افغان ها، فصل دوم - اقوام افغانستان بازگشت برویۀ نخست

 

تاریخ قدیم اقوام و سرزمین های افغانستان امروزی تا ظهور سلطنت افغانها

(به اساس شواهد باستان شناسی)

 

فصل دوم - اقوام افغانستان

بخش اول:

 

درطول تاریخ اقوام مختلفی از طرف غرب، شرق، جنوب و شمال به سرزمین افغانستان کنونی آمده و مسکون شده اند. دریک مطالعۀ جدید، حدود 55 قوم یا تبار درافغانستان زندگی میکنند. تمام آنها را میتوان ازنگاه زبانی بطور تخمینی به ایرانی ها (بخصوص بلوچ ها، پشتون ها وتاجک ها)، ترک ها (عمدتا ترکمن ها و یوزبیکها) و غیره تقسیم کرد. اما باید توجه داشت که زبان نمیتواند بصورت دایمی یک مشخصۀ تباری باشد. طورمثال هزاره های افغانستان مرکزی امروز به زبان (ایرانی) پارسی (فارسی یا دری) صحبت میکنند، درحالیکه بطورآشکاردارای منشای ترکی- مغولی اند.

 

پشتونها

 

بصورت عام کوههای مرکزی و شمالشرقی افغانستان جدا کنندۀ جنوب اکثرا پشتون ازشمال غیرپشتون است. پشتونها بصورت عنعنوی افغانهای اصلی پنداشته شده و اقوام دیگرنامهای خاص خود را دارند. آنها همچنان تشکیل دهندۀ یک قسمت بزرگ نفوس افغانستان (حدود 40 تا 50 فیصد) میباشند. لذا تا اواخر سدۀ نزدهم، نام افغانستان فقط بمناطقی اطلاق میشد که مسکن اصلی پشتونها بود (بامتداد هردو جانب خط دیورند)، درحالیکه قسمتهای غرب وشمال افغانستان فعلی بصورت عام بنام خراسان و بعضا ترکستان یاد میگردید.

 

پشتونها را بصورت عام درهند و پاکستان بنام پتان یاد میکنند که یک گروه قومی مشخص بوده و تعداد آنها درسالهای 2000،  حدود 20 ملیون تخمین شده است. آنها اکنون تقریبا بطورمساویانه درهردوجانب مرزهای افغانستان/پاکستان زندگی میکنند. سرزمین پشتونها بطورتخمینی دربرگیرندۀ یک ساحۀ مثلثی است که در یک خط مستقیم غربی- شرقی ازجنوبغرب افغانستان تا وسط وادی اندوس {سند} و بطرف شمال بامتداد رود اندوس تا وادی سوات در پاکستان فعلی امتداد دارد. کوههای هندوکش تشکیل کنندۀ مرز شمالغرب است. پشاوردرشمال پاکستان و کندهاردرجنوب افغانستان بطورعنعنوی مراکزشهری عمدۀ پشتونها محسوب میشود.

 

پشتونها به زبان پشتو یا پختو صحبت میکنند که یک زبان ایرانی بوده و با زبانهای فارسی، کردی، بلوچی وغیره ربط دارد. پشتو یکجا با فارسی (که درافغانستان بنام دری گفته میشود)، دو زبان رسمی کشور را تشکیل میدهد. منشای نام پشتون و زبان آنها مورد مناقشه است. این موضوع فقط از اواخر قرون وسطی ببعد روشن است، باوجودیکه این نام بطورتخمینی با پسیانوی متذکره درمنابع کلاسیک ربط داده میشود. مطابق متن ها، این گروه قسمتی از یک موج بزرگ مهاجمین عمدتا سکائیان ایرانی بودند که در اواخر سدۀ دوم ق م ازطرف شمال به حصص شرقی فلات ایران رخنه کرده اند. اما چنین تشخیص هویت تاکنون با اسناد و مدارک به اثبات نرسیده است.

 

بعین ترتیب، منشای نام افغان نیز مشکلزا است. این نام منشای پشتو ندارد. لذا به گمان اغلب، خارجی ها این نام را برای توصیف یکتعداد مردمان مرزهای هندو- ایرانیان بکاربرده اند، درحالیکه ممکن است پشتون بوده باشند یا نه. این نام شاید در برهات- سمهیتا وراها میهیرا، یک اثر سانسکریتی نیم قارۀ هند در اواخرسدۀ ششم با وجه تسمیۀ تباری اواگانه ذکرشده باشد. اما تشخیص هویت این نام هنوز قابل مناقشه است، همانند نام ابوجیان متذکره در سفرنامۀ شوانزنگ، زایر چینائی در اوایل سدۀ هفتم.

 

اولین منبع مطمئین برای نام افغان مربوط به سدۀ دهم است. درحدودالعالم، یک اثر پارسی از مولف نامعلوم در اواخرسدۀ دهم، ازمحلی بنام "ساول، یک دهکدۀ گوارا در یک کوه که در آن افغانها زندگی میکنند"، نام میبرد. مطابق متن، این دهکده احتمالا در نزدیکی های گردیز(درشرق غزنی) واقع است. این اثرهمچنان دربارۀ یک دهکده درنزدیک جلال آباد کنونی نام میبرد، جائیکه سلطان محلی آن تعداد زیاد زنان هندو، مسلمان و افغان دارد. از زمان محمود غزنوی دراواخرسدۀ دهم، معلومات دربارۀ افغانها بیشترمیشود. افغانهای آنروزی بصورت عام در مرزهای بین ایران وهند زندگی میکردند. صریح ترین اشاره دربارۀ افغانها دراثر البیرونی بنام تاریخ الهند (درسدۀ یازدهم) یافت میشود. دراینجا گفته میشود که قبایل متعدد افغان درکوههای غرب هند زندگی میکنند. البیرونی آنها را بحیث مردمان وحشی و هندو توصیف میکند.

 

ابن بطوطه، گردشگرمراکشی سدۀ سیزدهم که قبلا دررابطه به هندوکش راجع باو ذکرکردم، دربارۀ "پارسیانی بنام افغان" مینویسد که درجلگه های بین غزنی و سند زندگی داشتند. او اضافه میکند که کوه اصلی آنها بنام "کوه سلیمان" نامیده شده و یاد آور یک عنعنۀ قدیمی دربین پشتون هاست که مسکن اصلی آنها، اطراف کوه های سلیمان در شرق کندهار میباشد.  

 

پژوهش درمورد خاستگاه یا منشای پشتون ها و افغان ها بمثابه کاوش بر سر منبع رود خانۀ آمازون است. آیا منبع واحدی وجود دارد؟ آیا پشتونها و افغانها یکی اند؟ باوجودیکه امروز پشتون ها گروه قومی مشخصی را از نگاه زبانی و فرهنگی تشکیل میدهند، هیچ مدرکی وجود ندارد که تمام پشتونهای امروزی دارای منشای قومی واحدی باشند. درواقعیت، این امربسیاربعید وغیرمحتمل است. هنوزهم دسته ها و گروه های غیر پشتون زیادی در مناطق کاملا مسلط پشتونی وجود دارد، اما پشتون ها ازنگاه فرهنگی و زبانی بآهستگی درحال بلعیدن این اقوام هستند. این پروسۀ بلعیدن فرهنگی و زبانی اقوام دیگر در طول سده ها جریان داشته است. قومیت یک پدیده ایستا نبوده و تعداد زیادی "پشتونیت یا پشتونولی" را پذیرفته اند. یک نمونه معاصر "ادغام" میتواند گروههای جنوبی (غیرپشتونی) ایماق تایمنی و مالکی درغرب افغانستان باشد که با احساس وابستگی به پشتون ها، فرهنگ و زبان پشتون های کندهاری را پذیرفته اند. ازطرف دیگر، "انشقاق" را نیز میتوان در درانی های نورزی (پشتون) پارسی گوی درجنوب افغانستان نشان داد که بیشتر احساس تعلق به غیر پشتونها میکنند. درادبیات سدۀ نزدهم، منابع زیادی در مورد منشای غیرپشتونی قبایل معین "پشتون" وجود دارد. طورمثال، الفنستون در بارۀ ناصرغلجی، یک قبیله کوچی که در امتداد مرز های افغانستان- پاکستان زندگی میکند، چنین میگوید: "هوتکی های غلجی میگویند ناصری ها همسایۀ (مشتریان) آنهاست نه اقارب (عشیره یا قوم) آنها: بعضی ها آنها را حتی اولادۀ بلوچها میدانند؛ هرچند آنها پشتو صحبت نموده و قویا خود را دارای نسب افغانی میدانند، درحالیکه قیافۀ ظاهری و ویژگیهای آنها دقیقا نشاندهندۀ اینستکه یک قوم کاملا متفاوت ازایشان اند".

 

پشتو

 

زبان یک عنصرمهم پشتونیت {پشتونوالی} است. پشتو/پختو مربوط به خانوادۀ زبانهای ایرانی است. اینها درهزارۀ دوم ق م ببعد توسط مردمانی ازجنوب آسیای میانه به فلات ایران وارد میشوند. پشتو یگانه واحتمالا اولین زبان ایرانی نیست که در جنوب کوهها صحبت میشود. ما اینرا میدانیم، زیرا درمیان سرزمینهای پشتون ها، بغیراز تاجکهای پارسی گوی که درهمه جا حضوردارند، هنوزهم محله های اقوامی وجود دارد که به زبان های دیگر ایرانی صحبت میکنند. اینرا میتوان در وادی لوگردر جنوب کابل (حد اقل تا سال های 1978) و نزدیک کانیگورام (وزیرستان) در پاکستان مشاهده کرد. این مردمان با زبان اورمری صحبت می کنند. اینها خود را برکی ها مینامند؛ این نام همچنان در زندگینامۀ بابر، موسس سلالۀ مغول درهند در اوایل سدۀ شانزدهم دیده میشود، کسیکه مدت زیادی در سرزمین های مرزی بخاطرآمادگی تهاجم خویش به هند سپری میکند. بعلاوه، در شمال کابل مردمانی وجود دارند که به زبان پَراسی صحبت میکنند (بابر زبان پراسی را یکی از11 زبان ساحۀ کابل ذکرکرده است). پراسی و اورمری دو زبان مرتبط ایرانی اند که درگذشته توسط تعداد زیاد مردم در یک ساحۀ وسیعتر صحبت میشدند. اینها توسط کسانیکه به زبان های دیگر صحبت میکردند (بشمول پشتو)، کنار زده شده و به وادی های منزوی رانده میشوند.

 

درحالیکه پراسی و اورمری بصورت عام به زبانهای جنوبی یا جنوبشرقی ایران تقسیم میشوند، پشتو بصورت عام مربوط شاخۀ ایرانی شمالشرقی است. اگر این تقسیم بندی درست باشد، بدین معنی است که زمانی درگذشته، زبان پشتوی جنوب افغانستان و پاکستان ازشمال کوه ها وارد شده است. زبان پشتو بتدریج زبان (لهجه) های دیگر ایرانی را تعویض میکند که در زمان های قدیمتر وارد ساحه شده بودند. این تعویض که یک پروسۀ درازمدت است، در واقعیت هنوزهم ادامه داشته و بگمان اغلب، موازی به انکشاف پشتونها بحیث یک قوم صورت میگیرد.

 

ساختار قبیلوی پشتونها

 

پشتونهای امروزی یک گروه تباری واضح و قابل شناخت میباشند. آنها شدیدا از خصوصیات متمایز، گذشتۀ مشترک، زبان، فرهنگ و سرزمین خود باخبراند. آنها درعین زمان به چندین قبیله، طایفه و کنفدراسیون قبایل تقسیم میشوند. لذا قابل تعجب نیست که غالبا آنها را منحیث یک جامعۀ قبیلوی کامل توصیف میکنند. بعلاوه، جامعۀ پشتون بصورت عام بحیث یک نمونۀ خاص باصطلاح سازمان نَسَب (نسل) مقطعی درنظرگرفته میشود. چنین یک ساختاری بربنیاد گروههای تباری استواراست، درحالیکه واحدهای مختلف مانند خانواده های هستوی، طوایف، قبایل و کنفدراسیون قبایل بطوریکجائی یکنوع هرم مجرد را میسازند که جد (نامنهاد) دربالای آن قراردارد. جامعۀ پشتون تا اندازۀ زیادی جوابگوی این مودل است. تمام پشتون ها میدانند که بطوردقیق درکجای این هرم قرابتی قرار دارند. جهتگیری اجتماعی یک پشتون بسمت موقعیت خاص اودراین سیستم هدایت شده و دراغلب موارد نزاعهای سیاسی و نظامی دربین پشتونها یا بین پشتونها و دیگران وابسته به روابط خویشاوندی بین آنها و در بین طرفین است.

 

بآنهم مودل سازمان نَسَب مقطعی دربرگیرندۀ یک ساختارثابت ودایمی بوده وتاکید بسیارقوی بالای نَسَب دارد. این مودل عوامل دیگری را مستثنی میسازد که بالای موقعیت فرد و ساختارگروه او اثرداشته و باینترتیب جامعۀ پشتون را یک موجود بسیارمتحرک میسازد. عوامل اقتصادی و محیطی وهمچنان جنبه های فردی مانند ننگ شخصی بسیار مهم است. روابط قبیلوی بصورت عام مربوط به نسب پدری است، اما در واقعیت، روابط از طریق زن نیز نقش عمده بازی میکند. دراینجا موقعیت خارجیها در داخل قبیله نیز مهم است، بشمول مردان روحانی ومردمانی که توسط گروهای مسلط (پشتون) مطیع ساخته شده اند. رابطه با گروههای همسایه و بخصوص با دولت های همسایه بسیار مهم است. همسایه های قدرتمند میتوانند رهبران قبیلوی را تعین کنند که درغیرآن چیزی بیشتر از روسای دهکده یا نماینده های ناحیۀ ایشان نمیباشند. آنها میتوانند این روسا را با جیرۀ کلان تامین نموده و متعاقبا نفوذ رهبران قبیلوی را درداخل گروه خویش افزایش بخشند که باعث مختل شدن ساختار اساسا مساویانۀ آنها میشود. چنین قطع روابط عنعنوی میتواند زمانی رخ دهد که گروه با خارجیانی مانند تاجران، ارتش ها، کوچی ها و غیره درتماس شوند.

 

شجرۀ خانوادگی پشتونها

 

دراوایل سدۀ هفدهم، یک پشتون بنام خواجه نعمت الله از شمال هند، ساختارقبیلوی و منشای جامعۀ پشتون را درکتاب خود بنام مخزن افغانی شرح داده است. با وجودیکه این کتاب بدون شک دربرگیرندۀ معلومات دربارۀ منشای تباری پشتونها است، ولی نباید آنرا بحیث یک منبع موثق تاریخی درنظر گرفت که نشان میدهد چطور پشتونها بحیث یک گروه تباری مشخص بوجود آمدند. درعوض، این میتواند بحیث یک منبع معلوماتی استفاده شود که درسدۀ هفدهم یا پیش ازآن، طوریکه پشتون ها خود را بحیث یک گروه میدیدند (شجرۀ دیگرافغانها در حیات افغانی توسط حیات خان نوشته شده است).

 

نعمت الله چهار گروه عمدۀ پشتون را مشخص میسازد. اینها اولادۀ سه پسر جد پدری تمام پشتون ها (قیس عبدالرشید پتان) بعلاوۀ گروه چهارمی است. مطابق شجرۀ عنعنوی، خود جد پدری اولادۀ شاه سارول (ساول)، شاه یهودی میباشد. نسب یهودی پشتون ها همیشه یک موضوع داغ در چایخانه های پشتونها بوده است!

 

سه پسرقیس عبدالرشید پتان بنامهای سربن، بیتن و غرغشت است (باوجودیکه این نامها بنحو دیگری نیزذکرشده اند). مهمترین اینها حد اقل از نظر نعمت الله، سربن است. او بزرگترین پسر بوده و اولادۀ او ازطریق شرخبون پسرش عمدتا درجنوب افغانستان و ازطریق پسردیگرش، خرشبون در وادی پشاوریافت میشوند. آنهائیکه درغرب اند شامل ابدالیها بوده وازنیمۀ سدۀ هجدهم بنام درانیها یاد میشوند. شرقیها شامل یوسفزی ویکتعداد قبایل دیگراند که درشمال پشاورزندگی میکنند.

 

رابطه بین اولادۀ شرخبون و خرشبون دارای اهمیت زیاد است. اگرنعت الله درست گفته باشد، این نشان دهندۀ روابط تاریخی میباشد. باین ارتباط، گسترش گروه دیگری بنام اولادۀ کاسی نیزمهم است. کاسی اولاد دیگرخرشبون پسرسربن است. اولادۀ کاسی شامل شنواری ها است که امروز در ساحۀ جلال آباد (غرب پشاور) زندگی میکنند. اما اینها دربرگیرندۀ دو قبیلۀ دیگر نیز میشوند که در مناطق دور جنوب، درکویته (جنوب کندهار) بنام کاسیها و کیترانها زندگی میکنند.

 

اولادۀ برادر دومی (شیخ) بیتن تشکیل کنندۀ شاخۀ دوم پشتونها است. نعمت الله میگوید که دختر بیتن بنام بی بی ماتو با یک بیگانه بنام شاه حسین ازغور (ساحۀ درافغانستان مرکزی) ازدواج میکند. ازاین ازدواج یک کنفدراسیون بزرگ غلجیها و قبایل دیگر بوجود میآید که درمناطق بین غزنی و دریای اندوس زندگی میکنند. مطابق نعمت الله، غلجیها از یک پسر بی بی ماتو و شاه حسین بوجود میآید که قبل از ازدواج تولد شده است. صرفنظر از اینکه واقعیت چه بوده، معلوم میشود که نعمت الله نظر پائینی در مورد این شاخه و بخصوص غلجیها داشته است!

 

غرغشت برادرسومی، جد یکتعداد قبایلی میشود که درتمام مناطق پشتونها پراگنده اند. بزرگترین اینها کاکراند که درزمینهای غیرحاصل خیزشمال کویته درپاکستان امروزی زندگی میکنند. یک گروه دیگراین شاخه صافی هاست که بسیار دور از کاکرها درساحۀ شمالشرق کابل زندگی دارند. اگراین گروهها باهم مرتبط باشند و دلیلی هم وجود ندارد که تردید داشت، بنوبۀ خود همانند مسئلۀ درانی و یوسفزی است که نشاندهندۀ مهاجرت یا هجوم کتلوی پشتونها میباشد. چون باشندگان اصلی کابل و مناطق اطراف آن عمدتا غیرپشتون ها بودند و هنوزهم هستند؛ موجودیت صافیها دراین ساحه بطورآشکار ناخوانده بوده و منشای آنها از مناطق بسیاردور جنوب، ازنزدیک کاکرها میباشد.

 

شاخۀ چهارم پشتونها اولادۀ کران یا کرلان اند. شجره سازان بومی موافقه ندارند که آیا او پسرخواندۀ قیس بوده یا مربوط بیکی از سه شاخه است. درهر صورت، کرلان جد بزرگ قسمت اعظم پشتونهای اند که درپاکستان امروزی و بخصوص درمناطق صعب العبورجنوب وادی پشاور زندگی میکنند. اینها شامل افریدی ها، ختک ها، منگل ها، وزیری ها، بنگش ها، مهسودها و دیگران است. مقام پائین آنها درشجره بطور واضح نشاندهندۀ موقعیت منزوی آنهاست؛ تعداد زیاد مردمان شمال هند در اوایل سدۀ هفدهم هرگز چیزی در بارۀ آنها نشنیده بودند.

 

هجوم پشتونها

 

رابطۀ فرضی بین ابدالی ها یا درانیهای جنوب افغانستان و یوسفزی و دیگران در وادی پشاور و اطراف آن نشان میدهد که این گروهها زمانی درجوارهمدیگر می زیستند. گسترش قبایل کاسی و اولادۀ غرغشت نیز بازتاب عین حالت است. در واقعیت، اسناد تحریری مبنی برعنعنۀ شفاهی در بارۀ هجوم گروههای پشتون از جنوب افغانستان (از طریق وادی کابل) به جلگه های پشاور و اطراف آن درسده های 15 و 16 وجود دارد. هجوم پشتونها ازساحۀ کندهاربجانب غرب و سرزمین های جنوب و غرب افغانستان دراین اواخر صورت گرفته است. این کوچکشی ها توسط اسناد تاریخی تائید شده و مربوط به سده های هفدهم وهجدهم است. آنهائیکه دراین حصص مستقرمیشوند، ابدالیها یا درانیها اند که اولادۀ شرخبون میباشند.

 

باید درک نمود که هجوم پشتون ها با بیرون راندن مردمان بومی از مناطق شان تا امروزادامه دارد، طورمثال درهزاره جات وافغانستان مرکزی؛ درساحۀ جلال آباد وافغانستان شرقی و درسرزمین های شمال پشاور. بعلاوه، اشغال قسمی سرزمین های جنوب هندوکش در وادی کابل توسط پشتونها مربوط سالیان اخیر است. کابل هرگزیک شهرپشتون نشین نبوده است. تمام اینها نشان میدهد که پشتوزبانان زمانی درجنوبشرق افغانستان کنونی یا حتی بگمان اغلب، در نواحی پاکستان امروزی متمرکزبودند (بطورعنعنوی کوههای سلیمان درپاکستان فعلی وطن اصلی پشتونها پنداشته میشود. کوههای سلیمان درپشتو بنام د کاسی غر یاد میشود؛ نام کاش که توسط اورمریهای کانیگورام به پشتونها داده شده را با نام قبیلۀ کاسیها که درجوار کویته پاکستان زندگی میکنند، مقایسه کنید).

 

تصویری که بملاحظه میرسد یک گسترش یا هجوم اولیۀ پشتونها از وادیهای کوه های سلیمان (درمرزهای افغانستان/پاکستان) به جلگه های جنوبشرقی و شرق افغانستان را نشان میدهد. این هجوم بواسطۀ کوچکشی گروههای بزرگ پشتونها در امتداد شمال مسیرکابل- کندهار یعنی بطرف شرق و داخل وادی پشاوردنبال میشود. مطابق منابع متعدد، این هجوم آخری قبل از آغاز سدۀ شانزدهم صورت گرفته است. گروههای دیگرازساحۀ کندهاربطرف غرب وشمالغرب یعنی سیستان وهرات هجوم میبرند. دراینجا بیمورد است اگردلایل این هجوم کتلوی را ذکرکنیم. ممکن است دلایل سیاسی یا طبیعی یا هردو باشد. بعلاوه، میتوان فرض نمود قبل ازاینکه این هجوم ها آغازشود، یکتعداد پشتون ها سالانه با مواشی خویش به کوه های افغانستان رفته و لذا با شرایط این مناطق آشنا بودند.

 

صرفنظرازدلایل این هجوم و کوچ کشیها، آمدن گروههای بزرگ پشتون ها و متعاقبا بقدرت رسیدن آنها در جلگه های وسیع جنوب و شرق افغانستان باعث تغیرات عمدۀ سیاسی واجتماعی میشود. اثرات مراکزشهری ومسکونه های جدید پشتونی {ناقلین} باعث میشود که جمعیت عمدتا تاجیک (پارسی- زبانان) بمناطق اطراف رانده شوند. بعلاوه، پشتون هائیکه از وادی های فقیر و منزوی مرزها برخاسته بودند، فورا خود را در جلگه های وسیع و نسبتا حاصل خیز جنوب و شرق کوه های افغانستان می بینند. اگر ظهور پشتون ها باعث تغییرات بزرگی در جمعیت محلی میشود، تغییرات عظیمی نیز در شرایط زندگی پشتونها بوجود میآید.

 

زندگی پشتونها

 

پشتونها بصورت عام بواسطۀ حس استقلال، مساوات، ننگ شخصی و خصلت جنگجوئی شناخته میشوند. کود (رمز) ننگ آنها یا پشتونولی (پختونولی) مضمون مطالعات متعددی بوده است. عرصه های مهم آن مهمان نوازی (میلمستیا)، پناه دادن (ننواتی)، انتقام (بدل) وغیره است. مساوات تمام مردان بالغ اعضای گروه، حد اقل درتیوری، یکی ازاصول کلیدی زندگی پشتونها است. اساسا هرمرد بزرگ دارای تجربۀ کافی اجازه دارد یک رای در جرگۀ قبیله داشته باشد. البته بعضیها و غالبا خانان، دارای قدرت زیادی نسبت بدیگران در جرگه اند. بآنهم قدرت خان هرگزمحفوظ نبوده و این امر در قدم اول بر مهارتهای شخصی او استوار است، نسبت باینکه احساس وفاداری بمقابل سلسلۀ مراتب باشد. اما وضع درهمه جا یکسان نیست. دربعضی جاها، طورمثال دربین کوه ها و وادی های منزوی مرز های افغانستان/پاکستان تخیلات پشتونیت و تاکید بالای مساوات هنوزهم بسیار قوی است. درساحات دیگر، طور مثال در بین درانیها وغلجیها درافغانستان جنوبی و شرقی، رهبران قبیلوی درطول سده ها، ثروت و قدرت زیادی کسب کرده اند که دلیل آن قسما حاصل خیزی زمین و قسما موقعیت گروه ایشان درامتداد مسیرعمدۀ شرق- غرب دربین ایران و هند میباشد. بآنهم تخیلات پشتونیت هنوزهم توسط اکثر پشتوزبانان برسمیت شناخته میشود.

 

تفاوت مهم دیگری دربین پشتونهای باشندگان جلگه های افغانستان و آنهائیکه در شرق و در بین کوههای مرزی زندگی دارند، وجود دارد. درانیها و اکثرغلجیهای جلگه ها در سراسر نوار طویل گسترش داشته، قبایل وطوایف متعدد ایشان غالبا با هم مخلوط شده و درعین دهکده ها زندگی میکنند (این پروسه همچنان دربین پشتونهای کوچی دیده میشود، جائیکه تعداد زیاد غلجیها ازبین قبایل هوتکی، تره کی و توخی با درانیها یکجا شده و خیمه های زمستانی خویش را درجنوبغرب و غرب کشور برپا میکنند). درسرزمین های مرزی که اراضی بصورت عام نسبت به جلگه های جنوب و جنوبشرق افغانستان بسیاربا اهمیت است، گروههای قبیلوی میل دارند بطور جداگانه زندگی کنند. این بدین معنی است که رهبران خودخواه پشتون در افغانستان طوری تربیه شده اند که در جستجوی متحدان حتی در بین پشتونهای دارای نسب متفاوت باشند. آنها نمیتوانند بالای عشایر یا اقارب مستقیم خود اعتماد کنند، زیرا آنها در یک ساحۀ وسیع پراگنده اند. باینترتیب رهبران پشتون قبایل درانی وغلجائی بعضی اوقات، طورمثال دراوایل سدۀ هجدهم، برای کنترول تعداد زیاد گروههای پشتون از گروهها وعشایر مختلف استفاده کردند. رهبران پشتون در پاکستان امروزی میتوانند بیک موقعیت قوی در داخل گروه خویش و در ساحۀ خویش دست یابند، اما درتامین یک موقعیت مناسب در بین پشتونهای مناطق مختلف با مشکلات بزرگی مواجه خواهند گشت.

 

تمام پشتونهای افغانستان و پاکستان مسلمان بوده و تقریبا مربوط به شاخۀ سنی اند که یکی از دو فرقۀ عمدۀ اسلام است. یکتعداد پشتونهای که درجنوب جلال آباد و پشاور بنامهای توری و بعضا ورکزی و بنگش اند، استثنا بوده و مربوط به فرقۀ شیعه اند.

 

زنان پشتون درپاکستان و بخصوص درافغانستان هنوزچادری (بورقه) میپوشند، پارچه یا جامۀ که سراپای او را بشمول روی او میپوشاند. این پارچه دارای یک تکۀ مستطیلی جالیداردربالای چشمهاست که پوشنده میتواند ازطریق آن ببیند. در زیرآن یک شلوارو پیراهن آستین دارمیپوشند. مردان پشتون را نیزمیتوان بآسانی بواسطۀ لباس شان شناخت که اکثرا متشکل از شلوار(تنبان) های گشاد و متورم، پیراهن دراز و واسکت است. آنها علاقه دارند چپلک های باز بپوشند. تعداد زیاد پشتونها هنوزهم لنگی بسرمیکنند که یک سرآن بروی شانه انداخته میشود. دراین روزها لنگی بطورخاصی درمناطق تحت کنترول طالبان مروج میباشد، جاهائیکه مردان غالبا دارای لنگی سیاه با خطوط باریک سفید اند. در جاهای دیگر کلاه چترالی (پکول) بطور روزافزونی معمول گردیده است.

 

پشتونهای افغانستان

 

پشتونهای افغانستان دراینوقت درجنوبشرق، شرق و جنوبغرب کشورمتمرکزاند. دوگروه عمده درکشورعبارت ازکنفدراسیون قبایل درانی وغلجائی است که عمدتا مسکون اند.

 

اولی که قبلا بنام ابدالی شناخته میشد، درجنوب و جنوبغرب زندگی نموده و کندهار مرکزعمدۀ آنهاست. آنها بچندین قبایل فرعی دیگر تقسیم میشوند. بعضی ازآنها که اولادۀ پدری شخصی بنام زیرک اند شامل پوپلزی، الکوزی، بارکزی و اچکزی اند (اچکزی در نیمه سدۀ هجدهم توسط احمدشاه درانی از بارکزی جدا میشود). گروه دیگر قبایل که اولادۀ پنجپا اند بنام نورزی، علیزی و اسحاقزی یاد میشوند. (اچکزیها، نورزیها و اسحاقزیها عمدتا بشکل کوچی زندگی میکنند، یا حد اقل تا این اواخربودند). پوپلزی و بارکزی بطورعنعنوی مهمترین قبایل ابدالیان/درانیان اند. یکی از طوایف پوپلزی بنام سدوزی، تامین کنندۀ سلسلۀ شاهی افغانستان از نیمۀ سدۀ هجدهم تا آغاز سدۀ نزدهم است. بارکزی ها بحیث شاه سازان جانشین پوپلزی ها شده و رهبران آنها تا 1978 برافغانستان فرمانروائی کردند.

 

عشایر ابدالیان/درانیان شامل سپین ترین و تورترین اند که هردو در شرق کندهار زندگی میکنند، و در پاکستان امروزی شیرانیها است که درجوار ترین ها در کوه های سلیمان سکونت دارند. پراکندگی این گروهها بازهم نشاندهندۀ این درک است که ابدالیان/درانیان و شاید تمام پشتون ها دارای عین منشا یعنی باشندگان اطراف کوههای سلیمان در پاکستان امروزی میباشند.

 

غلجیها در شرق کشور زندگی نموده و غزنی نقطۀ مرکزی آنهاست. مطابق نعمت الله، آنها با یکتعداد قبایل پشتون رابطۀ نزدیک دارند که فعلا در شرق و تا سواحل غربی اندوس زندگی میکنند. تعداد غلزیها درافغانستان درحال حاضرتقریبا دو چند درانیها است. آنها باشندگان ساحۀ بزرگی اند که بین کابل (درشمال) و کندهار (در جنوب) و کوههای افغانستان مرکزی (درغرب) و مرزهای افغانستان/پاکستان (در شرق) قراردارد. گسترش آنها بطرف غرب وبداخل کوهها تاریخ نسبتا جدید دارد، زیرا درحوالی 1800، باشندگان غزنی و اطراف آن تاجکان و هزاره ها بودند که درواقعیت قسمت بزرگ آن هنوزهم چنین است. بارتباط درانیها، این غلجیها هستند که موجب راندن (گسترش) پشتونها ازشرق بغرب شده اند.

 

کنفدراسیون غلجی ها شامل یکتعداد قبایل است. اینها بطورعنعنوی به توران (در جنوب) و بورهان (درشمال) تقسیم میشوند.  توران شامل ناصر، خروتی، هوتکی و توخی است. توخیها درجنوب مقر(حدود 100 کیلومترجنوبغرب غزنی) زندگی میکنند. قلعۀ مشهور کلات غلزی، 138 کیلومتردرشمال کندهاردرمرکز سرزمین های آنها قرارداشته و متعاقبا بنام کلات توخی نیزشناخته میشود. هوتکیها درشرق توخیها زندگی دارند. آنها نیروی محرکۀ اشغال ایران توسط افغان ها دراوایل سدۀ هجدهم بودند که بعدا مورد بحث قرارمیگیرد. خروتیها دورتربطرف شرق بامتداد سواحل علیای دریای گومل درجوارمرز پاکستان زندگی میکنند. ناصریها اکثرا کوچی بوده وبطورعنعنوی درزمستان به وادی اندوس سفرمیکردند. این مسافرتها دراوایل 1960 بعلت مسدود شدن مرزهای پاکستان متوقف میشود.

 

بورهان شامل سلیمان خیل، علی خیل و تره کی است. آخری دراطراف مقر(جنوب غرب غزنی) زندگی دارند. پووینده ها که معمولا قبل ازمسدود شدن مرزها درسال های 1960 بین هند و افغانستان سفرمیکردند، اکثرا سلیمان خیل بودند. یک گروه فرعی سلیمان خیل بنام احمد زی است که بین گردیز و جلال آباد زندگی میکنند. آنها اکثرا مردمان ثروتمند اند که قبل از جنگ رابطۀ نزدیکی با حاکمان درانی کشورداشتند.

 

درشرق غلجیها بامتداد مرزهای پاکستان، یکتعداد گروههای پشتون زندگی میکنند که مربوط شاخۀ کرلان اند. اینها شامل خوگیانی ها (که درجنوب جلال آباد زندگی دارند)، جاجیها (که جنوبی ترقراردارند) و یکتعداد گروههای میباشند که درنواحی پکتیا (بامتداد مرزهای پاکستان) زندگی میکنند. اینها مقبل ها ، منگل ها، جدرانها، تنی ها، خوستوالها و وزیریها اند. تمام این گروهها با عشایرایشان درشرق دیورند (درپاکستان امروزی) رابطۀ نزدیکی دارند.

 

گسترش پشتونها درشمال کشور تاریخ نسبتا جدید دارد. این انتقالات اکثرا مربوط سالهای 1880 و بعد ازآن است، وقتی امیرعبدالرحمن یکتعداد گروههای متخاصم خویش را درشمال افغانستان مستقرمیسازد. آنها تا سالهای 1979 یک قسمت عمدۀ نفوس را بخصوص درشمالغرب و ساحات بغلان- کندز تشکیل میدادند. آنها بعلت نام مرکزعمدۀ شهری درجنوب افغانستان، اکثرا بنام "کندهاریها" یاد میشوند.

 

بخش دوم:

 

گروههای ترک تبار

 

بزرگترین گروه ترکتبار در شمال افغانستان ازبیکها اند. آنها بآسانی قابل شناخت میباشند. زنها اکثرا شلوار، پیراهن های آستین دراز و دستمالسر پوشیده و این پارچه ها غالبا از تارهای رنگ شدۀ درخشان ساخته میشوند. مردان چپن های دراز، راهدار و بدون تکمه با آستینهای درازمیپوشند که بواسطۀ تسمه یا کمربند محکم شده و با بوتهای چرمی بلند همراه است. آنها یک لنگی کوچک برسرخود میگذارند. اینها مهاجرین نسبتا جدید در اینقسمت بوده و در اینجا ها از اواخرسدۀ پانزدهم بدینسومستقرشده اند. تعداد آنها در این روزها (تخمین 2000) حدود 1.6 ملیون نفر اند. اینها از نگاه تباری، زبانی و فرهنگی با ازبیکان ازبکستان و سرزمینهای مجاوررابطۀ نزدیک دارند. همانند پشتونها و سایر گروههای تباری درافغانستان، ازبیکها نیزبه قبایل وطوایف (بشمول قطغنی های ساحۀ کندز) تقسیم شده اند، اما این ساختار نقش مهمی در زندگی آنها (در مقایسه با پشتونها) بازی نمیکند.

 

ازبیکها مسلمانان سنی اند. نام آنها طوریکه ادعا میشود مشتق از خان ازبیک است که دراوایل سدۀ چهاردهم یکی از رهبران (گولدن هورد- ایل طلائی) مغولان در روسیه و غرب آسیای مرکزی بوده است. ازبیکها در سدۀ پانزدهم قسمت اعظم سرزمینهای بین ولگای سفلا و بحیرۀ ارال را اشغال میکنند. آنها بزودی بطرف جنوب و فلات ایران هجوم میآورند. آنها شهرهای مشهور سمرقند و بخارا را اشغال نموده و بطرف جنوب هجوم میآورند، ولی با ظهورقدرت صفویها تحت شاه اسماعیل (در جنگ نزدیک مرو در 1510) از اشغال ایران باز داشته میشوند. بآنهم سمرقند، بخارا، خیوه و قسمت اعظم شمال افغانستان تحت کنترول ازبیکها باقی میماند. ازبیکهای دیگر از اواخر سدۀ نزدهم بدینسو و بخصوص پس ازانقلاب روسیه وارد شمال افغانستان میشوند. اینها بنام مهاجرین شناخته شده و از ازبیک های بومی با همین نام تشخیص میشوند.

 

گروههای ترکی دیگر ترکمنها است که دراین روزها عمدتا درشمالغرب کشورو در جوارترکمنستان کنونی زندگی میکنند. لباس عنعنوی ترکمنها متشکل ازیک پیراهن، شلوارهای متورم و یک چپن دراز بدون تکمه است که با یک تسمه یا کمربند نگهداشته میشود. روسری آنها متشکل ازیک لنگی یا کلاه مشهورپشمالو است. لباس زنان شامل پیراهن وشلوارسرخ ابریشمین است که دربالای آن (در خانه) یک چپن آستین کوتاه میپوشند. دربیرون خانه، زنان چپن های متنوع آستین دراز میپوشند. مهمترین مشخصه و قسمت مشهورلباس زنان عبارت از روسری آنهاست که میتواند حدود نیم متربلند باشد. دراین روزها اکثرزنان ترکمن دستمال میپوشند. یک مظهرآشکارلباس عنعنوی ترکمنها مقدارجواهرنقرۀ پوشیده توسط زنان است. عروسان معمولا بین 5 تا 7 کیلو نقره میپوشند!

 

منشای ترکمنها ظاهرا ازبین قبایل غوز یا اوغوز میباشد که در اواخر هزارۀ اول میلادی ازآسیای مرکزی بسوی فلات ایران هجوم میآورند، بآنهم نسب اصلی آنها نامعلوم است. چیزیکه معلوم است، اجداد مستقیم آنها معمولا درامتداد کرانۀ شرقی بحیرۀ کسپین زندگی نموده و از سدۀ شانزدهم بدینسو بطرف سواحل آمودریا و مرغزارهای مرو هجوم آورده اند. زبان آنها مربوط به زبانهای باصطلاح ترکی غربی است که دربرگیرندۀ ترکی معاصر نیز بوده و از زبان های ترکی شرقی متفاوت است که توسط گروههای ترکی دیگر آسیای میانه صحبت میشود.

 

ترکمنهای افغانستان عمدتا مربوط به قبایل ایراسی و تیکی است، اما شامل قبایل دیگر ترکمن نیز میشود. آنها بصورت عمده منحیث اولادۀ مهاجرین شمال و شمال غرب (پس از انقلاب روسیه) بوده و بخاطر قالین بافی و پوست قره قل خویش بطور خاصی مشهوراند. تعداد آنها حدود نیم ملیون بوده (تخمین 1995) و مانند ازبیک ها مسلمانان سنی اند.

 

تاجیک ها

 

یک کتلۀ عظیم مردم افغانستان با یک لهجۀ پارسی ایرانی صحبت میکنند که بصورت عام بنام دری یاد میشود (فارسی معرب پارسی و مشتق ازپارسی میانه است که بصورت عام بنام پارسی دری یاد میشود. منشای واژۀ دری هنوز واضح نیست. بصورت عام فکرمیشود مربوط به دربار باشد. دری زبان رسمی افغانستان است). در بین اینها تاجیکان قرار دارند که بطورعمده در شهرهای بزرگ و در شمالشرق کشور زندگی میکنند. آنها نمایندۀ یکی ازکهن ترین لایه های مردم افغانستان اند. درروزگارقدیم، نام تاجیک توسط کوچیان (ازبیک) برای نشان دادن مردمان بومی (عمدتا پارسی زبان) سرزمین های اشغالی درجنوب آسیای میانه و شمال افغانستان بکارمیرفت. از آن ببعد، این نام به مردمان سنی، مسکون و پارسی زبان افغانستان و سرزمین های همسایه (طور مثال تاجکستان) محدود میشود. در سالیان اخیر، نام تاجیک بیشتر برای نشاندادن تمام غیرپشتون ها و مردمان پارسی زبان افغانستان درمقایسه با عنعنۀ پشتون ها بکارمیرود که تمام پارسی زبانان را فارسیوان خطاب میکنند. بآنهم پارسی زبانان غرب کشور خود را بنامهای تباری دیگری نامیده و فارسیوان "اصلی" شیعه های اند که در غرب کشور، درهرات و اطراف آن زندگی میکنند(عنوان پائین دیده شود). تاجیک های "اصیل" افغانستان عمدتا در شمالشرق کشور زندگی میکنند، بآنهم باید بخاطرداشت که آنها ترجیح میدهند بنام های مناطق ایشان (پنجشیری، بدخشی) یاد شده و واژۀ تاجیک را  موهن و خفت آور میدانند.  

 

تاجیکهای کوهستانی و اسماعیلیها

 

تاجیکان غالبا بدون کدام دلیلی بنام تاجیکهای کوهستانی (و پامیریها یا غلکا ها) یاد میشوند که درشمالشرقی ترین حصۀ کشور و اطراف آن بشمول واخانیها و دیگران زندگی میکنند (زبانهای که درشمالشرق افغانستان صحبت میشود شامل وخی در واخان، شغنی در شغنان، روشانی درشمال شغنان، اشکاشمی دراشکاشم، سنگلیچی درسنگلیچ و منجی در منجان و چترال میباشند. زبان های دیگرمربوط این گروه عبارت از یازگلامی در تاجکستان و ونچی است که حالا منقرض شده است. در امتداد مرز چین زبان دیگری بنام سریکولی معمول است). اینها جوامع منزوی را تشکیل میدهند که با یک مجموعۀ زبانهای ایرانی شمالشرقی صحبت میکنند. اینها بعلاوه از زبان ایشان، توسط عقیدۀ ایشان نیزتشخیص میشوند که اغلبا اسماعیلی اند. اینها یک شاخۀ تشیع بوده (بنام شاخۀ اسماعیلیه) و از فرقۀ عمدۀ شیعه و مرسوم در ایران کنونی (بنام امامیه) فرق دارند.

 

تمام شیعیان جانشینی علی بن ابی طالب، پسر کاکا و داماد پیامبر توسط موسیس سلسلۀ اموی (معاویه) در661 م را تقبیح میکنند. آنها بعوض، پسران علی (حسن و حسین) و اولادۀ ایشان را جانشینان واقعی پیامبرمیدانند. وقتی یکی ازاین اولاده (امام جعفرصادق – امام ششم شیعه های امامیه و امام پنجم اسماعیلیه ها، زیرا اینها علی را امام نمیدانند) در765 وفات میکند، موسی کاظم پسر او جانشین می شود. باوجودیکه جعفرقبلا پسردیگرش بنام اسماعیل را وارث خویش تعین نموده، اما او قبل از پدرش میمیرد. یکتعداد امامت موسی کاظم را نپذیرفته و اسماعیل را امام میدانند، بخصوص محمد پسر او را که انکشاف دهندۀ شاخۀ اسماعیلی شیعه است، وارث حقیقی میپندارند. دیگران موسی کاظم و جانشینان او را تا امام یازدهم (حسن عسکری که در874 م میمیرد) میپذیرند. گزارش میشود او پسری داشت که امام دوازدهم بوده و ازجهان غایب میشود، اما عقیده دارند زمانی برمیگردد که مناسب باشد. این عقیده به امام غایب یکی ازعلایم ممیزۀ امامی یا دوازده امامی شیعه ها است. اسماعیلیها برخلاف وبخصوص کسانیکه دربدخشان زندگی میکنند، بیک سلسلۀ بدون قطع امامان باوردارند که تا هنوز ادامه دارد.

 

بدخشانیها مربوط به یک شاخۀ خاص اسماعیلیه بنام نظاریها (نظاریه) اند. این چند پارچگی ازشاخۀ اصلی در اواخرسدۀ یازدهم و اوایل دوازدهم بتعقیب مناقشه بین رهبری بوجود میآید. نظاریها بطورخاصی بخاطررهبران یا امامان قبلی ایشان بنام خداوند الموت (یک قلۀ کوه درغرب تهران فعلی) شناخته میشوند. درغرب اروپا، خداوند الموت منحیث مرد قدیم کوه شناخته میشود. امامان الموت بحق یا نا حق بخاطر سیاست کشتار مخالفین ایشان بد نام اند. وقتی در 1256 م الموت بواسطۀ هلاکو حاکم مغول تسخیر میشود، امامان نظاری قسمت اعظم قدرت خود را می بازند. در زمان حاضر نظاریها توسط امام زندۀ آنها آغا خان چهارم (شاه کریم الحسینی) رهبری میشوند که ادعای نَسَبی (تباری) از امامان الموت دارند (او نواسۀ آغا خان سوم (1877- 1957) است که نظاری ها را دوباره تنظیم نمود. لقب آغا خان به جد او (حسن علیشاه محلاتی) توسط فتح علیشاه قاجار(1797- 1834) اعطا شده و یک دخترخویش را نیز به نکاح او میآورد). پیروانش او را امام 49 در سلسلۀ نا مقطوع ازعلی (او را خدای زنده یا امام زمان میانگارند) و پسرش، حسن میدانند.

 

شیعۀ اسماعیلی توسط ناصرخسرو، شاعر و مولف مشهور سدۀ یازدهم معرفی میشود، کسیکه تا هنوزبحیث پیر(رهبرمذهبی) دربین بدخشانیها فوق العاده حرمت دارد. مقبرۀ او بامتداد قسمت علیای کوکچه در یمگان (جنوبشرق فیض آباد) قرار دارد. شیعۀ اسماعیلیه تفاوت زیادی با امامیه دارد. بغیرازعدم موجودیت امام غایب وموجودیت امام زنده (حالا- آغاخان)، اسماعیلیه نظاری همچنان علی بن ابی طالب را تقریبا باندازۀ خود محمد مهم میدانند. زیرا محمد کسی بود که پیام خدا را میگرفت (مطابق آنها)، اما علی آنرا تفسیر میکرد. بعلاوه، اسماعیلیها به یک تفسیرباطنی پیام قدسی باور داشته و آنها متعاقبا چندین مرحلۀ ابتکار(آغازگری) دارند. ظواهر بیرونی چندان مهم پنداشته نمیشود. این نشانۀ یک نگرش آرام اسماعیلیها درمقایسه به قوانین و مقررات غالب دربین سنیها و شیعه های امامی است.

 

نورستانی ها

 

گروه عمده دیگر درافغانستان نورستانی هاست. آنها بعلت زبان وفرهنگ ایشان که با تمام همسایه ها فرق دارند، مضمون مطالعات متعدد بوده است. آنها در کوههای منزوی شمالشرق کابل و جنوب آبریز هندوکش در بین دریای علینگاردر غرب و دریای کنردرشرق زندگی میکنند. این ناحیه بنام نورستان یاد میشود، اما قبل از اشغال آن توسط امیرعبدالرحمن در زمستان 1895/96 برای بیگانگان (بعلت مذهب غیراسلامی مردم آن) بنام کافرستان یاد میشد.

 

بیگانگان معمولا آنها را بحیث دزدان، قاتلان، شرابنوشان و آتش پرستان می پنداشتند. الکساندربرنیس که دراوایل سالهای 1830 ازپشاور به کابل سفرمیکند، میگوید "قرارمعلوم کافرها وحشی ترین مردم، خورندگان خرس ها و میمون ها، جنگجویان نیزه باز و پوست سرکنان دشمنان خویش اند". او بیشترعلاوه میکند که آنها باشندگان بومی افغانستان بوده و فرض میشود اولادۀ اسکندر بزرگ باشند. مونستوارت الفنستون درسال 1815 دربارۀ کافرستان بعین ترتیب میگوید که "اینها مشابه یونانیها بوده و بخاطر زیبائی و چهرۀ اروپائی تحسین میشوند، بت پرست بوده، درپیاله ها یا گلدانهای نقرۀ شراب نوشیده، میز و چوکی استعمال نموده و با یک زبانی صحبت میکنند که برای همسایه هایشان نامعلوم است".

 

تعداد نورستانیها قبل از1979 بصورت عام حدود 100 هزارتخمین میشود. آنها با یک تنوع زبانهای مرتبط صحبت میکنند. این زبانهای باصطلاح کافری مربوط به زبانهای هندو- آریائی (بشمول هندی) و زبانهای ایرانی (طورمثال فارسی، بلوچی و پشتو) میشود. زبانهای کافری احتمالا یک شاخۀ سوم بوده و بطورمشخص نه هندو- آریائی اند و نه ایرانی.

 

دربارۀ فرهنگ کافرها قبل از مسلمان شدن اجباری آنها معلومات نسبتا کمی وجود دارد. جامعۀ آنها قبیلوی و الیگارشی (حاکمیت ثروتمندان) بوده است. مقام زن پائین بوده و چند همسری رواج داشته است. عشایر فقیرمسئول نگهبانی مواشی بوده است. دراینجا صنعتگران نیزوجود داشته، یک طبقۀ جداگانه را تشکیل داده و برده ها نیز موجود بوده اند. اینها اکثرا اسیران جنگهای بودند که دربین خود کافر ها جریان داشته یا بمقابل مسلمانانی که بامتداد مرزهای کافرستان زندگی میکردند. کافرها همچنان احساس بزرگی بمقابل "پاک" و "ناپاک" داشته و باین ارتباط از سیستم مقررات مغلقی برای جدا کردن آنها کارمیگرفتند. معلومات در بارۀ مراسم مذهبی کافرها قبل ازمسلمان شدن باوجود اینکه بسیارکم است، مورد دلچسپی خاصی قرار دارد. نوشیدن شراب، قربانی حیوانات، موجودیت واعظان و سرایندگان سرودها و کاربرد یک آتش مقدس تماما نشانه های یک رابطۀ نزدیک با مذهب قدیمی هندو- ایرانیها است. نام بعضی ازخدایان کافر نیز یاد آورمعبودان هندو- ایرانی، طورمثال خدای عمدۀ کافرها بنام ایمرا، مرزا یا یامرای است. این نام یاد آور یاما یا یما خدای عالم اموات میباشد. خدای دیگردراین زمینه ایندر است که با اندرای هندو- ایرانیان مرتبط است (ایندر بحیث معبود معرفی میشود که شرابسازی را معرفی نموده است. اندرا درادبیات هندو- آریائی ها بخاطرتوانائی درنوشیدن مقدارزیاد سوما معروف است). درکنارتعداد زیاد خدایان و رب النوع ها همچنان دیوها (شیاطین) و ارواحی وجود داشتند که باید فرونشانده میشدند.

 

زبانشناسان چهار(یا پنج) زبان کافری را بنام کاتی، پراسون، وایگالی (و گامبیری) و اشکون میشناسند. زبانهای مختلف همچنان بازتاب تفاوتهای اجتماعی- سیاسی و فرهنگی بین گویندگان آنهاست. طورمثال، گویندگان کاتی بطور عمده لباس سیاه (و باینعلت غالبا درپارسی بنام سیاه پوش ودر پشتو بنام تورکافر نامیده میشدند) و سایرین لباس سفید (سفید پوش و سپین کافر) میپوشیدند. کاتی درمناطق شمالغرب و بخصوص درشمالشرق نورستان صحبت میشود. این زبان غالبا زبان عمومی منطقه محسوب شده وکمی پس از بقدرت رسیدن مارکسیستها بحیث یکی از زبان های رسمی افغانستان برسمیت شناخته میشود. مرکز گویندگان کاتی و نورستان بصورت عام، دهکدۀ کامگروم (کامدیش) است که در وادی باشگال قرار دارد. داکتر برتانوی بنام سُرجورج سکات رابرتسن قسمت اعظم وقت خویش را درجریان اقامت طولانی دربین کافرها در 1890/91 درهمینجا میگذراند. این بازدید منتج به کتاب مشهورکافرهای هندوکش میگردد که در1896 به نشر می رسد، درعین سالی که کافرها توسط افغان ها شکست خورده و به قبول اسلام مجبورمیشوند.

 

گویندگان کاتی مشابه به اکثرکافران دیگر یک جامعۀ کاملا تساویگرا را حد اقل در بین کسانیکه "آزاد" اند تشکیل میدهد. بآنهم دربین ایشان مردان با صلاحیت وجود داشته و دربین گویندگان کاتی باعث میشود که یکنوع الیگارشی طوایف متنفذ بوجود آید. دربین آنها پرستیج (اعتبار) بیشتر میتواند با کشتن یک دشمن و ضیافت های ولخرچانه بدست آید. بآنهم نسب مهم بوده و ازبین گروههای کاتی چند مجسمۀ چوبی عظیم اجداد باقی مانده که بشکل مردان و زنان ایستاده یا نشسته، یا مردان اسپ سوار به تصویرکشیده شده اند. اکثریت این مجسمه ها با ورود اسلام تخریب میشود، اما بعضی ازآنها درمجموعه های اتنولوژیکی جهان باقی مانده است.

 

زبان دیگرپراسون است. این زبان توسط یک گروه کوچک دریک وادی منزوی با گویندگان کاتی درشرق وغرب صحبت میشود. وادی بحیث مرکزمذهبی کافرستان استفاده میشد. اینجا در کوشتیکی یکی ازچند تعمیرمذهبی ساحه وجود دارد که به مارا (ایمرا) معبود عمدۀ کافرها اهدا شده است. گویندگان پراسون عمدتا مسئولان مذهبی بودند. بارتباط گویندگان کاتی، آنها توسط یک گروه کوچک مردمانی هدایت میشدند که مقام ایشان کاملا محفوظ بوده است. دراینجا مجسمه های حک شدۀ اجدادی وجود ندارد. درعوض تمام انرژی مصرف تولید مجسمه های خدایان شده است.

 

درجنوب گویندگان پراسون، نورستانیهای زندگی میکنند که گویندگان وایگالی (و گامبیری که با آن بسیار نزدیک است) و اشکون اند. آنها بطوریکجائی یک گروه بزرگ را میسازند. گویندگان وایگالی و اشکون دربین تمام نورستانی ها بطور عنعنوی نزدیک ترین تماس را با باشندگان وادی کابل درجنوب نگهداشته بودند. این تماسها همیشه صلح آمیزنبوده است، لذا گویندگان وایگالی و اشکون یک فرهنگ کاملا نظامی را رشد داده اند که درآن شهرت میتواند بواسطۀ کشتن دشمنان بدست آید. باینترتیب، جامعۀ آنها بسیار تساویگرا بوده و حک کردن یا کندنکاری های چوبی به موجودات زنده متوجه بوده است، بعوض اینکه متوجه اجداد یا خدایان باشد.

 

بلوچها و براهوی ها

 

گروه دیگرگویندگان ایرانی بلوچها اند که درجنوبغرب کشوروقسمتهای پاکستان وایران زندگی میکنند. آنها بیک زبان ایرانی شمالغربی، بلوچی صحبت میکنند. اکثریت آنها حالا مقیم بوده و تماما مسلمانان سنی اند. قرارمعلوم آنها اولادۀ مردمانی اند که ازشمال درجریان سده های میانه به فلات ایران آمده اند. اینها اولین کسانی اند که درمنابع اسلامی سدۀ دهم ذکرشده اند. بعدا آنها ازجنوبشرق ایران فعلی بداخل بلوچستان پاکستان رفته اند. نام آنها همچنان درشهنامه (اوایل سدۀ یازدهم) ذکرشده است. تعداد زیاد قبایل بلوچ دراواخرسدۀ هجدهم بتعقیب سقوط سلسلۀ زند ایرانی درسیستان مستقرمیشوند.

 

تعداد بلوچها مطابق بعضی تخمینها درسال 1979 حدود 200 هزاردرکشوراست. در1996 تعداد آنها درپاکستان حدود یک ملیون تخمین میشد. براهویها کسانی اند که غالبا یکجا با بلوچها زندگی کرده و با یک زبان دراویدی شبیه زبانهای جنوب هند مانند تامیل و مالایالام صحبت میکنند. تعداد آنها درافغانستان قبل از1979 حدود 20 هزارتخمین زده شده است. براهویها معمولا دریک ساحۀ بزرگ مسلط هستند. کنفدراسیون باصطلاح براهوی درسدۀ هفدهم ایجاد شده وتا نیمۀ سدۀ هجده شامل تقریبا تمام بلوچستان شرقی وبندرمعاصرکراچی میشود. این کنفدراسیون توسط براهویها رهبری شده و دربرگیرندۀ تعداد زیاد قبایل بلوچ میباشد. اما در اوایل سدۀ نزدهم متلاشی شده و در 1876 معاهدۀ بامضا رسیده و تحت حمایۀ برتانویها قرارمیگیرند. مرکزعمدۀ آنها شهرکلات است که درجنوب کویته قرار دارد.

 

هزاره ها

 

هزاره های افغانستان به زبان پارسی (فارسی هزاره گی) صحبت میکنند، اما منشای مغولی واضح آنها بواسطۀ چهرۀ ترکی- مغولی ایشان هویدا است. تعداد آنها مطابق تخمین 1989 حدود 1.5 ملیون است. آنها باشندگان زمینهای فقیر در کوههای افغانستان مرکزی بنام هزاره جات میباشند. نام آنها مشتق ازهزار پارسی است که احتمالا اشاره بیک قطعۀ نظامی (مینگ مغولی) دارد. هزاره ها قرار معلوم یک ساحۀ بسیاروسیع بشمول مسیرهای بزرگ شرق و جنوب زیستگاه فعلی خویش را دراختیارداشتند. بآنهم بتعقیب شکست ایشان توسط امیرعبدالرحمن خان درجنگی که چندین سال ادامه یافت (1890- 93)، پشتون ها آنها را بداخل کوهها راندند. اکثریت هزاره ها مسلمانان شیعۀ امامی بوده ودرتماس نسبتا نزدیک با هم مذهبی های خویش درایران وعراق هستند. هزاره های اسماعیلی نیزوجود دارند که درشمالشرق هزاره جات و جدا ازهزاره های امامی زندگی میکنند.

 

هزاره ها به قبایل وطوایف تقسیم شده و بطورعنعنوی توسط میر یا بیگ رهبری میشوند، اما کدام شجرۀ عمومی وجود نداشته و تنظیم قبیلوی بمراتب کم اهمیت تر درمقایسه با پشتون هاست. آنها بطورعنعنوی توسط "بیگانگانی" بنام سادات (مفرد – سید)، رهبری میشوند که ادعای نسب از پیامبردارند. کسانیکه تعلیمات مذهبی دارند، لقب شیخ را کمائی میکنند. اما جنگهای اخیرساختارجامعۀ هزاره را تغییر داده و قسمت اعظم قدرت حالا دردست رهبران جدید مذهبی و احزاب سیاسی قرار دارد که مهمترین آنها حزب وحدت اسلامی است.

 

ایماق

 

 ایماق درغرب افغانستان مرکزی گروه دیگرپارسی زبانان را تشکیل میدهد. آنها نمایندۀ پارسی زبانان، کوچیان سنی و نیمه کوچی غرب افغانستان بوده و تعداد ایشان در 1993 بیش از 400 هزار تخمین شده است. این گروه از چهار ایماق متشکل شده که شامل چهار قبیله (جمشیدیها، هزاره های ایماق، فیروزکوهیها و تایمنی ها) اند. آنها یکجا با تیموریها و بعضی گروههای دیگر(باصطلاح ایماق دیگر) یک گروه نسبتا متمایزرا درتپه کوههای غرب افغانستان مرکزی میسازند. آنها بصورت عام نیمه کوچی بوده و بخصوص فیروزکوهی ها بخاطریورت (خیمه) های نمدی مخروطی که درآن زندگی میکنند، شناخته میشوند.

 

تایمنی ها درشمالغرب هرات زندگی دارند. جمشیدی ها بیشتر بطرف غرب، در کوشک واطراف آن (شمال هرات) زندگی میکنند. هزاره های ایماق که درشمال شرق هرات زندگی دارند، ازنگاه تباری مربوط به هزاره های افغانستان  مرکزی اند، اما اینها شیعه نبوده و سنی اند. مرکز شهری آنها حالا قلعۀ نو است. بالاخره فیروزکوهی ها درامتداد مسیرعلیای دریای هریرود، شرق هرات زندگی میکنند. تایمنی ها درجنوب فیروزکوهی ها زندگی نموده و بعضی ازآنها خیمه های سیاه سبک پشتونی را پذیرفته اند.

 

گروههای تباری کوچک

 

گروههای کوچک تباری دیگرمسکون درافغانستان شامل مغولها، عربها، قزلباشها و غیره است. یکتعداد گروههای دیگری نیز وجود دارند که منشای آنها درنیم قارۀ هند قراردارد، یا حد اقل از نگاه تباری مربوط به مردمان هند و پاکستان اند. قدیم ترین اینها احتمالا گویندگان زبانهای (هندو- آریائی) داردی بشمول پشۀ است. گویندگان پشۀ بامتداد کناره های غربی و جنوبی نورستان زندگی نموده و حالا بنام دیهگان یا کوهستانی نیزشناخته میشوند. تعداد زیاد آنها شیعه بوده و بنام علی اللهی  ها نیز شناخته میشوند. اشارۀ مارکوپولو درسالهای 1270 شاید به آنها بوده و آنها را با مشخصات "هندی" خوانده باشد:

 

"ده روزه مسافرت درجنوب بدخشان یک منطقه بنام پشای یاد میشود. باشندگان دارای پوست نصواری بوده، با یک زبان خاص خود شان صحبت نموده و بت پرست اند. آنها در ساحری و اهریمنی مهارت دارند. مردان با وفرت گوشواره و گلهای سینۀ نقرۀ، طلائی، مرواریدی وسنگهای قیمتی میپوشند. آنها بسیار ماهر و حیله گراند. اقلیم آن بسیارداغ بوده و رژیم غذائی شامل گوشت و برنج است".

 

گویندگان پشۀ در واقعیت شاید در یک دورۀ بسیارقدیم ازشرق باینجا آمده باشند، اگرآنها پس ازمهاجرت هندو- آریائی ها ازشمال هندوکش درهزارۀ دوم ق م فورا دراینجا مستقرنشده باشند. آنها باشندۀ ساحۀ اند که از جوار کوتل سالنگ درشمال کابل بامتداد جنوب و شرق کناره های کوههای نورستان تا سواحل دریای کنر در شمال جلال آباد وسعت دارد. تعداد آنها در1982 بیش از100 هزارتخمین شده است. اززیستگاه آنها دروادیهای جانبی بامتداد دریای کابل واضح میشود که آنها دریک ساحۀ بسیاروسیع زندگی داشته و با گذشت ایام توسط مهاجمین پشتون از جلگه های بین کابل و جلال آباد بیرون رانده شده اند. این پروسه هنوزهم ادامه دارد.

 

زبان دیگر (هندو- آریائی) داردی که حالا (تقریبا) منقرض شده، تیراهی است که قرارمعلوم دربعضی دهکده های جنوب جلال آباد توسط مردمانی صحبت میشدند که ظاهرا توسط پشتونها (افریدیها) از تیراه (درقسمت جنوبی، درجانب دیگرسفید کوه) بیرون رانده شدند.

 

تعداد مغولها درافغانستان بسیارمحدود است. ارقام تباری، تعداد آنها را حدود چند هزارنفرتخمین میکند، با گویندگان حدود 200 یا کمترمغولی. آنها قرارمعلوم در دهکده های متعدد جنوب هرات زندگی میکنند یا میکردند.

 

گفته میشود که درشمال افغانستان بعضی جوامع عربها زندگی میکنند که عربی صحبت میکنند. آنها خود را اولادۀ اعراب اولیۀ سالیان تسخیراسلامی میدانند. بآنهم آنها باحتمال قوی اولادۀ اعرابی اند که بطوراجباری درسمرقند واطراف آن در زمان تیمور(سدۀ چهاردهم) مستقرساخته شدند.

 

قزلباش ها درشهرهای عمده افغانستان وعمدتا درکابل زندگی میکنند. آنها اولادۀ سربازان ترکی مستقردرکابل توسط نادرشاه افشار یا جانشینان او در سدۀ هجدهم اند. نام آنها (کله سرخ) اشاره ایست به کلاه سرخ یا قرمزی آنها با 12 لبه (برای 12 امام شیعه) که پشتیبانان ترکمن صفویها در اواخر سدۀ پانزدهم تا اوایل سدۀ هجدهم میپوشیدند. آنها بصورت عام دارای مقام های مهم اداری در کشور بودند. تعداد آنها حالا حدود 30 هزارتخمین میشوند. آنها به پارسی صحبت نموده و شیعۀ امامی اند.


نویسنده: ویلیم فوگیلسنگ - 2002
برگردان: سهیل سبزواری - 2010

  
  
Copyright © 2005-2010 www.khorasanzameen.net