پوست، گوشت، استخوان و مغز را باید گشود           میرزایی - بلغاریا

بازگشت برویۀ نخست

در موردنبشتهء جناب جلیل پرشورونبشته های گوناگون موصوف در سایتهای انتر نیتی، نی بر حسب اعتراض، بلکه موافق با بعضی از مطالب مذکور سخنانی چند خدمت خواننده گان گرامی سایت آریانا ودیگر سایتهای خوب انترنیتی قرار ذیل تقدیم ، میدارم واگر از جهت طرز جمله بندی وادبیات شناخته شدهء کنونی مان کدام کمبودی داشته باشم، دانشمندان بزرگوار مرا ببخشند : جناب پرشور در تمام نبشته هایش از رفیق وانقلابی با شیوهء کاملآ حق بجانب یاد میکند، در صورتیکه واژه انقلاب به نظر من درعصر امروزی چندان برنده گی خاص ندارد وواژه رفیق با اینکه از اهمیت درونی برخوردار است ولی در عمل رفقای جناب پرشور این واژه را در کشور ما بویژه بدنام وتحقیر نمودند با تاسف ! واز سوی دیگر این نویسندهءبا استعداد در هر جمله اش از مبارزهء طبقاتی در کشوریکه اصلآ طبقه به این شدومدیکه آقای پرشور توصیف کرده اند وجود ندارد واین کشور از وزنهء عقب مانده گی تقریبا یکسان اجتماعی واقتصادی برخوردار است ویگانه تضاد اصلی وبنیادی که دارد به نظر من همان نا برابری ملی واستبداد خاندانی بوده است وبس ! واگر در یگان منطقه دم ازپیدایش طبقه زده میشود، در اثر آن بوده است که بعضی حکام مستبد بخاطر خوش خدمتی وسوء استفاده از احساسات قبیله سالاری یک تعداد ناقلین را از سمتهای حتا بیرون از کشور به مناطق شمال کشور سرازیر کردند وزمین ودارای مردمان بومی شمال را به جبر وزوروپشتیبانی حکومت مرکزی غصب نمودند .به طور مثال من از چند نفریکه توسط این حکام مستبدبه سمت شمال فرستاده شدند وظالمانه ملکیتهای مردمان شمال را غصب کردند وبداد این مردم کسی نرسید، یاد آور میشوم .وکیل نو روز در ولایت تخار، هرگاه مردمان ونویسنده گان تخار این مطلب را بخوانند ، مهر تآید خواهند زد که چگونه یک مزدور خاندانی به سرزمین حاصلخیز آمد ومردمان بومی را به للم کوچ داد وجایدادهای خوب وآبی آنهارا به زور وجبر تصاحب وبسیاری این مالکان اصلی را به مزدور ودهقان خود مبدل ساخت . اقای پر شور به خاطریکه خودش به این تبار پیوند دارد هرگز در نبشته هایش ازاین جفاکاریهای قبیله بازان تذکار نمیدهد. دوم: شیرخان در قندوز، اگر از بومیهای قندوز وتاریخ فهمان کسی این نوشتهء مرا بخواند بدون کدام تفره روی تصدیق خواهد کرد که تمام زمینهای حاصلخیز قندوز را غصب وحتا بندر تاریخی قزلقلعه را بی شرمانه بنام خود گذاشت.

 آقای پر شور از این نا بسامانی تاریخی در قلمش کلمه هم نمی آید ومانند مرحوم کارمل یکسره از مبارزه طبقاتی سخن میزند. در قدم سوم: گروه اسحاق زی در سرپل وشبرغان ویا گوزگانها هستند که تاریخ هرگز بیرحمیهای این ناقلین وحشی را از خاطره اش دور نمی سازد که حدود 34 نفر یا کمتر ویا بیشتر دهقانان محل وبومی را تیل پاشی کرده اتش زدند وزمانیکه در اثر داد وواویلای مردمان محل هیت رژیم آمد این تبار وحشی وبیگانه با محل ومنظقه چند استخوان سگ را جمع کردند وگفتند که ما سگها را کشته ایم، نه انسانها را...ولی آقای پر شوراز این بیرحمیها ذره ای به زبان قلمش اشاره نمیدهد. از همه روشنتر اینکه ایشان ممکن یکی از ناقلان گوربند ویا غوربند قدیمی باشد، ازآن سرزمینیکه ایشان بهتر وبیشتر میداند، یک گپ هم به زبان جاری نمیسازد.تمام مردمان  اصیل غوربند در کوه زنده گی دارند ولی ناقلین در زمینهای هموار وحاصلخیز واین اقا پرشور همهء این نابسامانیها را کتمان میکند ودر دنبال رفقای بدنام خود درگیر است. این رفقا تاریخ زده شده اند وکسی که تاریخ زده وایدیولوژی زده شد، درایت وبینش راستینش هم کم میشودوتمام مسایل را وارونه میبیند. اقای پرشور! شما کمی از حقایق تلخ جامعه بگویید وشما که خود را دانشمند میگیرید واز تاریخ هم آگاهی دارید، چگونه بالای نام افغانستان وآنهای که خود را افغانستانی میگویند یکسره اعتراض مینمایید؟ ایا این واژه در برگیرندهء یک قوم نیست؟ اگر نیست، کمی تشریح بدارید وهم معنای این واژه را لطف کرده برای ما نو آموزان معنا وتفصیل بدارید. ایا این واژه در خور یک ملت با سابقه حد اقل پنجهزار سال تاریخ است؟ به نظر من واز نظر تاریخدانان واژه افغان ریشه در آشوب وغوغا دارد وما چگونه خراسان را به غوغا وبه دستور انگریزهای دشمن فرهنگمان تبدیل کردیم وراضی هم باشیم به نظر شما؟ شما تعویض نام افغانستان را به خراسان بدیده تحقیر آمیز نگریسته اید، علتش در چیست؟ از سوی دیگر از وحدت حزب وگروه های همفکرانتان سخن گفته اید ، این حق شما  است ولی بازهم یک دنده گی راهم رد وهم مورد تایید قرار داده اید ویکسره از رفقا وگذشته پر بارشان یاد کرده اید که بار آنرا ما در زنده گی شاهدیم، هرگز ندیده ایم جز بار غم ودیکتاتوری ایدیولوژی پرستی ! شما بایست که تمام نا بسامانی دوره های حاکمیت حزبتانرا با یک دید راستین مردود وبه جنایات ودنباله رویهای نا عاقلانه وعدم شناخت از جامعه ومردم افغانستان کنونی اشاره میکردید.

 تاهنوز هم به نظر من شما تضاد اصلی وحل اساسی جامعه خود را نمیشناسید ویا میشناسید وخود را در کوچه حسن چپ میزنید. اینکه یاران ورفقای خود را ملامت کرده اید وآنهم مصلحت آمیز وبه خاطر کسب موقف یک تعداد رفقایتان ذکر کرده اید تا جای حق بجانب میباشید واین هم به نظر من یک نوع گله کردن از دوستان پارینه شما است وبس ! از جملات شما برای من الهام بد گمانی زمانی میسر شد که حزب را یک حزب قهرمان پرور وبا چه خون جگر تشکیل کردید وچگونه خواهد شد که این حزب را با این عظمت مبارزه اش مفت وجفت از دست داد واز پی گروهکهای نوتشیکل رفت، ابراز کرده اید. جای تاسف است که چنین حزب سراپا در اشتباه رابا چنین لفظ توصیف میدارید ودیگران را به پذیرش دوباره وبا شیوه همان روزی دارید تشویق هم میکنید. واین تاریخ روشن وزنده را با کلمات آبدار پنهان میدارید. به جای اینکه به اشتباهات واعترافات انسانی قلم بردارید به تآید این همه نا بسامانی حزبی ویکه تازی نا معقول واستبداد آدمخواری حزب مهر صحت میکوبید.حزبیکه اول دنباله رو ودوم با عدم شناخت وکار توده ای دچار بود ودر قدم بعدی با چه شیوه ظالمانه دیگر اندیشانرا به اعدام بدون پرسش برابر ساخت وهزاران انسان بیگناه را در زندان پلچرخی نیست ونابود کرد، چنین معرفی باید گردد؟ نسل امروزی تمام مسایل را میداند وشما کوشش کنیدکه مقایسه وی مسایل را پیشکش خواننده گان نسازید که قابل پذیرش هیچکس قرار نمیگیرد. شما دراین مقاله از راز ونیاز حزبی سخن رانی کرده اید.واز رفقا خواسته اید که به رهبران سابقه حزبتان نظر مخالف نداشته باشند. این خواست شماست وکدام مداخله دراین مطلب ندارم، اما تمام رهبران سابقه را بدون تحلیل ومعرفی کار کرد وکار ایی شان تآید کرده اید که بوی یک نوع دیکتاتوری ایدیولوژیکی به مشام میخورد.

 این زمان خود طرد تحمیل ایدیولوژیست. میگویند ابراز نظر به شکل آزاد خود نماد دموکراسیست و تحمیل هر نوع عقیده وایدیولوژی، پامال کردن اساس دموکراسیست ! شماباید که از این بند ایدیولوژی پرستی برایید، جهان بینی نیک پنداری ونیک گفتاری ونیک کرداری را شیوه کار خویش قرار دهید. در غیر آن این تیوری پردازیهای وابسته به فرهنگ بیگانه ، نه شما را به جای خواهد رساند ونه جامعه را! و اصل تضاد جامعه را بایست که شناخت و راه علاج را پیشکش کرد. در جامعه افغانستان کنونی از ایامیکه دارای دولتهای مرکزی گردیده ایم تا اکنون ایا یک کاریکه قابلیت افتخار ملی بوده باشد را میسر شده ایم واگر نشده ایم، دلیلش چه بوده است وبازهم تکیه برهمین مرکزی بودن باید کرد؟ ویا اینکه در جامعه کثیرالمله حق خود گردانی محلی برای مناطق مختلف کشورتحت اداره مرکزی با وضع قوانین خود مختاری محلی،باید قایل شد؟ خود گردانی محلی چه ضرروچه خطر را دارا خواهد بود واگر نیست چرا یک تعداد سیاست بازان نگران مسله میباشند؟ وتا امروز ما از حکومتهای بسیار دکتاتورمنش ومستبد مرکزی برخوردار بوده وهستیم، اما به کدام نتیجه خوب انسانی وترقی وتحول اجتماعی واقتصادی نرسیده ایم وهمه اش نتیجه ی بد و جدا سازی قومی را داریم در عمل مشاهده مینمایم. به نظر من علاج بزرگ و رشد تفاهم وتساهل ملی در پیاده ساختن سیستم خود گردانیهای محلی است. این کاریک نوع رقابت سالم را در مناطق خلق میکند وهر منطقه زودتر تلاش مینماید تا محیطش بهتر وآبادتر وشکوفاتر باشد و این شیوه مارا به رشد سریعتر اقتصادی وفرهنگی یاری مینماید. ما در نوشته ویا زبان هزاران بار از مصلحت ووحدت نام ببریم، بازهم به جای نخواهیم رسید وهر قدر قلم را به سوی نصیحت وپیروی اقلیت از اکثریت موهوم هم بچرخانیم، بی نتیجه باقی میماند. بهتراینست که راست باشیم وحقیقت تلخ تاریخی را بدون کم وکاست ابراز نمایم، تا از تکرار حوادث دلخراش وسیستم پوسیدهء خاندانی وخان خیلی وقبیله گرایی ، جلوگیری صورت پذیرد.گذشته را نباید به گذشته سپرد، گذشته را باید ریشه یابی کرد تا نسل آینده مانند نسل امروزی در تلاطم بحرانهای آزرده سازغرق نشوند وبرای گذشتگانشان لعنت نفرستند.

 آقای پر شور شما دراین راستا قلم بزنید و جامعه را آگاهی راستین از قضایا بدهید و نه اینکه تمام بدیها را خوب جلوه داده، کودتاهای نظامی را انقلاب قلمداد نماید! خاین را بایست خاین گفت و وطن فروش را بایست که با همان خصلتش یاد کرد و دنباله رو رابا همان خصیصهء زبونش به جامعه معرفی باید کرد. بینش کلی وهمه جانبه ازجامعه ومردم را با حقیقت نزدیک و در قالب بندیهای سیاسی گنجانید.از جانب دیگردم از رهبران واقعی دیروز زده اند و این رهبران دنباله رو را رهبر واقعی خطاب کردن به نظر من کم بهادادن به آنعده شخصیتهایست که به خاطر راه راستین که بر گزیده بودند هرگز تسلیم زور و زر و بویژه بیگانگان نشدند. و هرنفس که میکشیدندبه یاد فرهنگ وداشته های گذشته وحال مردم خویش را با ارزش میپنداشتند. رهبرگرایی وفردنگری در مبارزات اساسی ودموکراسی، انسان هارا به شیوه های بت پرستی سوق میدهد.همه انسانند وانسانها خود بایست که با خرد وتوانیکه دارند در راه برگزیدهء خویش چنان باشند که از خود فرمان برند وبا اراده انسانی خویش زیست نمایند، نه اینکه دایمآ در زیر بار دیکته گری ودستور پذیری قرار بگیرند.روی این دلیل است که کارایی هر شخص نسبت به توانش وجدیتش وابسته به رسالتش میباشد واگر بهتر کارآفرین واز فرآورده های کاری برخوردار باشد، وظیفه وجدانیش را بهتر توانسته است که اداء نماید وجای فخر فروشی در چنین حالات وجود ندارد واگر منتظر فخر فروشی وکیش شخصیت سازی باشد، تمام کارکردش را به باد فنا دچار میسازدوبه هرشکل فردگرایی به نظر من در مبارزات فرهنگ گشایی وتآمین عدالت اجتماعی وبرابری انسانی یک شیوه نامعقول ومردود است. بنابرین من از آقای پرشور میپرسم که این رهبران واقعی دیروز کیها بودند وچرا نام مبارکشانرا در متن نبشته تذکر نداده اید؟

و در جای دیگر آقای پرشور تمام رفقای دیروزی خویش را به دفاع از وحدت حزبی دعوت کرده اند وفکر میکنم که منظورشان همان «خلق و پرچم» باشد. شیوه اظهار این دعوت به همان طرز گذشته ابراز گردیده وکدام چوکات بندی جداگانه ای دراین گفتار دیده نمیشود. نتیجه اینرا میرساند که هوای تعفن بار اندیشه های مردود وارداتی هنوز در جولانگاه تفکراین آقایان گردش دارد و خیالات خام وخود بزرگ سازی از حد گذشته باعث این شده است که دوباره هوس بقدرت رسیدن ویکبار دیگر جامعه رادر بند جبر وزورپرستی گرفتار کردن است وبس. زیراکه این طرز تفکر مبارزه را صرف به خاطر بقدرت رسیدن اهمیت میدهند، نه بخاطرتآمین عدالت وبرابری انسانی وحقوق اساسی وآزادی بیان ویک کلمه « آزادی» این قدرت است که فساد را با خود میآورد وهمین قدرتمندان هستند که عاملین اساسی فساد ورواجگران خشونت میباشند. روی این دلیل است که مبارزه به خاطر کسب قدرت، قسمیکه ما در این عمر چند روزهء خویش شاهد چنین مبارزان وچنین قدرت طلبان وچنان خالقان فساد ودرنده خویی بوده ایم وهیچکس نمیتواند این واقعیات را پنهان کند. آنهایکه به خاطر قدرت مبارزه کردند، به بسیار بدنامی فجیع از این دنیا رفتند وتاریخ می شرمد که نام اینچنین انسانها رادر صفحه خویش بگنجاند. ولی انهایکه رزمیدند ومنظورشان آزادی وعدالت اجتماعی وبرابری بدون تبعیض بود، تا ابد مانند بزرگ مرد مبارز جهانی وهم چپی یعنی ارنستوچگوارا ومبارزین جانداده ای کشور کنونی ما که ،نامشان در قلوب انسانهای آزاده وآزادی خواه زنده خواهد ماند وهر قدر زمان بگذرد شیرینی چنین اشخاص ناب بیشتر واهمیتشان زیادتر میگردد. چگوارا مبارزه کرد وقدرت را هم صاحب گردید، اما بیش از چند روز محدود در سمت وزارتیکه منصوب شده بود نپایید وگفت من برای کسب قدرت آفریده نشده ام، بلکه برای تامین عدالت وجهانی کردن آزادی وبه آزادی رساندن هزاران انسان در بند، خلق شده ام، تا زنده ام دراین راه تلاش خواهم کرد.آفرین برچنین فرزندان متکی به خود وخرد انسانی خود! هیچوقت ادعای رهبری هم نکرد. تعیین کننده گان معیار شخصیتهای یک جامعه فقط انسانهای آن جامعه اند وبس! نام از زحمتکشان بردن ایا درد آنهارا درمان خواهد کرد ویا اینکه این زحمتکشان بیچاره در هرزمان وسیله ای بیش نبوده اند؟ در زمان قدرت حزب دموکراتیک خلق حتا به چپراستی مکاتب هم رحم نگردید وبه متعلم صنوف هفت وهشت هم کسی ترحم نکرد وخلاصه به دیگر اندیشان معقول ویا نا معقول جامعه یک نفر هموند آن حزب یافت نگردید که حد اقل یک انتقاد نسبت به این کشتار دسته جمعی دیگر اندیشان، شهروندان جامعه افغانستان ابراز فرماید. باز شما دارید این رفقا را درهمین راه بیرحمی دوباره تشویق وترغیب میدارید. وسراپا از موضع توجیه اعمال این رفقای وحشت آفرین به دفاع بر میآیید. به جای اینکه یک ذره ملامتی وطلب معذرت از مردم وآنهایکه ضرر دیده اند بنماید، همه را انقلابی ناب ورهبران را رهبر واقعی معرفی مینمایید که خود شمابهتر وبیشتر میدانید.

در لابلای سخنان آقای پرشور  واژه تعصبات کور زبانی، قومی ومذهبی به نظرم خورد. اما از پس منظرچنین واژه هایادهانی نگردیده بود. به نظر من میبایست که آقای پرشورکمکی تاریخ را میگشودوعلت ودلایل این تعصبات را بطور مشخص وبدون تفره روی وگریز روشنتر میساخت. ذهن خواننده گان رابا پرسشهایکه داشتند خوبتر باز وپاسخ میداد. عاملین اصلی این تعصبات را به مردم مشخص ساختن، یک پایه اساسی این تعصب را در حقیقت زدودن است. جمله پردازیهای مجمل نه تعصب راکم خواهد کرد ونه متعصبین کور را به جامعه معرفی خواهد داشت. من طرفدار گفتن حق وراستی تا سرحد آزرده شدن هر کسیکه آزرده میشود هستم وتا زمانیکه حقایق جامعه وتاریخ پر نشیب وفراز کشورمانرابه شکل راستینش بیان نکنیم، به حقیقت پیوند وبه وحدت هرگز نخواهیم رسید. پوشاندن واقعیتهای جامعه رامیتوان حقیقت گفت؟ تبلیغات دروغین حکم یک داروی تسکین آور را دارد، مجردیکه خورده شود بعد از چند دقیقه اثرمندیش میکاهد وگفتن دروغ برای ملت وجامعه حیثیت چنین کار را دارد. با گفتن راستی نباید قلب کسی جریحه داروخاطر کسی آزرده شود. واگر میشود، بگذار بشود! همین بر ملانکردن حقایق راستین بوده است که ماشاهد فرکسیون بازیهای چپی وراستی در کشورمان افغانستان کنونی بوده ایم.بطور مثال: خلق وپرچم، دارای یک ایدیولوژی ودارای یک بادار ودارای یک استراتیژی وهدفمندی در جامعه بودند وهیچ فرق کلی دراین دوجناح دیده نمیشود، چرابا همدیگر تا سرحد نابودی فزیکی دشمنی داشتند؟ وشما سیاستا رهبر خلق را شهید ویک ضایع فراموش نشدنی در مقاله گذشته خویش معرفی کرده اید. وامدیم دراین سوی دیگر که راستی های اسلامی است، یک نمونه از این جناحهای کنونی که همه شاهد تضادهای کشنده ایشان بودند، میآورم مثلآ: حزب جمعیت اسلامی استاد ربانی وحزب اسلامی گلبدین حکمتیار، هردوپیرویک مکتب ، هردودارای یک ایدیولوژی، هردوتحت اثر کشور بیگانه پاکستان وغیره کشورهای عربی وغربی، هردو دارای یک دین و یک مذهب وخلاصه کدام وجهه مخالف ظاهری من دیده نمیتوانم. روی کدام دلیل به هموندان یکدیگر  در جبهات تا سرحد پوست کردن وکشتن ونابود کردن هم ترحم نمیکردند؟ علت وبرهان این طرز وشیوه هارا امید وارم که طور مشخص برای خواننده گان عزیز سایتهای مشهور بیان بدارید وکسانیکه بهتر وبیشتر معلومات دارند هم میتوانند دراین باره چیزی بنویسند واذهان مارا آگاهی بخشند.

در اخیر امیدوارم که اقای پر شور مرا با بزرگواریشان ببخشند ومن جسارت نقد را ندارم وهدفم هم نقد شما نبود ولی خواستم که قضایارا از اینکه شما از تجربه بیشتر وبهتر برخوردارید ودربطن قضایای اخیر افغانستان شاهد تمام مسایل گوناگون بوده اید، مشخصتر برای من ودیگران نزدیکتر به حقایق تاریخی وسیاسی بیان فرماید وخرده نگیرید وهم به مسایل انقلاب ودگرگونیهای تیره کننده باور نداشته باشید که این زمان در طلب دیگر مطالب است. ما وشما کوشش نمایم که قهر را در جامعه کاهش دهیم ویک فضای دوستی وهمدلی را جانشین غضبهای کشنده ومیر غضبهای نابود کننده هزاران هزار انسان دیگراندیش، بسازیم. جامعه را از شر شرراندازان برای همیش با جاگزین کردن شکل وشمایل انسان وانسانیت، نه افغانیت که دایمآ به شکل انتزاعی در زبان بسیاریها جاریست، نجات دهیم واین کار هم در عمل وهم در نوشته وبیان حقایق صورت پذیر خواهد بود. منظورم از واژه افغانیت آنست که با تآسف این واژه واین رسم ورواج افغانیت مارا هرگز نجات وبه تحول وترقی باز نخواهد آورد. زیرا که این رواج عنعنوی بندیست که همیشه در پا ودست ما محکم پیچیده شده است ونمیگذارد که یک قدم ازاین واژه بیرون برویم. یعنی از بند وعقبمانده گی بیرون برویم. خداکند که دیگران مطلب را وارونه نگاه ندارند و به حقیقت موضوع پی ببرند. به امید اینکه بیشتر وبهتر خود را بشناسیم وبه فرهنگ وداشته های پیشروندهء خویش ببالیم وبا خردمندی که تبار ما همیشه از آن سخن گفته اند رجوع نمایم وتا به شگوفایی فرهنگی که در برگیرنده تمام جهات است موفقانه برسیم. از دانشمندان بزرگوار تمنا دارم که اگر کدام غلطی املاء وانشاء درمن میبینند، نه تنها نادیده نگیرند ، بلکه مرا متوجه آن بسازند. ودر آخیر سخنم را با یک بیت کوتاه پدر زبان فارسی دری، خاتمه میبخشم.

هرآنکو گذشـــت از ره مردمی              زدیوان شمر مشمر از آدمی

خرد گـر برین گـفـتـه هـا نگرود            مگر نیک مغزش همی نشنود

یعنی اینکه انسان باید که متکی به ظاهر قضایا نباشد، ودر گوشت واستخوان ونهایت در مغزیکه ئمنشهء حقیقت است، خود را برساند واز آن حقیقت یافته ودلباخته بدیگران نیز آگاهی بدهد. آقای پر شور وتفکریکه بیان داشته اند، به منزله همان شرع که ظاهر را میپروراند سخن گفته اند واز گوشت و استخوان ومغز مسله با تآسف بی خبرند واین بیخبری بود که ایشان وهمقطارانشان را به دنباله روی وشیوه تفکر انتزاعی کشانید وراه راستی را از راه دنباله روی توان فرق نیافتند. اینجا بود که هم خودوهم جامعه را به گمراهی ودیکته نگری سوق دادند، تا زمانیکه ناکامی به سراغشان رسید وباداریکه با چه تعهد انقلابی در برابرشان قرار داشت ، در روز روشن، تنهایشان گذاشت وپل دوستی را بدون اراده ایشان گذشت وکودتای ثور را با صفت نا معقولش به شکست همیشگی برابر ساخت. اینست راه که به ترکستان رهنمایت خواهد شد. خدا کند که به خود آمده باشیم وباز دچار خود فراموشی وخود فروشی نشویم.