راه روشنفکران از پل قدرت به دیار حقیقت نمی گذرد!ا

بازگشت برویۀ نخست

نویـسـنـده: رحـمـت الله بـیـژنـپـور
جنوری 2006

کمتابیهای روشنفکران واردوی اندیشه در صراط های دموکراسی ، بی گمان پسایند دگرگونی های سیاسی درکشوررا تاریک وشناسایی ناپذیر میسازد. کاروان کوچ وگذر یا باربردار داده های دموکراسی که از بازار غرب بسوی ما درحرکت است ، دربرنامه ها وبارنامه های کاغذی از بهشت جاویدان در متاع این کاروان خبر میرساند.ا

ثروت شناسان غربی یامالکان کاروان ، پیش از آنکه درین بازارک نا آشنا محصولات اندیشه بفروشند، ابزار استبداد وخشونت فروخته اند. این عمده فروشان در زمین حاصل رسان افغانستان دانه های کینه را بذر سینه ها کرده اند و اکنون می آیند تا کشته ها را بدروند وکاه را ازدانه جداکنند. لیکن شوره های شوروی، این زمین را دربرابر کود سرمایه داری اثر ناپذیر کرده است.ا

آنچه ایشان بایستی بردارند همان کاه بیدانه در شب باده های پیش از بامداد؛ ازخزان کشت وکار است. لذا استفاده از کود دموکراسی غربی درزمین بیداد سنتی – مذهبی شرقی، گیاهی نمی رویاند. اگر پیر دهقان دستور دیگری داده باشد تا زمین را پالیز بسازند وآن را تخمه های هندوانه بنشانند، خواهیم دید که جای خربوزه هندله میروید. واین گربه ی اصول اگر از آسمان نیز به زیر انداخته شود باز چاردست وپا خواهد افتاد!ا

چند سخن از فرهنک دهقانی در آغاز این نامه بدان جهت بیان شد، که آغازی باشد در کل این مقالت، آگاهی ومعرفتی باشد در شیوه ی درامد برحوزه ی بحث این قلم در محور "عبور روشنفکران از ساحل سنگزار به کنار دریای آرام قدرت با طرح مسایل سیاسی در شرایط این روزگار".ا

کمدی سیاسی روشنفکران:ا
واژگان " باز نگری" و " بازیگری " در اندیشه ها ومقولات سیاسی چندان رسوخ دارد که این دو تعریف بجای هم قرار دارند. دراماتیک شدن نبرد میان " نیرنگ سالار" و " جنگ سالار " به همین دو واژه بی رابطه نیست. نبود بدیل ودوام فاجعه درافغانستان از آشفته سامانی وسرگردانی اندیشه گران وروشنفکران علامت میدهد.ا
واژگان دیگری از نوع " دین درمانی، مکتب درمانی ، مذهب درمانی ، قوم درمانی، حزب درمانی وغرب درمانی " برای سامان بخشی وگذار از دوران ساختار های استبدادی – ایدیولوزیک به مرحله ی توافق عمومی وملت سازی ، که به نسبت های عوامزدگی و گرایشات ماقبل دموکراسی پیوند دارد، مورد بررسی این نامه هستند.ا
سفرنامه ی نیروهای دموکراسی خواه ، آنگونه که شرح مراد کرده اند ، درحقیقت ابهام نامه ی مواضع ایشان در تعریف مبادی سیاسی برای الگوها و شیوه های کرداری ورفتاری آنان است. بد آموزی از دموکراسی دشواریهای فرصت سوزی خواهد داشت، که راه رفتن به همگرایی و همیاری در جبهه ی مشارکت سیاسی را نه در سمت آرمان اندیشه گران و ملی اندیشان که بر خلاف آرزوهای ایشان رنگ ورواج خواهد داد.ا

اصطلاحات وجملات پر جاذبه یی چون: تجدد خواهی وتحول گرایی ، نظام سازی وفرهیختگی سیاسی، عبور ازمرحله ی قومی وبریدن با سنت های ناسازگار ، تفسیرشفافی از مذهب با بینشها ومعیارهای اندیشه پذیر وانگیزه بخش ، پیروی از ساختار های لیبرال و دموکراتیک برای حاکمیت غیر استبدادی ، نهادینه کردن جامعه با پدیدار های اجتماعی ، رواج یافتن فرهنگ سیاسی- حزبی ، آغازیک مرحله از گفتمانها برای دریافت شیوه های مبارزات مشترک وهمسو، گسترش فرهنگ نادیده گرفتن تفاوتهای بسیار و لحاظ کردن وجوه اشتراک اندک ، جسارت نقد نارسایی و اشتباهات تاسرحد خیانت ازکارنامه خودی واقتباس نمونه های سودمند از دگر اندیشان ، ترک دشمن خویی وروح جداسری که میراث خشونت در اندیشه و کردار حاکمیت های طایفه ای وتفکر مسلط بر آن بوده است ، گریز از عوامزدگی وپرهیز ازغرب گرایی بشیوه ی وابستگی وبیمار، نسبی وغیر مطلق پنداشتن الگوهای باوری در باب اندیشه های جامعه سازی ، سازگار کردن نیروهای سیاسی- اجتماعی برای حرکت های آهسته و پیوسته ، ورود به جلگه ی بلوغ سیاسی و حقیقت شناسی درتفکر ملی، پرهیز از سنت شوم حکومت های مفاوضه ( ساخته قدرتها ) وتعلق خاطر در آستان بیگانه ها ، تعریف وتالیف جدید از مقولات و مفاهیم بر موازات پدیده انکشاف و توسعه سیاسی ، و سرانجام سفر درراه همگرایی ، مشارکت و تشکیل جامعه ی روشنفکران مولد وسنت گذرازنوع جدید؛ حقیقت های آفتابی دوران گذاراز مرحله ی ایدیولوژیک وفاناتیک به هنگامه های نوین سیاسی ودراماتیک است.ا

پروژه ی حکومتهای ناکام و ناتمام که استبداد را سنتی وسنت هارا استبدادی کرده اند، با جلوه های تک ساختی ووابسته، طبعت آزادگی و تولید فکری روشنفکران را خشکانده است. امروز نیز سرگردانی نیروهای سیاسی در حوالی گشت وگذر قدرتهای بزرگ برای اعلامیه دادن آمادگیهای خدمتگزاری سراسیمه گی بیشتر از تلاشهای عبدالرحمن واجداد ایشان را نشان میدهند.ا نیروهای پاسدار هویت ملی وپایه گذاران اندیشه ی استقلال و آزادگی، سنخیت اجتماعی نیافته اند. دلهره عمومی و پریشانی رفتاری شتابناک درحوزه ی نیروهای اصطلاحاً سیاسی یا جامعه ی احزاب افغانستان که بیشترین پارادوکسال و التقاط اندیشی را نمایش داده اند ، خود بیانی است که اکلکتیسم ( نوسانات ) در آن داد میزند. احزاب و جریانات سیاسی در مردم آزار دیده ی ما جاگیر نیستند. کما اینکه فقر وسرنوشت پریشان ایشان تقدیر اذلی آنان نبود، بلکه همین احزاب وتنظیم های اعمال شده بر آنها آفات بسیاری آوردند که هنوز و هرروز دامنه ی آن گسترده ترمیگردد.ا

مردم این آب وخاک یک مجموعه ی رمیده و کلافه اند، آزاری را که کل جامعه از حاکمیتهای طایفوی – استبدادی در بیشتر از یکصد سال تاریخ پسین این سرزمین کشیده اند، با تمام دردناکی و فراموش نا پذیری آن؛ چیزی بد تر و وحشتناک تر از بیداد حزبی – تنظیمی ساختار های تقلیدی و تعبدی اخیر نبوده اند. حال بماند که طالبان با اصول گاو دینی ودین گاوی مایل بودند دمار ازروزگار مردم ناقرار ما بکشند...!ا

یکی گاودیـن ویـکی دیـن گاو     نه در آن بجو داد و نی این بکاو
توزان فرقه چشم خدایی مدار     که برخلـق خصـمـنـد وبرداد داو

چیزی که بیشتر از این دو نوع استبداد ، جامعه را تهدید میکند هجوم پیاپی وگسست ناپذیر نوعی اندیشه گریزی وکفر ورزی ارزشهای باوری وملی درمیان خواص ودانش آموختگان کم و اندک این سامان است. جامعه از فقدان روشنفکران خلاق و اندیشه گررنج میبرد، روشنفکران نیمه راه وسرگردان از کارهای ناکام وناتمام خود در الگوهای مورد نظر عقده یی وناراض اند ، ناکارگی وبی کفایتی رهبران در استخراج شعار های سیاسی موجبات نفرت عمومی را فراهم کرده است ، احزاب وتنظیمها برای راه رفته واجبار برگشتن حقیقت های نسبی خودرا گم کرده اند، مردم هیچ تمایلی به شعارها وشعور های نا پایدار وبیهده ی نیروهای سیاسی ندارند و جامعه ازین رهگذر هرروز دست بدست میشود. لذا سنجش ودقت بیشتر در باز شناسی اندیشه ها، ساختار های سیاسی- حزبی ، استراتژی عمومی و تفکرملی سزاوار، زمینه های پیوستگی ورابطه ی گسست نا پذیرمارا به جهان مدرن وتکنولوزیک امروز می طلبد.ا

برنامه های احزاب، آرزو نامه هایی رمانتیکی بودند وهستند، که نه تنها عملی ومبتنی بر حقیقت زندگی نبودند ونیستند ، بلکه عقلانیت سیاسی نیروهای فکری در جامعه را نبیز بسیار سبک ونارسا بر میتابند. شاید بهمین دلیل است که در نسلهای مشروطه خواهان ظهور اهلیت وحضور شخصیت بیشتر از دوران متأخیر بوده است، و شاید بهمین نسبت است که در صد سال اخیر شخصیت متوازن مبارز وآگاه ولنگر دار سیاسی که محصول بحران و جریان چندین تحول ودگر گونگی شرایط این سرزمین باشد، بر نخواست ! مقاومت سالهای پسین و پایه گذاران آن ازاین یادداشت مستثنی اند.ا اگر مبارزات آزادی خواهانه ی نسلهای گوناگون میهن را دسته بندی ویا بقول فرنگیها (کته گورایز) کنیم ، یک تابلوی روشن از گذشته ها بدست میدهد. دراین مراحل دو اصطلاح بیشتر بکار رفته است. یکی جنگها و دیگری مبارزات ! بدین سبب من با جنگها ی انجام شده در کشور مان که بیشتر از سنگهای کل اروپا میتوانند بود؛ کاری ندارم . سخن برسر مبارزات درست ونادرستی است ، که نسلها و نحله های مختلف را نوردیده است و هنوز عطش ما به آتش آن افزون میگردد. واما این جبهات یا اصناف مبارزاتی اینها بودند:ا

جبهه ی بیگانه ستیزی ( مبارزات ملی ضد استعمار).ا
جبهه ی مشروطه خواهی ( مبارزات ضد استبدادحکومتی).ا
جبهه ی آزادی بخش ( مبارزات آزادیخواهانه برای کسب استقلال سیاسی).ا
جبهه ی پارالمانتاریستی ( مبارزات استقلال وضد استبداد قبیلوی).ا
جبهه ی مشروطه سوم ( جمهوری خواهی و ضد فاشیسم قومی در سلطنت).ا
جبهه ی ایدیولوژیک - حزبی ( مبارزات احزاب و انقلابات قهری).ا
جبهه ی ملی ( مبارزات نبروهای ملی ومستقل اندیشه با وابستگی وترند).ا
جبهه ی جهاد اسلامی ( مبارزات مجاهدین به دستور آمریکا و بر ضد روس).ا
جبهه ی مقاومت ملی ( کارنامه مقاومت ملی پس از انقلاب اسلامی).ا
جبهه ی دموکراسی و حقوق بشر( مبارزات سیاسی برای کسب حقوق اقوام و مذاهب و نیروهای اجتماعی).ا
جبهه ی مدنی ( مبارزات عمومی برای مدنی کردن جامعه ونظام شهر وندی ).ا

در تمام این جبهات دوحالت خاص ودو عنصر واحد عمل کرده اند. بعبارت دیگر انگیزه اصلی برپا داری این جبهات یکی بوده است. حکومت امارتی وسلطنتی تک قومی که برمردم وابسته به اقوام دیگرجبر کرده اند وهراز گاهی که به طغیان وشورش مردم مواجه شدند به دامن انگلیس پناه برده اند. پس انگیزه اصلی و عوامل تشکیل این جبهات نه خارجیان، بلکه همین خانواده سلطنت در مقام داخلی و خارجی آن بوده است. مرور کوتاهی بر بیان نامه های تمام این جبهات واحزاب ، حقیقت این ادعارا آشکار میسازد.ا

درهمین زمینه میخواهم یک نمونه برای حقیقت یابی چنین روح برابری نا پذیر آنانی که حتی از همین واقعیت نیز رنج میبرند وبا کمال وقاحت باآن کفر ورزی مینمایند ، شاهد ومثل بیاورم. ما درکل تاریخ قرن بیستم تا همین اکنون از ابهامات رمز آمیز قدرت و ساختار دولت به موجب مشکل نا تمام پروژه استعماری پشتونستان سر در نیاوردیم. اینکه خطوط مرزی چهار طرف کشور به دلیل بی لیاقتی وروح وطن فروشی عبدالرحمن وچند پهلوان پنبه ی دیگر از خویشاوندان ایشان برای رضای خاطر قدرتهای استعماری ( روس وانگلیس ) در معامله با امیر مظفرخان امیر بخارا وحکومت هند برتانوی ، ازروی سینه اقوام گذشت وآنهارا پارچه نمود ، بزرگ ترین خیانتی است که اول فراموش نمیگردد وآنگاه تا به اصل بر نگردد، مشکلات سیاسی منطقه راه حل پیدا نمی کنند.ا

واژه هایی مانند: "مردم ستمدیده ما ، مردم مظلوم ما ، مردم رنجور وآزار دیده ی ما، مردم ستمکش وبیچاره افغانستان و..." ! برای هر اهل سواد که یک کاغد از جامعه شناسی وعلم سیاست هم بر نگردانده باشد ، قابل درک است که مردم از سوی که وچه کسانی پریشانی کشیده اند وستم دیده اند.؟ مردم را که بیچاره کرده است ؟ رنج و آزار مردم از رهگذر چیست ؟ وبالاخره این واژگان بچه صورتی وارد ادبیات ما شده اند. حالا کلمات سخت تر و نا مناسب تری هم نسبت به مردم ما بکار رفته است که از آن می گذرم. درک وشناخت همین واژه ها کافیست که نظامهای گذشته را غیر انسانی بشناسیم، ضد ملی بنامیم ، استبدادی بگوییم ، نامردمی بخوانیم ، قبیلوی ، ایدیولوژیک وهمچنان وابسته به بیگانه تلقی کنیم.ا

در خاک حکومت طایفه ( مردم شریف قبایل مختلف محفوظ باشند ) جز گیاه نیرنگ ووابستگی نمی روید. درزمین طایفه ابر خشک وسر گذر هم سیلاب خونینی میشود که بر دیگران آفت برساند. در دین وآیین وابستگان بیگانه، برابری حکم مرگ دارد و ازین سر بهر ذلت و شکست منزلت تن میگذارند تا نگذارند، اقوام دیگر در رفت وگذر های حاکمیت خودرا به نمایش بگذارند. این روح جدایی طلب آنان است که به مشارکت سیاسی ، برابر حقوقی، نظام پارالمانی، حکومت فدرال و فعالیتهای فرهنگی جدا سری نشان میدهد. بسیار خنده دار است که به پاسخهای ایشان توجه گردد، که چه عام ونامشخص، بی معنی و نامرتبط و درهم وبرهم است و دیو دشمن خویی ونارواداری ازچاه خشونت چنین فریاد می کشد:ا

ا...درست است ؛ یعنی بلی نه خیر!ا
وقتی میگوییم برابری ، میگویند نا عادلانه است.ا
وقتی میگوییم منافع ملی ؛ میگویند حق دولت است.ا
وقتی میگوییم برادری ، میگویند ما بزرگترین برادر هستیم.ا
وقتی میگوییم فدرال ، میگویند تجزیه است وبحران قدرت.ا
وقتی میگوییم شهر وندی ، میگویند با فرهنگ ما بیگانه است.ا
وقتی میگوییم مشارکت عمومی ، میگویند زمانش نرسیده است.ا
وقتی میگوییم ملت سازی ، میگویند ما افغان هستیم.ا
وقتی میگوییم سکولار ، میگویند در قانون اساسی نیست.ا
وقتی میگوییم دین پاسخ دهد، میگویند دین هدایت داده است.ا
وقتی میگوییم فرهنگ فراگیر، میگویند پشتو زبان اکثریت است.ا
وقتی میگوییم بلی، میگویند نه. زمانی که بگوییم نه، میگویند بلی!ا

اینست وحدت ملی، مشارکت سیاسی ، دموکراسی افغانی، فرهنگ قومی، طبیعت جامعه قبیلوی، درک واندیشه ی سنتی که از تبعات دموکراسی تمثیل می آورد. با چنین آوزه هایی هنوز دیگران را بباد نا سزا میگیرند که، چرا نگذاشتند طالبان بر بام جهان ( بدخشان و پنجشیر ) بیرق بیگانه را بدستور استخبارات پاکستان ( باشه فروشان بی هویت ) در ارتفاعات هندوکش بر افرازند و افتضاح تاریخی را که در شأن وشرف آنهاست به فرهنگ مردم دلاور و آگاه هزاره، ترک تباران قهرمان و تاجیکهای هوشیار تحمیل کنند.ا

عامل دیگری که موجبات بیزاری وبند گریز مردم از روشنفکران را فراهم آورده است ، دروغ ودریغی است که خود این نیروها در پوشش احزاب وسازمانها بر مردم تابانده اند. برنامه های سنگین که حتی ازصلاحیت دولتهای مردمی و نظامهای فعال ملی هم بالاتر است ، در اهداف وخطوط نظری این نهاد های سیاسی جلوه میکند. گرو عظیمی از مردم بدلیل حضور فعال جوانان شان در این احزاب واقطاب ، به تبع از طبیعت اختلاف که محصول رویا رویی اید یولوژیک وفرهنگ نا پرورده ی سیاسی این سرزمین پرجوش وسیر آفت است ، با همدیگر در مقام دشمنی بر می آیند وبجای آنکه باعث تفاهم شود، تولید خشم ونارضایتی مینماید.ا

هنوز رواج نیافته است که این احزاب ورهبران و مسوولان آنها از چیزی که در برابر جامعه قرار می گذارند، مسوولیتی بدوش بگیرند. در اندک بی سلیقگی وبد فهمی در برابر هم میجوشند وهر سازمان وحزب مورد نظر را به دهها گروه فرکسیونی منشعب میسازند. صد البته عقده حقارت وکمبود حضور رهبران وکادر ها در قدرت وساختار حاکمیت از انگیزه های این عمل است. در افغانستان به تمام پدیده ها و نهاد های سیاسی از دریچه ی قومیت نگاه میشود. خداوند مارکس ویاران اورا بیامرزد که طرفداران او در همین قبیله ( خلق وپرچم ) بنابر واقعیت گرایی قادر شدند، صفات ومواصفات فوق را که مابرای طایفه بر شمردیم آنها شدید تر وبیشترش را قبول داشتند. انجام کودتای ضد کودتا( 1357 ) که در نتیجه حکومت جمهوری را، دموکراتیک خلقی ساخت، پیامد همین جسارت واعتراف بود.ا

درحال حاضر نمایندگان وروشنفکران ایشان از نوع پیروان به اصطلاح بور ژوازی وطرفداران غرب که حکومت ترتیباتی و تمامیت خواه قومگرا را تشکیل کرده اند، از هرگونه اعتراض وانتقاد نسبت به گذشته پرهیز دارند و انگار که هرچه در گذشته بوده است ، درست بوده وکم وغمی بر مردم نیاورده است. وقتی آنها به خیانت چهار نسل گذشته ی خود اعتراف ندارند، حالا میباید اساسات دموکراسی را نیز ایشان بنا کنند. بسیار براحتی میشود گفت، که سر نوشت دموکراسی بهتر از سر گذشت حکومت مارکسیستی نخواهد بود. تنها ملت ما بار دیگر اندکی زمان را از دست خواهد داد. مگر اینکه این دلالان بازار سیاست بهر انجامی در برابر مردم ، از نیرنگ بازی دست بکشند و شرکای قدرت ایشان نیز از تفنگ مداری بگذرند، آنگاه موجی از آگاهان ونخبه ها در پیشاپیش تحولات نظام آینده جامعه را از اعماق تاریکی به میدان روشن آفتابی بدر کنند.ا

من سنت شکنی را جز وظایف اندیشه گران وروشنفکران میدانم، روشنفکری وروشن گری کار احزاب نیست ، این مهم از اهم کار افراد نخبه و اندیشمند است. احزاب میتوانند به همبستگی ملی که در جوامع سنتی به مشارکت خدمت میرساند، بپر دازند. فراموش نکنیم که خالق اندیشه وافکار لیبرالیسم که خود عین همبستگی ملی است ، درجوامع صنعتی ( اروپا ) همان فرانسیس بیکن، مارتین لوتر، روزا ماکس ، کارل پوپر، اووین ودیگران هستند. محور جامعه شناسی وشاخص کار ایشان در زمینه ی همبستگی، برسمیت شناختن هویت و فریت شخص بر اساس حقوق ، وظایف ومسوولیتهای انسانی آن است.ا

دراین بیان است که مقوله " شهروند " با همه مختصات آن تعریف پیدا میکند. لابد این انسان " شهر وند " یک موجود اجتماعی وفردی از افراد جامعه است. فردیت او باعث عضویت او در جامعه میگردد، واین بنیاد اجتماعی در فعالیت فرد نخستین سنگ بنیاد پدیده ی " ملت " میشود. این فرد تنها که بنیاد جامعه و سنگ دیوار ملت از وجود وحضور او اثر میبرد، در ارتباط نزدیک با افراد دیگر به نوعی همبستگی میپردازد. این همبستگی خود اساس کلی مشارکت ملی میگردد.ا

کنگره ملی در حالیکه به احزاب وسازمانهای سیاسی مردم باور، هر چند که با آنها در اختلاف هم باشد، تمکین وحرمت خواهد نمود. جامعه ی سنتی وبسته ی مذهبی را که با فعالیت های حزبی و شگردهای مختلف سیاسی و سازمانی بسیار آشنا نیست ، جایگاه کار واعتبار خویش تلقی مینماید. ما فراتر از گرایشات قبیلوی وساختار های قومی می اندیشیم، اما درحالیکه هرگز حقیقت مغموم ومعلوم حذف سیاسی اقوام و نادیده گرفتن اقشار معتبر جامعه را در ساختار نظام های پیش از این فراموش نمیکنیم، ادامه ی چنان سیاستها و نیرنگهای وارداتی را هم پذیرا نمی شویم . کنگره ملی که هنوز حزب جامع الشرایط نیست ، درراه مبارزات همگام ویکسان با دیگران منبر خویش را به یاران وهمفکران خود مشترک خواهد ساخت، تا فریاد های برابری و برادری، تساوی حقوق در نظام شهروندی ، برپاداری جمهوری پارالمانی بشیوه ی فدرال ، تشکیل دولت ملی مستقل سکولار (جدایی دین از حکومت)، تحقق لیبرالیسم و دموکراسی واقعی، به دور از اصطلاحات عوامزده ای چون: دولت اسلامی، نظام ریاستی و نظایر اینها...!ا

کنگره ملی نه در مقام یک سازمان اپوزیسیون دولت کنونی، بلکه در جایگاه یک نهاد سیاسی معطوف به بررسی، نقد وتحلیل ساختار، اهداف و اقدامات ، عملکرد ومواضع حاکمیت عمل خواهد کرد. دفاع اصولی و سرسخت ازمنافع اقشار مردم وحقوق وازادیهای اجتماعی زنان و جوانا ودفاع از حقوق بشر در صدر وظایف وتعهدات ما قرار دارند. برامدن در مقام حامی و پشتبان مردم پریشان افغانستان یک ارزوی بزرگی است که تحقق آن مشارکت نیروهای همگون اما آگاه وصادق جامعه را می طلبد.ا

کنگره آزادی را دست آمد آگاهی میشناسد و آزادگی را بنیاد آگاهی. ازین سر است که در ادعا نامه های ما، بر شجاعت وکار آیی، فهم و آگاهی، تساهل ومدارا ، تمکین وتولرانس ، شفافیت و وابهام زدایی، علنیت وراستی و صداقت و جمعگرایی موارد تأکید شده هستند. تحولات جامعه در همین مرحله چندان سریع و شتابناک است ، که با انتظار و محافظه کاری از دست خواهند شد. اعتقاد دیگر ما آنست که ما تنها و یگانه نیروی ناجی وحامی مردم افغانستان نیستیم. حضور فعال بسیاری از سازمانهای ملی و مرد می که شعار های مردم پسند و مناسب را در همین حوالی مطرح کرده اند، میتواند جبهه ی مشارکت سیاسی برای ایجاد نظام شهروندی در افغانستان را تضمین کند.ا در کشور ما کار جمعی ریشه دار نیست ، بلکه ریشه ی کار در تحمیل واجبار بوده است. این سرزمین تاریخ حقیقی مارا ندارد، حقیقت تاریخی ما فراتر از این سرزمین است. تاریخ گذشته ی ما دشمن نویس ودشمنان مردم ما تاریخ نویس بوده اند. تاریخ سیاسی مارا عبدالرحمن وحبیب الله خان نوشته اند. کاتبانیکه به دستور ایشان نامه نگاری کرده اند، معلوم است که چه بایستی مینوشتند؛ که نوشتند. حتی درهمین نوشته های ده بار سانسور شده ی بعد از نویسندگان، هنوز تلخی نفسگیر واقعیت داد میزند.ا

ما تجارب دموکراسی خواهی نداریم ، اصطلاح " دهه ی دموکراسی" یک ذوق نگارشی است تا یک مفهوم تاریخی ، باید روان جمعی وجامعه سازی، تحمل ودگر پذیری در ما قوت بیابد. در آیین نامه ها برنامه ها دموکراسی خواهانه اند، درحالیکه روشها هنوز تکیه بر براندازی ودیگر ناپذیری که خوی خشم نسلهای پیش از ماست ، دارند. جبهه سازی وکنگره شدن اصولاً به اخلاق دیگر پذیری بستگی دارد، باید دراین راه از انبوه شعارها واختلافات به چند وجوه اشتراک پرداخته شود. ما هنوز از روشهای مذهب چندین قرن بدوی تریم. برای نمونه زمانیکه از نعمان کابلی(ره ) پرسیدند که اگر برای یک شخص نود و نه دلیل برکفر باشد ویک دلیل بر مومن بودن؛ حکم چیست ؟ با جسارت وشایستگی فرمود: شخص مومن است! درحالیکه ما چهل نسل بعدتر آمده ایم وبا دهها وجوه اشتراک با دیگران درپی آن هستیم که کاملاً برعکس ایشان موارد اختلاف را پیداکنیم و با آن بهانه از مشارکت وهمگرایی خودرا محروم سازیم.ا

روشن فکران ( همان گروه درس آموختگان ) جامعه ی ما در اخلاق سیاسی اول دیگران را بباد استهزا .نا سزا می گیرند وبعد چون جامع الحکمتین طرح بیمار و نا استوار خویش را قرا ـت میکنند. البته این مشکل بسادگی پایان یافتنی نیست . تجربه و پروردگی میخواهد، ارزش باوری و مردم خواخی می طلبد و مسلماً محتاج زمان بیشتری است. کما اینکه ما نسل عقده های پریشان دوران خویش هستیم. کیفیت نظامها وساختار نا عادلانه ی آنها در جنین و خون ما بوده است. یاد نامه ها وگواهی برخی نکات تاریک تاریخ کافیست تا مارا برای سالها عصبانی و بر افروخته دارد. ما به وحدت های اجباری واکراه سیاسی نیز بی اعتنا هستیم. وحدت اجباری عین استبداد است ، وحدت طوایف مختلف افغانستان در تحت فشار عبدالرحمن و نادرخان وهاشم خان و داود خان نه تنها قادر نشد یکسر مویی از مشکلات کشور را حل کند، بلکه تمام مشکلات امروز از بی لیاقتی خوی قبیلوی ایشان هزینه دارد. شرط گذاری وممانعت درراه حصول توافق بی شجاعتی مطلق وانزوا طلبی غیر سیاسی است. چنین کسانی پیش از آنکه بیایند؛ میروند وبجای آنکه به باهمی بشتابند می گریزند، این روش گریز از گرایش جمع و گرایش به جداسری خوی خیانت ونا رواداری مطلق است. گنگره که در کنار همه نیروهای سالم و ووفادار مردم لنگر گرفته است، بهمین وسیله در لزوم کسب تجارب وکمال خوش کرداری ، پروژه ی پروردگی پرورندگی را پیشنهاد میکند.ا

اول میبایست نیروهای سیاسی در کل جامعه تصنیف بشوند ، سپس میتوان ستاد مشترک همه نیروهای فعال و معطوف به بررسی جامعه وحاکمیت را تشخیص داد. برای آنکه این ستاد مشترک قادر شود مصالح ومنافع خود ومردم افغانستان را لحاظ کند، یکی از روشها وشیوه های هماهنگی کننده آنست که از مجموعه ی احزاب ویا سازمانهای اهل توافق یک گروه برنامه ساز و آشنا به مسایل به عنوان بورد ملی جبهه ی مشارکت سیاسی تشکیل شود. این بورد پایگاه واقعی وباشگاه اساسی مرکز احزاب در داخل افغانستان خواهد بود. ما تا اکنون تجربه ی چنین همایش و گفتمان مشترک را نداشته ایم. اگر این مرکز بتواند واحد تبلیغاتی وستاد بلاغت وانسجام فکری بیابد، ما درواقع بیک دوران کاملاً فرهنگی وتوسعه یافته گام خواهیم نهاد. این فضیلت وفرهنگ ملی در سیاست احزاب را میشود به فرزانگی ملی ترجمه نمود، سازه های ارگانیک این فضیلت را چند مساله میتواند پشتوانه گردد: یک – برخورد به مساله دولت . ب – تعبیر و تفسیر سیاست بر موازات علم. ج – شناخت منابع قدرت . د - قانون اساسی ونقش مردم در ساختار حاکمیت . ه – اعتفاد واعتبار داشتن به اصول مشارکت ملی . و – باور به آزادگی ملی و داشتن روح نقد وداوری درباب اشتباهات وعملکرد خویش. ز - سرعت وصداقت محاکمه ی پیش آمد ها وتحولات سیاسی در کشور و....!ا

کنگره خودرا پدیده ی جوان در سیاست تجدد خواهی وتحول پذیری آغاز نخستین دهه ی قرن بیست ویک میلادی میشناسد. ومانند برخی سازمانهای عتیقه از سکوی انقلابات وکودتا ها، با بکار بستن شیوه های خشونت وانکار بیرحمانه ی طیف های دیگر اجتماعی نه مکتب را هزینه افکار نارس ومردم ناپذیر خویش عنوان میکند ونه از دین ومذهب برای خرافات واضافات ذهنی خویش پشتوانه می بافد. با احترام به مردم صبور افغانستان وبا اقتدا به پاکیزگی باور خویش ، کنگره در نقد وارزش یابی پدیده دولت وساختار حاکمیت ، متکی به باز گرداندن قدرت سیاسی به مردم تیز گام وپیشگام خواهد بود. کنگره را سازمان همه جوانان آگاه وکارآمد این سرزمین میدانیم، وحمایت از حقوق صنفی جوانان ودفاع از نقش سیاسی جامعه ی نسل جوان در کنار نیمه های ناتمام وپرده نشینان زرهپوش ، یعنی زنان دلیر افغانستان بزرگ ترین بخش کار کنگره میباشد. لذا درنفس زمان حرکت میکند، برای گذار از مرحله ی تشدد ایدیو لوژیک ودستیابی به مفردات جامعه مدنی در پایگاه خود خیمه میزند، دیگر پذیری ومشارکت سیاسی را تأکید دارد، سیر اندیشه های روشنفکرانه را در پیوند مسایل بین المللی جستجو میکند، جریان جهانی شدن را با آگاهی و آزادی میخواهد، تشکیل جبهه ی مدنی – سیاسی را بنیاد تحولات آینده می بیند، دیالوگ وگفتمان آزاد نیروهای سیاسی را صلاح پورورش فکری نهاد های قدرت مینامد و سرانجام تأمل به همگرایی ووجوه اشتراک را فراست ذاتی نیروهای پیشرو جامعه میخواند.ا