افغان ها، فصل دهم – اعادۀ ایرانیان غربی بازگشت برویۀ نخست

 

تاریخ قدیم اقوام و سرزمین های افغانستان امروزی تا ظهور سلطنت افغانها

(به اساس شواهد باستان شناسی)

 

فصل دهم – اعادۀ ایرانیان غربی

 

درحالیکه هنر گندهارا بانکشاف خویش درسرزمین های مرزی هندو- ایرانیان ادامه داده و بودیزم درحال توسعه است، قدرت سیاسی پشتیبانان عمدۀ ایشان یعنی حاکمان کوشان بتدریج درحال غروب است. زوال حاکمیت کوشان در افغانستان درسدۀ سوم م با سقوط پارتیان و صعود یک ایران تازه تحت رهبری یک دودمان جدید یعنی ساسانیان همزمان است. برای چهارصد سال بعدی تا ظهور اسلام در نیمۀ سده هفتم، ساسانیان قدرت غالب درفلات ایران میباشد. با وجودیکه درجریان تمام این سال ها ساسانیان کوتلهای هندوکش وسرزمین های شمال و جنوب آنرا در اختیاردارند، بازهم بطوردوامدار درمعرض امواج پیاپی گروههای مهاجر آسیای میانه قراردارند.

 

ساسانیان اولیه میخواستند شکوه قدیمی هخامنشیان پارسی را دوباره اعاده سازند. منشا و مرکز سیاسی آنها در فارس قدیم، نزدیک به سرزمین اصلی هخامنشیان قرارداشت. اولین شاهان ساسانی خود را درعین سنگهای نقش رستم نزدیک پرسیپولیس ترسیم وتصویرمیکنند که شامل قبرهای بعضی از مهمترین شاهان هخامنشی پارسی است. هدف عمدۀ سیاسی آنها تحت تصرف آوردن تمام سرزمین های قبلی تحت کنترول "پارسیان" در یک امپراطوری ایرانی است. حاکمان جدید بصورت مشتاقانه ازقدرت پوتنشیالی یک مذهب سلطنتی با خبر میباشند. لذا آنها کیش زرتشتی ایرانیان قدیم را در سطح مذهب دولتی ارتقا میدهند. آنها با انجام چنین عملی نمونه شاه داریوش را تعقیب میکنند، کسیکه درمتن بیستون خویش بطور مکرر نام اهورا مزدا را بحیث خدای تمام ایرانیان احضار میکند.

 

در دوران ساسانیان، متنهای مقدس زرتشتی و پیروان او جمع آوری و تدوین می شود. زرتشتیزم دریک شیوۀ قویا متمرکز و مرتبۀ بحیث دولت سیکولر تنظیم می گردد. معابد آتش در سراسر فلات ایران اعمارمیشود. موقف بلند زرتشتیزم باعث علاقمندی جدید و دوباره در امور ایران شرقی، گهوارۀ مذهب زرتشت شده و تعداد زیاد شاهان بعدی ساسانی نام های را اختیار میکنند که مربوط قهرمانان قدیمی ایرانیان شرقی بودند. لذا ساسانیان سیکولر و قدرت مذهب زرتشتی با امواج صعودی بودیزم تصادم میکند که در دوران کوشان عمیقا در حصص شرقی فلات ایران نفوذ نموده و به توسعۀ خویش در سده های بعدی ادامه میدهد. بآنهم بودیزم و زرتشتیزم یگانه مذاهبی نبودند که درشرق مروج بودند. در اوایل سدۀ هفتم وقتی اسلام به فلات معرفی میشود، دراینجا تعداد زیاد پیروان کیش های دیگر بشمول جودیزم، هندوایزم، مانیکائیزم و عیسویت (نیستوریان) وجود دارند.

 

غلبه ساسانیان

 

آغازحاکمیت ساسانیان اکثرا حوالی 224 م گفته میشود. دراینسال یک رهبرمحلی ازجنوبغرب ایران بنام اردشیر آقای پارتی خویش (ارتبانوس 5) را شکست می دهد. اردشیر که نام او بازتابی از ارتاسیرسیس هخامنشی است ادعای نسل ساسان میکند. این مرد احتمالا کشیش یک معبد محلی در استخر، شهری در شمال پرسیپولیس قدیمی بوده است. پس از شکست شاه پارتیان، اردشیر یک سلسله عملیات نظامی بمقابل رومیها درغرب وکوشانها ودیگران درشرق شروع میکند. مطابق مورخ عربی، الطبری (839- 923 م)، اردشیر قسمت بزرگ ایران شرقی را بشمول ساکاستان (سیستان) و بکتریا تسخیرمیکند. متعاقبا، مطابق عین نویسنده، نمایندگانی از کوشانها، توران و مکران به دربار اردشیر آمده و تابعیت خویش را تقدیم میکنند.

 

مکران هنوزهم یک ساحۀ ساحلی بلوچستان بامتداد بحرهند است. توران درجنوب کویته فعلی دربلوچستان شرقی پاکستان قرارداشت. پایتخت آن در دوران اولیه اسلامی، خضدار بوده که هنوز هم با عین نام وجود دارد. نام توران بسیاردلچسپ است. در افسانه های بعدی ایرانیان این نام بصورت عادی برای تشریح مردمان غیرایرانی بکارمیرفت که درشمال ایران زندگی میکردند. این نام احتمالا درمورد ترکها بکارمیرفت. درهرصورت، این نام بصورت عام برای توصیف مخالفین ایرانیان بکاربرده میشد. احتمال کمی وجود دارد که درسدۀ سوم م ترکها در بلوچستان مسکون شده باشند. بسیارمحتمل است که این نام برای توصیف براهویها (صحبت کنندۀ دراویدی) استعمال شده باشد که هنوزهم دراین منطقه زندگی دارند. ازاینکه این تشخیص صحت دارد یا نه، نامعلوم است، اما قلمروی اردشیر ظاهرا دربرگیرندۀ تمام حصص جنوبشرقی فلات ایران تا وادی پائینی اندوس بوده است.

 

گزارش الطبری توسط معلومات معاصران نزدیکش تقویه میشود. در262 م، پسر و جانشین اردشیر، شاپور1 (241 - 71 م) یک کتیبه سه زبانه (پارسی، پارتی و یونانی) فرمان میدهد که در ساحه دفن قدیمی شاهان هخامنشی درنقش رستم، نچندان دور از استخر کندنکاری کنند. شاه دراین متن میگوید که در زمان پدرش، سه شاه تابع در شرق از مرو، کرمان و ساکاها وجود داشت. تمام ایشان (هرسه نفر) بنام اردشیر یاد شده اند. این باید نشان دهد که هرسه شاه، شهزادگان ساسانی بودند که توسط سلطان ایشان، شاید پدر، برادر یا کاکای شان تعین شده بودند. لذا این هرسه شاه بطورمحکم با قلمروی ساسانیان وابسته بودند. این متن کوشانها را "در دورها تا پشکبور" بحیث تابعین ساسانیان ذکر میکند. پشکبور غالبا با پوروشاپورا (سانسکریت) یا پشاورفعلی درشمال پاکستان تشخیص میشود. این نشان میدهد که ساسانیان، حد اقل بصورت ظاهری، برقلب سرزمین کوشانها تسلط داشته اند. بآنهم این تشخیصات، یک حدس و گمان است. حتی اگرصحیح هم باشد، بدین معنی نیست که ساسانیان بطورفعال تمام سرزمین های کوشان را کنترول میکردند. درهرصورت، دربین شاهان- حاکم متعدد و تابع "شاه شاهان" و متذکره درکتیبۀ نقش رستم، هیچ شاه تابع ساسانی درکوشانشهر(سرزمین کوشانها) یا در حصص شمالی افغانستان فعلی وجود ندارد. این بدین معنی است که درنیمۀ سده سوم م سرزمینهای کوشان احتمالا هنوزهم توسط شهزادگان محلی کوشان اداره میشدند، باوجودیکه شاید بیعت حاکمان ساسانیان را داشته باشند. یا بعبارۀ دیگر، ساسانیان (هنوز) برکوتلهای هندوکش بین بکتریا و وادی کابل تسلط نداشتند.

 

ساکستان

 

درحالیکه کنترول ساسانیان دربکتریای قدیم و وادی کابل در سده سوم م را به مشکل میتوان تائید کرد، غلبۀ پارسیان برجنوب افغانستان درآنزمان آشکاراست. درقلمروی شاه ساکا (ساسانیان) یک سلسله سکه های مسی مطابق معیار"هندیان" ضرب زده شده که تقلید عنعنۀ چاپ های هندو- پارتیان توسط گوندوفاریس و جانشینان او میباشد. سکه ها شامل قهرمانان پهلوی بوده و نشاندهندۀ یک مصلح آتش ساسانی از زمان اردشیر است. نشراین سکه ها تاکید کنندۀ موقعیت خاص ساکستان درامپراطوری ساسانیان است.

 

ما ازکتیبه های نقش رستم میدانیم که اردشیر، شاه شاکا ها درجریان سلطنت شاپور 1 بواسطۀ یک شهزاده بنام نرسه جانشین میشود. او بنام "آریائی زرتشتی، سکن ملک" (شاه ساکاها) یاد شده است. نرسه یک پسرشاپور1 بوده و شاید با شاه شاهان بعدی دارای عین نام (293- 302 م) باشد. مطابق کتیبۀ نقش رستم، قلمروی نرسه بحیث شاه ساکا ها شامل نه تنها سرزمین های ساکاها بلکه هندوستان و توران نیز است که ازدلتای هلمند تا سرزمین هندیها وسعت دارد. باید بخاطرداشت که این سرزمین تقریبا حدود 600 سال قبل توسط حاکم هخامنشی اراکوزیا و درنگیانا اداره میشد. بعلاوه، این همان سرزمینی است که توسط ساکاها دراواخرسدۀ دوم و سدۀ اول ق م اشغال میشود.

 

لذا با اطمینان میتوان فرض کرد که عنوان شاه ساکاها جدیدا با ظهورساسانیان ابداع نشده بلکه عملکرد ووسعت صلاحیت آنها مربوط به زمانهای قبل ازساسانیان است. همچنان واضح است که سرزمین ساکاها بایست سرزمین شاهانی بنام هندو- پارتیان بشمول گوندوفاریس باشد که سکه های خویش را درجنوب افغانستان قبل از ساسانیان نشرکردند. درتمام این سالیان، سرزمین ساکاها ظاهرا خصوصیات و طبقۀ حاکم ساکائی خویش را نگهداشته است. قلب این سرزمین نمیتواند مشخص شود اما احتمالا حد اقل برای مدتی در جنوبغرب افغانستان فعلی موقعیت داشته باشد. دراوایل سدۀ اول م، ایسیدورچاراکس درموقعیت های پارتیان تشخیص شده که بین زرنگیانا و اراکوزیا یک سرزمین بنام ساکستان بوده است.

 

با نگاه به نقشه روشن میشود که شاه ساکاها یکی ازناظران مارشهای امپراطوری ساسانیان بوده که کنترول حصص جنوبشرقی قلمرو را دراختیار دارد. اهمیت او توسط انکشافات بعدی نشان داده میشود. مورخ یونانی اگاتیاس که درسدۀ ششم م زندگی میکند، میگوید که شاه بهرام 2 (276- 93 م) بمقابل مردم ساکستان جنگی براه میاندازد. این باید شورش ساکای رهبری شونده توسط برادر شاه (یا پسر کاکایش) بنام هورمیزد باشد که درمنابع دیگر ذکرشده است. کلَودیس مامیرتینوس، مورخ قدیمی دیگری میگوید که این برادر شورشی ازپشتیبانی "گیلها، بکتریانها و ساکا ها" برخوردار بود.

 

از سال دوم شاپور2 (309- 79 م) یک کتیبه در پرسیپولیس از شاپور دیگری بنام "شاه ساکاها، شاه هندوستان، سرزمین ساکا و توران تا دوردستها دربحیره" وجود دارد. او خود را پسر شاه شاهان، هرمزد 2 میخواند. اومیگوید ازاستخربه ساکستان سفرکرده و درپرسیپولیس توقف نموده تا نان بخورد. او با والی زرنگیا (درنگیانا) و "دیگرنخبگان پارسی و ساکا" یکجا بوده است. قرارمعلوم شاه ساکاها یک برادر یا برادراندر شاپور 2 بوده است. متن بازهم تاکید کنندۀ اهمیت مقام شاه ساکا ها میباشد. این متن همچنان بین نخبگان پارسی و ساکا تفاوت قایل شده و به زرنگیا، زرنکا یا درنگای قدیمی متنهای هخامنشی و زرنج بعدی منابع اسلامی اشاره دارد.

 

شاهان- حاکم کوشانی- ساسانی

 

تا سدۀ چهارم، کنترول ساسانیان درشمال افغانستان، وادی کابل و ماورای آن بطورقابل توجهی تقویه میشود. گزارش میشود که هرمزد 2 (303- 9) یک رابطه ازدواجی با (کوشان) شاه کابل برقرارمیسازد. دراینجا همچنان شواهد سکه شناسی وجود دارد که نفوذ سریع ساسانیان درشرق را نشان میدهد. درهم های نقرۀ ساسانی شاپور2 و جانشینانش درتعداد زیاد ساحات افغانستان فعلی یافت شده است. اینها شامل سیستان، هرات، میمنه، جوار تاشقرغان، بگرام وگنبدهای متعدد هده نزدیک جلال آباد میباشند. یک گنجینه مهم با سکه های ساسانی درتپه های مرنجان نزدیک کابل یافت گردیده که شامل درهم های نقرۀ شاپور2 (309- 9)، اردشیر 2 (379- 83 م) و شاپور3 (383- 8) است.

 

ساسانیان در مرکز امپراطوری خویش، سیستم مسکوکات پارتیان را میپذیرند که بربنیاد معیارهای آتن؟ درهم های نقرۀ استواراست، طلا فقط برای مقاصد خاصی نشر شده و سکه های مسی وجود ندارد. ساسانیان درسرزمینهای دیگرمیل داشتند عنعنۀ مسکوکات اسلاف محلی خویش را بپذیرند، طورمثال مسی های ساکستان که قبلا بحث شد، مطابق به معیارهای "هندیان" ضرب میشود. ساسانیان در سرزمین های شمالشرقی خویش نیز سیستم مسکوکات کوشان ها را قبول میکنند. سکه ها توسط کسانی بنام شاهان حاکم کوشانی- ساسانیان ضرب شده و در پهلوی مسکوکات ساسانی "حقیقی" مروج میباشد.

 

حاکمان متعددیکه این سکه ها را نشرکردند عبارتند از(بترتیب کرونولوژی): ارد شیر1، اردشیر2، فیروز1، هورمیزد1، فیروز2، هورمیزد2، بهرام 1 و بهرام 2. آنها خود را "شاه کوشانها" یا حتی "شاه شاهان کوشانها" خوانده اند که نشان میدهد آنها خود را جانشینان شاهان (حقیقی) کوشان میدانستند. سکه های نشرشده، طلائی و مسی بودند که تقلید سکه های ضرب شده توسط شاه کوشان، واسودیوا اند. در بین اینها سکه های مشهور کاسۀ (بشقاب مانند) طلائی کوشانی- ساسانی وجود داشتند. اینها دارای شیوا و نرگاو او (ناندی) درعقب با یک قهرمان بکتریائی با خط شکسته یونانی است که بورزاواندو یازادو ("خدای متعال") خوانده میشود. درروی آن تمثال یک شاه- حاکم ایستاده با تاج انفرادی، نام وعنوان او است. سکه های طلائی در مناطق مختلف افغانستان فعلی یافت شده است. سکه های مسی مربوطه بطوروسیعی در بلخ یافت شده و بعضی سکه ها حتی حامل قهرمان بهلو درروی آن است.

 

بغیرازانواع سکه های کوشان، سکه های ساسانی در طلا و مس وجود دارد که احتمالا در مرو و هرات ضرب شده است. اینها نشان دهندۀ یک مصلح آتش در عقب وتمثال شاه با تاج انفرادی اش درروی آن میباشد. نوع تاج ونام حاکم غالبا با سکه های نوع "کوشان" کوشانی- ساسانی مطابقت دارد. اینها دارای متن های در خط پارسی میانه و پهلوی است. این چاپها نشاندهندۀ کنترول حاکمان کوشانی- ساسانی در سرزمین های است که قبلا مربوط به امپراطورکوشان بوده است، برخلاف سرزمینهای شمال وشرق افغانستان، جائیکه سکه های شیوا و ناندی ضرب میشوند.

 

بالاخره دراینجا سکه های مسی ضخیم وجود دارد که تا اندازۀ مشابه به گروه قبلی یعنی حامل تصویریک مصلح آتش درعقب آنست. این سکه ها بطورخاصی از وادی اندوس و هم از ساحه جلال آباد و بگرام و شمال هندوکش شناخته میشود. قهرمانان آنها درخط پارسی میانه، پهلوی یا بکتریان (یونانی) میباشد. این سکه ها بربنیاد نشرهای شاپور2 استواراست.

 

تاریخ سکه های کوشانی- ساسانی مشکل است. نظریات عمومی که با شواهد نوشتاری تقویه میشود، پیشنهاد که میکند قسمت اعظم سکه ها در جریان اواخر سده سوم و چهارم م نشرشده اند. هورمزد 1 و 2 شاید مردی باشد که بمقابل شاه بهرام 2 در اواخر سدۀ سوم م اغتشاش میکند. نامهای حاکمان متذکره درسکه ها شامل آنهائیست که توسط شاهان ساسانی ذکرشده اند، اما مردمان شاید مطابقت نداشته باشند. ازاینجا معلوم میشود که حاکمان مربوط به خانواده شاهی بوده و آنها نامهای را اختیارمیکردند که شایستۀ مقام آنها بوده است. چیز مشابه  درمورد حاکمان هخامنشی بکتریا صدق میکند که غالبا نام ویشتاسپ را حمل میکردند. این هویدا بوده و باید بطورروشن دانسته شود که حاکمان کوشانی- ساسانی دارای مقام عمده بودند. این نه تنها بواسطۀ سکه ها و نامهای (تاج-) ایشان نشان داده میشود بلکه همچنان بواسطه این حقیقت که آنها تماما سبک انفرادی تاج خویش را داشتند. این مظاهرهمچنان ازتمثال های شاهان ساسانی شناخته میشود طوریکه دربالای سکه های نقرۀ ساسانیان و نقوش آنها ترسیم شده است.

 

لذا دراواخرسدۀ سوم و چهارم م قسمت اعظم سرزمین های کوشانها توسط یک نمایندگی قوی شاه ساسانی اداره میشود که سکه های خود را با تمثال خود نشر میکند. او بعلاوه، سکه های طلائی درتطابق به عنعنۀ کوشانها نشرمیکند که کاملا برخلاف عملکرد ساسانیان است. این نیزهویدا است که حاکم درشمال شرق فلات مسکون بوده و شهربلخ میتواند یکی از پایتخت ها باشد. نقش کوشان شاه (ساسانی) قابل مقایسه با دوست او در جنوبشرق، شاه ساکا است. هردوی اینها مقامات مهم ساسانیان وغالبا شهزاده های دربارشاهی بودند.

 

معلومات کمی دربارۀ زندگی روزانه بکتریا در زمان حاکمان کوشانی- ساسانی وجود دارد. بآنهم درسالیان آخریکتعداد زیاد متن های نوشتاری در بکتریان باعث روشن شدن شمال هندوکش شده است. این متنها اکثرا دربالای چرم، درهردوجانب وبا خط شکستۀ بکتریان نوشته شده است. بیش ازصد سند جدید تا کنون بدست آمده است. مطابق ویراستار، دانشمند برتانوی، نیکولاس سیمنر- ویلیام، آنها از عین منبع اشتقاق شده اند، اما از یک دوران نیستند. اکثریت اسناد باید بین اوایل سده های چهارم و اواخرهشتم قرارداشته باشند. تعداد زیاد متنها نامه ها بوده و بعضی ازآنها هنوزهم مُهرکرده بودند وقتی باراول کشف شدند. این اسناد احتمالا دریک ناحیه درشمال کوتلهای هندوکش دردوران اولیه اسلامی بنام سلطنت راب نوشته شده اند. یکی ازاین اسناد، یک کوشان شاه بنام واراهران را ذکرمیکند. این احتمالا بهرام باشد که بحیث یکی ازآخرین شاهان- حاکم کوشانی- ساسانی یا کوشان شاهان ساحه شناخته شده است.

 

شیونایت ها

 

تفوق ساسانیان درشرق مدت زیادی دوام نکرده و بزودی موقعیت آنها درمعرض خطرقرارمیگیرد. طورمعمول درتاریخ اینحصۀ جهان، تهدید همیشه ازشمال منشا میگیرد. زمانی در نیمه یا اواسط نیمۀ دوم سده چهارم م، مردمانی ازشمال به سرزمین های شمالشرقی فلات ایران هجوم میآورند. این تهاجم ازمداخلات قبلی در یک عرصۀ مهم تفاوت دارد که بازتابی یک تغیرمهم در صحراهای آسیای میانه میباشد، یعنی ظهورمردمان صحبت کننده آلتائی از منگولیا و راندن گروههای صحبت کنندۀ ایرانی که تا اینزمان درجلگه های آسیای میانه تسلط داشتند.

 

خانوادۀ زبانی آلتائی پس ازکوههای آلتای درآسیای میانه بامتداد مرزهای سایبریا/ چین نامگذاری میشود. لهجه های آلتائی بصورت عام به سه شاخۀ عمده تقسیم می شود: زبانهای ترکی، مغولی و منچو- تونگوز که بعضی اوقات شامل کوریائی و جاپانی نیزمیشود. منشای این زبانها باید بطورواضح درصحراهای منگولیا بامتداد مرزهای شمالی چین جستجو گردد. با مهاجرت های بزرگی که در اواخر هزارۀ اول ق م آغازمیگردد تعداد زیاد مردمان آلتائی گوی بطرف غرب رانده میشوند، یعنی آغازحرکتی که حدود یکهزارسال بعد باعث موجودیت ایشان دریکقسمت بزرگ آسیای میانه وشرق نزدیک میشود.

 

اولین گروه مهاجمین درشمال افغانستان درنیمۀ سده چهارم، شیونایت ها اند. نام ایشان یادآور خصلت هونی آنها بوده و نشان میدهد که چطورایشان و هیفتالیت (یفتلی) هائیکه جانشین آنها میشوند، بجهان خارج شناخته میشوند. وابستگی دقیق تباری و زبانی آنها هنوزهم نامعلوم است، اما بصورت عام قبول شده که آنها مربوط به مردمان صحبت کنندۀ- آلتائی بوده ویکتعداد دانشمندان فرض میکنند آنها مربوط به شاخۀ ترکی اند. مهاجرت های که باعث آمدن شیونایت ها ومتعاقبا یفتلی ها بافغانستان وشمالغرب هند میگردد با جنبش های کتلوی بزرگ دیگر همزمان است که باعث آوردن قبایل هونی دیگر بطرف یوکراین و اروپای مرکزی تا دور دست های فرانسه میشود. آنها تحت آتیلا تقریبا موفق میشوند تمام امپراطوری روم غربی را اشغال کنند، قبل ازاینکه  در چالونز در 451 م شکست بخورند.

 

شیونایتها باراول توسط امیانوس مارسیلینوس، تاریخنگار رومی سدۀ چهارم م ذکر میشود. او در بارۀ کمپاینهای شاه ساسانی، شاپور 2 (309- 79 م) بمقابل یوسینی (کوسینی، کوشانها ؟) و شیونیتای در356 م میگوید. مطابق عین منبع، بزودی پس ازآن شاه ساسانی یک اتحاد با شیونایت ها، گیلها وساکاها عقد میکند. اتحاد که در واقعیت شاید نشان دهندۀ شکست شیونایتها واحتمالا دربرگیرندۀ همکاری سربازان شیونیت در ارتش شاپور باشد که بمقابل امپراطوری روم (شرقی) استعمال میشود. شاپور در360 م شهر امیدا (دیاربکر) درترکیه شرقی فعلی را ظاهرا بکمک سربازان شیونایت محاصره میکند. درجریان محاصره، پسر گرومباتیس، شاه شیونایت کشته میشود. مطابق منابع، جسد او سوزانیده شده و استخوانهای او در یک کوزه نگهداری میشود.

 

تا اواخرسده چهارم م شیونایت ها تحت دودمان کیداریت ها متحد میشوند. نام این دودمان ازشاه ایشان، کیدارا اشتقاق شده و ازسکه های اوشناخته میشود که دربین جاهای دیگر، از تپه مرنجان کابل در همکاری با سکه های ساسانیان یافت شده است. اوسکه های طلائی کاسۀ بسبک کوشانی- ساسانی با عنوان کوشان شاه (در بکتریان: باگو کیدارا وزورکه کوسانو شاو) ضرب میزند. او همچنان درهم های نقرۀ ضرب میزند که از شاهان ساسانی تقلید میشود (شاپور 2 و 3).

 

موجودیت شیونایتها درشمال افغانستان احتمالا باعث پایان کنترول ساسانیان نمی شود. درحالیکه شیونایت ها بربکتریای شرقی تسلط داشتند، سربازان ساسانی احتمالا هنوزهم قسمت زیاد افغانستان شمالغربی و مرکزعمده هرات را دراختیار دارد. اینرا میتوان ازاین حقیقت استنتاج کرد که شیونایت ها قرارمعلوم بطرف جنوب ازطریق دهلیزهرات پیش نمیروند، اما مطابق منابع چینائی آنها ازطریق هندوکش به داخل وادی کابل میروند. درجنوب کوهها، شیونایت ها تحت کیدارا و جانشینان او متعاقبا یک سلطنت قدرتمند ایجاد میکنند که بطور وسیعی درتاریخ هندیان بحث شده است. عین منابع چینائی به پایتخت شیونایت درجنوب هندوکش اشاره نموده و نام او احتمالا اشاره به پشاور فعلی دارد.

 

قرارمعلوم ورود شیونایت ها به گندهارا سریعا باعث اختلال زندگی فرهنگی در منطقه نمیشود. چیزبسیارمهم دراین زمینه عبارت ازسفرنامه یک زایر بودیست چینائی بنام فاکسیان است که از ناحیه جلال آباد در حوالی 400 م دیدن میکند. توصیف او در بارۀ گندهارا و وادی کابل بطور روشن ارائه کنندۀ ثروت و رفاه جوامع بودیستی دراین زمان است. وقتی او از چین بمحدودۀ شمال پاکستان فعلی میرسد، یک جامعۀ بودیستی شگوفان شاخه عرادۀ کوچک (هینایانه) را درمییابد. اوازطریق ناحیه سوات به گندهارا میرسد. مطابق این زایر، اکثریت مردم اینجا پیروی بودیزم هینایانه بودند. او بعدا به شهرپشاورمیرود. اودراینجا گنبد عظیمی را می بیند (مطابق این زایر)، که توسط شاه کوشان، کنشکا اعمارشده و او نیز ظرف یا کاسۀ خیریۀ مشهور بودا را ذکرمیکند. فاکسیان متعاقبا بطرف غرب به نگاراهارا (ناحیه جلال آباد) به شهرهده فعلی (سیلو) سفر میکند، جائیکه درآنجا ویهارای مشهور با استخوان- جمجمۀ بودا وجود داشت. فاکسیان یکتعداد زیاد زیارتگاهای بودیستی دراین ساحه را شرح میدهد. ازاینجا او از طریق "کوههای کوچک برفی" (سفید کوه؟) بطرف جنوف یا دوباره بطرف اندوس سفر میکند.

 

هیفتالیت (یفتلی) ها

 

درعین زمان بامتداد مرزهای غربی سلطنت کیداریت، ساسانیان سخت میکوشند مناطق ازدست رفته را بدست آورند. اینزمان دوران شاهان بهرام 5 و یزد گرد 2 است که بین 420 م و 457 حکمروائی داشتند. بآنهم امواج جدید مهاجمین شمالی بزودی یک تهدید بسیاربزرگ را متوجه ساسانیان میسازد. مهاجمین جدید بصورت عام بنام یفتلیها یاد میشوند که احتمالا از نگاه تباری مربوط به شیونایتها باشند که قبل ازایشان آمده بودند. یفتلیها درمنابع عربی بنام هیطال یا (جمع آن) هیاطیله شناخته میشوند. بیزانتین ها آنها را بصورت عام بنام هون های (سرخ یا سفید) یا ابدیلای/ایفتالیتای نامیده است. چینائیها ایشان را بنام ایدا شناخته اند درحالیکه شاه ایشان را بنام یاندائیلیتو نامیده است. قهرمانان سکه ها و متن های کنده شده بالای جواهرات نشان میدهد که یفتلیها یا حد اقل رهبران ایشان، با یک زبان ایرانیان شرقی صحبت میکردند. نامهای شاهان یفتلی طوریکه توسط الطبری داده شده نیز ایرانی اند. بآنهم بگمان اغلب، یفتلی ها اصلا با یک زبان آلتائی صحبت نموده و آنها یا حد اقل طبقات بالائی آنها زبان بکتریا را میپذیرند، وقتی این سرزمینها را اشغال میکنند.

 

معلومات همزمان در بارۀ یفتلی ها بسیار کمیاب است. درسدۀ ششم، پروکوپیوس قیساریا، یفتلیها را قرارذیل تشریح میکند:

 

"با وجودیکه اینها از ایل هونها اند در حقیقت از نام آنها نیز... آنها با هیچیک از هونهای که ما میشناسیم آمیزش نمیکند... اینها مانند دیگرمردمان هونی، کوچی نیستند... اینها یگانه هونهای هستند که دارای سیما و جلد سفید بوده و بد قواره نیستند. این نیز حقیقت دارد که شیوۀ زندگی آنها شباهت زیادی به عشایر ایشان نداشته و مانند آنها زندگی درنده خویانه ندارند؛ اما اینها توسط یک شاه اداره شده، و...دارای قانون اساسی هستند".

 

تاریخ قدیم یفتلیها درشمالشرق ایران بسیار مبهم است، چون منابع همیشه بین شیونایتها، کیداریتها و یفتلیتها تشخیص نمیکند. الطبری میگوید چطور تا 457 م مدعی تخت ساسانیان، فیروز خواهان کمک یفتلیها بمقابل برادرش شاه شاهان هرمزد 3 میشود. مطابق الطبری، یفتلیها چندی قبل تخارستان را اشغال کرده بودند، یک نامی که از اواخرهزارۀ اول ق م برای بکتریای قدیم و سرزمینهای کوهستانی شرق آن اطلاق میشود. کمک یفتلیها باعث میشود فیروز تخت ساسانیان (459- 84 م) را اشغال کند. بآنهم بزودی جنگ بامتداد مرزهای شرقی شروع میشود. درسالهای 460 و 470 فیروز حد اقل سه جنگ را در شرق براه میاندازد (یک وقت با گذاشتن پسرش قباد بحیث گروگان دربین مخالفان خویش). وقتی پسر او در مقابل پرداخت یکمقدارهنگفت برمیگردد، جنگ ادامه مییابد. نتیجه اینستکه فیروز بالاخره زندگی خویش را باخته و امپراطوری خود را در خدمت دشمن میگذارد. درسالیان بعدی ساسانیان باجگذار یفتلی ها گردیده و در ترس دایمی این جنگجویان شمالی زندگی میکنند.

 

بالاخره یفتلیها قلمروی بزرگی را درهردو جانب هندوکش تاسیس میکنند که تا دوردست های سواحل دریای اندوس وسعت دارد، یعنی با راندن اسلاف خویش، شیونایت ها وکیداریتها. بآنهم سرزمین های شمال هندوکش بحیث مرکز قدرت یفتلیها باقی میماند. البیرونی نویسندۀ اوایل اسلامی میگوید که پایتخت قدیمی یفتلی ها بنام واروالیز یاد شده و در تخارستان قرارداشت. این محل تا زمانهای سلجوق، دراوایل هزارۀ دوم ناشناخته باقی میماند که احتمالا درنزدیکی شهرفعلی کندزدر شمال تونل سالنگ قراردارد.

 

ازمنابع بعدی روشن شده که قلمروی یفتلیها بطورنسبی سست بوده که با نواحی کاملا خودمختار و رهبری شونده توسط رهبران میراثی تنظیم میشود. قرارمعلوم اثرات اولیه یفتلی ها بالای زندگی فرهنگی درقلمروهای اشغالی محدود بوده است. زایر چینائی، سونگیون که از طریق افغانستان فعلی و گندهارای قدیمی درحوالی 520 م سفرکرده، میگوید جوامع بودیستی شگوفان و بناهای بودیستی هنوزپابرجا بوده است. ازطرف دیگراوبخوانندگان خود میگوید که "خدایان بیگانه" و "دیوان" نیز پرستش میشده اند.

 

اسناد بکتریان که دراین اواخردرشمال افغانستان روشنی انداخته و ازسلطنت راب اشتقاق شده نیزاشاراتی به یفتلیها دارد. یک نامه که مطابق سیمزویلیام شاید مربوط اواخرسده پنجم باشد به حاکم یفتلی ساحه اشاره میکند. متن دیگری که سیمز ویلیام آنرا بحیث یک قرارداد تفسیرنموده و مربوط 527 م است اشاراتی به "مالیه یفتلی ها" دارد.

 

سکه های یفتلیها از محلات مختلف افغانستان شناخته شده است. آنها بربنیاد درهم های نقرۀ ساسانیان بوده و شامل تصویریک مصلح آتش درعقب آنست. در روی سکه ها، نیم تنه شاه و یک قهرمان بکتریان نشان داده شده است. درساحه هده (توپی 10) نزدیک جلال آباد، سکه های یفتلیها یکجا با سکه طلائی تیودوسیوس، مارسیانوس و لیو(457- 74 م) یافت شده است.

 

ترکها

 

بازهم قدرت یفتلیها ازجانب شمال مورد حمله قرارمیگرد. درنیمۀ سده ششم م قبایل ترک بامتداد مرزهای شمالی افغانستان کنونی جابجا میشوند. موجودیت آنها در ساحه قسمتی ازعین هجوم مردمان صحبت کنندۀ آلتائی است که باعث آمدن هونها به فلات ایران و اروپا میشود. ترکها درمحلی بنام خاقانات ترکهای غربی متحد شده بودند. در560/559 یابغوی آنها، ایستامی (همچنان بنام سینجیبو یاد میشود) و شاه ساسانی، خسرو1 انوشیروان (531- 79 م) ازطرف شمال و جنوب بالترتیب بالای هیفتالیتها حمله نموده و دشمنان خود را شکست میدهند. فکرمیشود این پایان قدرت یفتلی ها باشد. بآنهم نفوذ مستقیم ترک ها یا ساسانیان در سرزمینهای شمال افغانستان فعلی دراول حاشیوی باقی مانده وقلمروی یفتلیها بموجودیت خویش ادامه میدهد. آنها درزمان های مختلف یکجا با ترکها بمقابل ساسانیان جنگیده و درزمان های دیگریکجا با ساسانیان بمقابل ترکها میجنگند.

 

بی شو چینائی باین ارتباط میگوید که در اوایل 580 یفتلیها وساسانیان یکجا بمقابل ترکها میجنگند. دراول آنها این کاررا بدون موفقیت زیاد انجام میدهند، چون تاردو جانشین ایستامی ظاهرا موفق میشود تا دورهای جنوب مانند هرات حرکت کند. اما در 588/89 م جنرال مشهورساسانی بهرام چوبین (بعدا شاه شاهان، بهرام 6)  ارتش ترکی را شکست داده و بلخ را تسخیرمیکند که ظاهرا قبلا توسط ترک ها گرفته شده بود. مبارزه ادامه مییابد. درجریان سلطنت شاه ساسانی خسرو 2 (590- 628 م)، ترکها یفتلی ها را کمک نموده، ایرانیان را شکست داده و تا به ری (نزدیک تهران) و اصفهان پیشروی میکنند. ترکها بعدا شکست میخورند اما آنها نفوذ خویش را درسرزمینهای قبلی یفتلیها نگهمیدارند. در630 م وقتی ایران شرقی توسط زایر چینائی، سوانژنگ دیده میشود، قسمت اعظم افغانستان شمالی توسط ترکها اداره شده و آنها سریعا نفوذ خویش را بجنوب کوهها گسترش میدهند. این واضح است یک عصرجدید آغازمیشود که درآن ایرانیان فلات باید جای خویش را برای مهاجمان و حاکمان جدید ترکی بدهند.

 

سوانژنگ

 

سفرنامۀ سوانژنگ یکی از شگفت انگیزترین گزارشهای قدیمی است. در سیوجی ("اسناد دنیای غرب") که شامل سفرنامه او است یک نظر آزاردهنده در مورد سرزمینهای افغانستان فعلی و نیم قارۀ هند داده شده است. عین داستان، با وجودیکه درجزئیات آن کمی تفاوت است، در زندگی سوانژنگ هوی لی گفته شده است. سوانژنگ سفرخویش را از چنگان درغرب چین درحوالی 629 م شروع میکند. او در جستجوی خرد و دیدن مکانهای مقدس بودیستی و جمع آوری روایات، از مسیر مرغزار تورفان و سمرقند بطرف شمال افغانستان فعلی و نیم قاره هند سفر نموده و در 645 م به چین برمیگردد.

 

اودرگزارش خویش کشورتخارستان را شرح میدهد. اومیگوید که این دربرگیرندۀ تمام سرزمینهای بین هندوکش در جنوب وسلسله حصاردرشمال آمودریا است که بطورتقریبی برابرمیشود به بکتریای قدیمی وسرزمین های کوهستانی شرق. سوانژنگ میافزاید این سرزمین به 27 ناحیه تقسیم شده، پس ازوفات طایفۀ شاهی و یک گروه که حالا تابع قبایل ترکی است. سوانژنگ بعدا میافزاید که مردم بد جنس و ترسو بودند. آنها از چپ به راست خوانده و سکه های طلائی و نقرۀ استعمال میکردند. اکثریت مردمان لباس پنبۀ پوشیده ویکتعداد پشمی استعمال می کردند. زایرچینائی که ظاهرا مایوس شده، میافزاید که دانش مردم دربارۀ دین (بودیزم) بسیارمحدود است.

 

سوانژنگ بطورخاص به ناحیۀ بوهی اشاره میکند که باید با بکتریا تطابق داشته باشد. ما میخوانیم که دراینجا تعداد زیاد راهبان (حدود 3000) در داخل و خارج شهرعمده وجود داشتند که تماما پیرو شاخۀ عرادۀ کوچک (هینایانه) بودیزم بودند. در زندگی سوانژنگ علاوه میشود که دراینجا حدود یکصد صومعه وجود دارد. سوانژنگ همچنان دراینجا ومحلات مجاور از ستوپه (گنبد) ها توصیف میکند. کارهای باستان شناسی فعلی بقایای زیارتگاههای بودیستی را در جوار بکترای قدیمی بشمول مخروبه های باقیماندۀ یک ستوپه بزرگ درشمال شهرروشن ساخته که حالا بنام تپه رستم نامیده میشود. این مخروبه ها در نزدیکی مخروبه های تخت رستم قراردارد که احتمالا مطابقت به صومعه های قدیمی نوبهار (ویهاره سانسکریت، "صومعه") دارد.

 

زایر متعاقبا در بارۀ سرزمین فانیانه میگوید که عبارت از بامیان فعلی در وسط هندوکش، کوههای برفی چینائی است. مطابق سوانژنگ، وادی بامیان درخارج توخارستان قراردارد باوجودیکه سیستم نوشتن، رسوم و پول ایشان یکی است. همچنان سیمای شخصی مردم آن بسیارزیاد یکنواخت است، درحالیکه زبان ایشان کمی متفاوت است. مردم لباسی میپوشند که از پشم یا پوست است. مردم بامیان بسیارمذهبی (بودیست) توصیف میشود که عمدتا پیرو عرادۀ کوچک و لوکوتاراوادینز (یک فرقه بودیستی دربین هینایانه و مهایانه) اند. سوانژنگ همچنان دو تصویر (مجسمۀ) بزرگ بودا را چنین توصیف میکند:

 

"درشمالشرق شهرشاهی یک کوه وجود دارد که درسراشیبی آن یک مجسمۀ سنگی بودا بارتفاع 140 یا 150 فت قراردارد. منظرطلائی آن بهرجانب درخشش داشته و زیورات گرانبهای آن با روشنائی خویش چشم ها را خیره میسازد. در شرق این نقطه یک صومعه وجود دارد که توسط یک شاه قبلی کشوراعمارشده است. در شرق صومعه یک شخصیت ایستاده بودای ساکیا قرار دارد که از سنگ فلزی به ارتفاع 100 فت ساخته شده است. طوریکه درقطعات مختلف ریخته ریزی و باهم وصل شده و بشکل تکمیلی قراردارد، طوریکه ایستاده است".

 

از وادی بامیان سوانژنگ "سلسله کوه سیاه" را عبور نموده و به ناحیه جیابیشی میرسد که نمیتواند جای دیگری بجزازکاپیسای قدیمی یا بگرام فعلی درشمال کابل باشد. مردم اینجا بطور واضح مورد پسند چینائی قرارنمیگیرد. او آنها را بحیث "ظالم و شریر؛ زبان ایشان را درشت و خشن؛ مراسم عروسی ایشان را محض آمیزش جنس ها (زن ومرد) میداند". سوانژنگ میافزاید که زبان و رسوم آنها تا اندازۀ متفاوت ازمردم توخارستان است. لباس مردم پشمی با پیرایش پوست دوزی است. شاه شهر، یک بودیست زاهد گفته میشود که حدود 10 ایالت همسایه را اشغال کرده است. دراینجا راهبان عمدتا پیروعرادۀ بزرگ (مهایانه) بودیزم اند، باوجودیکه عرادۀ کوچک هنوزهم مشهوراست.

 

درشرق کاپیسا زایر چینائی مطابق گزارش او مرز با هند را عبورنموده وازطریق نواحی لغمان (لنبو)، نگاراهارا (ناجی لیوهی) و گندهارا (ژینتولو) میگذرد. مطابق سوانژنگ لغمان مربوط کاپیسا بوده است. بازهم مردمان محلی زیاد مورد توجه زایر چینائی قرارنمیگیرد. او ایشان را غیرمعتمد و دزد صفت توصیف میکند. او میگوید آنها اکثرا جامه های نخی سفید میپوشیدند. بودیستهای منطقه عمدتا شاخه مهایانه را تعقیب میکنند اما زایر میافزاید که دراینجا معابد زیادی برای عبادت خدایان هندو وجود دارد.

 

نگاراهارا، اطراف جلال آباد فعلی نیز وابسته کاپیسا بوده است اما مردم آن مورد پسند چینائی قرارمیگیرند. آنها را ساده و صادق  وبا گرایش گرم وشجاع توصیف میکند. اکثریت مردم بودیست اند. زایر با تاسف مشاهده میکند که ستوپه ها ترک شده و درحالت مخروبه قراردارند. دراینجا بعضی معابدی غیربودیستی (هندوئی) نیزوجود دارد. درجنوبغرب پایتخت ناحیه، سوانژنگ ساحه سیلو(هده فعلی) و گنبد مشهوری را دیدن میکند که دارای استخوان- جمجمه بودا است. با ادامه بشرق نگاراهارا، چینائی به گندهارا و پایتخت آن پشاور(بولوشابولو) میرسد. این ناحیه درآنزمان توسط یک حاکم فرستاده شده ازکاپیسا اداره میشود. سوانژنگ میگوید که شهر و ناحیه متروک شده و گنبد ها و صومعه ها مخروبه شده اند.

 

سالها بعد، درمسیربرگشت به چین، سوانژنگ بازهم ازطریق سرزمینهای مرزی هندو- ایرانیان میگذرد. او از سرزمین فالانه یاد میکند که تابع کاپیسا است. مطابق به زندگی این ناحیه درجنوب پشاور و ودای کابل، در مرکز ولایت صوبه سرحد پاکستان فعلی واقع است. گفته میشود که توسط مردمانی پرجمعیت شده اند که غیرمتمدن اند. بعضی از آنها بودیست (مهایانه) اند؛ دیگران خدایان هندو را می پرستیدند. درغرب آن سرزمین جیجیانگنه واقع است. دراینجا مردمان درطوایف تنظیم بوده، دربین کوههای بلند زندگی داشته و سرزمین آنها بخاطرگوسفندان و اسپ های بزرگ ایشان مشهوراست. در ورای آن، سوانژنگ با مسافرت بطرف شمالغرب به مرزهای هند میرسد.

 

درخارج هند، زایرچینائی داخل کاوجوتو میشود که دارای دو پایتخت هیکسینا و هیسالو است. درحالیکه اولی شاید با غزنی مطابقت کند، محل دومی هنوزنامعلوم است. اگرتشخیص اولی درست باشد، سرزمین کاوجوتواشاره به سرزمین زابلستان دارد، یک ناحیه بین کندهار و کابل که از منابع اولیه اسلامی معلوم است. این تشخیص با نام یکی از دریاهای سرزمین بنام لومایندو تقویه میشود که میتواند با دریای هلمند یعنی ایتیماندروس قدیمی ربط داده شود. مطابق چینائی دراینجا تعداد زیاد صومعه های بودیستی وجود دارد که همه مهایانه بوده وشاه نیزیک بودیست ملتهب میباشد. درتشخیص این ناحیه با زابلستان علاقمندی بزرگی وجود دارد، بخصوص زایرچینائی میگوید تعداد زیاد مردم اینجا معبودی را عبادت میکنند که بنام چو یا چونا یاد میشود. زیارتگاه اوکه بطورآشکارغیربودیستی است، درجنوب کشوردربالای یک کوه قراردارد. زایر میافزاید که دراینجا خدا ازشمال یعنی از جیابیشی معرفی شده و تمام مردم بعضا ازدوردست ها سالی یکباربه قله کوه آمده، طلا، نقره ودیگراشیای گرانبها، گوسفند، اسپ ها و حیوانات دیگرهدیه میکنند.

 

چینائی از کاوجوتو بطرف شمال سفرکرده و به ناحیه فولیشیساتنگنا میرسد که پایتخت آن هوبینا است. تشخیص وموقعیت این سرزمین نامعلوم است. زایرچینائی معلومات میدهد یک شاه ترکی که بودیست ملتهب است حکمران این ناحیه است. مردم آن بسیارمشابه به کاوجوتیواست باوجودیکه با زبان متفاوت صحبت میکنند. ناحیه آنها شاید نچندان دورازساحه غزنی باشد؛ ولایت وردک فعلی با تعداد زیاد بقایای بودیستی آن یک امکان منطقی معلوم میشود. چینائی ازاینجا بشمال شرق سفرکرده ازطریق ساحه کابل یا دامنه های آن عبورمیکند. آنها کوتل پولوسینا در هندوکش را پیموده و داخل ناحیۀ انتالوفو میشود که حالا اندراب خوانده میشود، در جانب شمال کوتل خاواک. سوانژنگ آنرا قسمتی از توخارستان توصیف میکند. در اینزمان ناحیه مربوط یک حاکم ترکی میباشد. لذا زایر از طریق بدخشان (بودوچانگنا) گذشته و به چین برمیگردد.

 

لذا سوانژنگ نشان میدهد که دراینزمان حوالی 630 م شمال افغانستان فعلی به شاهزادگیهای مختلف تقسیم بوده وتمام آنها تابعیت ترکها را دارند، درحالیکه وادی کابل تا گندهارا توسط حاکم بودیستی کاپیسا اداره میشود. بسیارممکن است که در سالیان قبلی ترکها حملاتی بالای سرزمین های جنوب هندوکش و گندهارا نموده باشند. حد اقل یک ناحیه درجنوب هندوکش بواسطه یک شهزاده ترک (فولیشی ساتنگنا) اداره میشده است. لذا در زمان سوانژنگ، وادی کابل یک دیگ تباری میشود. حاکمان جدید ترکی قدرت خویش را بقیمت اولاده شیونایت ها ویفتلی ها توسعه میدهند که بنوبه خود جای کوشان ها وسایرگروههای سکائیان اواخرهزارۀ اول ق م را گرفته بودند. آنها تماما مشتق ازآسیای میانه بوده و همه در سرزمینهای مستقرمیشوند که درجریان هزارۀ دوم توسط هندو- آریائیها نفوذ کرده بودند، که ایشان نیزمشتق از آسیای میانه بودند.

 

بودیزم بطور آشکارا از یک زمان مشکل عبور نموده و تعداد زیاد صومعه ها و گنبد ها مخروبه یا ویران شده اند. ازگزارشات سایرچینائیان معلوم میشود که این موضوع بطورنسبی کمی قبل ازدیدن سوانژنگ بوقوع پیوسته است، باوجودیکه اوهیچ اشاره به چنین حوادث نمیکند. بسیارممکن است که شیونایتها و یفتلیها باعث این تخریبات شده باشند. منابع هندیان و چینیان دراین رابطه به دو شاه هونا بنام های تورامانه و میهیراکولا اشاره میکند که درشمال و شمالغرب هند ازاواخرسده پنجم تا نیمه سده ششم م سلطنت نموده و بخاطرتخریب زیارتگاههای بودیستی مشهورمیباشند.

 

باوجودیکه سوانژنگ به ساسانیان اشاره نمیکند، با اطمینان میتوان فرض کرد، وقتی اوجائی را دیده که حالا افغانستان نامیده میشود، قسمت اعظم جنوب وغرب آن هنوزتوسط حاکمان ساسانی اداره میشود. بسیارشگفت انگیز است فکرکرد که بعضی ازاین مقامات بزودی درجریان چند سال با پیشروی ارتشهای اعراب مقابل شده و بیک نظم کاملا سیاسی و مذهبی جدید تسلیم میشوند.



نویسنده: ویلیم فوگیلسنگ - 2002
برگردان: سهیل سبزواری - 2010

  
  
Copyright © 2005-2010 www.khorasanzameen.net