی بسته است و ناسیونالیسم در چارچوب مرزهای جغرافیایی  زمانی شکل میگیرد که مبناهای سیاسی و فرهنگی آن روشن شده باشند. در صورتی که در جامعه قبایلی ما منفعتی فراتر از نفع یک قبیله و تبار را در بیرون از مرز های تنگ قومی نمیتوان متصور بود. و چیزی به نام منافع ملی هنوز روشن نشده است، وانگهی، این منافع ملی را چه کسی تعریف می کند.

نسل پیش از ما اگر گزافه نگفته باشم یکسره بیمار است، نسل عصبیت های ایدیولوژیک و اختناق سیاسی و قومی، نسل جنگ های مسلحانه، و وفاداری  به این یا آن کشور، نسلی که ناشیانه مشتاق تجربه بوده است، نسلی که به شدت سرخورده است، از آرمان هایی که تحقق نیافته اند( ایدیولوژِیهای چپ و راست)، نسل خیانتی که از جانب رفیق روا داشته شده است. نسلی که از این همه مشقات حتا به لب نانی نرسیده است. گرسنه است، سرپناهش را فروخته است و از سوی دیگر توان و خصوصیات ادغام در جامعه تکنالوژیک نو را ندارد. نسل احزابی که هزار پارچه شده اند.

نسل ما از این نسل چه انتظار هایی می تواند داشته باشد. و خود تاچه مقدار از بلایا یی که در ناخود آگاه این نسل خفته است به دور مانده است. مگر نه اینکه بسیاری از خصوصیات به اساس ژنتیک به فرزندان هم منتقل می شوند و ناخود آگاه ما چرا از خزعلبات پدران ما نباید انباشته باشند. از سوی دیگر این چالش ها از پدران روی دست ما نیز افتاده اند. و ما هنوز در متن همان درگیری ها به سر می بریم.

ما نسل جدیدی نیستیم، اگر شاخصه ما تنها دانستن زبان و تکنالوژی نباشد. ما همان پدران مان هستیم در جامعه ای که با تمام پیچیده گی هایش در پیش چشم ما است. و ما نبرد نسل پیش را در چهره واقعی اش پیش می بریم. یعنی دیروز هم اصل مساله، قوم و انحصار قدرت بر همین مبنا بود ولی روپوش ایدیولوژیک خورده بود اما پس از جنگ های دهه هفتاد دیگر هیچ کس نمیتواند بگوید که من قوم گرا نیستم چون هرکسی مصونیت را در آغوش تیره خودش جستجو می کند، البته به جز آنهایی که برای ساختن یک زندگی راحت دمساز هرگونه شرایطی می شوند.  نه تنها مصونیت را که  قدرت و پول را، شما امروز ببینید که وزارت ها چقدر قومی و حتا منطقه ای شده اند، بورسیه ها به همین اساس تقسیم می شوند در نهاد های مدنی و انجوها این عشق قبیله خودی را به شدت می بینید. در چنین جامعه ای دم از ملت سازی زدن افسانه ای بیش نیست. اگر وابسته گی به استراتژی های منطقه ای  و جهانی از سوی نخبگان قومی را نیز اضافه کنیم به این نتیجه می رسیم که با داعیه ملت سازی و ملت شدن بزرگترن دروغ تاریخ را میگوییم و از حقایق بسیار آشکار چشم پوشی می کنیم. و جرات طرح مسایل و مشکلات اساسی را نداریم. پس از نسلی که با چنین میراثی رو به رو شده است چه انتظاری می توان داشت. پیوستن این مجمع الجزایر نامتجانس به هم ، رویایی است که برآورده شدنی نیست.

 اما ماهم دست از مبارزه نمی کشیم. مایی که برای انسان های فقیر دلمان می سوزد شاید هم زندگی روزمره ما در میان خطر دزدی و انتحار با همین مساله معنا یابد؛ اما یک مبارزه واقع بینانه، مبتنی بر درک درستی از جایگاه تاریخی که روی آن ایستاده ایم و با قوانین بازی ایکه جز به رسمیت شناختن شان گزیر دیگری نیست هرچند بوی تعفن شان دماغ را می آزارد و با همین رجاله هایی که به نام روشنفکر عرض وجود کرده اند.

 من شخصا به روشنفکر ارمانی باور ندارم ما از کجا کنیم این روشنفکری را که از آرمانهای انسانی به تمامی نماینده گی کند. یا به سخن دیگر بتواند با قواعد سوای این بازی عمل کند. روشنفکر هر عصر آیینه مناسبات سیاسی، اقتصادی و واقعیت های فکری زمان خود است. زمان زمان وند گرفتن برای بقا است در جامعه ای که تنوع شغلی وجود ندارد و همه سیاست مدار شده اند، داکتر، انجنیر، شاعر و نویسنده ، جنگنده و ...

کار وجود ندارد. مشکل این جا است. توده های عظیم بیکار باسواد و بیسواد بر اندک ترین امکانات بدون هیچ گونه پیش فرض و پس فرضی هجوم آورده اند و برای تصاحب این امکان به پست ترین شیوه ها متوسل می شوند. به نزدیک ترین دوست خیانت می کنند و شریف ترین آرمان ها را رها می کنند.

ولی جز این راه دیگری برای بقا اگر هست نشانم دهید. این گروه ها که  اینک به یک سیستم بدل شده اند؛ سیستمی که بقای خود را در ادامه وضع موجود می دانند. برای حفظ منافع باد آورده و ادامه روند غارت دارایی های عامه به شکار این استعداد ها پرداخته و آن ها را متفرق می کنند  و به پرزه هایی تبدیل می کنند که تنها در گوشه ای از این دستگاه بزرگ غارت برای یک شکم نان مشغول باشند، چون بیرون از این سیستم برایشان سعادتی متصور نیست و با این انفعال ساخته و پرداخته دست توطیه گران از درک مسوولیت وجدانی و تاریخی شان در برابر هم وطنان گرسنه و بی همه چیز شان باز مانده اند.

اکنون اولویت های نسل ما چیست، یا نه ما هم به همین حافظه باختگی ادامه دهیم یا اگر ناگزیر به تغییر وضع موجود هستیم یا حد اقل تلاشی می خواهیم بکنیم روی کدام محور ها ثمر بخش است. آیا نقاط اشتراک وجود دارد؟ اگر بلی کدام ها اند ما باید این نقاط مشترکی را که تحت شعار های وحدت ملی و ملت واحد  تا هنوز گنگ مانده اند روشن کنیم فکر می کنم اولین هدف ما باید همین مساله باشد. یعنی بحث روی نقاط مشترک احتمالی.

اگر آینده ای وجود داشته باشد در گرو این است که نسل جوان پراکنده شده در جهت ایجاد انسجام های بزرگ تلاش کند و باین سازوکار ها در جلو حرکت های مردمی قرار گیرد. ما نمی توانیم در کنار همسایه های گرسنه کاخ بسازیم و توقع زندگی بی درد سر داشته باشیم. زندگی ای که در آن امنیت اجتماعی آرامش خاطر، وشادی فراهم است زمانی میسر است که دایره این رواداری وسعت یابد و میدان گرسنگی تنگتر شود. ما باید برای به وجود آوردن یک وضعیت  به نسبت مطلوب خود را آماده سازیم. مانباید ابزاری برای رسیدن اهداف غیر انسانی دیگران باشیم. مانباید سیاهی لشکر کسانی شویم که بزرگترین آرمان شان رسیدن به قدرتی است که مایه زر اندوزی آن ها باشد، مانه باید به بروکرات های مطیع و فرمانبر نظامی تبدیل شویم که تمام هم و غمش را گسترش امپراتوری اقتصادیش می داند آن هم به بهای مرگ هزاران انسان، وابستگی و ناامنی که تنها مردم بی دفاع از آن رنج می برند نه خودشان که پشت حصار های سربه فلک کشیده برای فرزندان شان معلمان خارجی استخدام کرده اند.

به هر روی ما که امروز در فاصله زمانی ای در حدود نیم قرن از این حادثه قرار داریم از این حادثه چه میدانیم و قضاوت ما چگونه است. برخی ها مثل صدیق فرهنگ این حرکت را آغاز شکست تدریجی پروسه دموکراتیکی می دانند که اگر در صورت مشروطه ادامه می یافت و با کودتا مواجه نمی گردید افغانستان در مسیری دیگری قرار می گرفت. ولی عده ای آنرا سر آغاز شکست حکومت مطلقه و پایان سلطه یک خانواده می دانند. و این حرکت را توجیه می کنند. ما به بهانه این روز کوشیدیم تا مشکلات زمان خود را تاحدی که مقدور است بشکافیم و برای نسل خود این نوید را بدهیم که شما می توانید موجد حرکت هایی باشید که تاریخ کشور را به سمت و سویی غیر از آنچه که هست سوق دهد.



مجیب مهرداد
29 اکتوبر 2009
  
  
Copyright © 2005-2009 www.khorasanzameen.net