افغان ها، فصل سوم - سالیان قدیم بازگشت برویۀ نخست

 

تاریخ قدیم اقوام و سرزمین های افغانستان امروزی تا ظهور سلطنت افغانها

(به اساس شواهد باستان شناسی)

 

فصل سوم - سالیان قدیم

 

وقتی درسالهای 1978/79 جنگ درافغانستان مشتعل میشود، پژوهش های باستان شناسی هنوزدرمرحلۀ شیرخوارگی قرارداشته و یکتعداد محدود ساحات کاوش شده است. یکتعداد محدود گزارش حفریات و سروی های عمومی بنشررسیده، اما دانش باستان شناسی دربارۀ دوره های (پیش ازتاریخ) قبل از500 ق م بسیار ناچیزاست. بعلاوه، ترجمه و تفسیراشیای حفرشده درهرساحۀ جهان، بخصوص از دورۀ پیش از تاریخ که اسناد نوشتاری ندارند، همیشه فوق العاده مشکل میباشد. اشیای دریافتی معلومات کم مستقیم تاریخی فراهم نموده و اساسا فقط معلوماتی در بارۀ فرهنگ مادی مولدین ومستهلکین این مواد ارائه میکند. این اشیا بندرت معلومات مستقیمی دربارۀ تاریخ مردمان، زبان، تنظیم اجتماعی و سایرعرصه های زندگی آنها بدست میدهد.

 

فرهنگ مادی گذشتۀ دور مردمانی که حالا در سرزمینی بنام افغانستان زندگی می کنند، طوریکه باستانشناسی روشن ساخته، نمونه های را نشان میدهد که بازهم در طول تاریخ بعدی یافت میشود. اینها نشاندهندۀ یک امتزاج یا القاح متقابل و دوامدار بین رسومات محلی و نفوذ خارجی بوده است. اینها همچنان نشاندهندۀ یک رابطۀ قوی بین افغانستان شرقی وجنوبشرقی ازیکطرف و مسیرهای کوهی امتداد اندوس در پاکستان امروزی از طرف دیگر است، تمام این ساحات بطور تقریبی زیستگاه پشتون های امروزی است. همچنان کاملا روشن است که مناطق شمالی افغانستان قسمتی ازیک ساحۀ وسیع فرهنگی را میسازد که شامل سرزمین های شمال و شمال غرب درتاجکستان، ازبکستان و ترکمنستان امروزی است. علایم آشکارنفوذ شمال بالای سرزمین های جنوب هندوکش نیز دیده میشود. موضوع دلچسپ عبارت از مقام سیستان درجنوبغرب افغانستان است، جائیکه نفوذ و اثرات شمال، شرق و بخصوص غرب (ایران) میتواند از زمانهای بسیار قدیم شناسائی شود.

 

عصر مس

 

پس از پایان آخرین عصریخ، مردم بزودی میآموزند که حیوانات را اهلی نموده و به زراعت بپردازند. اینرا بصورت عام بنام انقلاب نوسنگی مینامند. درنیمۀ هزارۀ ششم ق م، انواع غله جات دراکثرمناطق فلات ایران بشمول افغانستان کنونی کشت میشود. دراینوقت، سنگ هنوزمادۀ عمدۀ تولید وسایل است که با معرفی فلزات یعنی مس و برونز (برنج) تغیرخورده و باینترتیب باستان شناسان غالبا بین عصر مس و متعاقبا عصر برونز تفاوت قایل میشوند، با وجودیکه چنین دوره بندی تا حدودی دلخواهانه (انتخابی) است. عصرمس در فلات ایران شامل دورۀ بین 5500 و 3000 ق م تخمین میشود. عصر برونز تا نیمۀ دوم هزارۀ دوم ق م ادامه مییابد که آغازعصر آهن است.

 

درعصرمس، تولید غذا درفلات افزایش یافته و متعاقبا باعث رشد همزمان جمعیت میشود. سرانجام درسال های 3000 ق م مسکونه های اولیۀ شهری درتمام فلات رشد میکند. این پروسه درعصربرونز تشدید گردیده و دراوایل و نیمه هزارۀ سوم ق م مسکونه های متعدد به مراکزکوچک شهری انکشاف میکند که با مهارت پیشه وری، تبادل منطقوی، بهره برداری و تسلط مناطق ماحول استواراست. این مراکز اغلبا درنواحی کوچک و منزوی و مرغزارهای زمینهای حاصل خیز واقع بوده که که نشاندهندۀ مناطق اطراف ایرانیان است. باین ارتباط، انکشاف فلات در مقایسه با جلگه های حاصل خیزبین النهرین و وادی اندوس متفاوت است، جاهائیکه تقریبا درعین زمان (سدۀ سوم ق م)، جوامع سیاسی بمراتب بزرگتری بربنیاد زمین های حاصل خیز بمراتب وسیعتر انکشاف میکند.

 

مهمترین ساحۀ عصر مس و برونز شناخته شده تا کنون، مندیگک درجنوب افغانستان است. این ساحه حدود 35 کیلومتربطرف شمالغرب کندهارفعلی، بامتداد دریای کشک و نخود (یک شاخۀ دریای ارغنداب) واقع بوده و در1951 توسط یک باستان شناس فرانسوی کشف میشود. این ساحه دربرگیرندۀ یک موقعیت ستراتژیک بامتداد یکی ازمسیرهای است که سرزمینهای کوهستانی شمال را به جلگه های حاصل خیزو وسیع کندهاردرجنوب وصل میسازد. خود مرغزارکندهار ایجادگر یک گرهگاه برای مسیرهای بین شرق وغرب است، چون درشمال توسط کوههای افغانستان مرکزی و درجنوب بواسطۀ دشت سوزان ریگستان محدود شده است (که بنام دهلیزاراکوزیا نامیده میشود). دراینجا دریاهای متعددی ازشمالشرق و شرق (بشمول ترنک و ارغستان) با دریای ارغنداب یکجا شده و پس ازحدود 130 کیلومتربطرف غرب با دریای هلمند یکجا میشود. ذخایرفراوان آب وموقعیت ستراتژیک، مرغزارکندهاررا بیکی ازمهمترین نواحی کشورتبدیل نموده و ساحۀ مندیگک نشاندهندۀ کهن ترین مسکونۀ دایمی شناخته شده تا کنون است.

 

کاوشگران مندیگک هفت دورۀ عمده را درآنجا تشخیص کرده اند که دوره های 1 الی 4 مربوط عصرمس و برونزاند. دورۀ بعدی 5 نشاندهندۀ یک کاهش سریع در وسعت مسکونه ها بوده و مربوط به اوایل هزارۀ دوم ق م است. دوره های 6 و 7 مربوط به عصر(پیشرفته) آهن بوده و دربرگیرندۀ کلالی (سفالی) است که با کاشی های یافت شده درمراحل پائینی نزدیک کندهارکهنه (مربوط به اوایل و نیمۀ هزارۀ اول ق م) قابل مقایسه است.

 

پائین ترین مراحل مندیگک هیچگونه شواهدی مبنی برفعالیتهای ساختمانی فراهم نمیکند. اینها شاید نشاندهندۀ اردوگاه کوچیها و نیمه کوچیها بوده و بصورت عام مربوط به اوایل هزارۀ چهارم ق م میشود. درمراحل کمی بعدتر، هنوزدردورۀ 1، طوریکه توسط کاوشگران تشخیص شده، خانه های وجود دارد که از پخسه (گل کوبیده) وخشت خام ساخته شده اند. کلالی های یافت شده درآنجا وحوالی خانه ها شامل افزارهای چرخی وغالبا تزئینات نقاشی است. همچنان دیده شده که استفاده از مس بطور وسیع از همان آغاز مروج بوده است. همچنان از همین دوره است که اولین مهره (دانه) های لاجورد استفاده شده است. این دریافت طوریکه بطور عنعنوی فرض میشود، تماس با معادن مشهورلاجورد بدخشان را نشان میدهد، اما از نگاه منطقی میتواند به رگه های لاجورد جدیدا کشف شده در کوه های شاگای همجوار ربط داده شود. کاوشگران همچنان یک مجسمۀ نرگاو(کوهاندارهندی) را یافته اند، حیوانیکه بیشتردرسرزمینهای مرطوب (مانند نیم قاره هند) وجود دارد.

 

دردورۀ 2 که تقریبا مربوط به نیمۀ هزارۀ چهارم ق م میشود، کیفیت کلالی سیر قهقرائی را نشان داده وغالبا دستساخت و بدون تزئین است. ازطرف دیگرخانه ها بشکل بهتری (با تهداب عمیقتر) ساخته شده و بصورت عام ابعاد بزرگتری نسبت به دورۀ 1 دارد. دریافتهای دیگر از دورۀ 2 شامل سنگهای فلاخن، سنگهای نوک تیز، مصنوعات مسی، دوک های حلقوی مخروطی، استخوانهای سوراخکن، گلدان های رخام گچی و دانه های لاجورد میباشد. باستان شناسان فرانسوی اولین نمونۀ یک مُهر سنگی را نیزکشف میکنند. چنین مهرها که علامۀ مالکیت است، عنعنۀ میباشد که درهزارۀ چهارم درسراسر فلات ایران رواج داشته است.

 

لذا یافته های دوره های 1 و 2 مندیگک یک پدیدۀ منزوی نبوده و باید در داخل محدودۀ بمراتب وسیع انکشافات در سراسر فلات و ماورای آن قرارداده شود. بخصوص تشابهات نزدیکی درمواد فرهنگی مسیرهای تپه زار شرق (طورمثال دروادی کویته پاکستان) پیدا شده است. این ساحه حدود 200 کیلومتردرجنوبشرق مندیگک، درمدخل شمالغربی کوتل ستراتژیک بولان قراردارد که بداخل وادی اندوس پائین میشود. یکی ازاین ساحات دراینجا قلعۀ گل محمد (حدود 3 کیلومتر ازشهرکویته) است. کلالی باصطلاح قلعۀ گل محمد (افزارچرخی وسیاه- سرخ) بسیارمشابه به کاشی (سیرامیک) های مراحل اولیۀ مندیگک بوده ودرعین زمان قویا یاد آور باصطلاح افزار سیاه- سفید توگای از جنوب بلوچستان است. چیز دلچسپ عبارت ازسفالی رنگارنگ مطابق عنعنۀ باصطلاح کیشی بیگ است که درمندیگک درمراحل آخری دورۀ 1 رخداده وهم دروادی کویته شناخته شده است.

 

دراینجا ساحۀ مهم دیگری حدود 150 کیلومتردرجنوبشرق کویته قراردارد. این همان مسکونۀ بزرگ مهرگار است که توسط باستان شناسان فرانسوی در اوایل سالهای 1970 کشف و بین سالهای 1974 و 1986 کاوش شده است. این ساحه دریک موقعیت ستراتژیک بامتداد کنارۀ وادی اندوس و نزدیک به مدخل جنوب شرقی کوتل بولان قراردارد. دراینجا مراحل اولیه که مربوط به هزارۀ هفتم ق م میشود، دربرگیرندۀ شواهد یک جامعۀ پیش ازکاشی با ساختارهای تعمیراتی است. مردم گندم، جو و خرما کشت نموده، نرگاوهای کوهاندار و سایراحشام نگهداری میکنند. کاوشگران همچنان استخوان های گوسفند و بز را یافته اند. از دوره های بعدتر(حدود 5000 ق م)، شواهد استفاده ازپنبه نیز وجود دارد. از این زمان اولین علایم تولید سفالی دیده میشود.

 

ظهورمصنوعات مسی در مهرگار در دورۀ 3 (نیمۀ هزارۀ پنجم تا نیمۀ هزارۀ چهارم) میباشد. بعضی سفالی های چرخساخت از این زمان مربوط به قلعۀ گل محمد/توگای است که این دوره را مربوط به انکشاف مهرگار درعین ساحۀ وسیع مانند مندیگک 1 و 2 درجنوب افغانستان قرارمیدهد.

 

مبادلۀ فواصل طولانی بواسطۀ یافته های متعدد مانند لاجورد، فیروزه، عقیق، لعل و صدف را میتوان در مهرگار نشان داد. اهمیت این یافته ها دررابطه به مندیگک نشاندهندۀ این واقعیت است که ظاهرا در زمانهای بسیار قدیمتر، هزارۀ هفتم ق م، شبکۀ مبادله بین ساحات فلات ایران و محلات نزدیک به وادی اندوس (مهرگار) وجود داشته است. این شبکه ها تا جائیکه امروز میتواند بازسازی شود، شامل مبادلۀ سنگ های نیمه گرانبها بوده است. فیروزه شاید ازشمالشرق ایران فعلی (نزدیک مشهد) و لاجورد از بدخشان یا کوههای شاگای منشا گرفته باشد.

 

اوایل عصر برونز

 

اشیای کاوش شده ازمرحلۀ بعدی مندیگک (دورۀ 3) قابل مقایسه با یافته های ساحۀ مجاور سید قلعه است. مراحل مربوطه در هر دو ساحه شامل دورۀ بین 3500 تا 2800 ق م میشود. باستان شناسان فرانسوی در مندیگک تعداد زیاد وسایل مسی و برونزی را کشف کرده اند که شامل یک تبر و تیشۀ برونزی سوراخدار و تعداد زیاد پیکره های زنانه سفال خام میباشد. آنها همچنان مُهرهای مربعی و دایروی یافتند که غالبا از سنگ ستیتایت ساخته شده اند. دوکهای مخروطی دوره های 1 و 2 نیز بواسطۀ نمونه های مدور تعویض شده اند.

 

مجمع سیرامیک (کاشی) که حالا عمدتا با افزارهای چرخساخت مزین میباشد شامل باصطلاح افزارهای کویته میشود (بعلت ناحیۀ همجواری که بار اول درآنجا کشف میشود). افزارکویته یکنوع سفالی سرخ رنگ با یک خط روشن و مزین با طرحهای سیاه (یا سرخ) برجسته و درشت است. بغیر ازافزارکویته، کاشی های مندیگک 3 شامل افزارهای دیگری اند که بصورت عام در وادی کویته و زمینهای جوار آن یافت میشود. در واقعیت، مشابهت بین کاشی های مندیگک و سید قلعه از یکطرف و ساحۀ دامب سادات (2) دروادی کویته از طرف دیگر، چنان آشکار است که جیم شفیر باستان شناس از یک مجموعۀ فرهنگی واحد سخن میگوید.

 

اشیای مقایسوی به "افزارکویته" ازبین کاشی های بنام مجموعۀ نمازگا 3 شناخته شده که بمراتب دور و در ترکمنستان فعلی قرارداشته وعموما مربوط به نیمۀ دوم هزارۀ چهارم ق م است. سلسلۀ نمازگا در دامنه های بامتداد کوه های کوپیت داغ درجنوبشرق وشمالغرب عشق آباد فعلی (مرکزترکمنستان) متمرکزاست. دردورۀ نمازگا 3 مردم ازمرکزسرزمینهای نمازگا، بطرف غرب حرکت نموده و مرغزار های دریای تجند (هریرود) درغرب مرغزار مرو(درجوار شمالغرب افغانستان) را تسخیر میکنند. آنها در اینجا بصورت عام چیزی را انکشاف میدهند که بنام فرهنگ جیوکسور شناخته میشود که پس از ساحۀ نمونه در مرغزار نامگذاری میشود. یکی ازمشخصات فرهنگ جیوکسور استعمال سفالی زرد براق با نوار نخودی و مزین با مایه های(موتیف) رنگارنگ (سیاه و سرخ) است. این مایه ها بطور برجسته مشابه آنهای است که درافزارکویته وجود دارند. بعلاوه، پیکره های زنانۀ نشسته که بتعداد زیادی در مرغزار تجند یافت شده است، قابل مقایسه با پیکره های سید قلعه و ساحات دور شرق در سرزمین های مرزی است.

 

تشابه دلچسپ دیگرباوجود اینکه هنوزبطورکافی پژوهش نشده، مراسم تدفین است. درمرغزارجیوکسوردفنهای متعددی یافت شده که درقبرهای دایروی ساخته شده از خشت خام (بنام تولوی) قرار دارند. قبرهای قابل مقایسه در مندیگک، در مراحل بعدی دورۀ 3 یافت شده است. دراینجا کانالهای سنگی دربرگیرندۀ دفنهای جمعی (حصص) اجساد یافت شده که بعضی ازآنها درجاهای دیگرپوسیده شده بودند. در مراحل اولیه همین دوره، مردگان درقبرهای سادۀ منقبض دفن شده اند.

 

منشای باصطلاح افزارهای کویته و رسوم آنها هنوزقابل بحث است. ساریانیدی پیشنهاد میکند انگیزۀ عمده از شمال بجنوب رفته است. او قیاس میکند که تازه واردان غرب درزمینهای بکر بامتداد مسیرپائینی دریای تجند مسکون شده و سفالی نوع متمایزخویش را انکشاف میدهند. وقتی دریا مسیرخود را تغیرمیدهد و زمینها دیگرنمیتواند بصورت مناسب آبیاری شوند، آنها ازطریق دهلیزهرات بداخل فلات ایران رفته و وارد کویته میشوند. جاریج باستانشناس میگوید تماسها بین ترکمنستان و جنوب دوطرفه بوده و شواهد نشاندهندۀ موجودیت شبکۀ وسیع تماس ها است. با وجودیکه این مشاهدات اساسا درست است، مشخصۀ نفوذی افزار کویته و رسوم آن در جنوب افغانستان و ساحۀ کویته آشکاربوده و لذا گمان میرود منشای افزار کویته در بین رسومات شمال قرارداشته باشد. بآنهم گمان نمیرود گسترش آن به جنوب فقط بعلت تغیرمسیر دریا باشد. باید چیزفوق العاده مهمی در اواخرهزارۀ چهارم رخداده باشد، طورمثال فشارنفوس (جمعیت) ازجلگه های آسیای میانه که باید اولین نمونه ثبت شده حادثۀ باشد که بر سراپای تاریخ حصص شرقی فلات ایران غلبه دارد. درهرصورت میتوان فرض کرد حاملان "فرهنگ افزارکویته" باخود چیزهای بیشترازمفکورۀ را آوردند که چطورمیتوان سفالی برجسته ساخت. آنها احتمالا نوع خاص پیکره زنانه و شاید رسوم مشخص تدفین را معرفی نموده باشند. چون این عرصه ها بآسانی و بطور وسیع میتواند توسط صنعتگران محلی در مندیگک و وادی کویته پذیرفته شود، عین مردم شاید مشخصات فرهنگی نا شناخته را نیز معرفی نموده باشند. اگرآخرین انکشافات تاریخی را درنظرگیریم، مردمان تجند و مناطق همسایه موقعیت طبقۀ مسلط دربین نفوس بومی مندیگک و وادی کویته را نیز کمائی میکنند. البته ثبوت تمام اینها مشکل است، اما فشارهای شمال بالای مسکونه های مرغزارهای فلات ایران یک موضوع دوامدار در تاریخ منطقه بوده است، دلیلی هم وجود ندارد فرض کنیم این حقایق فقط محدود به دوره های تاریخی باشد.

 

ساحات سیستان فعلی درجنوبغرب افغانستان وماورای آن معلومات بیشتری فراهم میکند. مشهورترین ساحه عصر برونز در سیستان ایران، شهرسوخته است که توسط باستان شناس ایتالوی در اواخر سالهای 1960 و 1970 مورد کاوش قرار گرفته است. ساحۀ عظیمی که درسراسرهزارۀ سوم ق م مسکون بوده است توسط مقدارهنگفت سنگهای عادی و نیمه قیمتی تراشیده و نا تراشیده مشخص میشود: مرمرسفید یا رخام، عقیق جگری، کلسیدونی، لاجورد، ستیتایت و فیروزه. باستان شناس ایتالوی چهار دوره مهم را متمایز میسازد که قدیمترین آن، دورۀ 1 (بین 3200 و 2800 ق م) معاصر مندیگک 3 است. طراحیهای بالای بعضی سفالیها یاد آور سفالی نمازگا 3 (مرغزار جیوکسور) و افزار کویته از مندیگک و وادی کویته است. شهرسوخته همچنان دربرگیرندۀ شواهد موجودیت تولوی است. قبرها اکثرا برای دفنهای متعدد بکاررفته و دارای اشکال دایروی و مربعی اند. دریافت یک قبر کانالدار بسیار دلچسپ است. این نوع قبرها درآسیای میانه شناخته شده است، اما از اینکه رابطۀ مستقیمی با آنها دارد یاخیر، مبهم است. بآنهم در پرتو معلومات دیگری که فوقا داده شد، داشتن منشای شمالی بسیارممکن است.

 

شهرسوخته بعلاوه نشاندادن رابطه با سرزمین های شمال و شمالشرق، همچنان مربوط به افق فرهنگی دیگری بنام دنیای ایلامی و بین النهرین است. پیوند مستقیم بین شهرسوخته و بین النهرین بواسطۀ یافته های ساحۀ سیستان (دورۀ 1) از قبیل یک صفحۀ ایلامی و یکتعداد مهرهای نوع یوروک/جیمیت نصر که دربین النهرین مشهوربوده ومربوط 3000 ق م است، نشان داده میشود. یکی از ساحاتی که باین ارتباط بطورخاصی مهم است، تپۀ یحیی است که حدود 450 کیلومتردر غرب سیستان در ایران امروزی قراردارد. از مراحل مربوط به دورۀ (4 سی) در تپۀ یحیی، 27 لوحۀ ایلامی یکجا با مهرهای استوانۀ، سفالی رنگارنگ جیمیت نصر و ظروفی با لبه های مورب کشف شده که تماما نشاندهندۀ رابطۀ نزدیک با ایلام و بین النهرین هزارۀ چهارم است.

 

عصر برونز میانه

 

مندیگک 4 مربوط به اواخرنیمۀ اول و نیمۀ هزارۀ سوم ق م است. در دوره قبلی (مندیگک 3)، طوریکه فوقا بحث شد، وادی ارغنداب در جنوب افغانستان با ساحات نیمه شهری سراسرفلات و ماورای آن تماس دارد. شبکه های تجارتی طوری انکشاف یافته که لاجورد و سنگهای نیمه قیمتی دیگرتدارک میشود. احتمال زیاد وجود دارد در اواخر هزارۀ چهارم مردمانی از ترکمنستان از طریق جنوب افغانستان به کناره های وادی اندوس مهاجرت نموده باشند. بالاخره در آن زمان، نفوذ ایلامات و بین النهرین بطرف شرق تا سیستان (مرزایران/افغانستان) میرسد. درمجموع، بنیادهای برای انکشاف سریع گذاشته میشود که درعصر برونز میانه بوقوع میپیوندد.

 

مندیگک 4 با بهره گیری ازساختارهای قبلی و اعماریک برنامه آغازمیشود. یک تعمیریادگاری دربالا برپا شده و یکی از دیوارهای آن با یک ستون مزین تقویه میشود. باستان شناسان همچنان بقایای (ظاهرا) دیوارهای دفاعی با استحکامات مستطیلی را کشف میکنند که ساحه را احاطه میکند. چیزبسیاردلچسپ ولی تا هنوز تشریح ناشده عبارت ازساختمانهای است که درقلۀ یک تپۀ همجواریافت شده است. این ساختمانها که احتمالا وظیفۀ مذهبی داشتند، شامل اتاق های سفید کاری شده با مسندها و اجاق های قرارداده شده درمرکزمیباشد. دورۀ 4 درواقعیت نشان دهندۀ انتقال مندیگک از یک دهکده بیک مرکزعمدۀ شهری است. ابعاد آن بطورفوق العاده افزایش مییابد، از8/6 هکتار در دورۀ 3 به 60/55 هکتاردر دورۀ 4، بآنهم تمام ساحه مسکون نبوده است. این انکشاف محدود به مندیگک نمیباشد. عین فعالیتهای ساختمانی در دامب سادات (دورۀ 3) در وادی کویته و مهرگار(دورۀ 7)، بوقوع میپیوندد، جائیکه یک چوکات بزرگ خشت خام برپا میشود.

 

دورۀ 4 مندیگک دربرگیرندۀ تعداد زیاد مهرهای سنگی و یک میخ برونزی دارای سرحلزونی است. در اینجا تعداد وافر ظروف رخامی و سنگی با طرحهای هندسی وجود دارد. این نوع ظروف درسراسرفلات و همچنان وادی اندوس و بین النهرین یافت میشود. یک کاهش عمومی قابل ملاحظه درتولید پیکره های زنانه دیده می شود، با وجودیکه نمونه های مراحل اولیه این دوره باصطلاح "معبودان مادر ژوب"، یکنوع پیکره زنانه که وسیعا در شرق آن در پاکستان فعلی یافت میشود (طورمثال مهرگار7)، پیدا شده است. دراینجا همچنان کاهشی درمقدارسفالی رنگی دیده میشود، بآنهم باید بخاطر داشت که در مراحل اولیۀ دورۀ 4 سفالی مزین با اشکال جانوران یافت شده است.

 

یافته های مندیگک 4 و مسکونه های شرق آن یاد آور کشفیات قابل مقایسه با ساحات سیستان است. برای مطالعه کنندگان فرهنگ مادی شهرسوخته، مندیگک، دامب سادات ویکتعداد ساحات همجوار، مشابهت درفرهنگ مادی بسیارقوی بوده و مجموعا نشاندهندۀ "تمدن اندوس" است. دوره های 2 و 3 ساحۀ بزرگ شهر سوخته دربرگیرندۀ افزارهای سیاه- سفید و سیاه- سرخ، پیکره های انسانی و نیمه انسانی و نشاندهندۀ استعمال وسیع مهرهای محفظۀ است. دردورۀ 3 (مانند مندیگک 4) یک کاهش سریع درافزارهای رنگی رخ میدهد. "مهندسی یادگاری" مندیگک 4 میتواند با مشخصۀ شهری شهرسوخته قابل مقایسه باشد. مانند مندیگک ابعاد ساحه بطورقابل توجهی افزایش مییابد، از حدود 17/15 هکتار در دورۀ 1 بحدود 150 هکتاردردورۀ 3. مقدارهنگفت مصنوعات تکمیلی وناتکمیل و بقایای دیگریافت شده است. واضح است که این ساحه منحیث یک مرکزتولید برای تمام ساحه و شاید هم برای سرزمینهای دوردست بطرف شرق وغرب بوده باشد. شاید تجارت یکی ازعوامل عمده درظهوراین مراکزاولیۀ شهری تمدن هلمند بوده باشد، با وجودیکه اشتقاق فرهنگی در اثر ورود تازه واردان از شمال درمندیگک 3 شاید یک عامل دیگرباشد. باینترتیب تماسهای رو بافزایش با دنیای خارج، طوریکه بار ها درتاریخ افغانستان رخ داده است، باعث انکشاف بیشتر اقتصادی واجتماعی و گروهبندی تباری مردمان زندگی کننده درفلات میشود.

 

تمدن اندوس

 

یکی ازمشهورترین یافتهای مندیگک مربوط به مراحل آخری دورۀ 4 است. این یک کلۀ مرد کلسیت سفید با موهای بافته در یک نواراست. این جسم یکی ازچند اقلام مندیگک و تمدن هلمند است که مشابهت زیادی با کارنامۀ هنری بنام تمدن اندوس دارد. این فرهنگ بسیارتکامل یافته در وادی اندوس وحصص شمالشرقی فلات ایران درنیمۀ دوم هزارۀ سوم ق م شگوفان بوده است. لذا ظهورآن باید در عین زمان یا کمی بعد تراز تمدن هلمند بوده و سرکلسیت باید نشانۀ حداقل مراحل بعدی مندیگک دورۀ 4 همزمان با بعضی مراحل انکشاف تمدن اندوس باشد.

 

تمدن اندوس بطورمناسب فقط پس ازسالهای 1920 روشن شده است که بواسطۀ درجۀ تکامل برنامه ریزی و معیارهای بلند عرصه های فرهنگ مادی مشخص شده و دربرگیرندۀ یک ساحۀ بزرگ بشمول پنجاب (با ساحۀ عمده هراپه) و وادی پائین اندوس (بشمول شهربزرگ موهنجو دارو) و مناطق ساحلی هند غربی و پاکستان جنوبی میباشد. شهرها و دهکده ها طبق یک برنامۀ منظم اعمار میشود. خانه ها ازخشت پخته اعمارشده، شهرها مستحکم شده و با سیستم های فاضلاب عمومی و چاهها تامین شده است. مردم یک سیستم منظم وزنه ها و مقیاسها را بکارمیبرند. مشخصات آنها ظروف رنگه وچرخساخت است که بطور کتلوی تولید شده و نمونه های آن درهمه جا یافت میشود. باستان شناسان همچنان تعداد زیاد مهرهای سنگی مستطیلی را کشف کرده اند که با کتیبه های دریک خط غیرالفبائی و تا کنون خوانده نشده حکاکی شده اند. اعاشه بر بنیاد غلات و حبوبات یکجا با خرما و محصولات دیگر استوار بوده است. مواشی شامل گوسفند، بز، گاو کوهان دار، خوگ، پشک و سگ بوده است. شترهای شاید دوکوهانه نیزنگهداری میشدند، حد اقل دردورۀ بنام هراپۀ پیشرفته. بقایای اسپها نیزاز مراحل آخری تا هزارۀ دوم شناخته شده است.

 

تماس ها با خلیج فارس، بین النهرین و فلات ایران برقرار بوده است. منابع بین النهرین تماس های وسیع درسراسرنیمۀ دوم هزارۀ سوم با سرزمین های دیلمون، مگان و میلوهه را نشان میدهد. درحالیکه دیلمون و مگان نزدیک خلیج فارس قرار دارند، میلوهه شاید ارائه کنندۀ دلتای اندوس باشد. اینجا بحیث یک منبع عاج، انواع مختلف چوب و فلزات مانند مس، طلا و قلعی شناخته میشود. لاجورد وعقیق جگری نیز ذکرشده اند و این باید نشاندهندۀ این باشد که میلوهه یک پایگاه وسطی درتجارت تولیدات مختلف از فلات ایران بوده است.

 

بهره برداری مردم تمدن اندوس ازمناطقی که حالا افغانستان نامیده میشود بطور برجسته در اواخرسالهای 1970 نشان داده میشود. بامتداد آمو دریا درنزدیکی تقاطع آن با دریای کوکچه در بدخشان یکتعداد ساحات تمدن اندوس روشن شده است. یکی از اینها، ساحۀ دوهکتاری شورتوغای توسط باستان شناسان فرانسوی بین 1977 و 1979 کاوش شده است. این ساحه احتمالا به تجارت مواد نیمه گرانبها بشمول لاجورد ربط داده میشود که دربدخشان یافت میشود. یافته های شورتوغای شامل تمام مشخصات ساحات اندوس است: خشتها با عین اندازه وادی اندوس؛ سفالی دربردارندۀ تجسمات طاوس "هندی" و یک مهر با حکاکی کرگدن های "هندی". سروی محیط ماحول ساحه بقایای یک کانالی را نشان میدهد که مربوط به عین زمان بوده و آب را از دریای کوکچه (حدود 20 کیلومتر از شورتوغای) به سرزمینهای اطراف ساحه رهنمائی میکند.

 

درحالیکه شورتوغای شواهد واضحی از وسعت و پهنای تمدن اندوس روی دور ترین حصص شمالشرقی فلات را نشان میدهد، هیچ نشانۀ ازسرکلسیت دیده نمیشود که متاثرازتمدن اندوس درافغانستان جنوبشرقی باشد. درواقعیت، تمدن هلمند تقریبا درهمین زمان بپایان رسیده است. مسکونۀ مهرگار(دورۀ 7) در نیمۀ هزارۀ سوم متروک میشود، درحالیکه مسکونۀ همجوار نوشارو یک تداوم آشکار مهرگاردورۀ 7 را تا مرحلۀ بعدی نشان میدهد که دربرگیرندۀ تمام مشخصات تمدن اندوس است. بعد ترساحۀ دامب سادات در وادی کویته نیز در حوالی نیمۀ هزارۀ سوم ق م متروک میشود. بارتباط مندیگک، باید گفت که سرکلسیت درمراحل بعدی دورۀ 4 یافت میشود. این مراحل بعدی دورۀ 4 درمندیگک، نشاندهندۀ یک دورۀ زوال بوده و قسمت اعظم ساحه بالاخره متروک میشود. یک انکشاف مشابه در شهرسوختۀ سیستان رخ میدهد که بیک مسکونۀ کوچک حدود 6 هکتاری کاهش مییابد. در مجموع، واضح است که تمدن هلمند در نیمۀ دوم هزارۀ سوم بپایان میرسد، در حالیکه تمدن اندوس هنوز درخشان است.

 

عین سقوط عمومی درترکمنستان بوقوع میپیوندد، البته ظاهرا کمی بعد ترازجنوب افغانستان. سلسلۀ نمازگا دراواخرهزارۀ سوم دردورۀ بنام نمازگا 5 به سمت الراس خود میرسد. درجریان این سالها، تماسها با وادی اندوس و بین النهرین نگهداشته میشود. این نیز زمان اشتغال تمدن اندوس شورتوغای در بدخشان است. ساحات نمازگا شامل شواهد وافر نفوذ تمدن اندوس است: مهره ها، پیکره ها و سفالی ها تماما تائید کنندۀ وسعت شبکۀ تجارتی است که فلات را درنیمۀ دوم هزارۀ سوم ق م عبورکرده است. لذا بسیاردلچسپ است فرض نمود که زوال تمدن هلمند بغیر از عوامل دیگریکه تا هنوزنامعلوم است، بعلت واگذاری (ترک) عمومی مسیرتجارت جنوبی ازطریق افغانستان جنوبی بوده است. درعوض تماسها از طریق یک مسیر شمالی تر زمینی و یک شبکۀ جنوبی تر تبادل با دیگران نگهداشته میشود.

 

قسمت اعظم افغانستان شمالی بین شورتوغای در شرق و سرزمین های نمازگاه درغرب، بطورعجیبی خالی از شواهد باستانشناسی است. درنیمۀ هزارۀ سوم، تا جائیکه معلوم است، هیچ مسکونۀ اساسی در جلگه های شمال وجود نداشته که مربوط به سلسله (دنباله) نمازگا یا تمدن اندوس باشد. شاید علت آن این باشد که یافته های باستان شناسی هنوزناکافی است. کشف گنجینۀ فولول درخوش تپه ولایت بغلان (شمال کوتل سالنگ) نشان میدهد که شمال افغانستان سرزمین بکری نیست (طوریکه معلوم میشود). در این ساحه در 1966 یک مجموعۀ ظروف طلائی و نقرۀ کشف میشود که نشاندهندۀ تشابهات تزئینی روشن با اشیای بین النهرین ومواد جنوب هندوکش است، باوجودیکه تاریخ این گنجینه هنوز نامعلوم است. این گنجینه شاید هم به مجموعۀ باستان شناسی بکتریانا- مارگیانا مربوط باشد که در اواخر هزارۀ سوم درافغانستان شمالی پدیدارمیگردد، اما این گنجینه میتواند همچنان تاریخ قدیمترداشته باشد که دراینصورت باید نشاندهندۀ وسعت رسوم غربی وجنوبی در این منطقه باشد. با درنظرداشت اهمیت بدخشان برای تجارت سنگهای نیمه گران بها، این میتواند بسیارزیاد ممکن باشد. اما حتی اگر اینطورهم باشد، جلگه های شمالی ظاهرا غیرمستعمره باقی مانده است. دلیل آن میتواند این حقیقت باشد که دلتاهای دریاهای متعددی که از هندوکش بداخل جلگه های افغانستان شمالی سرازیر میشود برای کانال سازی و آبیاری بمقیاس بزرگی مشکل بوده اند. این فقط در اواخرهزارۀ سوم با ظهورمجموعۀ باستان شناسی بکتریانا- مارگیانا بوجود میآید، اما در آنزمان تمدن هلمند درافغانستان جنوبی ناپدید شده و دنبالۀ نمازگای ترکمنستان و تمدن اندوس جلگه های شرقی در حال زوال بوده اند.



نویسنده: ویلیم فوگیلسنگ - 2002
برگردان: سهیل سبزواری - 2010

  
  
Copyright © 2005-2010 www.khorasanzameen.net