بازگشت برویۀ نخست

درشناخت کوچی ها

کوچیگری آهنگ تجاوز وبانگ تهاجم است

(مردم شناسی)

نگرش تحلیلی بر هویت تاریخی کوچیها:

کوچیگری بازمانده ی دوران بیدادگری در فرهنگ زورگویی طایفه سالاری این سرزمین است. کوچیها گروه اجتماعی نبوده ا ند؛ سپاه تهاجم وتجاوز برای جانشینی بودند.  برخی طوایف پشتون در دوران تسلط ازبکهای ترکستان، وظیفه ی شبانی آنهارا بر عهده داشتند. دردوران امپراتوری امیر تیمور کورگانی، طایفه یی بودند که در حواشی پیشاور و مملکت هند وستان که با گرمی عادت یافته بودند و بدستور ترکتباران به وظایف نگهداری حیوانات و رمه داری می پرداختند، این گروههای مردمی برخی از طوایف همین پشتونهای دوسوی خط دیورند بودند.   

ترکان آسیای میانه و احفاد امیر تیمور، در نوبتهای گوناگون بر اقلیم پهناور خراسان حاکم بودند. بابری های هند در تداوم سیاست امیر تیمور (امپراتور) با وسعت بیشتر و قدرت رهبری خویش برای برخی از طوایف حاشیه نشین در اطراف کوههای سلیمان و مناطق شرقی امروز افغانستان رمه داری و شبانی را سپرده بودند. از آن هنگام پشتونهای هوشیار و نشسته در کمین اقتدار، خودرا با منطقه مساعد برای مالداری و دهقانی در شمال، مرکز وغرب منطقه آشنا کردند.

پس از سقوط تیموریها و بابریها، پشتونها تنها قومی بودندکه در جنبش پیر روشان و سرکشیهای گاهگاه ایشان از ترکان مقتدر، بسیج شده بودند. این قوم جوان وآشنا با پیچیدگیهای منطقه در حوزه ی شرق و جنوب افغانستان امروز، جانشین قسمتهایی از قلمرو آن دو سلسله ی زورمند و مسلط بر بخش عظیمی ازآسیا شد. جانشینان شیبانیها، صد البته که در منصب رمه داری (برای ازبکها) بلد شده بودندکه کدام مناطق برای رمه داری و گله پروری مساعد است. همانگونه که فهمیده بودند کدام استقامتها برای دهقانی و زراعت فراهم است.

ازهمان دورانی که پشتونها در جایگاه بابری و احفاد امیر تیمور  بر قسمتی از ترکستان تسلط یافتند، برنامه کوچاندن مردم بومی و جانشین کردن قبایل حاشیه نشین را در تحت پروژه های سرکوب مقاومت با بهانه سازیهای حکومت تباری خویش، در دستور اجرا گذاشتند. یادمان باشد که سلطان محمود شوهر خواهر احمدخان ابدالی حکمران شمال درحکومت او بود؛ او بود که سپاهیان خویش را در شمال جانشین برخی  بومیهای منطقه نمود. او مقررداشت، هرکسیکه  بر ضد دولت افاغنه در قلمرو اختیارات و تحت فرمان او مشکلی ایجاد کند، از وطنش محروم خواهد ماند.

در اثر آن فرمان و اقدام عملی برای تحقق آن مردم محل را عصبانی میکردند تا حرفی بگویند و اقدامی بکنند، آنگاه بدستور حاکم و بر اساس فرمان صدر دولت (دولت احمد خانی) جایداد شخص، ملکیت و دارایی، زن و زندگی اش از او گرفته میشد و خودش را اعدام ویا ظاهراً تبعید میکردند. هنگامیکه فهمیدند، این برنامه روبراه است پروژه خودرا توسعه دادند. و با گذشت روزگار بیشتر مسلط میشدند. تا اینکه در دوران امیر دوست محمد وفرزندش شیر علیخان نیز همان فرمان و حکم دولت تطبیق می یافت.

با ظهور امیر عبدالرحمن سنت دودمانی تحول روبه بالا یافت و جانشین کردن از حالت تحت شرایط به فرمان باز و بدون بهانه بدل شد. عبدالرحمن در نوبت اول که افضل پدرش حاکم تخته پل بود و علیه شیر علیخان مبارزه مینمودند، بخش عظیمی از مردم پشتون نشین جنوب و حاشیه شرق را بنام سپاهیان در گیر با امیر (شیر علیخان) در شمال جابجا میکردند. پیش از عبدالرحمن و هم در دوران خود او، مجازات مردم شمال از طرف این میراث داران حکومت، دوباره شدت یافت.  

به بهانه اینکه فلان امیر محلی برضد نیروهای او اقدامی کرده است، مردمان محل و منطقه ی آن امیر بومی را بگونه ی دسته جمعی مجازات مینموند. ابتدا تمام مردم را جریمه سنگین مینمود تا مردم ناراحت وعصبانی شوند و واکنش نشان بدهند، آنگاه برای سرکوب موج مخالفت مردم  به لشکر تحت فرمان خود دستور میدادند که بروی مردم آتش بکشایند. بدینگونه جنایات آن حیوان درنده (عبدالرحمن) باعث میشد تا مردم دربرابر تجاوزگری او  سر برندارند و از ملک و دارایی بگذرند و جان بقصد جای دیگری بسلامت ببرند. ملک و جایداد شخص فرار شده و یا بستگان او  بصورت فرمان در اختیار پشتونهای همراه او قرار میگرفت.  

کوچیها دراین دوره به مقاصد دشواری دست یافتند. رمه های مردم را بزور گرفتند، زن و فرزندان مردم را کنیز و غلام ساختند و قتل عام را رواج دادند.  قندهاریها، هلمندیها، جنوبیها و مردم مشرقی بالنوبه شانس آنرا یافته بودند که جانشین مردم بومی شوند و درهماندم ملک و دارایی آنهارا غصب کنند و خود را مالک تمام الاختیار در همان روستا و شهر و منطقه میخواندند.  حتی یک درصد از پشتونهای شمال بصورت طبیعی ودر طی یک برنامه همزیستی با مردم ساکن شمال نشده اند، بلکه به همین شیوه آمده اند و جای دیگران را گرفته اند.

آنها با اجبار جاگیر مردم و با زور مالک ملک مردم و با استبداد قاتل مخالفان سیاست حاکم بودند و هستند. بروشنی میدانیم که آرمان گذشته هنوز در سینه ی آنها و نسلهای آینده ی ایشان زنده خواهد بود، دلیل اقتدار گرایی و برابری ستیزی پشتونهای افغانستان ناشی از همان طبیعت غاصب و زور مشربی در آنهاست.  تا هنوز یک نفر از همه پشتونها ی افغانستان نتوانسته است به حقیقت این ماده ی تاریخ نگاه صادقانه داشته باشد و اعتراف کند که جبر واکراه بزرگی در شمال بر مردم انجام شده است، کما اینکه بدل میگویند: ایکاش امیران و لشکریان پیش و پس از امیر عبدالرحمن، یک تن غیر پشتون را در شمال زنده نمی گذاشتند تا امروز از شر وجود آنها بیغم  میبودیم ...! 

اما کوچیها هویت ملی نیافته اند!

کوچیگری ازنهاد اجتماعی و نفس گروهی بودن که پروسه تشکل جامعه وبخشی از آن باشد؛ منبعث نیست. این جماعت در سپاه امیر یا در کنارباغیان و سپاهداران یاغی علیه حکومت کابل و پیش از آن سرباز و خدمتکار بودند. پس از مدتی این سپاهیان دلبستگی می یافتند تا در بهترین موقعیت های شمال جاگزین و متمکن شوند. آنانی که جانشین دیگران میشدند، مالک دارای آنها نیز بودند. باید بیان شود که خشونت کوچیها در نقاط مختلف به درجات گوناگون دربرابر مردم بومی  اجرا میشد.  مثلا در برابر مردم هزاره و ساکنان کوهستانهای مرکز خشونت آنها اندازه نمی پذیرفته است.  هرچه میخواستند میکردند وهیچکس حق نداشت بر آنها اعتراض بگیرد!

زنگ کاروان و آهنگ رفت و گذر و سیر وسفر کوچیها در شبهای بهار و روزهای پاییز، برای مردم هزارستان (مناطق مرکزی افغانستان) و برای مردم شمال هم دل انگیز است و هم وهم انگیز. هیچکسی تا هنوز نخواسته است به برنامه کوچیگری و حفظ فرهنگ بیابانگردی توجه عاملانه کند. این فرهنگ خونین و پرتنش دیرین؛ آهنگ تجاوز و بانگ تهاجم است.  تاریخ کوچیگری اعتبار جهانی ندارد، این پدیده از دست آوردهای خشونت ودشمن خویی برخی طوایف است که در پی سیاستهای تهاجمی و تجاوزی آنها به هویت نااستوار برخی نا قلان و جانشینان پیدایی یافته است. 

هر سال شش ماه (اعتبار از آغاز ماه ثور تا پایان ماه میزان) کشتگاه و علفچر مردمان محل بطور اعم و مردم هزاره بگونه اخص، در افغانستان مرکزی ازسوی کوچیها تلف و بی ثمر میشد. مدافعان کشته میشدند، مقاومتیان توسط سپاه و لشکر سرکوب میگردیدند و متکی به فرمان امیر عبدالرحمن و اسلاف ایشان، زن و فرزند هزاره به غنیمت گرفته میشد و همان بود که آه در بساطش نمیماندند و رمق در حیاتش.  هنوز جناب روشنفکر پشتون با خود گنده بینی و علف دماغ  میگوید، پس کوچیها کجا باید میرفتند؟! 

بلی انصافاً کوچیها به کجا باید میرفتند؟  جواب این پرسش را از هزاره ها بپرسید، از مردم ترکستان بپرسید، از اطرافیان بدخشان بپرسید وبالاخره از هرکسی که انسان باشد بپرسید!  براحتی جوابتان میدهد کاش توان قناعت دادن شما در صلاح انسانزاده ها میبود. جواب آنها همیشه اینست که: کوچیها به همانجایی برگردند که آمده اند!  این نه تهاجم است، نه تجاوز است و نه دشمنی؛ این پاسخ و منش هزاره ها دقیقاً انسانی ترین روش در تمکین مقام انسانی و حق و منزلت دیگران است. کوچیها در برابر مردم بدخشان نسبت به هزاره ها خشونتگری کمتر داشته اند. دلیلش لطف آنها نبوده است، مشکل آنها دوردست بودن بدخشان و کوهستانی بودن آن  برای  سرکوب مردم  توسط سربازان و خادمان ایشان بوده است. در بدخشان نیز ناروایی و بی مهری کمی نکرده اند، در سالهای 1320 و پس از آن بزرگترین مشکل مردمان دامنه ها وارتفاعات هندوکش و بویژه  هزارستان تا کوههای بدخشان همین  رفت و گذر کوچیها و خشونت ناشی از سیر و سفر آنها بود.

نخستین مفهوم از واژه های "ستم ملی" و "بیعدالتی"  حکومت قومگرا به معنای سیاسی ودرک اجتماعی آن، حدود سالهای 1270 خورشیدی برابر با 1850 میلادی (دوران امیر دوست محمد خان و برادران و فرزندان او)  واندکی پیش و پس از آن بود که به ادبیات بیانی و گفتاری مردم رسوخ نمود. این فرهنگ ناروایی و تبار گرایی بگونه بیمار و بیقرار آن هماورد این نام تحمیلی "افغانستان" به این سرزمین است.  بدیهی است که پیش از آن نیز بیعدالتی و ظلم و ستمگری و ناروایی  بسیار میشده است، اما معنای سیاسی یافتن و سیاسی شدن این واژگان دردوران مدرنیسم اروپا و توتالیتریسم جانگور آسیایی در زندگی مردم دهقان و شهری ما ته نشین شد.

هرچند که تداوم خشونت و بیمارخویی امیران فاسد و سلاطین بیمایه اندیشه نا برابری و بی مروتی را در روان مردم و در جامعه مسلط نموده بودند، مگر تداوم آن در همین جامعه سنتی افغانستان نیز حوصله گیر و مقاومت بر انگیز شد. جنبشهای "ستم زدایی" و "ضد استبدادی" یکصد سال پیش از امروز به سازمان مقاومت و بر اندازی امارت و سلطنت میراثی در میان مردم بدل شد.  همینجا میخواهم بیان کنم که اندیشه های "ستم ملی" اگر با بدخشی ویارانش فکر مسلط یک سازمان سیاسی شده است، با آغاز اندیشه مشروطیت سیاسی شده بود.

بزرگان و نمایندگان مردم در پارلمان آنزمان  هرروز درخواستهای خویش مبنی بر حل مشکل آنها با کوچیهارا به میز کار پادشاه و صدر حکومت پیشنهاد میکردند، شاه که فرمان پدر و نیاکان خویش را بدیده قدر مینگریست، با خوش رفتاری و نوعی چانه زنی اخلاقی  به حکومت هدایت میداد که مطابق دستور قانون اساسی و بر طبق فرامین پادشاهی با مردم رفتار  وسلوک خوب شود.  این پادشاه  شتر مرغی هرگز ندانست که درخواستهای مردم،  روش و سلوک حکومت نبود، سرنوشت دهقانی و زراعت و مالداری آنانی بود که در تحت فشار کوچیها بودند.

بخش عظیمی از ناقلان و نافیان بومیان در این جایگاهها، همین شبانهای کوچی و درگذر بودندکه باعث میشده اند با بومیها درگیر شوند و با بی توجهی به امور زراعت و علفچر مردم در بهار و تابستان صد ها کیلومتر راه را طی کنند و با رمه و گله و مواشی خویش رفت و گذر داشته باشند. در غرب مملکت، در افغانستان مرکزی (غرجستان یا هزارستان) و در شمال جلگه ها وارتفاعات مساعدی وجود دارند که هم در بهار وهم در تابستان بهترین محل برای نگهداری رمه ها و گله ها وچراندن مال و حیوانات شیری میباشند. مردمان محل به این ارتفاعات که زمین وکشتگاه آنهااند، قسمتهایی را نیز بعنوان مالچر و ایلگاه اختصاص میدهند.  

دشواریهای برامده ازاین سیاست نابکار دولتهای وقت، تنشها و آشفتگیهای فراوانی میان اقوام غیر پشتون با کوچیها آفریده است.  کوچیها نیروی تداوم سیاست خونریزانه امیران قومگرا و متجاوز در حق و صلاحیت دیگران هستند. آنها ازسوی رهبران و مسولان دولتها تحریک میشدند تا عملا به تجاوزگری بپردازند و خشونت و تبهکاری را بیا موزند. آنها تحت همین بهانه همواره مسلح بودند، درحالیکه مردم غیر پشتون و غیر کوچی به جرم داشتن چاقو نیز محاکمه و مجازات میشدند.  صدها نفر از مردم محلی بنام یاغی و باغی و آزار دهندگان کوچیها مورد عذاب عالم قرار میگرفتند و مبنی بر فرمان حکومتهای دلقک و تلخک آن روزگار زندانها از وجود جوانان و مردان پاسدار حریم و پیرامن پر بود.

کوچیها ماده نخست پروژه بحران هستند!

دریک بررسی شتابناک با توجه به پیامد حضور و عبور قافله ی کاروان کوچیها در دامنه و فراز کوهها ودره های هندوکش، که از هرات تا پامیر امتداد دارد، به مسایلی روبرو میشویم که از کف زندگانی و حیثیت و شرف مردم می گذرند. در نظام گویا پیرو دموکراسی امروز کشور ما که با حمایت کاروانهای غرب همراهی میشود، نیز همان پیش آمد و برخورد ی را با مردم انجام میدهد که بهترش را امیر عبدالرحمن اجرا مینمود.  هیچ صدر اعظم غیر پشتون نیز قادر نشده است چشم بسته  ی خویش را بگشاید و لااقل برای حرف حق چهار سخنی با رییسان نظام و سلطانهای ناکام در میان بگذارد.

کوچیها بحران آفرین، ثبات شکن، مشکل ساز و تعریف ناشده هستند.  مگر این از مهمترین مشکلات جامعه نیست که گروهی از مردم بنام کوچی در بی سرنوشتی  سرنوشت خویش، سرگذشت خونریز و  مردم ستیز داشته اند؟ آنها خود تعین نکرده اند که  بیقرار و نا متمکن بر هر در و جری سرگردان باشند. این امیران و پادشاهان جبار و قبیله سالار بوده اند که با هر اقدام ننگین خویش، برای امروز پشتونها بعنوان یکی از اقوام اساسی در افغانستان، مشکل ناسازگاری و نا برابری آفریده اند.

هرگز نمیتوان قوم پشتون را برای این بازیها ی سرداران پوچمغز و ناکس نا سزا گفت و یا به کوچیها اهانت کرد که دربرابر مردم بومی  از خشونت استفاده کرده اند. باید سیاست ظالمانه و غیر انسانی حکومتهای نا کارآمد و قبیله یی قومگرا و تمامیت خواه ستمگر را نکوهش کرد. معنای این سخن آن نیست که سرکوب هزاره ها، قربانی شدن مردم بومی، رنجهای برامده از خشونت حکومتهای پلید وناروای قومی در مردم را برای سرنوشت سرگردان کوچیها بباد فراموشی بسپاریم.  همین تهاجم مسلحانه و خشونت آمیز کوچیها در تحت حمایت حکومت کنونی برضد مردم هزارستان میتواند سرو ته سریال استبداد و آدمخوارگی دوران پیش از امروز را برتابد.

بیگمان یک امر علمی را نیز میتوان پذیرفت که، پشتونها بدلیل خشونت خویی و زشت رفتاری حاکمان ایشان با سایر اقوام وتبار مردمی در افغانستان، روان نا برابری و تفوق طلبانه یافته اند، با بی عدالتی و برتری خواهی خو کرده اند، برای احترام و ارتقای خویش به حقوق دیگران بی حرمتی و تجاوز نموده اند، به منظور دوام حکومتهای بی ماهیت و استبدادی خویش  وهمچنان برای سرزنش و سرکوب دیگران به بیگانه ها پناه برده اند. این علامتها واین ناروایی روانی آموزه ی روزگار است و طبیعت ناسازگاری آنها نیز ازهمین موجبات سرشار شده است.  

با بیان بالا و شناخت اندک از رنج فراوانی که تاریخ معاصر افغانستان از آن سرشار است، میتوان به نتیجه گیری و تلخیص ماهیت این مانه پرداخت. اهم و اعم این یاد داشت بر آن متکی نیست و نخواهد بود که به مردم پشتونتبار این سرزمین سوء سخن و بی احترامی باشد. مسلماً شنیدن یک چنین بیانی برای درس خواندگان پشتون اندکی نا ملایم و دشوار است، اما تمکین به حقیقت نیز توانایی و بزرگی می طلبد. با حفظ احترام نسبتهای قومی همه گروههای انسانی در افغانستان، میباید عملکرد کوچیها را شدیداً تقبیح نمود و تلفات و خسارات، سرگردانی و ضایعات مردم هزاره در این حادثه ی تهاجم مسلحانه از سوی کوچیهارا نیز دلیل مسلم جان نثاری و پایداری هزاره ها در امر حراست از قلمرو و ملک و دارایی آنها دانست.   

داعیه حقخواهی هزارستانی ها نه تنها مسلم و ثابت است، بلکه دفاع از زمینهای زراعتی و دامنه های مالچر در سراسر افغانستان مرکزی حق انکار ناپذیر ایشان است.  پشتبانی از هزارستانیها  به معنی جانبداری خاص از یک قوم ویا تبار قومی در افغانستان نیست، این مساله در تاریخ این سرزمین  بعنوان رگه ی خونین و ننگین بر پیشانی نام افغانستان است. جنبش روشنفکری و نیروهای آزاده و ملی افغانستان یقیناً دولت را عامل اصلی نا بسامانی و راهرو اندیشه های امیر عبدالرحمانی می شناسد. این مشکل نه حقوقی است و نه سیاسی، این تجاوز است و پاسخش مجازات متجاوزان! 

چند مساله  بعنوان مشکلات مهم تاریخی سرزمین ما، با نام افغانستان و با امیر عبدالرحمن پیوند ناگسستنی دارند، و چند مورد دیگر به بازیگران پیشین و پسین این سرزمین. این موارد طبیعی نبوده اند ودر تفاهم با نیروهای بیگانه پیدایی یافته اند. مشکلاتی که بدون حل واقعی آنها راه حل سایر دشواریها فراهم نخواهد شد و هیچ گاه سر رشته ی کلافه سیاسی این سرزمین بدست نخواهد آمد:

    1-  موجودیت کوچیگری در افغانستان.

    2-  خط دیورند و مشکل قبایل دوسوی خط.

    3-  خود اکثریت پنداری قومی و اندیشه تک قومی.

    4-  طالبان تولید بیگانگان و اندیشه دوام بحران در افغانستان.

به دولت آقای کرزی نیز باید در میان نهاد که تعین سرنوشت کوچیها، مصونیت ملک وجایداد و زمین  مردم هزارستان و همه مردم افغانستان، بی هیچ گمان و تردیدی از وظایف درجه اول نظام است. نباید برای جلب توجه قوم وطایفه خودی به دیگران زمینه تجاوز را فراهم نمود. بدان جهت که دوستان و اهل قلم در این زمینه شرح و تفسیر گوناگون نوشته اند، من ضمن ابراز باور خویش، به مقاومت هزاره ها میپوندم ولی برای تهاجم وتجاوز بر کوچیها نیز هیچگونه روا نمی بینم.  این دولت است که باید مهاجم و مدافع را دقیقاً بررسی کند و برای جبران خسارتهای برامده ازاین پیش آمد چاره اندیشی نماید.



رحمت الله بیژنپور
  
  
Copyright © 2005-2007 www.khorasanzameen.net