افغان ها، فصل هفتم - گشایش بسوی غرب بازگشت برویۀ نخست

 

تاریخ قدیم اقوام و سرزمین های افغانستان امروزی تا ظهور سلطنت افغانها

(به اساس شواهد باستان شناسی)

 

فصل هفتم – گشایش بسوی غرب

 

تا نیمۀ هزارۀ اول ق م حاکمان محلی اولادۀ سکائیان بامتداد نوارشمالی فلات ایران مستقرمیشوند. اینها طبقۀ حاکم را تشکیل میدهند، همانطورکه دراوقات بعدی ترکها بعین ساحات آمده و مسلط میشوند. گروههای دیگرسکائیان باطراف ونواحی رفته و بادامۀ رسوم وعادات اجداد خویش درآسیای میانه میپردازند. درافغانستان کنونی، شمال آن کاملا سکائیزه شده وسربازان محلی درارتش هخامنشی ملبس با سبک سکائیان اند. اما درجنوب با وجود اینکه تا اندازۀ زیادی توسط سکائیان کنترول میگردد، اکثریت مردم محلی هنوزهم رسوم خویش را تعقیب میکنند. باینترتیب آنها با گروههای دیگرایرانی درنوارجنوبی فلات ایران بشمول پارسیان رابطه پیدا می کنند. در یک نگاه اجمالی این فاصله بین شمال و جنوب و بخصوص بین شمال و جنوب افغانستان را میتوان درتاریخ اولیۀ هخامنشیان مشاهده کرد.

 

در550 ق م یک شهزادۀ پارسی که دردنیای قدیم بنام کوروش شهرت دارد، آقای خویش، استیاگیس (ایشتوویگو) شاه ماد ها را شکست میدهد. هرودوتس کوروش را نواسۀ استیاگیس معرفی میکند. صرفنظرازاینکه چنین موردی حقیقت دارد یا نه، شهزادۀ پارسه (پرشیای یونانی) درجنوب ایران جانشین شاه ماد ها میشود. او متعاقبا آقای یک قلمروی وسیع سرزمین های میشود که از مرزهای لیدیا (ترکیۀ غربی) تا ایران شرقی و ازکوه های ارمینیا درشمال تا سواحل خلیج فارس در جنوب وسعت دارد. از اینکه کوروش سرزمین های افغانستان را تسخیرکرده یا بسادگی بارث برده یا هردو، یک نقطۀ مبهم است، اما طوریکه ازمنابع معلوم میشود بهنگام مرگ او در 530 ق م تمام افغانستان فعلی وسرزمینهای مجاورآن شامل قلمروی امپراطوری هخامنشیان بوده است.

 

نامهای تمام نواحی قدیمی مشهورافغانستان درلیست کتبۀ بیستون شامل است. این کتیبۀ سه زبانه (ایلامی، اکادیان و پارسی باستان) درسنگهای نزدیک همدان فعلی درغرب ایران بفرمان داریوش کمی پس از تخت نشینی او در522 ق م کنده شده است. این نواحی (درمتن پارسی باستان) شامل بکتریش (بکتریا)، هرایوا (ارییا)، زرنکا (زرنگیانا یا درنگیانا، سیستان فعلی)، هرایواتیش (اراکوزیا)، تاتاگوش (ستاگیدیا) و گندارا (گندهارا) میباشد. چون هیچ مدرکی وجود ندارد که کامبیزیس، پسر و جانشین کوروش (530- 522 ق م) گاهی درشرق کمپاین نموده باشد، این سرزمینها باحتمال قوی درزمان کوروش یا قبل ازآن شامل امپراطوری شده اند. درواقعیت، داستانهای زیادی درمورد کارهای کوروش درقسمتهای شرقی فلات وجود دارد. گفته میشود که او قلعه و شهرکاپیسا درشمال کابل را تخریب میکند. همچنان گفته میشود که اودرسیستان یا جوار او با مردمان اریاسپیان تماس داشته است. بعلاوه ادعا میشود که او یک قلعه را در سواحل سیردریا، نچندان دور از خجند فعلی (لنین آباد قبلی) تاسیس نموده است. اوهمچنان دراین قسمت جهان در 530 ق م احتمالا دربیابانهای دشت قراقوم (درترکی "رنگ سیاه") درشمال ایران فعلی میمیرد. او بالاخره در پارک قصرخویش (پاسارگاد)، شمال پرسیپولیس دفن میشود، جائیکه امروزهم قبر او دیده میشود.

 

مبارزه برای تاج و تخت هخامنشی

 

مخالفت درفلات ایران درنیمۀ سدۀ هشتم ق م دربین شمال سکائیزه شده و جنوب غیرسکائیزه درحوادث مربوط به قدرت رسیدن داریوش در 533 ق م انعکاس مییابد. کامبوجیه دراینسال میمیرد. او پسر کوروش و جانشین او است. او بهنگام مرگ، همراه با ارتش خویش درمسیربرگشت از مصربه پرشیا بخاطر سرکوب اغتشاش بردیا است که ادعا دارد برادرکامبوجیه است. هرودوتس این شخص را سمیردیس میخواند. وقتی کامبوجیه میمیرد، بردیا بحیث شاه تاجگذاری میکند که در1 جولای 522 بوقوع پیوسته است. بآنهم فقط سه ماه بعد در 29 سپتمبر یک جوان طایفۀ هخامنشی بردیا را درماد بقتل میرساند. شخص قاتل داریوش است که تا 486 م شاه امپراطوری میباشد. اوبصورت آشکاردرکتیبۀ مشهوربیستون خویش اعلام میکند که بردیا یک دغلباز بوده و بردیای واقعی سال ها قبل توسط کامبوجیه کشته شده است. داریوش میگوید، دغلباز در واقعیت یک واعظ ماد یا مغ (مجوس) بنام گیماتا میباشد. داریوش علاوه میکند که پس از29 سپتمبریک سلسله اغتشاشات بمقابل او درسراسرامپراطوری بوجود میآید. اما مطابق متن، داریوش وجنرالهای او این اغتشاشات را درظرف یکسال درهم میکوبند.

 

در متن بیستون که داریوش کمی پس از بقدرت رسیدن کندنکاری میکند، واژۀ "حقیقت" را چندین بار بکار میبرد که خوانندۀ فعلی نمیتواند مطمئین گردد مگر اینکه احساس شک و تردید نماید. "کشش حقیقت" یک پدیدۀ ناشناخته (بخصوص در بین سیاستمداران) نیست. در اینجا شک و تردید در مورد هویت "دغلباز" و چگونگی اغتشاشات وجود دارد. آیا داریوش یک دغلباز را بقتل رسانیده یا او برادرواقعی کامبوجیه را کشته است؟ مشخصۀ اغتشاش چه بوده ومطابق داریوش، وقتی او بر تخت مینشیند، چگونه موفق میشود مخالفین را شکست دهد؟ حوادث 521/522 غالبا بحیث یک مخالفت دوامدار در بین مادها و پارسها (رعیت اسبق ایشان) توضیح میشود. هرودوتس باین ارتباط میگوید، داریوش پارسیان را از مطیع شدن دوباره به ماد ها نجات میدهد. بآنهم واضح است که اوضاع بمراتب مغلق تر از آن بوده است. مطابق منابع، واقعیت مغلق اینستکه، داریوش فرمانده سربازان و جنرالان پارسها و مادها بوده و یکی از مخالفین عمدۀ او یک پارسی بوده است. لذا یک مخالفت روشن در بین مادها و پارسها، طوریکه غالبا حدس زده میشود، وجود نداشته است. لذا چه واقع میشود؟

 

یکی ازاغتشاشات گفته شده توسط داریوش، درمارگیانا (اطراف مرو فعلی)، شمال شرق امپراطوری رخ داده که توسط شخصی بنام فرادا رهبری شده است. در نقوشی که متن را همراهی میکند، دیده میشود که این "اغتشاشی" لباس پارسی بر تن دارد، بسیارمتفاوت ازلباس سواری (سکائیان) مارگیانا که بامتداد نوار شمالی فلات ایران زندگی میکردند. لذا فرادا ظاهرا یک پارسی و شاید حاکم پارسی بوده باشد. داریوش میگوید، اغتشاش فرادا زمانی بوقوع پیوسته که او در بین النهرین بوده، جائیکه او پس از 29 سپتمبر رفته بود تا یک اغتشاش بابلیها را سرکوب کند. داریوش بعدا به خواننده خویش میفهماند که حاکم او در بکتریا بنام دادارشیش، اغتشاش مارگیانا را در 10 دسمبرهمین سال سرکوب نموده و بیش از 50 هزار مارگیان را بقتل رسانیده است.

 

فاصلۀ زمانی دربین آغازاغتشاش (کمی پس از29 سپتمبر، وقتیکه باردیا/گایماتا کشته میشود) و تاریخ سرکوب آن (10 دسمبر) بسیارکوتاه است. مسند دادارشیش (بکترا، بلخ فعلی درشمال افغانستان) حدود 600 کیلومتر از مارگیانا فاصله دارد، بامتداد یک مسیر مدور که باید از دشت بین هر دو محل احتراز شود. چون دلیلی وجود ندارد که در مورد تاریخ جنگ بمقابل مارگیان شک شود، نتیجه اینستکه اغتشاش باید قبل از 29 سپتمبرشروع شده و داریوش قصدا تاریخ حقیقی اغتشاش را به تعویق انداخته است. این بدین معنی است که فرادا (ظاهرا حاکم پارسی مارگیانا) باید بمقابل باردیا اغتشاش نموده باشد نه بمقابل داریوش.

 

تقریبا درهمین زمان اغتشاش دیگری در خود پرسیس یعنی خانۀ هخامنشیان رخ میدهد. مطابق داریوش درمتن بیستون او، این اغتشاش نیززمانی شروع میشود که او در بین النهرین بوده (پس از 29 سپتمبر) و توسط یک پارسی بنام واهیازداتا رهبری میشده است. این "یاغی" که خود را باردیا مینامد، ادعا میکند پسرکوروش و برادر کامبوجیه است. باینترتیب طوریکه فهمانده میشود وهیازداتا نیز مانند باردیا یک دغلباز بوده است.

 

مطابق داریوش این واهیازداتا/باردیا ارتشی به اراکوزیا درشرق میفرستد. چیزیکه بعدا می شنویم اینستکه سربازان واهیازداتا بتاریخ 29 دسمبر 522 ق م در ساحۀ بنام کاپیشاکانیش (شمال کابل فعلی؛ کاپیسای پلینی)، بیش از 2000 کیلومتر شمال شرق پرسیس شکست داده میشود. مطابق داریوش، سربازان واهیازداتا توسط یک جنرال بنام ویوانا کوبیده میشود که داریوش او را تابع و حاکم خویش در اراکوزیا میخواند. در21 فبروری جنگ دومی رخ میدهد، بمراتب درسمت جنوب که بازهم ویوانا قوتهای وهیازداتا را نابود میسازد. کمی بعد تر جنگ سوم بوقوع می پیوندد که در آن ویوانا بصورت کامل دشمنان خویش را سرکوب نموده و آنها بطرف پرسیس فرار میکنند. از جریان حوادث میتوان نتیجه گرفت که ویوانا سربازان وهیازداتا را دنبال نموده است (ازشمال کابل فعلی بطرف جنوبغرب بامتداد مسیر پرسیس). چون جنگ اولی درقسمت جنوب هندوکش رخ میدهد، کاملا هویدا است که ویواتا ازشمال کوهها ازبکتریا آمده است.

 

با درنظرداشت تاریخها گمان نمیرود که وهیازداتا اغتشاش خویش را پس از 29 سپتمبر شروع نموده باشد. بطور ساده زمان کافی برای او وجود ندارد تا شورش خویش را طرح ریزی، یک ارتش را جمع آوری و سربازان را تا به کوه های هندوکش فرستاده باشد. لذا روشن است که مردم نوار جنوبی بشمول پرسیس و اراکوزیای قدیمی در جنوب افغانستان، "شورش" خویش را قبل از 29 سپتمبر بمقابل شاه باردیا شروع نموده باشند نه بمقابل داریوش.

 

شمال بمقابل جنوب

 

شورشهای فرادا و واهیازداتا نشان میدهد که داریوش درمتن بیستون خویش در مورد حقیقت بسیارلیبرال بوده است. او یکی ازیاغیان بمقابل شاه باردیا بوده، اما طوریکه ادعا میکند یگانه نفرنبوده است. تفاوت مهم اینکه اوکسی هست که شاه را کشته است. او از نگاه نسل با هخامنشی بودن و قتل نمودن شاه در یکی از پایتخت های هخامنشیان، بآسانی میتواند کنترول قصرشاهی وسایرمظاهرقدرت سلطنتی را بدست گیرد. لذا او در موقعیت خوبی قراردارد تا کنترول عمومی را ادعا نموده و این کاررا موفقانه انجام میدهد. اولین مشکل او"یاغیان رفیق" او میباشد. هیچیک از آنها بطورداوطلبانه باین تازه بدوران رسیده تسلیم نمیشوند (وقتی کامبوجیه میمیرد، داریوش حدود 25 سال دارد). آنها درمقابل عین قدرت بپا خاسته بودند که باعث کودتای قصری داریوش میشود. اگرآنها "یاغیان" بودند، داریوش نیز باید همچنان باشد. داریوش بخاطریکه آنها را "دروغگو" نشان دهد، مجبوراست ادعا کند که فقط او شاه مشروع بوده و "یاغیان" بمقابل او قیام کرده اند. لذا داریوش در متن بیستون خویش بالای این حقیقت اصراردارد که او اولادۀ هخامنشیان است. او همچنان به جهانیان میگوید که فقط او میدانست باردیا یک دغلبازبوده و فقط او مبتکر توطیۀ بوده که باعث مرگ باردیا میشود. داریوش همچنان غالبا نام اهورا مزدا را یاد آور میشود که به امر و ارادۀ او این کارها را انجام داده است.

 

با وجود اظهارات طویل داریوش، بطورواضح کودتای داریوش یک حادثۀ ناگهانی نبوده و او یگانه کسی نیست که فکرکند باردیا یک دغلباز است. درحصص مختلف امپراطوری، رهبران پارسی بمقابل شاه خویش قیام میکنند. باردیا بطور آشکار وفاداری تعداد زیاد تابعین پارسی خویش را از دست داده و متهم میشود که یک مجوس (مغ، جادوگر)، یکی از واعظان که در نقوش مختلف تصویر شده و ملبس با شلوارسکائیان، تونیک (بلوز) و باشلیق، است. در اینجا ممکن است سهمی از حقیقت دراین اتهامات موجود باشد. زمانیکه برادر او (کامبوجیه) شاه بود، باردیا طوریکه از اسناد نوشتاری معلوم است، حاکم شمال بوده که در آن سکائیان غلبه داشتند. وقتی او بمقابل برادرخود طغیان نموده و بعدا اعلام شاهی میکند شاید باین فکربوده باشد فقط وقتی میتواند این مقام را بمقابل پارسیان پیشتاز(که کامبوجیه را تا مصرهمراهی کردند) حفظ کند که بنیاد قدرت دیگری برای پشتیبانی رژیم خود ایجاد نماید. او این بنیاد را در بین رهبران مادها و سایرین شمال مییابد که حاکم ایشان بود. لذا مخالفت درفلات دربین شمال سکائیزه و جنوب غیرسکائیزه توسط پارسیان پیشتاز(بشمول داریوش و باردیا) مورد بهره برداری قرارمیگیرد تا اهداف خویش را دنبال نمایند.

 

چقدرهیجان انگیز است اگر این وضعیت را با آنچه بیش از دو هزارسال بعد در افغانستان رخ میدهد، مقایسه کنیم. احمد شاه درانی یک رهبر پشتون و موسس سلطنت افغانستان در 1773 توسط پسرش تیمورشاه جانشین میشود که درسالیان قبل حاکم هرات (ایرانیان) بوده است. شاه جدید کوشش میکند قدرت خود را بقیمت رهبران عنعنوی پشتون نگهداری و توسعه داده و این کار را بکمک مدیران و سربازان ایرانی انجام میدهد. او متعاقبا به "پارسی" بودن متهم میشود. شایعاتی پخش میشود که او بمشکل میتواند به پشتو صحبت کند و دوستان پشتونش دیگراو را نمپذیرند. او در جریان چند سال مجبور میشود دربار خویش را از کندهار (در وسط منطقۀ پشتون) به کابل (درخارج پشتونستان) انتقال دهد.

 

تصادمات دودمانی که با شورش باردیا بمقابل برادرش شروع میشود، متعاقبا بیک مبارزۀ بسیاربزرگ تبدیل شده، قسمت اعظم فلات ایران و باقیماندۀ امپراطوری هخامنشی را فرا میگیرد. یکتعداد پارسیان پیشتاز در مناطق مختلف بمقابل باردیا قیام میکنند. باردیا برای اخذ کمک به ماد میرود. پارسیان او را به دغلباز، مجوس بودن و واعظ سکائیزه متهم میکنند. فرادا در مارگیانا و واهیازداتا در پرسیس بمقابل باردیا قیام میکنند. هردوی آنها پارسیان اند. واهیازداتا بزودی قسمت اعظم نوار جنوبی فلات ایران را تحت کنترول میآورد، از پرسیس درغرب تا اراکوزیا و وادی کابل درشرق. مقامات بکتریا (مهمترین مرکزهخامنشی درشمالشرق و سکائیزه شده درسده های قبلی) برای باردیا کمک میکند. دادارشیش بطرف غرب یعنی مارگیانا حرکت نموده و ویوانا ازطریق هندوکش به کاپیشاکانیش و اراکوزیا حرکت میکند. هر دو موفق میشوند، اما نمیتوانند شاه خویش(باردیا) را ازکشتن در ماد توسط شهزادۀ جوان هخامنشی (داریوش) ممانعت کنند.

 

دادارشیش و ویوانا که بطور آشکار از باردیا را پشتیبانی کرده، پس ازفرونشاندن شورشها در مارگیانا و اراکوزیا و پس از شنیدن خبرمرگ باردیا درک میکنند که آنها گزینۀ دیگری ندارند، بجزاینکه جانب داریوش را بگیرند. شاه جدید ایشان را تابعین و حاکمان خویش در بکتریا و اراکوزیا میخواند. اوهمچنان تاکید میکند که هردو "پارسی" اند. آیا این اصطلاحات صرفا تجلیلی بودند؟ درجای دیگری در متن بیستون، ازجنرال دیگری بنام دادارشیش یاد میشود. او یک ارمنی خوانده شده و توسط داریوش فرستاده میشود تا شورشی درشمالغرب فلات ایران را سرکوب کند. آیا او همان دادارشیش بکتریا بوده است؟ ما هرگز نخواهیم دانست، اما گمان نمیرود. درحقیقت، دادارشیش و ویوانا یگانه حاکمانی اند که در متن بیستون ذکر شده اند. موقعیت ایشان درشرق باید بسیارقدرتمند بوده و میتوان تعجب کرد که داریوش چقدر کنترول بالای این "تابعین" خود داشته است. شاید نگرانی اولیۀ داریوش از بین بردن هرچه زود ترایشان باشد. فرستادن یکی ازآنها به ارمینیا شاید یکی از این گزینه ها باشد. درهرصورت، اراکوزیا و بکتریا بطورواضح دو ولایت عمدۀ هخامنشیان درشرق میباشد. بلخ ثابت میکند که درحوالی 522 ق م سنگر شمالی و قسمت سکائی امپراطوری بوده، درحالیکه اراکوزیا مرکزمطلوب امپراطوری درجنوبشرق بوده است.

 

نقش داریوش درتمام اینها چه بوده است؟ او مخالف یاغیان پارسی و غیرپارسی بوده است. ارتش او شامل پارسها و مادها و ظاهرا یک جنرال ارمنی بوده است. جواب بصورت غالب در پرسیپولیس است. نقوش نشان میدهد چطور یک رهنما تمام نمایندگان را در پیشروی شاه هدایت میکند. این رهنمایان با لباس پارسی یا سکائی/مادی تصویر شده اند. لذا برای داریوش هم پارسها وهم مادهای سکائیزه مورد پسند بودند. بعلاوه، او پارسیان را با اعماریک پایتخت جدید درپرسیپولیس (مرکز پرسیس) و هم با تصویر خویش درلباس شاهی پارسی آرامش میبخشد. او در عین زمان با تقرر یکتعداد رهبران ماد در مقامهای مهم و باقی ماندن ایکبتانه بحیث یکی از پایتخت های امپراطوری، مورد قدردانی مادها قرارمیگیرد.

 

هرودوتس میگوید درجریان جنگ مشهور سالامیز در 480 ق م، وقتی یونانی ها پارسیان را شکست میدهند، کشتی های پارسیان توسط سربازان مورد اعتماد او،  یا پارسی یا مادی و یا سکائی بدرقه (رانده) میشدند. داریوش بطورموفقانه فاصله بین شمال و جنوب را ازبین برده و درحقیقت پدر و بنیانگذارامپراطوری پارسیان میشود.

 

سرزمین های افغانستان در دورۀ هخامنشیان

 

دانش ما دربارۀ سرزمینهای افغانستان در دورۀ هخامنشیان، بین 550 و 330 ق م محدود است. در اینجا بعضی منابع نوشتاری (عمدتا هخامنشی ویونانی) و بعضی شواهد باستان شناسی وجود دارد. حفاریها تعداد زیاد تاسیسات شهری، دهکده ها، شبکه های آبیاری و آثار دیگر را در اختیارما قرارداده است. آنها نشان میدهند که بخصوص شمال افغانستان با کانالهای توسعه یافته به عمق اطراف و محلات، یک ساحۀ فوق العاده پربار و تولیدی بوده است. در عین زمان میدانیم که طبقۀ حاکم قسمت اعظم ایران شرقی و بخصوص شمالشرق، متشکل از اولادۀ مهاجمین سکائی از اوایل هزارۀ اول بودند. آنها محلات را کنترول مینمودند، در حالیکه قبول داشتند شهنشاه ایشان در دوردست های پرسیپولیس قرار دارد.

 

موضوع بسیاردلچسپ عبارت ازفهرست ارتش هخامنشی است که در481 ق م بمقابل یونانیان مارش میکند. هرودوتس بدون شک بربنیاد منابع پارسیان میگوید ارتش دارای چندین قطعه بوده که بعضی ازایشان را میتوان با نواحی تشخیص داد که امروزافغانستان نامیده میشود. یکی ازاین قطعات متشکل است ازبکتریانها و ساکاهای امیرگائی که در راس آن هیستاسپس، پسرداریوش قراردارد (شکل 2). شمولیت ساکاها ازدلچسپی بزرگی برخورداراست. نام ساکاها درمنابع هخامنشیان اشاره به سکائیان منابع یونانی است. درحقیقت دو نام عین چیزبوده و هرودوتس قبلا باین حقیقت روشنی انداخته که پارسیان تمام سکائیان را بنام ساکاها میشناختند. این حقیقت که هرودوتس دراینجا نام ساکاها را استعمال میکند، نسبت باینکه یونانی ها آنها را "سکائیان" میگویند نشاندهندۀ اینستکه این یک وامگیری مستقیم ازمنابع پارسی بوده و آنها را میتوان با ساکا هیماورگه، "ساکاهای استعمال کنندۀ هوما؟" منابع هخامنشی پارسی تشخیص داد. ارتش پارسیان همچنان شامل قطعات جداگانه (سکائیزه) سغدیان، پارتیان و خوارزمیان است که همه درشمال و غرب بکتریا زندگی میکردند. ساکاهایی امیرگائیان میتواند مستقیما درشمالشرق وشرق بکتیریا، در وادیها و کوههای اطراف آمودریا و در بدخشان فعلی واقع باشند.

 

موجودیت یکتعداد مردمان واضحا قابل شناخت سکائیان دشتها و صحراهای شمال وشمالغرب دراین ساحه، نشاندهندۀ یک توضیح مبهم درمنابع قدیمی است. این فقره یک شهرگندهارا بنام کاسپاپیروس را بحیث یک دماغه (برامدگی، ساحل) سکائیان توصیف میکند. این بدین معنی است، شهرکاسپاپیروس که احتمالا با کاپیسای قدیمی و مسکونه هخامنشی کاپیشا- کانیش (طوریکه درکتیبۀ بیستون ذکرشده) مطابقت دارد، درنزدیکی سرزمینهای اشغال شده توسط سکائیان واقع است. از آنجائیکه کاپیسای قدیمی درشمال کابل فعلی و در پای (جنوب) کوههای هندوکش قراردارد و میتواند با بگرام امروزی تشخیص شود، میتوان نتیجه گرفت که کوه های هندوکش در واقعیت توسط سکائیان کوچی یا نیمه کوچی اشغال شده بوده است. این همچنان توضیح کنندۀ این سخن هرودوتس است که مردم کسپاتیروس (کسپاپیروس) ازنگاه شیوۀ زندگی همانند بکتریان اند. با درنظرداشت آنچه قبلا گفتیم و معلومات اینکه دراوایل دورۀ هخامنشی، مردمان گندهارا عادت داشتند تجهیزات بکتریان/سکائیان حمل کنند، موجودیت سکائیان درهندوکش قابل تعجب نیست. چون عشایرایشان برقسمت اعظم شمال افغانستان و ماحول آن تسلط داشتند. نکته اساسی اینستکه سکائیان بکتریان بارتباط سرزمین وپایتخت آنها بنام بکتریانها یاد میشدند. آنها بحیث حاکمان بالفعل سرزمین، بدون شک عرصه های زیاد نفوس مسکون محلی ایرانی را بشمول مذهب زرتشتی آنها پذیرفتند. درحالیکه سکائیان شمالشرق و شرق بکتریا بنام تباری خویش نامیده میشدند. آنها هنوز هم بشیوۀ (نیمه) مالدارزندگی میکردند. تعداد زیاد آنها هر بهار به کوهها کوچ نموده و در خزان برمیگشتند. نام ساکا هیماورگه (بطورتصادفی)، هنوزهم در وادی منجان در مرکزبدخشان زنده نگهداشته است.

 

مسکن ساکاهای امیرگائیان همچنان نشان میدهد که آنها واقارب بکتریائی آنها نباید بطورمستقیم با سکائیان و کسان دیگری که درصحراهای جنوب آسیای میانه آواره بودند ربط داده شود. شکی وجود ندارد که آخرین ها نشانۀ ورود تازۀ آنها دراین ساحه بوده باشد، یعنی بمراتب بعد تر ازنفوذ اولیه کوچیان سکائی/ساکا در اوایل هزارۀ اول. این نکته همچنان توسط یک مشخصۀ سکائیان بدخشانی افاده میشود که پارسیان بطورواضح ایشان را ازسکائیان دیگربا استعمال ظاهری کلمۀ هاوما جدا میسازد. کاربرد هاوما ویژۀ هندو- ایرانی ها است که به فلات ایران درهزارۀ دوم ق م مهاجرت کرده اند. هیچ سندی وجود ندارد که هاوما هنوزهم توسط سکائیان آسیای میانه درنیمۀ هزارۀ اول ق م استعمال شود. این میتواند این فرضیه را تاکید نماید که ساکاهای امیرگائیان مربوط به موج قبلی سکائیان بوده باشند. آنها استعمال هاوما را شاید همراه با مذهب زرتشتی و در تساوی با باشندگان ایرانی منطقه پذیرفته باشند. درحالیکه عرصه های زیاد سکائی را شاید بشمول کوچیگری و نیمه کوچیگری درکوههای بدخشان نگهمیدارند. آنها درعین زمان درتقلید اقارب ایشان که درجلگه های بکتریا مسکون میشوند، یکتعداد مراسم جامعۀ ایرانیان محلی بشمول استعمال نوشابۀ مقدس را میپذیرند.

 

نکتۀ دلچسپ دیگر نام فرماندۀ ساکاهای امیرگائیان و بکتریان بنام هیستاسپس پسر داریوش است. هیستاسپس ارائه یونانی نام ویشتاسپ است طوریکه درمتن های پارسی باستان ذکرشده است. او احتمالا والی بکتریا درآنزمان بوده باشد. پس او همچنان نواسۀ ویشتاسپ دیگر، پدر داریوش بوده باشد که مطابق متن بیستون، دارای یک مقام درشمالشرق امپراطوری درحوالی 522 ق م بوده است. این نام همچنان نام حامی زرتشت است، طوریکه ازاویستا دانسته میشود. بعلاوه این نام یک نواسۀ داریوش و پسرجانشین داریوش، سیرسیس(و والی بکتریا) بوده است. درتمام موارد، رابطۀ روشنی بین نام ها وجود دارد که بطور"خالص" پارسی باستان نبوده و اویستائی و ولایت بکتریا است. این میتواند نام ولایتی یا عنوانی باشد که مقامات را به دین زرتشتی ربط میدهد.

 

حاکم یا والی هخامنشی بکتریا بایست یک مقام مهم بوده باشد. ظاهرا تعداد زیاد آنها پسران شاه بوده و عنوانی داشته اند که ایشان را به تاریخ قدیم و مذهب غالب ساحه ربط میدهد. والی بنام ویشتاسپ(نائب السلطنه) یاد شده وقدرت او بردو بنیاد قوت سیکولری وصلاحیت مذهبی استوارمیباشد. قدرت سیکولرشاید تا اندازۀ کمی دربین دامداران یاغی شمالشرق هخامنشیان مدنظرباشد اما قدرت مذهبی بخصوص دربین ساکاهای استعمال کنندۀ هاوما بدخشان شاید بسیارمهم بوده باشد.

 

قطعۀ مهم دیگردرارتش سیرسیس (بمقابل یونان) شامل گنداریان ودادیکای است. آنها در وادی دریای کابل و ماواری آن در ولایت قدیمی گندهارا زندگی میکردند. فرمانده آنها آرتیفنوس بوده که مطابق هرودوتس برادرفرمانده کسپیان ها، قطعۀ دیگرارتش سیرسیز میباشد. این آخری شاید مربوط شهرکاپیسا (شمال کابل فعلی) وکاسپاپیروس یا کاسپاتیروس فوق الذکرباشد. هرودوتس میگوید درارتش سیرسیز، کسپیان ها با شمشیرهای پارسیان (بخوانید: مادها) مجهزبودند. اینها باید اکیناکی یا شمشیرهای کوتاه سکائیان بوده باشد.

 

بعضی ایالات هخامنشیان درافغانستان فعلی دوباره درمتن دیگرهخامنشیان در منشور تهداب قصر داریوش در شوش ذکرشده است. دراینجا نام مواد و منشای محل آنها داده شده که دراعمارساختمانهای شاهی بکار رفته اند. بکتریش (پارسی باستان) یکی از محلاتی بوده است (یکجا با لیدیا درغرب ترکیۀ فعلی) که طلا فراهم نموده است. گندارا بحیث منشای چوب – یاکا ذکر شده است. هرایوتیش (اراکوزیا) یکجا با هندوش (پاکستان جنوبی) و کوشا (جنوب مصر/سودان)  منشای عاج اند. طلای بکتریا احتمالا اشاره به طلائی باشد که هنوزهم دردریاهای بدخشان و شمالی ترین قسمت پاکستان فعلی یافت میشود. هرودوتس درجای دیگر تاریخ خود میگوید که هندی ها مقدارعظیم طلا را به خزانۀ هخامنشیان فراهم میکردند. اوهمچنان میگوید این طلا چطوربکمک مورچه های طلاکن بدست میآید. تمام اینها اشاره به طلای شمال پاکستان است اما تا این اواخرطلا همچنان میتواند در جوار و امتداد میلانهای شمالی هندوکش یافت شود. عاج اراکوزیا بازتاب دهندۀ تجارت عاج از هند میباشد. کوتاهترین مسیر از هند به پرسیپولیس ازطریق کندهار در اراکوزیای قدیم بوده است.

 

هندیان و ایرانیان

 

نقوش و متن های پرسیپولیس نشان میدهند که هندیان و ایرانیان در کنارهم بامتداد مرزهای شرقی فلات زندگی میکردند. چهار نمایندۀ مصور در اپادانا و جاهای دیگر پرسیپولیس وجود دارد که بطور آشکارهندیان اند (شکل 3). آنها ملبس با لُنگ، سینۀ برهنه و پای برهنه یا سندلها ترسیم شده اند. آنها باشندگان گندهارا، تاتاگوش، هندوش و ماکا اند. موقعیت گندهارا واضح است که بطورعمده متشکل از وادی پشاور در شمال پاکستان امروزی است. در متن ایلامی و اکادی بیستون، این ناحیه بنام پاریپارایسانه یاد شده که قابل مقایسه با پاروپانیسادای، نام قدیمی وادی کابل است.

 

هندوش و ماکا شامل وادی پائینی اندوس (ولایت سند فعلی) و سواحل بلوچستان بامتداد بحرهند یعنی سواحل مکران است. ناحیۀ مورد دلچسپ فراوان در اینجا تاتاگوش است. درمتنهای متفاوت هخامنشی، ناحیۀ تاتاگوش به هرایتوتیش، ساحۀ اطراف کندهارفعلی درجنوب افغانستان ربط داده شده است. هرودوتس عین ناحیه را ذکر میکند. او آنرا ستاگیدیا نامیده و آنرا با گندهاران و دو گروه دیگر در یک نوموس مالیه ده یکجا نموده است. موقعیت ستاگیدیا مبهم است. ولی چون متن های هخامنشیان در بارۀ موقعیت اراکوزیا و ستاگیدیا روشن است، لذا این سرزمین باید درشرق یا شمالشرق کندهارفعلی واقع باشد. صرفنظرازموقعیت دقیق آن، این بدین معنی است که اراکوزیای قدیم سرزمین مرزی و نشان دهندۀ امتداد شرقی قلمروی ایرانیان بوده است.

 

شهر مرزی هندی- ایرانی دیگر کاسپاپیروس است. من قبلا آنرا با کاپیسای پلینی، قلعۀ کاپیشا- کانیش متن بیستون و ساحۀ بگرام فعلی در شمال کابل تشخیص کردم که در مدخل جنوبی کوتل سالنگ و دو مسیرعمدۀ دیگرهندوکش یعنی بامتداد دریای غوربند بطرف بامیان و دریای پنجشیر بطرف کوتل خاواک واقع است. مطابق هیرودوتس و سایر نویسندگان قدیمی، نفوذ سکائیان درمناطق کوهی وداخل جلگه گسترش داشته است. درعین زمان ما از منابع هخامنشی و قدیمی میدانیم که مردمان باشندۀ اینجا و شرق آن، قسما هندیان بودند. نام کسپا- پیروس احتمالا بازتاب دهندۀ عناصر هندی این ساحه باشد، طوریکه پسوند - پیروس شاید مشتق از واژۀ هندی برای شهر یا قلعه باشد (سانسکریت پور یا پورا) که بسیار زیاد مشابه پسوند – کانیش در معادل پارسی کاپیشا- کینش است. موجودیت هندیان در جلگه ها و وادیهای جنوب هندوکش تا امروز ادامه دارد. کوهستانیها یا پشۀ های صحبت کنندۀ داردیک (هندو- آریائی) در یک نوار وسیع بامتداد کناره های شمالی وادی کابل زندگی میکنند. به ارتباط نفوذ بیشتر سکائیان و ایرانیان دراین منطقه، بطور واضح نام پاروپانیسادای (سرزمینی که در ماورای کوهها واقع است بنام یوپاریساینا نامیده میشود) نام ایرانی/سکائی داده شده به وادی کابل توسط مردمانی است که ازشمال کوهها آمده اند.

 

هنر و فرهنگ

 

حفریات در ایران شرقی نشان میدهد که تسلط هخامنشیان پارسی در این منطقه باعث تغیرات شگرف در فرهنگ مادی نشده است، با وجودیکه تغیرات معینی رخ داده است. از سدۀ پنجم ق م بدینسو زبان و خط آرامی در تمام قلمرو هخامنشی پارسی مورد استعمال بوده است. این باعث میشود که مردمان مختلف شرق ازخط آرامی برای نوشتن زبان خویش کار گیرند. درسالیان پس از سقوط امپراطوری هخامنشی، آرامی خطی است که توسط پارتیان، سغدیان و خوارزمیان استعمال میشود. این خط همچنان در شمالغرب نیم قارۀ هند برای نوشتن زبانهای پراکریت (هندی میانه) بکار میرود. این خط در اینجا به متن – خروشتی انکشاف میکند که برای چندین قرن در سراسر شمالغرب هند، آسیای میانه و چین غربی مورد استعمال میباشد.

 

پول رسمی مروج در شرق در دوران هخامنشیها، سیگلوس نقرۀ و داریوس طلائی بوده است. بآنهم از ذخایر و مخازن متعدد یافت شده درافغانستان واضح شده است که نقره غیرمضروب بشمول سکه های یونانی کهنه نیز وسیعا مروج بوده است. این مخازن شامل خزینۀ مشهور اکسوس (با حدود 1500 سکه)، از اوایل سدۀ پنجم تا اواخر سدۀ سوم ق م است. یافته های دیگر از ذخیرۀ بلخ است که در سال 1966 با حدود 150 سکۀ یونانی مربوط به دوران قبل از 380 ق م کشف میشود. همچنان ذخیرۀ چمن حضوری که در سال 1933 با 150 سکه در کابل بدست میآید. در جنوب و شرق هندوکش در گندهارای قدیم، پول رایج در سدۀ چهارم ق م بنام سکه های نقرۀ دارای علامت مشت است. مطابق جو کریب سکه شناس، اینها در قسمت اعظم شمال و شمالغرب هند از سدۀ چهارم ق م ببعد رایج بوده و از نمونه های هندی و یونانی غرب الهام گرفته است.

 

خزانۀ فوق الذکراکسوس دربرگیرندۀ مقدارهنگفت اشیای دیگر است. این خزانه در 1877 در شمال آمودریا در(شمال) بکتریای قدیم کشف میشود. تعداد زیاد اشیای آن درافغانستان ضایع شده و یکقسمت کوچک آن به موزیم برتانیه منتهی میگردد. این اشیا عمدتا دارای مشخصات امپراطوری هخامنشی اند، اما اشیای نیز وجود دارند که بازتاب کنندۀ رسوم محلی و نفوذ کوچیان شمال است. بآنهم منشای آنها تا این اواخر نامعلوم مانده است. حفریاتی از سال 1977 در ساحۀ تخت سنگین در تقاطع دریاهای وخش و پنج (آمودریا) در شمال مرز با افغانستان جریان دارد. این همان سرزمین ساکاهیماورگه فوق الذکر است. در این حفریات یک معبد زرتشتی فوق العاده محفوظ بدست آمده که مربوط گذار سده های چهارم و سوم ق م میباشد، اما شامل اشیای زیادی است که مربوط سده های پنجم و چهارم بوده و بطورواضح یاد آور اشیای خرانۀ اکسوس است. لذا بسیار ممکن است خزانۀ اکسوس در موزم برتانیه، از این ساحه منشا گرفته باشد.

 

بآنهم این پایان داستان نیست. در1993، دهقانان محلی بامتداد مسیر فوقانی دریای پنجشیر (شمالشرق کابل) گنجی را کشف میکنند که ادعا میشود قسمتی از خزانۀ اکسوس باشد. این اشیا در واقعیت یاد آورمواد قبلی خزانۀ اکسوس بوده و میتواند قسمتی از گنج اصلی باشد.

 

در مطالعۀ افغانستان، چیز فوق العاده دلچسپ عبارت از تعداد زیاد لوحه های طلائی خزانۀ اکسوس با تصاویر واعظان حامل دسته های شاخچه، بارزمین یا بارسوم {رامشگران؟} زرتشتیان است. این واعظان ملبس با شلوار، بلوز و باشلیق بوده و هر کدام حامل یک شمشیر کوچک در جانب راست ایشان است. این لوحه ها قسمت اعظم اشیای خزانه اکسوس در موزیم برتانیه و گنج کشف شده در اوایل سال های 1990 را تشکیل میدهد. واعظانی شاخچه بدست بشکل دایروی در طلا یا نقره تجسم شده اند. چیز مورد دلچسپ عبارت از لباس مردم تصویرشده است. آنها بشکل واضح ملبس با لباس سکائی اند، طوریکه از این ساحه در این قسمت قلمروی ایرانیان توقع میرود. اینها نیز بگمان اغلب در آئین وعبادات زرتشتی مصروف بودند. در اینصورت، رابطه بین زرتشیزم، بکتریان سکائی، ساکاهای امیرگائیان و استعمال نامهای ویشتاسپ برای والیان هخامنشی در بکتریا را قوت بیشتر میبخشد. قابل تعجب نیست که درسالهای بعدی، بکتریا بحیث زادگاه زرتشت و قلب میهن زرتشتیزم شناخته میشود.

 

مسکونه های دوران هخامنشیان

 

باستان شناسی یکتعداد زیاد ساحات دوران هخامنشی درافغانستان، بخصوص در شمال کشور را آشکار ساخته است. این عدم توازن در توزیع ساحات هخامنشی میتواند بعلت گسترش کارهای باستان شناسی در کشور باشد، همچنان میتواند نشان دهندۀ یک سطح بسیار بلند انکشاف اقتصادی در بکتریای قدیم باشد. بسیار خیالی خواهد بود اگر این طرز استدلال را دنبال کنیم، اما مهم است بخاطرداشت که پس از سقوط هخامنشیان، بکتریای قدیم بزودی به یک مرکز بسیاربزرگ و موفق مستعمرۀ (ناقلین) یونانی ها و مقدونی ها تبدیل میشود. آنها با ثروت ذخیره شده میتوانند درسالیان بعدی نفوذ خویش را بالای قسمت اعظم ایران شرقی وشمالغرب نیم قارۀ هند توسعه بخشند.

 

در مرکز اراکوزیای قدیم، حدود 3.5 کیلومتر درغرب شهرکندهار، خرابه های کندهار کهنه (شهر کهنه یا زول شهر) واقع است (شکل 4). حفریات دراین ساحه در بین سال های 1974 و 1978 آشکار میسازد که مسکونه ها مربوط به دوران هخامنشی یا قبل از آن است. این ساحه دربرگیرندۀ مساحت 600 در 1100 متر بوده و توسط استحکامات عظیم احاطه شده است. در مرکز آن یک ارگی 100 در 200 متر قراردارد (اصلا به بزرگی دو چند) که هنوزهم بلندی آن بحدود 30 متر، با برجهای دایروی در کنجها میرسد. در پای ارگ، باستان شناسان دو لوحه ایلامی هخامنشی را مییابند که قابل مقایسه با یافته های مرکز هخامنشی در پرسیپولیس بوده و مربوط به اواخر سده های ششم و اوایل پنجم ق م میباشد. لذا شکی وجود نمیماند که اینجا پایتخت اراکوزیای هخامنشیان بوده و مطابق پلینی دارای عین نام همانند دریای نزدیک آن و ناحیۀ ماحول آنست.

 

یکی از مظاهردلچسپ کندهار کهنه منشای آنست. مراحل قبلی دربرگیرندۀ سفالی است که مطابقت به یافته های دوران 6  و 7 در مندیگک مجاور است. بعلاوه، مهندسی استحکامات اولیه و ارگ کندهار کهنه مشخصاتی را نشان میدهد که قویا با ساحات دیگر حصص شرقی فلات ایران رابطه دارد (نسبت به غرب ایران). بخصوص ارگ، با برجهای دایروی نشاندهندۀ عنعنات ایرانیان شرقی است. یک ارگ قابل مقایسه بارتفاع حدود 36 متر در نادعلی (در تپه های سرخ داغ)، در سیستان افغانستان یافت شده است. این ساحه مربوط به عین دوران در مراحل اولی کندهارکهنه است، طوریکه از یافته های سیرامیکی نتیجه میشود. بعلاوه، باید درک کرد سفالی سرخ داغ و مراحل پائینی کندهارکهنه و سفالی مندیگک 6 و 7 هیچگونه افزار یا علایمی ندارند که با عنعنات ایرانیان غربی ربط داشته باشد. بعوض، کاشی های وجود دارد که نشان دهندۀ شباهت با افزارهای سرزمینهای شمال است، طورمثال کاسه های استوانۀ – مخروطی.

 

تسخیرافغانستان توسط هخامنشیان پارسی ضرورتا باعث تغیرات فوری و موثر در مهندسی وعنعنات سفالی نگردیده و کندهارکهنه و نادعلی هنوزهم مربوط به دوران اوایل هخامنشیان است. بآنهم دراینجا ساحات زیادی وجود دارد که بطور واضح خصوصیات هخامنشی دارد، باوجودیکه آنها احتمالا مربوط به تاریخ های بعدی نسبت به سبک ساختمان "ایرانیان شرقی" باشد. یکی ازاینها دهانۀ غلامان درسیستان ایران است. دربین 1962 و 1965 کاوشگران ایتالوی نچندان دور از مرکز منطقوی زابل یکتعداد ساختمانهای خشت خام را پیدا میکنند که مهندسی آنها بطور واضح خصوصیات هخامنشی دارد. طورنمونه، تعمیرشماره 3 که اندازۀ آن 54.3 در 53.2 متر بوده و متشکل از یک حیاط احاطه شده با چهار ستون ایوانی است. در کنجها، اتاقهای بسته و زینه ها قرارداشته و مدخل ساختمان بامتداد سمت جنوب است. دیوارها از گِل پخسه دربالای تهدابهای سنگی ساخته شده است. سفالی این ساحه نشاندهندۀ یکتعداد افزاری است که به انواع ایرانیان غربی ربط دارند.

 

ساختمانهای مشابه در دهانه- غلامان در شمال افغانستان در آلتین- 10 نزدیک بلخ پیدا شده است. این بقایا متشکل از دو ساختمان است: "قصرتابستانی" (55 در80 متر) با یک ستون ایوانی در چهارجانب و یک تعمیر مربعی (36 در 36 متر) متشکل از یکتعداد اتاقها با یک حیاط در وسط. هر دو ساحه نشان میدهد که در دوران هخامنشی هر دوعنعنۀ بومی "شرقی" و نفوذی "غربی" در مهندسی و کاشی فعال بوده است.

 

بغیر از آلتین- 10 ساحات متعدد دیگری درشمال افغانستان وجود دارد که مربوط به دوران هخامنشیان است. یک ساحه که دقیقا در نیمۀ هزارۀ اول ق م مسکون بوده، بلخ است (شکل 5). اما پژوهش های باستان شناسی مقدار کمی از سابقۀ قدیمی آنرا آشکار نموده است. در دوران هخامنشی، این احتمالا یک قلعه تقریبا دایروی بقطر 1200/1000 متر با یک ارگ درجنوبشرق بوده است. در قسمت دورتر شرق آن، بامتداد دامنه های کوههای بدخشان، شبکه های وسیع آبیاری یافت شده که نشان دهندۀ کثرت نفوس در دوران هخامنشی و قبل از آن است.

 

ساحات نیمۀ هزارۀ اول ق م درشمالشرق امپراطوری هخامنشی بسهولت ازطریق سفالی آنها قابل شناخت است که شامل فیصدی بلند ظروف چرخکاری استوانۀ – مخروطی است. این ظروف تاریخچۀ طولانی دراین نقطۀ جهان داشته و مربوط به اواخرهزارۀ دوم و اوایل هزارۀ اول ق م است، وقتی آنها شروع به تعویض سفالی دستی رنگی دوران یاز-1 کردند. ظروف استوانۀ – مخروطی نیز یافت شده است؛ باوجودیکه تعداد آن کم است (درسرخ داغ و دهانۀ غلامان و در مندیگک). اینها در غرب دشتهای ایران یافت نمیشوند.


نویسنده: ویلیم فوگیلسنگ - 2002
برگردان: سهیل سبزواری - 2010

  
  
Copyright © 2005-2010 www.khorasanzameen.net