جوی شیر، جوی خون! بازگشت برویۀ نخست

 

میهنم بیاد دارم آن روزهای که طفل هشت ساله ی بیش نبودم. نخستین استادم بر تختۀ سیاه صنف نوشت "افغانستان امروز یا خراسان دیروز وطن عزیز ما است" ازآن روز نام پرافتخارت حک خاطرم گردید ودرمضمون تاریخ از آن  دوران های دور تا اکنون میخوانم که همیشه مورد هجوم استعمار گران وسلطه جویان بوده ای. دست های سیاه هر باری آرامشت را برهم میزنند. میدانم خسته ای از درد, خسته ای از جور زمان.

درود بر آنانیکه به امید صلح و قطع جنگ زهر تلخ شهادت ومعیوبیت را چشیدند.  مردم خسته از جنگ وراکت های کور، روز هشتم ثور را که گویی  روز صلح است, روز نوید مسرت, زیرا فرزندانت به این شدند که خون بس است. واشک مادران را باید از رخساره روفت, سفره های تهی از نان کودکان وبیوه زنان کشور را با پیام صلح رنگین باید کرد. چنان هم شد وآفتاب صلح بر خاکسترستان میهن نور بخشید. این روز را نیکو داشتند ونعره هاسر کردند, اما دریغ و درد که این شادی زود گذر, آفتابی بود بر لب کوه، آرامشی بود قبل از طوفان, روزی چند بعد, به کوچه های جوی شیر کابل جوی خون جاری شد. زنان سر برهنه بی هراس ازنبود حجاب به کوچه ها سرکشیدند, مویه کنان تابوت پسر, پدر, خواهر و مادر را به دوش میکشییدند ومرده گان بی کفن بدون هراس از عذاب قبر، جان به جان آفرین سپردند. زیرا آنان نهار جهنم را در لحظات موت و راکت باران کابل احساس کردند, با قطره اشک زنده گی شرین را وداع گفتند، آن روز هیچکس نمیدانست کی کجا میرود. بدون اینکه بدانند  کجا میروند در حرکت بودند. آنان که راه جنوب بلد بودند جنوب وعده به سوی شمال میدویدند. شمال میزبان مهمانان بود مکاتب تخلیه میشد.

وطنم هنوز این صفحه را تاریخ ورق نزده است. هنوز اذهان انباشته از هیاهوی آن روزگران ثبت خاطره ها است، اتش خون وجنون قدرت, دست آورد هدیه دهنده گان هزاران راکت کور بسوی کابل بود. جنگ های تنظیمی شهکار مرگ میافریدند وامید ها به خاک یکسان شد. این نا بسامانیها وجنون قدرت زمینه را برای زایش سیاهی سیاه تر از روزگاران قبل به کشور مسلط ساخت. و با یک چشم زدن, در قتل و کشتار هم میهنان از حریفان سبقت جست, وبا کاربرد سیاست زمین سوخته ودر نهایت به فکر آن شدند که قباله فروش سرزمین کهن یعنی کشور عزیز مارا, با دستان سیاه وچهرهای عبوس هدیۀ باداران خویش نمایند. این بار وحشت ابعاد گسترده ای داشت که هموطنان ما هیچگاهی انسان سیتزی را به این بعد وسیع ندیده بودند. و اما افتخار بزرگ این بود که نسیم شمال بر سوختگان آتش قبیله ی تعصب وزید, و دسترخوان ضیافت بر آوارگان کابل هموار کرد. اما دریغ که این آرامش هم موقت و زودگذر بود. این بار مهندسین ویرانگر جهل و تعصب برتوسن لگام گسیخته ی وحشت سوار, برهمه چیز می تا ختند, برانسان و حیوان رحم نمی کردند, شمال کابل شده بود. چه وحشتناک بود روزیکه همه اهالی  دهکده ی علی چوپان مزارشریف خانه وکاشانه را به قصد کوه پایه ها ترک کردند, دیگر به مال و زندگی نه اندیشیدند, مرغ ها از وحشت صدای تفنگ خیل خیل به در و دیوار کارته ی آریانا درپرواز بودند. حیوانات اهلی از نبود علوفه و آب درطویله ها حرام گردیدند. فقط صدای ماتم گنجشکان ازقریه ی "قل محمد" در شش کیلومتری شهر مولای متقیان به گوش میرسید. "قل محمد" درخون خفته و سکوت مرگبار حکمفرما بود, اینها و صد ها عمل نفرت بار دیگر محصول خودخواهی ها,عظمت طلبی های عناصر وابسته به همسایه ی ما که عمق استراتژیک خویش راجستجومینمود, برمردم ما روا داشتند. با تاسف تراژدی پایان نیافته است. به نحوه ی دیگر به سرنوشت مامی اندیشند، زیرا همسایه هنوز به مطلب نرسیده است. راه خونین دیگر درپیش است.

 

گفـتـم  پدرت  گفت  بدارش  کـردند

گفـتـم مادرت، گلوله بارش کـردند

از خواهر، از برادر و خویش وتبار؟

گفتا  که ندانما  چه کارش کردند!



آصفه صبا
8 ثور 1388
  
  
Copyright © 2005-2009 www.khorasanzameen.net