تاجک وهزاره بازگشت برویۀ نخست

این مقاله ترجمۀ فصل دوازدهم وسیزدهم کتاب "نژاد های افغانستان" تالیف ایچ. دبلیو. بیلیو نویسندۀ مشهورانگلیسی است. این کتاب درسال 1880 م چاپ شده وشامل یک پیشگفتارو13 فصل (مقدمه، افغان، تاریخ افغانستان، رابطۀ برتانیه با افغانستان، شیرعلی، پتان، یوسفزی، افریدی، ختک، دادیک، غلجی، تاجک و هزاره) میباشد. برگردان آنرا بدون هیچگونه تبصرۀ به هموطنان خویش پیشکش می نمایم:

 

تاجک

 

تاجکها که غالبا بنام پارسیوان یاد میشوند یک بخش بزرگ ووسیعا پراگندۀ باشندگان افغانستان را تشکیل داده؛ زبان، ادارۀ داخلی، رسوم و عادات آنها با دیگران فرق دارد. آنها اولادۀ باشندگان باستانی پارسی همین منطقه میباشند درحالیکه افغانها اولادۀ باشندگان باستانی هندی آنند. قرارمعلوم، افغانها (که مسکن اصلی آنها وادی های کندهاروارغنداب میباشد) با مردمان هندی که آنها را اشغال نمودند، مخلوط ومزدوج گردیده ونام خودرا به قوم مخلوط خود دادند. همینطورعربها نیزعین کار را با مردم پارسی اشغالی خود انجام داده ونام آنها را بحیث نام قومی اولاد مخلوط آنها باقی گذاشتند، نامی که توسط پارسیها برآنها گذاشته شد. اجدادعربی آنها، سیدهای بودند ازنسل حضرت علی (داماد محمد) که نام خود را بقبایل ایجادی خود دادند. درافغانستان چندین قبییلۀ سید وجود دارد که عمده ترین آنها وردک واشترانی میباشد. گفته میشود که واژۀ تاجک مشتق ازنام باستانی پارسی برای عرب است. نویسندگان باستانی پارسی دشمنان اجدادی خود درشمال وجنوب را بالترتیب توسط کلمات ترک و تاز(یا تاج) یاد میکردند، لذا کلمۀ تازصرف برای عربهای پارس اطلاق گردیده وتمام چیزهائیکه مربوط بآنها میشد ویا ازآنها بوجود میآمد توسط پارسیها بنام تازی یا تازیک یاد میگردید که عین کلمات تازی یا تاجک میباشد. با گذشت زمان، این کلمات درمقابل اجناس خالص وبومی، محدود به اشیای دارای منشای عربی درپارس میگردد. لذا یک عرب مسکون در منطقه وغیرمزدوج با مردمان آن، عنوان قومی خودرا از طریق نسلهای بعدی حفظ میکرد. اما اعراب مزدوج با مردمان منطقه، هویت اصلی خود را ازدست داده ودرنسلهای بعدی، توسط پارسیها، بنام تاجک یاد می شدند. (طورمثال) یک اسپ یا سگ وارداتی عربی نه بنام تازی، بلکه بنام عربی یاد میشد ولی اولاد آنها نام تازی را کمائی نموده ودیگربنام عربی یاد نمگردید. اما یکتعداد معتقدند که کلمۀ تاجک به معنی "پارسی" بوده ودلایلی زیادی نیزوجود دارد که کلمۀ تاوچی چینائی، عین واژۀ تاجک معاصراست. اگرچنین باشد ومعلوم میشود که این روایت صحیح است، لذا توضیحات قبلی مطرود پنداشته شده وتاجک باید فقط نام باستانی دهقانان یا زراعت پیشه گان پارسی باشد. این کلمه درحقیقت یک واژۀ پارسی بوده وشامل ساحاتی است که قبلا دراختیارشاهان پارسی قرار داشت؛ این است دلیل عدم موجودیت آنها درهند و موجودیت آنها در ترکستان. تاجکها درتمام جلگه های افغانستان ازهرات تا به خیبر واز کندهارتا به اکسوس (وحتی درکاشغر) زندگی دارند. این نام دراین روز ها بشکل وسیعتراستعمال شده وشامل تمام مردمان پارسی زبان (باستثنای هزاره، افغان ویا سید) میباشد. لذا اقوام هندی نشیبهای جنوبی هندوکش که به اسلام گرویده وپارسی صحبت میکنند (وهم تا اندازۀ به لهجۀ بومی خود) نیزبنام تاجک یاد میشوند. این کلمه همچنان به اولادۀ باشندگان باستانی پارسی بدخشان ودره های تنگ وغیرقابل دسترس کوه های آن اطلاق میگردد.

 

این مردم به جوامع مجزا تقسیم شده وبرای قرنهای متوالی استقلال خود را حفظ ونگهداری نموده اند، با وجودیکه فعلا بصورت ظاهری، تابع حکومت کابل میباشند. آنها معتقد به اسلام سنی وشیعه بوده وادعا میشود که اولادۀ الکساندربزرگ وسربازان یونانی باشند؛ آنها درسیما وهمچنان رسوم وعادات خویش ازتاجکهای جلگه ها فرق داشته وبا لهجۀ متفاوت پارسی صحبت مینمایند که فکر میشود شاخۀ ازپهلوی باستانی است. آنها بنام بدخشی، وخی، شغنی، روشانی وغیره شناخته میشوند که مربوط بدخشان، واخان، شغنان، وغیره بوده وباین ارتباط ازتاجکهای جلگه ها فرق دارند زیرا آنها چنین تقسیمات فرعی را نداشته وصرف بنام تاجک یاد میشوند صرفنظرازینکه ازهرات، کندهار، کابل ویا جاهای دیگر باشند. بعلاوه، تاجکها (مانند افغان، غلزی وپتان) دارای تقسیمات خیل و زی نمیباشند. افزودن اصطلاحات خیل و زی دریک نام، نشاندهنده ای "ارتباط" ویا "اولاد" آن فرد میباشد اما ضرورتا نشاندهندۀ این نیست که اعضای مرتبط ویا اولاد واقعی آنها باشد. کلمۀ خیل عربی بوده ونشان دهندۀ یک "گروه" (بخصوص اسپ)، "کمپنی"، "حزب" وغیره است. پسوند زی پارسی بوده ومعنی واقعی "پسر" را میدهد اما بصورت عام بمعنی خیل استعمال میشود مانند موسی زی یا موسی خیل، یعنی اولاد یا وابستۀ موسی. یک افادۀ بسیارموجۀ استعمال (کمی پس ازایجاد نمایندگی ما) این کلمات درایجاد دوفرقه درکابل دیده میشود. کسانیکه طرفداراتحاد با برتانیه بودند بنام کیوناری زی وآنهائیکه مخالف بودند بنام یعقوب زی یاد میشوند. پسوند خیل میتواند باعین معنی بکاررود اما بعلت خوش صدائی، به زی ترجیح داده میشود. این تقسیمات درحقیقت مربوط به "گات" و "سخا"ی مردمان راجپوت است. دربین تاجک ها، بعضی جوامع دهقانی وجود دارند که بنام دیهواردرغرب افغانستان و دیهگان یا دیهکان درولایتهای شرقی یاد میشوند. قرارمعلوم آنها ازنسل داهی نویسندگان باستانی یونانی بوده وصرفا روستائی یا دهاتی میباشند طوری که کلمات پارسی فوق اطلاق میشود؛ باوجودیکه قبیله باستانی سکائی دای یا داهی درروزگارخود، مردمان پرجمعیت ونیرومند بودند. تاجکهای جلگه ها منحیث یک قوم - مردمان مقبول، دارای قامت بلند وهیکل تنومند میباشند. آنها خصلتا صلحجو، صنعتگروصرفه جو(میانه رو) بوده و مشتاق محافل اجتماعی وتفریحی میباشند. موقعیت آنها در بین باشندگان منطقه، مطیع وتا اندازۀ برده واربوده وهیچگونه قدرت و صلاحیتی درحکومت ندارند. آنها درنواحی روستائی، مصروف زراعت وباغداری بوده، یا درجوامع روستائی خود مسکون اند ویا بحیث خدمه های زراعتی، باغداری وغیره پراگنده اند. آنها درشهرها مصروف امور میخانیکی وصنعتگری بوده وبحیث دکانداران، اهل کسبه وتجاران کوچک خدمت مینمایند. محاسبین، سکرترها وسرکارگرها درادارات عامه وموسسات شخصی تقریبا کاملا دراختیارآنها بوده وازاعتبارو حیثیت بلندی درذکاوت ، درستکاری وصنعت برخوردارمیباشند. آنها بصورت آزاد، خدماتی ازقبیل محافظین شخصی ویا خانوادگی را قبول نموده وبخاطرفعال بودن، پرتلاش بودن وپاک کاربودن خود مورد احترام قراردارند. آنها بندرت درخدمات نظامی مشغول میشوند ولی بعضی از آنها موقعیت بلندی درارتش امیردارند. آنها بصورت طبیعی اوصاف زیاد وقابل قدری دارند اما بحیث یک مردم مطیع و پایمالشده، درمورد فرمان روایان خویش بسیارزیاد مظنون بوده وآنهارا مکارمیدانند. آنهادرذکاوت، متانت، صنعت ودرستکاری درسطح ماهران نسبت بتمام باشندگان دیگر منطقه قرارداشته ومتمایل حکومت برتانیه میباشند. بارتباط روحیۀ تمایل، آنها مانند مردمان قزلباش کابل، هزاره (تحت فرمانروایان درانی) و جوامع بازرگانی منطقه میباشند. درحقیقت باستثنای غلزی ها (که نیمه مستقل بوده وتا اندازۀ قابل توجهی درحکومت وسیاست گذاری آن شریک میباشند) وپتان ها (که تقریبا کاملا مستقل بوده وازهیچ گونه فرمانروای خبرندارند)، تنها درانیها یا افغانها یگانه دشمن واقعی وآشتی ناپذیرما بوده واین چقدرحیرت انگیزاست که آنها ازطریق حمایت وپشتیبانی ما، توانستند بطورموفقانه نفرت اقوام دیگررا درمقابل ما شورانیده وتحریک نمایند درحالیکه خودشان مورد انزجاروارعاب تمام طبقات واقوام مردم خود قراردارند.    

 

هـزاره

 

این مردم نسبت به تمام اقوام دیگرافغانستان کاملا فرق داشته وساحۀ وسیعی را دراختیاردارند که ازمرزهای کابل وغزنی تا به هرات دریک جهت وازجوارکندهارتا بلخ درجهت دیگروسعت دارد. درواقعیت، آنها تمام منطقۀ را دراختیاردارند که پاروپامیزوس باستانی را تشکیل داده، مجزا ازتمام مردمان دیگرافغانستان بوده وفقط درسرحدات خویش با آنها درتماس میباشند وبس. این منطقه کاملا کوهستانی بوده ودراکثریت نقاط خاک آن خراب است، اما دارای تعداد زیاد وادیهای پرنفوس وحاصلخیز بوده ومنبع چند دریای مهم ازقبیل ارغنداب وهلمند، هریرود یا هرات و مرغاب درمرومیباشد که توسط دوامتداد بزرگ غربی هندوکش ایجاد شده، بواسطۀ وادی هریرود ازهمدیگرجدا شده وبه غرجستان یا سفیدبند درشمال وغور یا سیاه بند درجنوب تقسیم شده است؛ درحالیکه درنقطۀ شرقی آن جائیکه هردوسلسله ازهندوکش آغازمیشود غوربند بامیان واقع است.

 

داخل این منطقه برای اروپائیها کاملا نامعلوم است، مگرازتاریخ میدانیم که درزمانهای قدیم، یک منطقۀ بسیارپرنفوس بوده وبرای چنگیزخان، اشغالگرمشهور، مدت ده سال را دربرگرفت تا آنرا مطیع وویرانه سازد. درآنزمان این منطقه توسط محلات مستحکم احاطه گردیده ودراختیار مردمی قرارداشت که اکثریت آنها ازقوم پارسی بودند. خرابه های این قلعه های کوهی هنوزدرتمام حصص منطقه وجودداشته وتوسط باشندگان فعلی بحیث ساختمانهای عجیب (اعمارشده درقله های دستنارس) تشریح میگردد که توسط جن ها (ونه آدمها) ساخته شده، دیوارها وعمارات بسیارمستحکم ووسیع آن هنوزدربین مخروبه ها باقیمانده است. دراینجا یکتعداد زیاد مخروبه های تعمیرات بودائی نیزدرحصص شرقی منطقه وجوداشته مقدارزیاد سکه ها (اکثرا ازشاهان یونانی بکتریا) درآنها یافت شده است.

 

بارتباط وابستگی قومی مردمان هزاره شکی وجود ندارد که قواره وشکل آنها نشاندهندۀ آنستکه آنها مربوط تاتارهای منگول اند. اما دررابطه به تاریخ وچگونگی استقرارآنها درین منطقه معلومات بسیارناچیزی وجود داشته وخود آنها نیزدراین زمینه هیچگونه معلوماتی ندارند. نام ایشان نیز هیچگونه سرنخی بدست نمیدهد زیرا یک نام بومی نبوده واشتقاق خارجی است. درک عام منشای کلمۀ هزاره آنستکه مشتق ازواژۀ "هزار" بوده و توسط همسایگان باین مردم اطلاق شده است وآنهم به تعقیب استقرارآنها منحیث محلات نظامی درقطعات یک هزارنفری (جنگجو) توسط چنگیز خان درربع اول قرن سیزدهم . گفته میشود که چنگیزخان ده قطعۀ (یک هزارنفری) را دراینجا باقی گذاشت که نُه قطعۀ آنها درهزارۀ کابل و قطعۀ دهم درهزارۀ پکلی درشرق اندوس بود. معلوم میشود که قطعۀ آخری فقط پاسداربوده برای اینکه چنگیززمستان را در سوات قبل ازبر گشت به تمغاج سپری نموده ومنتظرجواب شاه هند برای درخواست خویش جهت عبوربآن منطقه ازطریق هند بود.

 

این مردم دربین خودشان هرگزکلمۀ هزاره را بحیث هویت قومی خود استعمال ننموده وهنوزهم هیچ نامی برای مردم خود بحیث یک قوم ندارند. آنها دربین خود بواسطۀ نامهای چندین قبیلۀ عمدۀ آنها وطوایف مطیع بآنها شناخته میشوند. لذا آنها جاغوری، بهسودی، داهیزنگی، داهیکندی، غوری وغیره میباشند. دونام داهی ویا ده (طوریکه توسط ما نوشته میشود) شاید یک هویت وابستگی قومی بوده وممکن است یک ردیابی داهی ماورالنهرباشد که دراول با آنها جنگیده وبعدا با ساکا در هجوم آنها باین منطقه درحوالی میلاد مسیح ائتلاف نموده باشند. قبایل دیگرهزاره نیزبا همین پیشوند وجوددارند مثل داهی راواد، داهی چوپان، داهی وغیره. آنها دربین خارجیها خودرا هزاره میخوانند مگربصورت عام کابلی وبعضی اوقات غلجی یا افغان نیزمیگویند. آنها چارایماق، جمشیدی، فیروزکوهی، تایمنی ودیگرقبایل تاتاردرحصص غربی منطقه را منحیث اقارب (همقوم) قبول دارند اما مناسبات بسیارصمیمی با آنها ندارند. آنها باستثنای چند کلمۀ ترکی، کاملا زبان مادری خودرا ازدست داده وبعوض آن، زبان پارسی قرن سیزدهم را فراگرفته وهمراه با آن شکل قومی مذهب آن مردم یعنی شیعه را اختیارنموده اند. وضع درمورد تمام قبایل شرقی چنین بوده ولی بعضیها درشمال وغرب منطقه دارای مذهب سنی اند.

 

ازینکه توضیحات فعلی بارتباط معنی واطلاق کلمۀ هزاره (طوریکه فوقا ارائه گردید) بتواند ضروریات مسئله را تکافوکند، یک مسئلۀ مشکوک است. حقایق درجهت تائید آن وجود دارد: موجودیت ناحیۀ درشرق اندوس بنام هزاره (زیرا دراینجا یکی ازده قطعۀ قشون منگول، که فوقا اشاره شد، وجود داشت)، موجودیت نام هزرو دربالای جادۀ بصوب اندوس ونچندان دورازاتک وهزره درمسیرجادۀ کرم - کابل ونچندان دور ازشترگردن مشهور. دومنطقه آخری نقاط استراتژیکی درتقرب بکابل از طرف شرق میباشند که شاید توسط قشون چنگیزاشغال شده ولذا نام آنها را کسب نموده است. ازطرف دیگرتصورمنطقه ایکه حالا بنام هزاره یاد میشود (بشکل ارسریت – همانند آنچه توسط اسدراس بحیث محل هجرت اسرائیلی های اسیرپس ازفرارآنها ازپارس اشاره گردید) شکلی است که میتواند بآسانی به کلمۀ مورد استعمال تبدیل گردد.

 

معلومات بسیاراندکی دربارۀ رسوم وعادات این مردم تاتاروجود دارد. بآنهم گفته میشود که آنها یک مردم ساده فکربوده وتا اندازۀ زیادی در اختیارروحانیون آنها قراردارند. آنها تقریبا کاملا بیسواد بوده وتوسط روسای قبیلوی وطایفوی اداره شده وصلاحیت آنها دربالای مردم ایشان مطلق میباشد؛ آنها بصورت عام بسیارغریب وزحمتکش میباشند. چندین هزارآنها درموسم زمستان درجستجوی کاربالای جاده ها، چاهکن ها، دیوارگرها وغیره به پنجاب می آیند. آنها درمنطقۀ خودشان ازاعتبارو حیثیت یک قوم شجاع وزحمتکش برخورداربوده ودربین افغانها بحیث نوکروخدمۀ با اعتماد، صنعتگروذکی میباشند. چندین هزارآنها درکابل، غزنی وکندهاردرجریان ماهای زمستان منحیث کارگر(دردوشهراولی عمدتا دربرفپاکی خانه ها وکوچه ها) کارپیدا میکنند. افغانهای سنی، آنها را بعلت رافضی بودن، دربردگی نگهداشته ودراکثرشهرهای بزرگ، زنان ایشان منحیث کنیزخریدوفروش میشوند.

 

هزاره منحیث یک قوم درمقابل افغان ها دشمنی آشتی ناپذیزداشته وبمقابل ما (درچندین مورد عملیات نظامی ما درافغانستان) تمایلات خوبی نشان داده اند. آنها منحیث قبایل مستقل درداخل میباشند که تا کنون درمقابل کوششهای حکومت کابل بخاطرتحت انقیادآوردن ایشان مقاومت نموده، بحیث یک مردم بسیارشجاع شناخته شده ودارای مشخصات نظامی گورخه میباشند. درواقعیت، آنها را میتوان منحیث گورخه های غربی درنظرگرفت، چون آنها ازعین قوم بوده وسیمای آنها نیزتفاوتی ندارد. ازتعداد دقیق این مردم معلوماتی دردست نیست بآنهم تعداد آنها بطور تخمینی 120 هزارخانواده (باستثنای قبایل غربی وچارایماق) میباشند. برای ما درمناسبات جدید با افغانستان، این مردم منافع بسیارعمده و خاصی دارند. با تدابیرخوب میتوان این مردم را بصورت کامل بما و بمنافع ما وصل نموده وآنها را بیک قوای حفاظتی قوی برای موقعیت نظامی ما دراین منطقه تبدیل نمود.

 

چنین است گزارش مختصراقوام باشندۀ افغانستان. تنوع منشا، رسوم و عادات متفاوت ومنافع متضاد، عوامل مهمی میباشند که هیچ حکومت مستحکم وقوی تکقومی نمیتواند بدون پشتیبانی یک قدرت خارجی، خود را درصلح وامنیت دوامدارنگهدارد. مطالعۀ این مردمان مختلف قبل از اینکه مطیع امپراطوری برتانیه شوند بسیارمفید، دلچسپ وبا اهمیت می باشد؛ دورنیست که تعداد زیاد آنها ما را منحیث المجموع بپذیرند.

      

معرفی نویسندۀ کتاب: ایچ. دبلیو. بیلیو

 

منبع:   http://en.wikipedia.org/wiki/H._W._Bellew

 

هانری والتر بیلیو یک داکتر طب برتانوی است که درسال 1834 م در هند متولد شده ودرسال 1892 م وفات میکند. تحصیلات خویش را در شفاخانۀ سنت جورج لندن بپایان میرساند. بحیث معاون جراح درقشون بنگال کارنموده وباهیئت نمایندۀ برتانیه درسال 1857 م تحت ریاست هری برنیت لمزدین به افغانستان میرود. درسال های 1860 م با هیئت پیشقراولان درمردان خدمت نموده وبعدا درپشاوربحیث جراح ملکی کار میکند. پسانتربحیث کارمند سیاسی درکابل مقررمیشود. درآخربحیث سرجراح درهند خدمت نموده ودرسال 1886 م تقاعد مینماید. بیلیوآثار زیادی دربارۀ افغانستان وهند مینگارد (بشمول اولین گرامرپشتو) که عمده ترین آنها قرارذیل میباشد:

 

1 - گرامرزبان پشتو(1854)

2 - ژورنال هیئت سیاسی درافغانستان در1857 (1862)

3 - گزارش عمومی دربارۀ یوسفزی (1864)

4 - افغانستان وافغان ها (1879)

5 - نژادهای افغانستان (1880)   

6 - دکشنری زبان پختویا پشتو

7 - کاوشی دربارۀ اتنوگرافی افغانستان (1891)

8 - کشمیروکاشغر 73-1874

9 - ازاندوس تا تایگریس



نویسنده: H. W. Bellew
برگردان: سهیل سبزواری

سیدنی – جون 2008
  
  
Copyright © 2005-2008 www.khorasanzameen.net