نبايد از فرهنگ قلم عدول كرد

بازگشت برویۀ نخست

نویسنده: دكتورهمت فاريابی
فبروری 2006

در سايت « كابل ناته » مضموني تحت عنوان ((  افغانستان ، افغان ، افغانستاني )) و بعدآ در سايت « تول افغان » همين مقاله به عنوان (( خراسان ، ايران و افغانستان ))  نظرم را جلب نمود . دريافتم كه اين مقاله توسط محترم اعظم سيستاني به رشته تحرير درآمده بود.

من بار اول با نظريات و ديدگاه ايشان در باب مسايل افغانستان از لابلاي مضمون سه سال قبل ايشان آشنا گرديدم كه طرفداران انديشه فدراليزم در افغانستان را به تجزيه طلبي متهم نموده و به چپ و راست حمله ور شده بودند .

البته درمقابل مقاله كانديد اكادميسن اعظم سيستاني در آنوقت مضامين زياد انتقادي با رد اتهامات ازطرف صاحبنظران و صاحبقلمان به شمول نگارنده نوشته شده بود .

من درين نوشتار قصد ندارم كه موضوع افغان و افغانستاني را مورد مداقه قرار داده و موقعيت خود را در تآييد و ترديد آن به اثبات برسانم . ويا قدامت تاريخي اين ويا آن مليت ساكن افغانستان را مورد بحث قرار داده و تاريخ جنگي بكنم . اگر در لابلاي اين نوشته مواردي بطور الزامي تذكر داده شود بازهم به معني قيل و قال در محور اصطلاح افغان و افغانستاني نميباشد . همانطوريكه بحث قدامت تاريخي مليت ها ، مضمون اين نوشتار را تشكيل نميدهد . بلكه روشني انداختن بر واقعيات مناسبات سياسي و اجتماعي جامعه افغاني و برملآ ساختن ادامه سواستفاده همراه با اتهام ها و برچسپ زدن ها از مواضع كسانيكه به مشاركت سياسي ، برابري و عدالت اجتماعي با كردار و گفتار خود تآكيد ميورزند از يكطرف و بيان سوال برانگيز بودن اعتبار استدلال ها درين باب از جانب ديگر هدف و مطلب بحث اين مقاله است .

مقاله ((  افغانستان ، افغان ، افغانستاني )) آقاي اعظم سيستاني كه با ذكر طول و عرض اراضي تاريخي افغانستان براي تثبيت قدامت تاريخي كلمه « افغان » و « افغانستان » آغاز ميگردد و اين آغازين با اقتباسات گوناگون آرايش گرديده است . اما ذهن برتري جويانه قومي و زباني آقاي اعظم سيستاني آهسته آهسته بتدريج با تلاش احراز قيافه عادلانه و بيطرفانه منحيث يك وطنپرست واقعي در شريانات مضمون ترزيق گرديده است .

 من نميخواهم درمورد محتواي مضمون ، صحبت هاي دور و نزديك نموده و خوانندگان محترم را در انتظار بگذارم ، فلهذا بهتر خواهد بود تا قدم به قدم در هر قسمت لازمي مقاله كانديد اكادميسن آقاي اعظم سيستاني توجه و مكث صورت گيرد .

در ارتباط به استنباط هاي مختلف تاريخي آقاي سيستاني بايد مختصرآ عرض شود كه تاريخ دوصد و پنجاه ساله اخير افغانستان تقريبآ همه تحت فرمان حكام مستبد وقت تحرير گرديده است و كمتر تاريخي را ميتوان دريافت كه از نفوذ سلاطين وقت سالم مانده باشد . تواريخيكه با قلم تاريخ نويسان برونمرزي تحرير گرديده است نيز منشآ قابل ملاحظه آن اذهان انحصارگران قدرت سياسي در افغانستان بوده است . بنآ به مشكل ميتوان براي دريافت واقعيت ها به اين تواريخ متمسك شد . البته درينجا منظورم ترديد استناد به تواريخ نيست بلكه متآثر بودن بسياري آثار از ذهن حكمفرمايان است كه اگر دقت لازم صورت نگيرد ميتواند واقعيت هاي تاريخي به انحراف كشانيده شود .

بعداز تشريحات و اقتباسات متنوع به ارتباط قدامت كلمه « افغان » و « افغانستان » ، محتواي محوري مقاله آقاي سيستاني چنين آغاز ميآبد (( برخي از بيماران سياسي در طي سالهاي اخير ـ ـ ـ ـ ـ طرح تغيير نام كشور را به عنوان « خراسان » به ميان كشيدند و باري در نشرات برونمرزي نيز آنرا با آب و تابي عنوان نمودند كه خوشبختانه مورد استقبال مردم چيزفهم و هوادار وحدت ملي افغانستان قرار نگرفت ، زيرا ميدانستند كه هدف چنين طرح هايي اساسآ تجزيه كشور است و به سود دشمنان افغانستان ، كه هرگز چنين مباد! ))

لازم ميدانم در اينجا پيش ازآنكه به جواب اين نوشته پرداخته شود ، بيتي را از شعر استاد خليل الله خليلي بدون تبصره بياد آورده و بعدآ داخل عمق مسئله شوم .

چو آزادگي نيست كشور مباد        زن و مرد زنده يكسر مباد

چو آزادگي نيست دنيا مباد           ز فرش زمين تا سريا مباد

 درحاليكه تغيير نام افغانستان با درنظرداشت واقعيات تاريخي بخاطر تساوي حقوق اقوام ساكن آن ميتواند صواب تلقي گردد ولي معتقد بايد بود كه پيش از براه انداختن مسئله تغيير نام افغانستان كار هاي زيادي بخاطر ايجاد جامعه مدني در افغانستان وجود دارد كه به انجام برسد . از قبيل تقسيم عادلانه قدرت سياسي مبتني بر ميكانيزم عملي قابل قبول براي همه و در بستر آن ايجاد ملت ، تحكيم وحدت و تفاهم ملي دربين اقوام ، ايجاد شرايط رشد متوازن زبان ، كلتور و فرهنگ ساكنين آن ، تآمين امنيت سراسري ، احياي ساختار هاي زيربنايي و بعضي مسائل مهم ديگر .

نظر آقاي سيستاني چون هر شهروند ويا تبعه افغانستان مربوط به خود ايشان بوده و ميتوانند آنرا در حدوديكه قانون ، اخلاق سياسي و فرهنگ نويسنده گي اجازه ميدهد به زعم خود ارايه بدارند ولي بايد منحيث يك نويسنده جدآ درنظر داشت كه در ارايه نظريات و اعتقادات نبايد ديگرانديشان طرف حمله خصمانه و توهين قرار گيرد .

تغيير نوعيت نظام سياسي « شاهي ـ جمهوري » ، نظام ساختار اداري و تشكيلاتي « فدرال ـ يونيتار » ، نشان دولتي ، سرود ملي كشور ، زبان رسمي دولت و درين جمله تغيير نام كشور پديده هايي هستند كه در يك جامعه مدني ويا دموكراسي مردم يك سرزمين بطور مستقيم « ريفراندم » ويا غيرمستقيم « ازطريق نماينده هاي خود » ميتوانند تصاميم اتخاذ كنند  . حق مسلم هر فرد جامعه است تا درباره چگونگي و نوعيت پديده هاي فوقآ ذكر شده ابراز نظر موافق ويا مخالف نمايند و محسنات طرز تفكر خود را به ديگران تبليغ و ترويج نمايد . اينرا بايد به خاطر داشت ، از لحاظ مذهبي يگانه چيزيكه در جوامع ويا دول اسلامي غيرقابل تغيير است او عبارت از قرآن مجيد به مثابه كلام الهي و احاديث نبوي «ص» ميباشد و بس .

آقاي اعظم سيستاني در مقاله خود بخش عظيم قشر باسواد و پيشرو جامعه را بيماران سياسي ناميده اند و ابراز نظر و تلقيات آنها را باعث تجزيه افغانستان قلمداد كرده اند ، همانقسميكه طرفداران نظام فدرالي در افغانستان را تجزيه طلب و بقاياي ستمي ها خطاب نموده بودند .

ازينكه ايشان هواداران تغيير نام افغانستان را « بيماران سياسي » ناميده اند ، اين گفتار عالمانه به نظر نميرسد و با موقعيت اكادميك جناب سيستاني همخواني ندارد . زيرا اگر قرار باشد كه افغانستان بسوي يك جامعه مدني استقامت بگيرد ، ابرازنظر در باب مسائل كشور حق مسلم هر فرد جامعه است .

اما درباره اينكه براي پيروان هر انديشه تحول طلب و آزادي پسند ، يارليك ويا برچسپ هاي تجزيه طلبي ، ستمي ، بيماران سياسي وغيره ايزم هاي انحرافي از طرف حلقات و اشخاص معلوم الحال با تباني حكام انحصارطلب قدرت سياسي سنجاق ميشود قابل تعجب نيست و استفاده از اصطلاح بخصوص تجزيه طلبي براي سركوب مخالفين سياسي در افغانستان ازطرف حكام مستبد وقت با تباني حلقات و اشخاص معلوم الحال چون امروز گپ تازه يي نبوده و ريشه هاي عميق در جامعه نابرابر افغانستان دارد .

درين مقطع قابل يادآوري است كه بعداز سقوط داكتر نجيب الله و رويكار آمدن مجاهدين ، اراضي افغانستان در اثر جنگ هاي ميان گروهي ، تنظيمي ، قومي و زباني شكل اداره ملوك الطوايفي را بخود گرفت و دو بر سه قسمت اراضي افغانستان تحت سلطه اوزبيك ها ، هزاره ها و تاجيك ها قرار گرفت . اگر مقصد تجزيه افغانستان در ذهن رهبران اين اقوام وجود ميداشت ، از شرايط مساعد بايد استفاده مينمودند .

وقتيكه در آن ايام افغانستان تجزيه نگرديد ، با تغيير نام ويا ساختار اداري و تشكيلاتي آن هرگز تجزيه نخواهد شد . مگر سوً استفاده از خواسته هاي برحق مردم بنام تجزيه طلبي ، صرف نيرنگ دلالان سياسي است و بس .

كسانيكه با قصه « گرگ آمد » ديگران را ميترسانند ، بايد عميقآ متوجه باشند كه اگر روزي افغانستان تجزيه شود ، اين ماتم در اثر پيروي عده ئي از پاليسي هاي تماميت خواهانه حزب افغان نازي « حزب افغان ملت » و هواداران برتري جويانه قومي ، بالاي مردم افغانستان جبرآ تحميل خواهد شد . البته خط فكري و استقامت پاليسي افغان نازي كه امروز مبتكر سياست در افغانستان است ، براي همگان هويداست.

در جاي ديگر مقاله آقاي سيستاني چنين گفته شده است (( ـ ـ ـ ـ ـ نكته بسيار مهم اينست كه اين نام امروزه در جهان و نقشه دنيا و نزد جوامع بين المللي يك نام پذيرفته شده و مسجل شده است و به آدرس اين نام و مردمان آن صد ها و هزاران مقاله و كتاب و نشريه نوشته و چاپ شده است . جاگزيني نام ديگري ـ ـ ـ ـ ـ تفاهم ملي را خدشه دار ميسازد )) .

اين دليل محترم كانديد اكادميسن از لحاظ علمي ، عملي و منطقي مردود است :

نامگذاري ها بالاي هر پديده مادي و معنوي كاينات يك قرارداد اجتماعي بيش نيست و تغييرات اين نامها بنابر علايل و واقعيت هاي عيني ويا عوامل ذهني در هر مقطع زماني ميتواند صورت گيرد .

مسلم است كه سرزمين افغانستان امروزي قبلآ شامل حيطه جغرافيايي خراسان و زماني هم شامل آريانا بود . همان قسميكه در موجوديت اين سرزمين بنام « افغانستان » صد ها و هزار ها مقاله ، كتاب و نشريه نوشته و چاپ شده است ، پيش ازآن نيز شهكاري ها ، قهرماني ها ، فتوحات ، اعمار عجايب بشري چون تاج محل و ديگر افتخارات بزرگ تحت نام « خراسان كبير » صورت گرفته است كه هر كدام آن جزً تاريخ و تمدن نه تنها افغانستان بلكه جامعه بشري را تشكيل ميدهد كه مقايسه دستآورد هاي آن با تاريخ دوصد و پنجاه ساله اين مرزوبوم بنام افغانستان غيرقابل تصور است .

مولانا ها ، ابو علي سينا ها، سعدي ها ، ظهيرالدين فاريابي ها ، نوايي ها ، رودكي ها ، بيدل ها ، رابعه ها ، ابومسلم ها ، بابر ها ، تيمور ها ، غزنوي ها وغيره بزرگ مرد هاي تاريخ كه تعداد آنها به هزاران ميرسد ، زاده همين سرزمين بنام  « خراسان كبير» و افغانستان امروز است كه در قلب تاريخ بشريت  مسجل ميباشد .

در آنوقت نيز جامعه بين المللي و نقشه دنيا موجود بود كه اين سرزمين را بنام « خراسان كبير » پذيرفته و مسجل نموده بود ، آنقسميكه محترم ايشان استدلال نموده و متمسك شده اند كه (( نام افغانستان در نقشه دنيا مسجل است .)) نقشه دنيا بلاتشبه آيات قرآني نيست كه آن بلاتغيير باشد . نقشه جهان بنابر تغييرات در وجه تسميه ملت ها و دولت ها و جو جغرافيايي سرزمين ها ، همواره در تغيير و تبديل است . جناب شان مسلمآ خبر دارند كه از سال 1990 ميلادي بدينسو در ظرف شانزده سال دگرگوني هاي عميق در موقعيت ملت ها بوقوع پيوسته و مطابق آن نقشه جهاني دستخوش تغييرات لازم گرديد.

حالا در نقشه جهان اتحاد جماهير شوروي سوسياليستي وجود ندارد ، جاي آنرا روسيه فدراتيف گرفت . يوگسلاويا با آن طول و عرض و نام قبلي ديگر وجود ندارد . تا سال 1937 ميلادي دولتي بنام ايران وجود نداشت بلكه فارس ناميده ميشد . مثالهاي زيادي وجود دارد كه بيانگر تغيير نام دولت ها است كه ذكر همه آنها از توان يك مقاله بيرون است .

همچنان در فوق گفته شده كه جاگزيني نام ديگر تفاهم ملي ما را خدشه دار ميسازد .

قسميكه ديده ميشود يكتعداد از اشخاص اصطلاحات ملت ، تفاهم ملي و وحدت ملي را به ارزاني مورد كاربرد قرار ميدهند بدون آنكه تعريف دقيق و عميق اين واژه ها را مورد نظر قرار بدهند . در گفتار ها و نوشته ها ديده و شنيده ميشود كه سخن از احياي وحدت ملي ، احياي تفاهم ملي ويا خدشه دار شدن وحدت ملي و خدشه دار شدن تفاهم ملي رانده ميشود .

نگارنده در باره ملت و وحدت ملي و لازمه هاي آن در يكي از مقالات خود بطور مفصل اين موضوع مهم را تا جاييكه حقوق و علوم سياسي روا داشته است بررسي كرده بودم . بنآ درينجا بطور خلاصه به عرض ميرسانم :

اگر ما بگوييم كه وحدت ملي و تفاهم ملي را احيآ ميكنيم ويا از خدشه دار شدن اين دو سخن ميگوييم اين بدان معني است كه قبلآ چنين چيزي وجود داشته است . درحاليكه واقعيت چنين نيست . از لحاظ تحليل هاي علمي ، حقوقي و تيوريك ما در گذشته نه وحدت ملي داشتيم ، نه تفاهم ملي و نه هم ملتي بوديم . قسميكه عيان است اين همه پديده هاي ارزشمند و « كيميا بوته » در حيات سياسي و اجتماعي جامعه ما در گرو مناسبات نا عادلانه و استبدادي قومي و قبيلوي قرار داشته است . بنابرين چنين ادعا از لحاظ سادگي به مفهوم فريب دادن خود و ازلحاظ زيركي به مفهوم فريب دادن ديگران است و اينگونه برداشت و قضاوت به اصطلاح « آب در غربال كردن » است .

البته اين نوع پرداز ها از طرف حلقات مشخص نيز تبليغ ميگردد كه هدف آن رهنمايي و سوق دادن جامعه بسوي مناسبات سياسي و اجتماعي سي سال قبل است . مناسباتيكه براساس آن يك قوم عسكر ديگر قوم افسر ، يك قوم آمر ديگر قوم مآمور ، يك قوم ماليه بده به دولت ديگر قوم ماليه بگير از دولت وغيره مناسبات غير انساني كه وضعيت مردم افغانستان را به امروز كشانيده است . واقعيت اينست كه ما وحدت ملي نداشتيم كه احيآ كنيم و تفاهم ملي نداشتيم كه آن خدشه دار شود . بنآ بخاطر آنكه حساب خود را به نزد نسل هاي آينده پاك ساخته باشيم لازم است ملت را ايجاد ، وحدت ملي را تحكيم و بعدآ از خدشه دار شدن آن جلوگيري به عمل آيد .

به ادامه مقاله كانديد اكادميسن اعظم سيستاني چنين آمده است (( درد كشور ما وجود نام آن نيست كه با تغيير دادن آن علاج اش ممكن گردد و فقر و تنگدستي و مرض و بيماري و جهل و بيسوادي خرافه و تعصبات زباني و قومي نابود گردد . سطح شعور اجتماعي و فرهنگي مردم ما يكباره بالا برود و دموكراسي و عدالت اجتماعي ، جانشين بي عدالتي ها و استبداد و خودسري ها شود . درد كشور ما را بايستي در سنت ها و باور هاي خرافي و آداب و رسوم قومي و محلي و مذهبي و فقدان سواد ويا بيسوادي و عدم دسترس به دانش و تخنيك معاصر دانست . ))

درين قسمت پيش از آنكه به اصل موضوع بپرداخته شود ، با عرض حرمت به نگارنده اين مقاله ميخواهم توجه شانرا به اغلاط گرامري اين سطور معطوف بدارم : از لحاظ دستور زبان اعم از فارسي ، پشتو ، توركي ، عربي ، روسي و انگليسي درصورتيكه كلمات متجانس ، متشابه و مترادف المعاني در رديف همديگر قرار بگيرند ، در ميان هريك ازين كلمات كامه « ، » ويا ويرگل استفاده شده و آخرين كلمه با حرف « و » « خبر » را به اتمام ميرساند . مگر در ميان هر كلمه مترادف المعني استعمال كردن حرف « و » از لحاظ دستور زبان نادرست است . بخاطر جلوگيري از تطويل كلام از جزئيات اين مسئله ميگذريم .

بلي ! درد كشور ما را تغيير نام آن مداوا نميكند . اگرچنديكه اين نام به تآييد رسميت استبداد و بي عدالتي در جامعه ناشي از حكومت هاي تك قومي ادامه ميدهد . اما خواسته ها و آرزو هاييكه درين پراگراف توسط محترم سيستاني برشمرده شده ، اينها همه آرمانگرايانه و شعارگونه هستند و بدون طرح قالب ويا ميكانيزم علمي و عملي آن به منزله حلوا گفتن است كه دهن از آن شيرين نميشود . اگر متوجه شويم در تمام قوانين اساسي افغانستان در باره برادري و برابري ، تساوي حقوق و وجايب اقوام و عدالت اجتماعي ذكر و با آب و تاب تسجيل گرديده است اما بدبختي درينجاست كه در هيچ كدام ازين قوانين اساسي به شمول قانون اساسي جديد افغانستان ميكانيزم عملي براي اجراي اين مفادات شعارگونه پيشبيني نشده است بنآ همه اين مفاهيم ذيقيمت بروي كاغذ باقي مانده است و خواهد ماند .

وقتيكه از طرف طرفداران مشاركت ملي و برابري شهروندي ميكانيزم مناسب جهت تنظيم حيات سياسي و اجتماعي جامعه در بناي ساختار اتحادي « فدرالي » پيشنهاد صورت ميگيرد ، همه را به تجزيه طلبي متهم و تاپه ايزم هاي انحرافي در پيشاني آنها كوبيده ميشود . كسانيكه ايجاد جامعه مدني و حكومت مردمي را بر اساس تقسيم قدرت در بين مركز و ولايات تحت شعاع قانون اساسي قوي مركزي پيشنهاد مينمايد همچنان تاپه لقب « مركز گريز » را به پيشاني آنها ميكوبند  . كسانيكه طرفدار سيستم پارلماني هستند نيز خواسته هاي شان طرف اغواگري هاي انحصار طلبان قدرت قرار ميگيرد و همه تلاشها بخاطر تمركز بخشيدن استبدادي قدرت سياسي بدست يك قوم صورت ميگيرد . در چنين جو سياسي تمام محسنات متذكره توسط آقاي سيستاني يك شعار بيش نيست . رسيدن به اين آرمانها مستلزم جستجو و يافتن كليد رمز و حل معضلات در بناي واقعيت هاي عيني جامعه ميباشد كه وظيفه روشنفكران واقعي است كه در جستجوي آن ميباشد.

درد كشور را برخلاف فرموده ايشان نبايد در سنت ها ، باور هاي خرافي ، آداب و رسوم قومي ، محلي ، مذهبي و فقدان سواد ويا بيسواي و عدم دسترسي به دانش و تخنيك معاصر جستجو كرد . بلكه ريشه هاي اين همه بدبختي و پديده هاي شوم جستجو و رديابي گردد . به نظر نگارنده اينها همه پديده هاي منفي سطحي جامعه هستند كه از خود علل و عوامل عمده ، ريشوي و اساسي دارند كه مهمترين آنها عبارت است از تآمين حقوق و وجايب مساوي براي اقوام و شهروندان ساكن كشور است كه ميتواند راه را براي ايجاد ملت هموار نمايد و بعدآ عناصر و پديده هاي منفي و شوم جامعه به آساني مضمحل ميگردد .

به همگان هويداست كه عقب ماندگي ، ظلمت ، جهل ، بيسوادي و حالت قرون وسطي يي افغانستان ناشي از حكمروايي حلقات جاهل ، متعصب ، برتري جو و قبيله پرست بوده است كه نفوذ هرنوع تمدن در افغانستان را عامل و باعث از دست رفتن قدرت قبيلوي ميشمردند . به زعم آنها هرقدر جهل و فقر بيشتر مردم ، به همان اندازه تداوم قدرت قبيلوي تلقي ميگرديد . فلهذا اولآ بايد مسائل اساسي در جامعه حل منطقي و قانوني خود را دريابد و بعدآ به مسائل فرعي پرداخته شود . بايد معتقد بود كه در شرايط فعلي نيز بدون حل موضوعات اساسي در جامعه ، به هيچوجه قواي خارجي و پول خارجي افغانستان را از بحران نجات نخواهد داد .

در جاي ديگر آقاي سيستاني در مقاله خود ميگويند (( به هرحال انتي پشتونها « افغان ستيزها » حتمآ متوجه خواهند بود كه افغانها با همه خصلت هاي بدوي و قبيلوي خود بالآخره از ساير اقوام كشور پيش گام تر شدند و موفق به تآسيس دولتي در قندهار ـ ـ ـ ـ ـ و بعد با توسعه حاكميت شان اين نام به تمام قلمرو اطلاق شد ـ ـ ـ ـ ـ تلاش براي تعويض نام كشور تلاش بيهوده و ناكامي خواهد بود چونكه اين نام براي اين كشور مفت و رايگان بدست نيامده و از سوي كسي ويا گروهي به « افغانها = پشتونها » سوغات داده نشده كه هروقت دل كسي بخواهد ، سوغات خود را پس بگيرد . پشتونها براي بقا و دوام آن قرباني هاي بيشمار داده اند و بازهم خواهند داد ـ ـ ـ ـ ـ .))

قسميكه ديده ميشود درين پاراگراف غيظ و غضب ، تعصب ، برتري خواهي و عدم تحمل ديگران به خوبي آشكار گرديده است . و موضوع تفرقه اندازي در بين اقوام ساكن افغانستان درين پرداز ها مشهود بوده و اين نوع كلمات و جملات ميتواند منشآ تحريك و تفرقه اندازي در جامعه محسوب گردد .

 در آن شكي وجود ندارد كه از اعتماد ساير اقواميكه در محور احمد شاه دراني در ساختن دولت مستقل جمع شده بودند و هدف واحد و مشتركي داشتند ، بعدها سوً استفاده بعمل آمد و قدرت سياسي غصب گرديده و به آله سركوب ديگر اقوام تبديل شد كه اينرا آقاي سيستاني در مضمون خود پيشي گرفتن يك قوم از قوم ديگر تلقي نمودند . به اين ارتباط به تاريخ مرحوم غبار چنين نوشته شده است : (( همينكه نادرشاه خراساني كشته شد و اختلال در اردوي بزرگ او پديد آمد ، قشون افغاني كه مركب از چهارهزار غلجائي و دوازده هزار ابدالي و ازبك بود ، بصوابديد قومندان عمومي نور محمد غلجائي و احمد خان ابدالي بطرف قندهار حركت كردند . در قندهار كه مركز بين الاقوامي افغانستان بود ، نور محمد خان به خان هاي غلجائي و ازبك و ابدالي و هزاره و بلوچ و تاجيك پيشنهاد كرد كه جرگه يي تشكيل و پادشاهي انتخاب شود . اين جرگه در اكتوبر سال 1747 در عمارت « مزار شير سرخ » در داخل قلعه نظامي نادرآباد منعقد گرديد و نه روز دوام نمود ـ ـ ـ ـ ـ )) افغانستان در مسير تاريخ ، مير غلام محمد غبار ، انتشارات جمهوري صفحات 354 و 355 .

طوريكه ميبينيم در ايجاد دولت مستقل افغانستان تمام اقوام كشور باهم آمده بودند و اين با فرموده آقاي سيستاني جورآمد ندارد .

 اما بعد ! در گفته هاي ايشان تناقض گويي مشهود است يعني در جاي ديگر در پاراگرف آغازين مقاله ، ايشان نوشتند (( هنگامي كه احمد شاه دراني بناي دولت مستقل افغانستان را ميگذاشت ، برايش اين بسيار مهم بود كه او بنياد دولت مستقلي را اساس گذارد كه ديگر مردم افغانستان حاكم بر سرنوشت خود باشند و به هيچ قدرت و دولت ديگري منبعد باج و خراجي نپردازند . نه اينكه قلمرو پادشاهي او بايد حتمآ افغانستان ناميده شود يا خراسان . )) . اما درينجا ميگويند كه براي « افغانها ـ پشتونها » اين نام مفت و رايگان داده نشده و بخاطر آن خون ريخته اند و خواهند ريخت . حالا مشكل است كه خواننده مقاله به كدام يك از فرموده ايشان اعتبار قايل شود . آيا به نزد احمدشاه دراني نام كشور مهم نبود كه به كدام نام ياد شود ويا بخاطر اين نام خون ريخته اند و خواهند ريخت ؟ به هرحال با وجود اين تناقض گويي ها ، واقعيت هاي تاريخي بالاي يك مسئله تآكيد و روشني كافي مياندازد كه نام افغانستان بدون آنكه كسي بخاطر نام خون ريخته باشد ، توسط استعمار انگليس براي اغراض استفاده جويي گذاشته شده است .

((ـ ـ ـ ـ زمانيكه استعمار انگليس و روس در تفاهم با يكديگر سرزمين خراسان و ساكنين آنرا از چهار طرف پارچه ساختند و انگليس ها بخش مستعمره خود را افغانستان نام گذاشت و در آن سلاطين و امراي ظالم و عقب مانده قبيله سالار را در اريكه قدرت نشاند و همچو پاسباني و ابزار كار از آنها استفاده كرد كه حاصل كارشان فجايع بوده است . )) . « مقاله محمد بشير بغلاني منتشره سايت آريايي تحت عنوان ـ آرياناي باستان ، خراسان پهنآور و افغانستان پرآشوب».

نقطه ديگريكه درين پاراگراف مقاله آقاي سيستاني قابل مكث است ، اينست كه خود ايشان با همه تظاهر وحدت پسندي مكررآ افغان را مساوي به پشتون قلمداد كرده اند .

من معتقد به اين هستم ، هر اسميكه براي تمام اقوام ساكن كشور اطلاق گردد و دربرگيرنده تمام گروپ هاي اتنيكي باشد و اين امر چهره واقعآ صادقانه را بخود بگيرد نه در سطح شعار و روي كاغذ و سواستفاده از آن ، هيچ باكي ندارد كه بالاي اين سرزمين كثير المليه و كثير الاقوام استفاده شود .از جمله كلمه افغانستان درين حيطه جغرافيايي و كلمه افغان بالاي ساكنين آن .

مگر جان مطلب درينجاست كه در طول دورانهاي استبداد تا به امروز در واقعيت امر كلمه افغان از چوكات صبغه تناسب حقيقي اتنيكي آن بيرون نگرديده است . در داخل افغانستان اطلاق آن به يك قوم منحصر مانده و در خارج از افغانستان تلاش مذبوحانه بخرچ داده شده است تا از حضور اقوام ديگر در افغانستان انكار صورت گيرد . تا كه تشكيل احزاب سياسي بيرون مرزي براساس تعلقيت هاي اتنيكي و مذهبي و هنگامه جنگ هاي خانمانسوز در بناي تعلقيت هاي قومي و زباني و تقسيم افغانستان براساس ساحه نفوذ اقوام ، در بيرون از كشور رخنه نكرده بود ، جهان خارج تصور ديگري در ارتباط به تناسب اتنيكي در افغانستان داشتند .

اينست كه آقاي اعظم سيستاني افغان را مساوي به پشتون دانسته و با همان پيمانه مروج در باب استعمال كلمه افغان عقيده و باورمندي خود را اظهار نمودند .

وقتيكه آقاي سيستاني منحيث شخص باسواد و پيشرو قبايل هنوز چنين قضاوت داشته باشند كه افغان مساوي به پشتون است ، اميدي وجود ندارد كه حتي بعداز سه صد سال ديگر نيز استعمال كلمه افغان واقعآ دربرگيرنده تمام ساكنين افغانستان گردد .

به نظر نگارنده كمال بي انصافي خواهد بود كه ازيكطرف كلمه افغان مساوي به پشتون تلقي گردد و از جانب ديگر بالاي متباقي نفوس كشور قهرآ و جبرآ اين كلمه قبولانده شود و آمادگي كامل هم نشان داده شود كه بخاطر تحميل آن خون ريختانده ميشود .

در بخش ديگر مقاله كانديد اكادميسن آقاي اعظم سيستاني ميخوانيم (( ـ ـ ـ ـ ـ با اين حال دشمنان وحدت ملي وقتي ديدند كه از تلاش براي براي تغيير نام كشور ، كلاه دلخواه شان درست نميشود ، طرح تفرقه افگنانه ديگر را را پيش كشيدند و با كاربرد كلمه افغانستاني مردم افغانستان را به « افغان » و « غيرافغان » تقسيم كرده و بر آتش نفاق ملي روغن ريختند كه اينهم جزً شكست و افتضاح چيز ديگري ، دستگير آنان نخواهد كرد . درين خصوص نخستين دانشور دلسوز دلسوز كشور كه به دفاع از هويت ملي ما به عنوان « افغان » پرداخت و بشدت بكاربرد بكاربرد كلمه « افغانستاني » حمله برد ، آقاي علي احمد نوري نويسنده و صاحبنظر كشورما كشور ما مقيم فرانسه استند . آقاي نوري كه از همان آغاز هدف كاربرد اين كلمه را درك كرده بودند ، بكارگيري « افغانستاني » را بجاي « افغان » به مثابه يك « جرم » تلقي نمودند نمودند .

به ادامه آقاي سيستاني از قول آقاي ولي احمد نوري مينويسد (( استعمال كلمه « افغانستاني » جرم است ـ ـ ـ ـ ـ اي را كه ميخوانيد از قلم يك پشتو زباني رقم رقم نشده است . ـ ـ ـ ـ ـ صدمه  به وحدت ملي را مردود ميشمارم ـ ـ ـ ـ ـ با ايجاد افغانستان ازطرف بابا و اجداد ما ـ ـ ـ ـ ـ ولي اينك عده محدودي نظربه ـ ـ ـ ـ ـ خدمت گزاري گزاري به دشمنان وطن عوض نام افغان كلمه افغانستاني را ـ ـ ـ ـ ـ بكار ميبرند . ـ ـ ـ ـ ـ ازنگاه حقوق عمومي بين الدول ، اصولنامه ها و قوانين قوانين اساسي ـ ـ ـ افغان تآكيد شده است . در ميثاقها و معاهدات بين المللي ـ ـ ـ اتباع افغانستان بنام افغان ياد شده ـ ـ ـ آيا اين معاهدات و مقاولات مقاولات تعديل گردند ؟ آيا تعديل آنها به زعم چند فتنه انگيز و بيگانه پرست مورد پذيرش جامعه افغاني و بين المللي قرار گرفته ميتواند ؟ آيا ميشود نام مستوره افغان زن ادب پرور را بعداز يكصد سال تغيير داده و مستوره افغانستاني اش خواند ؟

موضوعيكه درين پاراگراف خارج از محتواي آن قابل توجه است اينست كه درين قسمت از نوشتار آقاي كانديد اكادميسن اعظم سيستاني از فرط غضب ، احساسات و عدم تحمل ديگرانديشان ، توازن تحرير و تفكر را از دست داده و ده كلمه را در يك پاراگراف تكراري نوشته كرده اند كه آنها ازينقرار است :(( براي براي ، رارا ، دلسوز دلسوز ، كاربرد كاربرد ، كشورما كشورما ، نمودند نمودند ، رقم رقم ، گذاري گذاري ، وقوانين وقوانين ، مقاولات مقاولات .)) تكرار يك ويا دو كلمه در يك مقاله ميتواند معذور باشد ولي تكرار ده كلمه در يك پاراگراف چيزي است از عجايبات و نميتواند در هيچ قالب دستور زبان گنجانيده شود نه در املايي و نه در انشايي .(( ضرورت مي افتد بخاطر گنجانيدن اينگونه خطاروي ها درتحرير، يك قالب جديد دستور زبان توسط اُدبا اختراع گردد )) .

اما بعد : من واقعآ بسيار متآثر و متآسف هستم كه اگر ما چنين صاحبنظراني داشته باشيم كه اصطلاحات وزين حقوقي ، سياسي و دولتي را مانند « دانه انداختن به مرغ » تيت و پاشان كرده و اظهارات غيرمسئولانه در باب مسايل افغانستان نمايد . درينجا مجبور هستم كه از نقل قول خود آقاي سيستاني استفاده نموده بگويم كه با اين گونه صاحبنظران « كلاهي براي آينده افغانستان درست نميشود » . من به اين نظر هستم كه پيش از پراگنده كردن اصطلاحات بلند و بالا ، بايد عميقآ به معاني و تعاريف آنها پي برد .

 بدون شك هدف از بكار برد مقوله « دشمنان وحدت ملي » توسط آقاي سيستاني ويا كسيكه از آن اقتباس صورت گرفته ، عبارت از كساني هستند كه آنها برابري قومي و عدالت اجتماعي را در جامعه خواهان هستند و اين يك گپ تازه نيست كه مقوله « دشمنان وحدت ملي » بالاي آنها مغرضانه و ناجوانمردانه استعمال ميگردد .

مسلم است كه مقوله « دشمنان وحدت ملي » از دورانهاي خاندانسالاري به ميراث مانده است كه در آن دوره ها بازار گرم داشته و بهترين سلاح براي سركوب مشاركت طلبان تلقي ميگرديد . اما امروز پس از سي سال جنگ در جو مناسبات سياسي و اجتماعي در افغانستان و اذهان مردم تغييرات شگرف بوقوع پيوسته و اين اصطلاحات كهنه دلالان سياسي تآثيراتي در روند ايجاد جامعه عادلانه و انساني در كشور نخواهد داشت . و استعمال اين مقولات مغرضانه براي طرفداران عدالت اجتماعي و جامعه مدني در افغانستان ديگر خسته كن شده است .

درينجا كه توسط آقاي سيستاني ذكر شده مردم افغانستان را به افغان و غيرافغان تقسيم كرده اند ، البته اين تقسيم زاده فكر كساني نيست كه آنها ازطرف انحصارطلبان قدرت سياسي « دشمنان وحدت ملي » ناميده شده اند . بلكه نتيجه منطقي ، انعكاس و عكس العمل طرز ديد اشخاص و حلقاتي است كه افغان را مساوي به پشتون ميشمارند .

آقاي سيستاني درين بخش نوشته خود با ستعمال ضرب المثل « كلاه دلخواه شان درست نميشود » عجولانه قضاوت و نتيجه گيري كردند . مگر متوجه باشند كه مبارزه بخاطر استقرار برابري قومي ، عدالت اجتماعي و جامعه مدني هنوز در آستانه آغاز خود قرار دارد .

به ادامه اين پاره از مقاله ، آقاي سيستاني بخاطر صحه گذاشتن به اظهارات خود از نويسنده يي بنام ولي احمد نوري يآدآور شده گفتند كه اين صاحبنظر به كاربرد كلمه « افغانستاني » بشدت حمله برده و بكار گيري اين كلمه را يك جرم تلقي نمودند .

آقاي سيستاني كه درينجا كلمه « حمله » را براي برجسته ساختن نظر انتقادي نويسنده مذكور بنابر كلمه « افغانستاني » استفاده كرده اند مگر متوجه نشدند كه استعمال كلمه « حمله » ميتواند شخصيت يك كس را متضرر نمايد . زيراكه كلمه « حمله » معمولآ در دنياي وحوش استعمال گرديده و درجهان مدنيت اين كلمه در برخورد هاي قهر آميز بخصوص نظامي و مسلحانه جاي خود را دارد

اما به اعتقاد من ، در فرهنگ قلم و بيان كلمه « حمله » در ارتباط به حريف براي نيشخند جانب مقابل استفاده ميشود . ولي استعمال كلمه « حمله » براي خود ويا تمجيد همفكر، هم پيمان ، همسنگر و دوست خود بمعني « فير سرچپه » است كه خود را افگار ميكند و اينچنين معمول نيست .

در ارتباط به جرم تلقي كردن استعمال كلمه « افغانستاني » بايد گفت :

1 - با آثار و نام نامي دانشمند بزرگ وطن دكتور عنايت الله ابلاغ، شايد اكثر هموطنان عزيز ...... آشنايي داشته باشند ..... دكتور عنايت الله ابلاغ ..... فرزند برومند مولوي صاحب قلعه بلند اند و به عشيره صافي مربوط مي شوند .

دكتور عنايت الله ابلاغ ماستري و دكتوراي خويش را از دانشگاه مشهور الازهر قاهره، به دست آورده اند .....

كتاب شان بنام « امام اعظم ابوحنيفه و افكار او » سالها قبل در قاهره به زبان عربي و در كابل بوسيله برادر شان به فارسي ترجمه و چاپ شده است .....

نويسنده بعد از ذكر تاريخ، خودش را چنين معرف ميكند: عنايت الله ابلاغ افغانستاني .

2 - « افغانستان د آرين ز?ه » رساله اي است به قلم ..... راجه مهندرا پرتاب، رئيس نخستين حكومت موقت هند كه بوسيله آزاديخواهان هندوستاني در سال 1916 م در كابل تأسيس شده است .....

راجه مهندرا پرتاب در فصل چهارم رساله ياد شده خويش ..... مي افزايد: » زما د مكتب د دوران ملگري پوهيدل چي زه له افغاني زده كوونكو سره خورا نژدي او صميمي وم. د كابلي يا د افغانستاني د آس ?غلول مي خو را خو? و چه بيا زما دغه ليوالتيا په عربو او عربي ليواتيا باندي بدله شوه « ص 20 افغانسان آرين ز?ه.

3 - كتابي است بنام « په خارج كشي پشتو ?ي?ونكي » به فلم آقاي عبدالرحيم جدران ..... مولف .....  مى نگارد :

(( د 1855ع كال د نومبر په مياشت ك?ى د روسيى د ملى معارف په وزارت ك?ى دورن ته اجازه و شوه چه د پيتربورگ په پوهنتون ك?ى د افغانستانى ملى ژبى تدريس په غاره واخلى  )) پخوا په روسيه ك?ى پ?تو ته افغانستانى ژبه ويل كيده ...... (( گرفته شده از مقاله « افغانستاني » و پيشينه كاربرد آن ، نويسنده :فضل الرحمن فاضل ـ سايت سرنوشت)).

احتمالآ كتب و آثار زيادي وجود دارد كه واژه « افغانستاني » بكار برده شده است . به عقيده نگارنده اگر همه اين اشخاص واقعآ صاحب دانش و تفكر بخاطر استفاده اصطلاح « افغانستاني » مجرم قلمداد شود ، اين يك عمل ناسنجيده و ناروا خواهد بود . « جرم » به مثابه يك اصطلاح حقوق جزائي عبارت از انجام عملي است كه دربرگيرنده تخطي از مفادات قانون جزائي يك دولت باشد . مسلمآ آقاي سيستاني منحيث كانديد اكادميسن و صاحبنظر محترميكه از آنها اقتباس صورت گرفته است ميدانند كه حكم « جرم » و تعيين حدود و صغور آن توسط محكمه با صلاحيت صادر ميگردد نه اينكه در كوچه و بازار هركس اين اصطلاح جزايي را به ارزاني و به وفق ميل خود بفروشد . استعمال غيرمسئولانه اين واژه بخاطر هدف سياسي مردود بوده و شايسته يك نويسنده نيست . يكي از پديده هاي زشت جامعه روشنفكري افغانستان در آن نهفته است كه بعضي از روشنفكران بلند پرواز « آب را نديده موزه را ميكشند » و پرداز خود را در قالب حقيقت ميبينند يعني آنچه خود تصور ميكنند فكر ميكنند كه تمام حقايق همين است و بدون آنكه در اطراف و اكناف قضيه متعمق شوند ، غيرمسئولانه حكم صادر ميكنند .

از جانب ديگر قانون اساسي كه تنظيم كننده حيات سياسي ، اجتماعي و اقتصادي يك جامعه شناخته ميشود ، ابرازنظر در باره مفادات آن از حقوق مسلم شهروندي همان جامعه بشمار ميآيد و اين حق ، اساس يا بناي دموكراسي و مردمسالاري را در يك جامعه مدني تشكيل ميدهد . مگر در مناسبات دولت ها با جامعه شان ديده شده كه در دولت هاي توتاليتاريستي ، ديكتاتوري ، شوونستي ، نيمه فاشيستي و فاشيستي اين حق شهروندي ساقط گرديده است .

نويسنده سطور فوق براي تآييد اعتبار گفته هاي خود تآكيد ميورزد كه » اين گفته ها از قلم يك پشتو زبان رقم نشده است « .

 اين استدلال به نظر من بسيار ساده لوحانه است . بايد متوجه بود كه سركوبگري درطول تاريخ توسط حكام خانداني و قبيلوي ، هميشه مستقيمآ با دستان يك پشتون عملي نشده است . بلكه در هر دوره نوكرهايي هم از مليت هاي ديگر استخدام گرديده اند كه به قول معروف » با دزد دهن جوال را گرفته اند « ويا به عباره ديگر با دستان ناپاك همين نوكرمنش ها ضربات كوبنده به پيكر اقوام ديگر وارد گرديده است . بدون آنكه به عمق تاريخ استبداد نگريسته شود ، ميتوان نمونه هاي زيادي از استخدام نوكر ها براي امروز براي تعميل پاليسي انحصارگرانه يادآور شد كه ازين افراد در جاهاي بسيار حساس مناسبات بين القومي استفاده صورت گرفته است .

ـ احمد شاه مسعود را كه حكومت كرزي منحيث قهرمان ملي جمهوري اسلامي افغانستان شناخت ، مگر يك پشتون نبود كه ناجوانمردانه او را كوهستاني و سنگ فروش خطاب كرد بلكه اين گستاخي را در مقابل نام نيك مسعود يك فرد تاجيك مرتكب شد .

ـ ديپارتمنت زبان اوزبيكي در جوزجان را يك شخص پشتون مستقيمآ مسدود نكرد ، بلكه همگان ميدانند كه اين غوغا توسط كسي براه انداخته شد كه در گذشته ها مسئوليت ديپارتمنت هاي اوزبيكي و تركمني را در اكادمي علوم افغانستان عهده دار بود .

ـ سياست ناقلين دورانهاي استبداد براي امروز تحت پوشش جابجايي بيجا شدگان مستقيمآ با دستان يك پشتون عملي نميشود ، بلكه » پايدو « تطبيق اين پاليسي كسي است كه خود را مربوط به اوزبيك ميداند . مسلم است كه هدف اين همه خوشخدمتي ها ازيكطرف تثبيت موقعيت فعلي شان و از جانب ديگر نزديكتر شدن به دسترخوان ولي نعمتان است . فكر ميكنم همين سه مثال در باب كفايت خواهد كرد . « اگر در خانه كس است ، يك نقطه بس است » .

طوريكه ديده ميشود درينجا نيز از صدمه خوردن « وحدت ملي » اظهار تشويش شده و كسانيكه واژه افغانستاني را بكار ميبرند ، به خدمت گزاري به بيگانگان ، فتنه انگيزان و بيگانه پرستان متهم گرديده اند .

اولآ لازم است تا سوال هاي ذيل مطرح گردد : تا بكي تحت نام « ملت » و « وحدت ملي » استبداد با تمام طول ، عرض و ضخامت آن پوشانيده ميشود ؟ تابكي از خدشه دار شدن و صدمه ديدن چيزيكه اصلآ وجود ندارد ، مردم ترسانيده ميشود ؟ تابكي مردم به اصطلاح از پي « قالب خرمن » فرستاده ميشود ؟ بالآخره تابكي اين دام تذوير پيش پاي مردم گذاشته ميشود ؟

در وطن ما يك سخن عوام وجود دارد كه ميگويد « بگيريش كه نگيرد » . نام افغانستان كه توسط انگليسها گذاشته شد و در طول تاريخ ، حتي هنوز نيز اين نام و نشان توسط خارجي ها و به دست نشاندگي حلقات معيين و معلوم الحال حفظ و از آن صيانت صورت ميگيرد ، كاملآ ناعادلانه است ، كساني را كه اظهار عقيده ميكنند كه نام مناسبتر و دربرگيرنده تمام اقوام براي اين سرزمين گذاشته شود ، به بيگانه پرستي و فتنه انگيزي متهم شوند . از جانب ديگر پوشيده نيست كه براي هر تحول طلب و عدالت پسند ، از طرف اشخاص و حلقات وابسته به تماميت خواهان القاب ركيك و انحرافي برچسپ زده ميشود . اما ايدلوگ هاي انحصارطلبان قدرت تا هنوز چيز تازه يي بغيراز سيستم دوقرنه قبيله سالاري ، براي انساني زيستن و نجات جامعه از مناسبات قرون وسطي يي براي مردم و جامعه عرضه نكرده اند . درسايه اين سيستم سنتي نه ملتي بوجود آمده ، نه وحدت ملي تآمين شده ونه دامن فقر و بدبختي چيده شده است و اين طرز نگرش ، چندين مليون مردم آواره ، دربدر و فقر زده مليت پشتون را نيز با استفاده از احساسات قومي و زباني آنها بخاطر ادامه ننگين امتياز قبيلوي به مسير خود سوق داده است . و زندگي آنها بهتر از زندگي ساير مليت هاي افغانستان نيست و اين همه بخاطر ادامه سلطه قبيلوي ، در روشني دكتورين انحصار قدرت صورت گرفته است.

حالا كه زير چتر قوت هاي خارجي فضاي ايجاد يك سيستم قابل قبول براي همه مهيا گرديده است ، ولي متآسفانه بار ديگر انحصار طلبان قدرت سياسي با منحرف ساختن اذهان خارجي ها به نسبت واقعيت هاي عيني جامعه ، قدرت سياسي را غصب نموده و مشغول حداقل احيا و تحميل سيستم سي سال قبل زمان « باباي ملت».

نقطه ديگريكه در پاراگراف فوق قابل مكث است و تناقض گويي را يكبار ديگر مشهود ميسازد ، اينست كه آقاي سيستاني در نوشته خود اصطلاح افغان را مساوي به پشتون دانسته و ادعا كردند كه بخاطر اين نام « افغانها ـ پشتونها » خون ريخته اند و بازهم خواهند ريخت . اما نويسنده ايكه از آن اقتباس صورت گرفته است ، خود را غيرپشتون قلمداد كرده ادعا ميكند كه بابا و اجداد ايشان افغانستان را ايجاد نموده اند . به نظر من درست ميبود پيش از آنكه از همديگر اقتباس بكنند بايد اول در بين خود جور ميآمدند كه بابا و اجداد كدام يك از ايشان در ايجاد و نامگذاري افغانستان خون ريخته اند!

به هرحال در پاراگراف مورد مداقه نويسنده مقتبس مانند همتاي خود شايد هم از غليان احساسات ذهني توازن فكري و قلمي را از دست داده به تذكار كلمات و اصطلاحات بالا و بلندي از قبيل : حقوق عمومي بين الدول ، اصولنامه ها ، قوانين اساسي ، ميثاقها ، معاهدات بين المللي ، معاهدات و مقاولات متمسك ميشوند بدون آنكه جاي استعمال آنها را درنظر گرفته ، معني و تعريف اين همه اصطلاحات را به خواننده روشن بسازند .

اگر از جمع اصطلاحات كثير بكاربرده شده توسط نويسنده ، اصطلاح « قانون اساسي »  حذف گردد ، متباقي همه آنها در يك اصطلاح و تعريف خلاصه ميگردد يعني « حقوق بين الدول » كه تنظيم كننده زيست باهمي و مناسبات در ميان دولت ها از يكطرف و دولت ها به نسبت سازمانهاي بين المللي از جانب ديگر كه بستر حقوقي آنرا » منشور سازمان ملل متحد « و قرارداد هاي دوجانبه و چند جانبه تشكيل ميدهد .

تغيير نام يك كشور ، سرود ملي ، نشان دولتي ، نظام سياسي ، نظام اداري و تشكيلاتي و مسائل ديگر مربوط به سياست داخلي شامل ساحه فعاليت حقوق بين الدول نبوده و موضوع داخلي يك كشور شمرده ميشود . و هيچ عنصر خارجي حق مداخله به آنرا نداشته و هرنوع دخالت درين موضوعات ، مداخله در امور داخلي يك دولت شمرده شده و در بناي حقوق بين الدول ، دولت مداخله گر مورد عتاب و سرزنش از طرف جوامع بين المللي قرار ميگيرد .

هر عمل و فعاليت داخل يك كشور كه به قرارداد هاي بين المللي آن با ديگر دول و سازمانهاي بين المللي نقصان وارد نكند و منافع دولت هاي ديگر را خدشه دار نسازد ، ميتواند آنرا آزادانه انجام دهد و اين كار به حقوق بين الدول قسميكه ايشان از آن يادآور شدند هيچ ارتباطي نداشته و موضوع داخلي به حساب ميآيد . در جاي ديگري هم نويسنده مقتبس تآكيد ميكند كه تغيير نام افغانستان ميثاقهاي بين المللي را زيرپا مينمايد . بسيار مضحك است . ايشان بايد ميدانستند كه دولت افغانستان با هيچ طرفي ميثاقي نبسته است و قولي نداده است كه نام افغانستان چگونه بايد باشد . يك نويسنده نبايد گپ هاي غيرمسئولانه بزند . احتمالآ نويسنده با ذكر لست طويل اين اصطلاحات تلاش كرده است كه ذهن خواننده را تحت تآثير قرار دهد .

اينكه در قانون اساسي افغانستان موضوع اطلاق كلمه « افغان » به هر تبعه ساكن افغانستان تسجيل گرديده است ، نيز مانع آن نميگردد كه هر شهروند مفكوره خود را در باب اظهار نموده و محسنات انديشه خود را بيان نمايد . اگر قرار باشد كه افغانستان بطرف يك جامعه مدني و مردمسالاري گام مي بردارد ، همه مسائل به تصميم و آراي مردم گذاشته شده و فيصله ميگردد . اما اين همه حمله هاي بي مورد و متهم كردن ها ، صبغه حقوقي و قانوني نداشته بلكه يك احساسات بيهوده ذهني و قيافه كاذب وطنپرستي بخود بخشيدن بيش نيست.

مسلم است كه در قانون اساسي كشور ، مفادات غيرعادلانه ، استبدادي و تحميلي بسيار وجود دارد . اين همه بيدادگري هاي قانون اساسي تحميلي و گردانندگان آنرا مردم تا ابد متحمل نخواهد شد ، بخاطر آنكه در قانون اساسي اين مفادات تسجيل گرديده است .

قوانين اساسي ميآيند و ميروند و اين مردم است كه بخاطر رشد و تكميل كردن آن تصميم ميگيرند . از جانب ديگر فراموش نبايد كرد كه قانون اساسي همچنان يك قرارداد در جامعه است و اين قرارداد ميتواند هر زمان لازم فسخ شود و هيچ قرارداد اجتماعي مادام العمر نميباشد .

ازينكه درين قسمت گفته شده (( آيا ميشود نام مستوره افغان زن ادب پرور را بعداز يكصد سال تغيير داده و مستوره افغانستاني اش خواند ؟ )) بايد گفت كه اين ضعيف ترين استدلال است . ابومسلم خراساني بدون آنكه ابومسلم افغان ناميده شود ، افتخارات آن با حفظ نام « خراساني » مربوط به تمام مردم افغانستان است ، گذشته از آن كه كسي خود را افغان بنامد ويا افغانستاني .

در جاي ديگر آقاي سيستاني به نقل از معروفي مينويسد (( مركب تيزتگ زمان منتظر كسي نميماند هنوزهم دير نشده به كاروان جهانيان بپيونديد ..... تاريخ كشور گواه اين حقيقت است كه تاهنوز بديل رهبري پشتونها در كشور زاده نشده است ..... نام بسيار ممالك جهان تك قومي است مثل تاجكستان ، ازبيكستان ، روسيه ، قزاقستان ، تركمنساتان ...... روسيه متشكل از هشتاد و هشت جمهوريت كه اقوام مختلف در آن زندگي دادرد )) .

نويسنده ، عجله پيوستن به كاروان تيزتگ جهانيان را خوب و عالمانه توصيه كرده است اما آدرس درين وصيتنامه نادرست قلمداد شده است . اينرا بايد براي كساني توصيه مينمود كه در طول دوران بخاطر برتري جويي ها لوكاماتيف تاريخ را به عقب رانده و سبب عقب ماندگي قرون وسطي يي و بدويت در كشور شده اند . مگر براي كسانيكه خواهان تحول و دگرگوني مناسبات فرسوده در جامعه هستند ، اينگوبه توصيه خطا و اشتباه است .

بعدآ نويسنده با كمال ذهنيت شوونستي ، اظهار عقيده كرده است كه (( بديل رهبري پشتونها در كشور زاده نشده است )). چنين اظهارنظر غيرمسئولانه و دور از نزاكت هاي سياسي ـ اجتماعي را بجز توطئه آشكار و تفرقه افگني دربين اقوام چيز ديگري نميتوان ناميد . تمام اقوام كشور داراي افتخارات خود بوده و جاي آنها در تاريخ مسجل است و اين افتخارات مربوط به تمام اقوام افغانستان است . معتقد بايد بود كسانيكه از نام قوم پشتون چنين دسايس را عنوان ميكنند ، بدترين خيانت را در حق اين قوم مرتكب ميشوند . پوشيده نيست كه اين نوع طرز تفكر يك تفكر فاشيستي است ، هيتلر و موسلني هم در زمان خود داراي اين نوع انديشه بودند كه مردم خود را تباه و خود را رسواي تاريخ نمودند . و نوشتن چنين مسائل تحريك آميز و تبليغ و ترويج آن نه تنها دامن زدن به نفاق قومي است بلكه يك عمل غيرعاقلانه است . اين گونه افراد و اشخاص كه از يكطرف داد و بيداد ميكنند كه با افغانستاني گفتن وحدت ملي ما خدشه دار ميشود و استعمال اين واژه را جرم ميشمارند ، از جانب ديگر واضح و روشن و بدون آنكه ادب قلم و نويسندگي را رعايت بكنند ، انديشه شوونيستي و نيوفاشيستي را تبليغ و ترويج مينمايند . جاي تعجب است كه درعين حال در همين مقاله با حمله ور شدن به عبدالحميد محتاط باورمندي نشان داده شده كه يك دانشمند نباييست تعصب داشته باشد . درحاليكه تمام محتواي اين مقاله مسموم كننده و پر از بار تعصبات قومي است .

اگر هدف ازين نوشته هاي تفرقه افگنانه تقرب به درگاه ولي نعمت ها باشد ، راه درستي انتخاب نشده است . نبايد فراموش كرد كه تبليغ و ترويج تعصبات قومي ويا به عباره ديگر شوونيزم و نيوفاشيزم نظر به قانون كشور واقعآ جرم شناخته ميشود .

اگر هدف ازين اظهارات غيرمسئولانه ، جنجال آفريني و كسب شهرت باشد ،  آقاي ايشان به حد لازم مشهور هستند و در سايت هاي انترنيتي پيهم مقالات با فوتو هاي مختلف شان به نمايش گذاشته ميشود . بخاطر اين هدف نبايد دست به تفرقه افگني و تبليغ و ترويج شوونيزم و فاشيزم پرداخته شود .

درباره اينكه گفته شده نام بسياري ممالك جهان تك قومي است مثل تاجيكستان ، ازبكستان ، روسيه ، قزاقستان ، تركمنستان ..... مقدم برهمه بايد متوجه بود كه درين نوع اظهارات قصه « شتر مرغ » ديده ميشود .

 يعني اگر بخاطر تقسيم قدرت سياسي در كشور ، ساختار هاي ميكانيكي اين دولت ها از طرف مشاركت طلبان قدرت سياسي مثال زده شود ، از طرف همين دلالان سياسي استدلال ميگردد كه افغانستان خصوصيات خود را دارد . درعين حال تك قومي بودن نام هاي اين كشور ها از طرف اين افراد بهترين الگو براي افغانستان تلقي ميگردد . نميدانم كه تا بكي مردم فريب داده شده و تلاش براي » بدست گرفتن دو تربوز « ادامه ميآبد .

از آن كه بگذريم ، درين ارتباط چند نكته قابل يادآوري است :

يك ـ با آنكه نامهاي اين كشور ها تك قومي است ولي مسلم است كه قدرت سياسي درين دولت ها تك قومي نيست .

دو ـ تناسب نفوس قوميت ها در كشور هاي ذكر شده كاملآ متفاوت نسبت به تناسب نفوس بين القومي در افغانستان است كه تذكار ارقام تناسبي و مقايسه آن بحث را به درازا ميكشد .

سه ـ درين كشور ها اقواميكه دولت بنام آنها ناميده ميشود مانع رشد خود و ديگر اقوام نگرديده اند ولي در افغانستان طور ديگر است .

چهار ـ يك شهروند روسي الاصل  اوزبيكستان ، تاجيكستان ، تركمنستان و قزاقستان خود را يك روس اوزبيكستاني ، تاجيكستاني ، تركمنستاني و قزاقستاني مينامد نه يك اوزبيك ، تاجيك ، تركمن و قزاق . و همچنان يك ازبيك ويا تاجيك شهروند روسيه خود را يك اوزبيك و تاجيك مينامد نه روس .

نويسنده روسيه را متشكل از هشتاد و هشت جمهوريت قلمداد كردند كه اين خود نمايانگر نادرست بودن و غيرمسئولانه بودن تمام اظهارات و ادعا هايشان شان درين مقاله است . من ميخواهم براي وضاحت اين موضوع ارقام دقيق تشكيل اداري ـ ارضي روسيه فدراسيون را بطور خلص ارايه نمايم كه اگر در آينده ايشان ضرورت پيدا كردند ازين ارقام استفاده نمايند .

روسيه فدراسيون متشكل است از :

ـ بيست و يك جمهوريت .

ـ شش كراي . (( اهميت واحد اداري ـ ارضي « كراي » از جمهوريت پايانتر و از ولايت بالاتر ميباشد )) .

ـ چهل و نه ولايت .

ـ دو شهر با اهميت پايتخت « مسكو و سنكت ـ پتربورگ » .

ـ يك ولايت خودمختار « ولايت خودمختار يهودها » .

ـ ده اوكروگ خودمختار (( اهميت واحد اداري ـ ارضي « اوكروگ » پايانتر از تمام واحد هاي اداري ـ ارضي ميباشد )) .

ديده شود : فصل سوم « ساختار فدرالي » ماده 65 قانون اساسي فدراسيون روسيه مصوب دوازدهم دسامبر 1993 و منتشره بيست و پنج دسامبر 1993 ميلادي .

قسميكه ديده ميشود روسيه فدراسيون متشكل از هشتاد و نه واحد اداري ميباشد . اگر نويسنده ، ولايات و محلات خود مختار را نيز جمهوريت گفته باشد نيز قابل مكث است . البته جمهوريت تا ولايت و محلات خودمختار از هم فرق دارند .

در آخر مقاله ، نويسنده براي تزئين افكار مبتني بر تعصبات قومي خود ، يك قطعه شعر شاعر عدالت پسند و آزاديخواه كشور شيون كابلي را مارش كنان مينويسد :

بخون خويش نموديم حاصل آزادي                 خوش وعشرت وعبس وطرب است حلال

زدل كشيم صدا هاي زنده باد افغان                  بروي گنبد نيلي است تا خرام حلال

به سرزمين دليران چه پا دراز كشي               كه موش را نبود در حريم شير مجال

دماغ فاسد خود را حسود صاف نما                 كه محو گشتن افغان فسانه ئي است محال

زمشت جنگي افغان بياد خواهي داش              بي سلامت دندان خويش دار خيال

كسي كه فكر خيانت به ملك ما دارد                 زچشم كور و زپا شل شود زبانش لال

طرب بكارنما كين زمان « شيون » نيست          پياله گير به شادي كه نيك است اين فال

قسميكه ديده ميشود نويسنده مقاله با نوشتن اين شعر در پاي مضمون آلوده ازتعصب و تفرقه افگنانه خود ، تلاش كرده است تا آلودگي هاي ذهني خود را با ململ سفيد بپوشاند .

اين شعركه با عشق و علاقه به ميهن توسط شاعر وطنپرور سروده شده است  انزجار عميق آن متوجه دشمنان تاريخي افغانستان است ، نه كسانيكه عدالت اجتماعي را شعار خود قرار دادند . و اين شعر هيچ ربطي با تفكر شوونستي ندارد . اذهان آغوشته از تعصب را با اشعار بزرگمردان و وطنپرستان پوشانيدن ، جز تهمت بستن به آرمان انساني آنها و خيانت به حق اين اشخاص نيست .

اگرچنديكه متن اين شعر گوياي مقصد شاعراست و هيچ نقطه متشابه با افكار شوونستي ندارد ولي براي كسانيكه از وطنپرستانه بودن اين شعر به زعم تعصب آميز خود ميخواهند سو استفاده كنند و گوينده آنرا در صف خود رقم زده اند ، ميخواهم چند كلمه مختصر پيرامون شخصيت آزادي خواهانه اين شاعر يادآور شوم :

محمد رحيم ضيائي متخلص به شيون كابلي فرزند سردار محمد عمر خان و نواسه اميرعبدالرحمن خان بتاريخ هفتم جولاي 1895 ميلادي در شهر كابل متولد گرديد . تحصيلات ابتدائيه را در مكتب حبيبيه كابل به پايان رسانيده و به نزد استادان توركي و عربي علوم آموخته است . او بغيراز زبانهاي ملي كشور به زبانهاي عربي ، توركي ، هندي ، انگليسي و روسي صحبت مينمود . با استاد خليل الله خليلي نزديكي خاص داشت . به محمود طرزي علاقه عميق و روابط شفيق داشته و محمود طرزي را بنيانگذار مطبوعات افغانستان و همچنان اساسگذار وزارت امور خارجه به شكل عصري آن ميدانست . شيون كابلي يكي از طرفداران سرسخت مشروطه خواهان بود . او از سطح حركات نادر خان انتقاد مينمود . او از شيفته گان امان الله خان بود ، تجددطلبي و نوآوري هاي آنرا بديده قدر نگريسته و او را بحيث پيشوا و رهبر خود ميدانست . او يكي از سرسخت ترين طرفدار نهضت و تعالي زن در جامعه افغانستان بود . و درين راه با امان الله خان همگام و همرزم بود . و در سامان دادن نهضت زن نقش موثر داشت . شيون كابلي بعداز بازگشت از مهاجرت ازطرف نادر خان به نسبت انديشه عدالت پسندانه خود و انتقاد از نادر خان تحت تعقيب قرار گرفته و امر گرفتاري اش صادر ميگردد . بعدآ توسط دوستان وفادارش در كابل پنهان و متعاقبآ به شمال كشور منتقل ميگردد و از آنجا با عبور از درياي آمو از تعقيب دار و دسته نادرخان نجات ميآبد .

اجل بيا ببر زندگي باخود كه ديگر        بياد ميهن ويران و خاكسار نافتم

« معلومات درباره شيون كابلي از سايت افغان ـ جرمن گرفته شده »

ومن الله التوفيق

اdrfaryabi.blogspot.com برگرفت از:ا