تاریخ افغان ها، فصل بیست و نهم – عزیمت کپتان کونولی به جانب قوقند بازگشت برویۀ نخست

 

نویسنده: ژوسیف. پیری. فیریَر، قبلا شارژدافیر و بعدا معاون – جنرال ارتش پارسیان

 

برگردان انگلیسی ازمتن فرانسوی: کپتان ویلیام جیسی، لندن، مارچ 1858

 

برگردان فارسی ازمتن انگلیسی: سهیل سبزواری

 

پافوس، نوامبر 2009

 

فصل بیست و نهم – عزیمت کپتان کونولی به جانب قوقند

 

عزیمت کپتان کونولی بجانب قوقند، سخاوتمندی او، جنگ بین بخارا وقوقند، درخواست کلونل ستودارت ازکونولی بخاطرآمدن به بخارا، مخالفت خان قوقند، فرمان نصرالله بخاطرتامین امنیت کپتان کونولی، عزیمت کونولی به قرارگاه امیر، کلونل ستودارت، شرایط بدی که اوبه بخارا میرود، اولین ملاقات بین کلونل ستودارت وامیر، اقدامات عجیب آن افسربهنگام ملاقات با نصرالله، معامله گستاخانه با او، اسیرشدن ستودارت، معاملات وحشیانه، میرشب، انداختن ستودارت درسیاه چاه، مسلمان ساختن او، مداخله روسها بطرفداری او، شجاعت صبورانه ستودارت، تغیربرخورد امیربمقابل او، دگرگونی او، مداخله سلطان بطرفداری او، همچنان طرفداری وزیرروسیه وخان خیوه ازاو، جواب امیربه میانجیگران.

 

کپتان کونولی 14 روزپس ازرفتن آخندزاده تصمیم میگیرد خیوه را ترک نموده و به قوقند برود. اودستورگرفته است تا راهی را جستجو کند که به آنشهرمیرود، با گذاشتن بخارا بطرف راست وعبور ازطریق آلتون قلعه، آق مسجد وآشکیان؛ فهم دقیق این مسیربرای انگلیس ارزش زیاد دارد، چون روسها هرروزبآن نزدیکترشده وبطورواضح هدف اشغال ایشان نقاط فرماندهی است تا قادرباشند بصورت قدرتمند بالای ایالات کوچک تاتارعمل کنند. کابینه سنت پطرزبورگ تمایل خویش را ازمدتها قبل برای آنها درمورد اعماریک قلعه درآق مسجد ابرازمیکند، چون دراین نقطه سه راهی وجود دارد که ازطرف شمال به خیوه، بخارا و قوقند میرود. بررسی دقیق ساحه، کپتان کونولی را متوجه خطری میسازد که متوجه استقلال ترکستان میباشد اگرباین اقدام روسیه اجازه داده شود، لذا او به شهزاده یوزبیک مشوره میدهد تا آخرین توان خود مقاومت کند. بآنهم امپراطورنیکولاس اعتراضات آنها را درنظرنگرفته وآمرانه به خانها معلومات میدهد او به آنها سه سال وقت داده است فکرنموده، آق مسجد وحوالی آنرا ترک گویند. این تاخیردر1844 بپایان رسیده و سال بعد وقتی من ازطریق مشهد عبورکردم، یوزبیک های شمال برایم گفتند که قلعه روسیه بسرعت بالا میشود.

 

سفر کپتان کونولی ازخیوه به قوقند 6 هفته را دربرمیگیرد، محمد علی خان امیرآنجا استقبال درخشانی ازاوبعمل آورده و کپتان مشکل بزرگی در راضی ساختن او به منافع حکومتش ندارد؛ اما باید اظهارداشت توزیع هدایای فراوان اواز قبیل اسلحه آتشی مینا کاری ومزین شده وشالهای کشمیری، نقش زیادی دراین نتایج دارد. اوبا قطاری 80 خدمه ومقدار هنگفت محموله سفرکرده وباشندگان اساسی شهرهائیکه ازطریق آنها میگذرد، بشمول مقامات حکومتی (صرفنظرازدرجات بلند یا پائین آنها) مورد سخاوت قرارمیگیرند. این شیوه برخورد دریک کشوریکه مردم آن فوق العاده آزمند است، میتواند تعداد زیاد طرفداران بوجود آورد؛ در جریان سه ماه که کپتان کونولی درقوقند است، باشندگان آن شهرهمانقدر زیرنفوذ اوقرارمیگیرند که تحت نفوذ محمد علی خان میباشند.

 

امیربخارا میخواهد اختیارات خود را بالای تمام خانات یوزبیک حوالی او تحمیل کند؛ اما غالبا چنین واقع میشود آنهائیکه حق او را برای این ادعا های خیالی نمیشناسند، مجبورمیشوند خود را درموقف دفاعی قراردهند. خان قوقند از15 سال باینطرف اراده نموده است خود را تحت فرمان او نسازد؛ اما پس ازشکست درچندین تصادمات، مجبورمیشود در1839 تسلیم امیرنصرالله شود. قرارمعلوم موجودیت افسرانگلیسی محمد علی را بیشتربی پروا وسرکش میسازد، چون اوفورا با شرایط معاهده عقد شده با امیراظهارمخالفت میکند؛ وقتی امیرمیبیند مذاکره بیفایده است، درراس 12 هزارنفربمقابل اومارش میکند.

 

وقتی این تهاجم شروع میشود، کپتان کونولی هنوزدرقوقند بوده وتقریبا درهمین زمان نامۀ ازکلونل چارلزستودارت (بعدا یک اسیردربخارا) اخذ میکند که درآن اصرارشده به قرارگاه نصرالله برود، چون اوبا بزرگترین علاقمندی اعلان اتحاد با انگلیس نموده است. باینترتیب امیرامیدواراست بتواند کپتان کونولی را دراختیار خود داشته باشد، چون او باوردارد این افسرمحرک جنگی است که اوبمقابل خان قوقند براه انداخته است.

 

کپتان کونولی بهیچ وسیله نابینای خطری نیست که درزیراین تقاضای نصرالله وجود داشته ودراول تردید دارد چه باید بکند؛ اما آروزی وصل نمودن امیربه سیاست برتانیه، مفادیکه توسط حکومتش اشتقاق میشود و افتخاریکه بعدا نصیب اومیگردد باعث میشود کمتردرباره سلامتی خودش فکرنموده وتصمیم میگیرد به قرارگاه امیر برود، متیقین میشود برایش آسان است اورا وادارسازد داخل گروپی شود که شهزادگان دیگریوزبیک بمقابل روسیه تشکیل داده اند. بآنهم اوقبل ازسفرش قاصدی فرستاده و تقاضای صدورفرمان درمورد امنیت مسافرت خویش میکند. نصرالله با خوشحالی وسایل سفرافسربرتانوی برای بدام انداختن او را آماده نموده و بصورت فوری میفرستد، اورسیدن سریع این سند را چنان اهمیت میدهد که به بردۀ حامل آن وعده آزادی میدهد (ازطریق منطقۀ پراز سربازان دشمن وخطرات) اگرآنرا درموعد معین برساند.

 

 خان قوقند وتمام اشراف دربارازکپتان کونولی التماس میکنند ازاین سفر صرفنظرنموده ودرخواست میکنند بالای کلمات نصرالله اعتماد نکند: آنها اورا حتی چند روز با زور توقیف میکنند؛ اما با دیدن اینکه اودراراده اش لجاجت دارد، اجازه میدهند عزیمت نموده و گزارش سفرش را بفرستد، وهم برنامه امیربخارا بخاطرکمپاینی که رویدست دارد. این نیزقابل یاد آوریست که خان خیوه هم درچندین مورد به افسرانگلیسی مشوره میدهد زندگی وآزادی خود را درقلمروی بخارا بمخاطره نیاندازد، اگرپیشنهادی ازهرطرفی باشد درآنجا هیچ چیزی بجزازخطروبی ایمانی نخواهد یافت. لذا این دیگرچیزی بیشترازبی احتیاطی بود که کپتان کونولی را وادار ساخت تا خود را دردهان شیربیاندازد؛ ناممکن است چنین اخلاص بلند دروظیفه را احترام نکرد که درحقیقت مستحق بیشترین تحسین است، مردیکه ازاصل حفظ خودی (بقای خود) چشم پوشی نموده، با چنان جدیت درجهت منافع کشورش یا کشوریکه درآن زاده شده خدمت نموده وچنان مثالهای وطن پرستی را بوجود آورده است؟ یک کشورولخرچ درثروت و خون ذکی ترین وشجاعترین افسران خود، برای کوچکترین امید برای منافعی که درچانسها وتغیرات آینده ناپدید میشود. این خوش بینی درتعداد زیاد دولتهای اروپائی وجود ندارد؛ آنهائیکه دربین ایشان لاف قدرت و مدنیت میزنند، کسانیکه درتصورات وفصاحت کلمات حکومات خویش میدرخشند، کسانیکه برای همیشه درفضای خالی حصارمیسازند، بایست از مثالهای برتانیه بزرگ پیروی کنند.

 

کپتان کونولی ده روزپس ازترک قوقند به قرارگاه امیربخارا میرسد. با وجودیکه استقبال اوازطرف شهزاده درجیزاک تا اندازۀ سرد میباشد، باواطمینان میدهد درجهت سازش بین امیرومطیعانش کوشش نماید. اوبا ترک هردوحاکم وبغرض گفتگوبالای شرایط معاهده، با بدرقۀ مهیا شده توسط امیربه بخارا میرود، جائیکه اودرخانه یک پارسی بنام عبدالصمد خان، نایب توپ خانه (رئیس ستاد توپچی) مسکن میگزیند که منزل او دربیرون دیوارهای شهراست.(عبدالصمد که منشای پارسی دارد حرفه نظامی خویش را درارتش عباس میرزا (وقتی این شهزاده وایسرای آذربایجان است) شروع نموده وبدرجه لیتنانت ارتقا مییابد، اما متعاقب بعضی برخوردهای شرمناک این موقف را ازدست میدهد بعلت اینکه یک افسرفرانسوی فکرمیکند گزارشدهی وظیفه اومیباشد. چون باراول نبود که گناهی مرتکب میشود، عباس میرزا فرمان میدهد یکی ازگوشهایش بریده شده وازارتش اخراج میشود. اوپس ازاین مجازات، به خدمت سرداران افغانستان آمده وتوسط ایشان استقبال میشود، اما درآخر مجبور میشود اینها را نیزبعلت بدکرداری ترک کند. اوبعدا به پشاورمیرود که مربوط مهاراجه پنجاب است، دراینجا نیزمانند جاهای دیگر، گرایشهای توطئه گرانه خود را ادامه داده ودرتوطئه بمقابل حاکم شهرجنرال اوتابایل منجرمیشود، یک ناپلی که درخدمت رنجیت سنگه است. عبدالصمد و رفقایش دستگیرشده، بعضی ها حلق آویزوتعدادی بشکل دیگرمحکوم بمرگ میشوند، اما تعداد زیاد شان فلج ساخته میشوند. موصوف پس از مجازات چوب زدن فرمان داده میشود پشاوررا بدون ضیاع وقت ترک کند. از اینجا اوبه بخارا رفته، تا اندازۀ ارتش اورا تنظیم نموده وفرمانده ایشان میشود).

 

دراینجا کپتان کونولی را گذاشته وبه کلونل چارلزستودارت برمیگردیم. خواننده فراموش نکرده که اوعضوسفارت برتانیه دردربارتهران وحامل اولتیماتوم ارسالی به شاه توسط سُرجان نیل درجولای 1838 است که در آن وزیربرتانیه اعلان جنگ میدهد (بارتباط انکارنمودن شاه ازرفع محاصره هرات). پس ازاینکه پارسیان عقب نشینی میکنند، کلونل ستودارت نزد میجرپاتینگربه هرات رفته وبزودی مجبورمیشود بعلت اختلاف با یارمحمد هرات را ترک کند. اوبعدا بفرمان سُرجان نیل به بخارا میرود تا امیررا وادارسازد ریاست گروه ایالات تاتاربمقابل روسیه را قبول کند.

 

این افسرازخصایل عالی سربازی مانند وفاداری، استقامت، جانفشانی و شجاعت برخوردارمیباشد؛ اما باجود این خصوصیات برجسته، اودارای گرایش بی پروائی ولحن آمرانه است، بارتباط اینکه اوبه ملت اول جهان تعلق داشته ودیگران باید درمقابل اوخم شوند. نقاط دیگری نیزدرخصایل اووجود دارد که برای نمایندگی به امیربخارا کمترمناسب است. این اشتباه سُرجان نیل (اگرواقعیت گفته شود، خود را درچندین عرصه نمایان ساخته بود) بود آدمی را برای ادارۀ مذاکرات انتخاب کند که به بزرگترین برخورد وانعطاف ضرورت دارد.

 

جزئیات آتی مربوط به اسارت کلونل ستودارت توسط قاضی هرات آخند زاده وتعداد زیاد روسای بخارا برایم نقل گردید؛ من معلومات مشابهی را درگذارشات دکتور ولف یکی ازقربانیان بخارا دیده ام که توسط فیلاریت چارلزترجمه شده وازآن با علاوه نموده نظرات خودم استفاده شده است. این گردشگرشجاع، کلونل را سختگیرومغرور، وابسته به عادات ومذهب طفولیت وکشورش وغیرانعطاف به همه چیزباستثنای دسپلین نظامی اش توصیف میکند. اومیگوید، ستودارت خود را با حیوانات شکاری درتماس میبیند که نیازمند ترحم وعقیده خوب، خیانت بیشرمانه، چسبیده به جزئیات، باور و توجیه درانجام هرکاری پس ازعبادت وفریبدادن وکشتن با آرامش کامل وجدان میباشد. قبلا نشان داده شد ستودارت با جریحه دارساختن غرور یارمحمد، اورا دشمن خود ساخته و وزیرمتعاقبا نامۀ به نصرالله نوشته واورا یک جاسوس بسیارخطرناک، پرازتوطئه وتکبر و یکمرد لجوج توصیف میکند؛ با علاوه نمودن اینکه او باید در نظراتش شکست داده شود یا نابود شود. اواین نامه را توسط یکی ازهمراهان کلونل به امیرمیفرستد.

 

ستودارت بدون هیچ شکی ازنامه عالی توصیه ها که یکی ازخدمه هایش حامل آن است ونه ازعادات ورسومی که با آن مواجه میشود، با اعتماد داخل قلمروی بخارا شده ودرپایتخت نصرالله دوروزقبل ازماه رمضان میرسد، درجریان ماهی که افراطیگری مسلمانان همیشه بیش ازهروقت دیگراست. اوتوسط یک مهماندار وتعداد زیاد سوار، به منزلی بدرقه میشود که درخانه وزیر، مخدوم بیردی رئیس مهیا شده است و باعث خشم زیاد میشود ازاینکه نامه های ستودارت به آدرس سلف اونوشته شده است بعوض اینکه بآدرس او باشد. اما این فقط یک بهانه میباشد؛ چون زمانیکه کلونل پارس را ترک میگوید، تقرروزیرجدید دربخارا برایشان معلوم نمیباشد؛ بآنهم باینترتیب سیستم ارعاب شروع شده وپس ازاینکه نامه یارمحمد بدست امیرسپرده میشود، ازهرفرصت برای اهانت او کار میگیرد بعوض اینکه میانجیگری کند. ستودارت این توهینها را مغرورانه استقبال میکند؛ وزیربه ملاقاتش نیامده وبرایش میگوید که بنزدش برود؛ بآنهم اجنت برتانیه ازرفتن انکارمیکند؛ درچنین اوضاعی است که محزوم بیردی رایس، صبحی با غضب داخل اپارتمان کلونل میشود، "آیا شما میدانید که من تمام دشمنان امیررا ازبین برده ام؟"، ستودارت با تمسخر عوضی جواب میدهد، "من خوشوقتم ازاینکه میشنوم امیردیگردشمن بیشتری ندارد". پس ازاین آغازغیرقناعتبخش، آنها با عین رویه به پیش میروند.

 

درروزاول رمضان، کلونل فرمان میگیرد پای پیاده به ریگستان، میدان بزرگ بخارا برود، چون امیرمیخواهد با اوصحبت کند؛ اما ستودارت از رفتن پیاده انکارنموده وجواب میدهد او باید با سواری اسپ برود، و او باید دربخارا همان چیزی را انجام دهد که درلندن انجام میدهد.

 

نصرالله که قبلا بمقابل او بدنیت ساخته شده است، این جواب برایش بسیار توهین آمیزبنظرمیرسد؛ درمیدان ریگستان هیچ کسی بجزازامیرنمیتواند خود را بالای اسپ دربخارا نشان دهد. بآنهم به مردانگلیسی خبرداده میشود همانطورکند که خوش دارد؛ ستودارت دریونیفورم کامل اروپائی، اسپ خود را با تعجب ورسوائی بزرگ تودۀ مرد به میدان ممنوع میبرد. آنها وقتی متحیرمیشوند که صدای ترومپت تقرب امیررا اعلان نموده و این بیگانه بعوض اینکه پیاده شود، خود را همرکاب او ساخته واورا با یک سلام نظامی استقبال میکند.

 

امیربا دیدن این وضع ناهنجار، نگاه طولانی باوانداخته و با سکوت کامل عبورمیکند. دقایقی بعد یک محرم توسط نصرالله به ستودارت فرستاده شده وسوال میکند چرا درحضورشاه پیاده نشد؟ کلونل میگوید، "این رسم کشورمن نیست"، افسرجواب میدهد، "اما این رسم ماست"، ستودارت ادامه میدهد، "من طوردیگری نمیتوانم". محرم میگوید، "خوب، امیر راضی است ومیخواهد شما به قصرش بروید" وناظرمیرود.

 

لذا این الکساندربرنیس ذکی نبود که برای استقبالش توسط امیربخارا آماده شده بود. اونامۀ فرستاده ودرآن درخواست میشود، "حفاظت وپناگاه برای گردشگران ازآن "شاه با شکوه، ارگ معتقدان راستین، برج اسلام، لعل ایمان، ستاره مذهب، نسخه مساوات وستون معتقدان"". چطوربرنیس میتواند بدون هیچ مقام رسمی دربخارا دوستان ساخته وازهرخطری فرار کند؟ ازطریق احترام به تعصب آنها، همنوائی با آداب غیرمعقول، عشق چینائی ودوروئی شگفت انگیزآنها. تمام موانع درمقابل اوهموار میشود. اما ستودارت، قرارمعلوم میخواهد تمام رسوم یوزبیکها را زیرپا نموده و دردرباربخارا نمایش دهد که غرورخم ناپذیربرای این گردشگر انگلیس بسیارعزیزاست، درحالیکه حتی اروپائیان دراینمورد دلخوری نشان میدهند.

 

قبل ازرسیدن نماینده برتانیه، امیرفرمان میدهد بعضی یهودان که دراروپا تجارت نموده ومیدانستند وقتی آنها یک سفیررا بحضورمیپذیرند چه مراسمی دردربارهای فرمانروایان عیسوی رعایت میشود؛ چون آنها تائید میکنند سلام ستودارت درتطابق به رسم کشوراواست، امیربآن راضی شده وفرمان میدهد اورا به قصرخود بپذیرد. کلونل بهنگام رسیدن بدربار به مسیری رهنمائی میشود که درداخل آن نصرالله دربارخویش را برقرار نموده وعرایض مردم را میپذیرد. دراینجا یک پیشخدمت باو نزدیک شده ومیگوید او میخواهد ازجانب او(ستودارت) ازامیراجازه بخواهد تا اورا معرفی نموده و"عرض بندگی" خویش را تقدیم کند. کلونل با این موضوع میرنجد؛ همچنانکه شاید به کلمه "حضرتعالی" برنجد که به کسی دیگری بجزخدا اطلاق نمیشود، یا بجمله معمولی اعتراض نماید که "خدمتگار محقرشما" گفته میشود، درحالیکه هیچ چیزی را نشان نمیدهد. اما تصورات سفت ودقیق ستودارت که فکرمیکند چنین جملاتی اهانت آمیز بوده واوبا شدت وغضب جواب میدهد، "من فقط بندۀ خدا بوده و بردۀ هیچکس نیستم: به بادارخود بگوئید وقتی اومرا بپذیرد من هرچه دلم میخواهد باوخواهم گفت، ولی نه قبل ازآن". چنین بی انعطافی درموارد متعدد نشان داده میشود. موجودیت یک فرمانروا دراین مناطق بطور فرضی اثرات درهم شکننده بالای یک بیگانه دارد که درمعرض تابش شعاعات اوقرارمیگیرد؛ باینترتیب اوبا بدرقۀ افراد مسلح داخل صالون حاضرین میرود که درآن شاه نشسته است. ستودارت که با تسلیمی باین مراسم مجبورشده است، با خشونت میلرزد که دومعاون اورا معرفی میکند؛ این برخورد قهربخارائیان را تحریک میکند. مسئول مراسم به کلونل نزدیک شده ولباس اورا تماس میکند تا ببیند سلاح مخفی زیرلباس خود ندارد که بالای امیرفیرکند، یک مشت محکم ستودارت و افتیدن او درزیرپایش نتیجۀ این تلاشی بدنی میباشد. نصرالله خان ازاتاق داخلی تمام آنچه راکه درالحاقیه رخداده، شنیده واقدامات نماینده انگلیس اورا سخت تخریش میکند. دردروازه افسری قرارداشته وبمجرد ورود فرد بیگانه، این کلمات را تکرار میکند، "همه برای فرمانروا دعا کنید"، طوریکه دربین این مردم وحشی همیشه مرگ وخطروجود دارد. ستودارت که هرگزبا هیچیک ازاین جزئیات آشنا نمیباشد بعوض حضورخاموشانه، با صدای بلند به قرائت دعای اسلامی بزبان پارسی میپردازد که باثرآن نصرالله که دربالای سکوی شاهانه نشسته است، ریش خود را با نفرت عمیق درمقابل این بیگانه گستاخ تکان داده وازبرخورد درشت و تحکم آمیزاومتنفرمیشود.

 

امیربا تکرارمعتاد الله اکبر، نامۀ ارسالی توسط سُرجان نیل را ازدست کلونل اخذ نموده، آنرا خوانده و به کلونل ستودارت میگوید او نمیتواند محتوای آنرا درنظربگیرد، زیرا برای اوخفت آوراست با یک نماینده ساده وزیر برتانیه معامله کند. همچنان بخاطرادامه مذاکره ضروراست کلونل اعتبارنامه امضا شده توسط ملکه انگلند را با خود داشته باشد. ستودارت با لحن خشک جواب میدهد سُرجان نیل نیزمثل اواجنت وبرای کمپنی هند شرقی عمل نموده واین کمپنی با تمام فرمانروایان آسیا معاهداتی عقد نموده است؛ قدرت آنها بزرگ بوده واومبنای اعتراض امیر را نمیداند، تا جائیکه عزت ومنفعت اودرمتحد شدن با آن امپراطوری بزرگ است. نصرالله ازاین جواب قانع نشده واظهارمیدارد: امپراطور نیکولاس، همسایه او و شاه که قدرت او حد اقل مساوی ملکه ویکتوریا است، آنقدر مغرورنیست که برای اوبا دست خودش بنویسد وهیچ دلیلی نمی بیند که مانع فرمانروای کلونل ستودارت ازنوشتن آن شود. امیربه کلونل میگوید، "من میتوانم فقط بربنیاد مساوات معامله کنم؛ بآنهم من منتظردساتیری میباشم که توصیه میکنم شما ازلندن حاصل نموده وبرایم نامۀ را بدهید که فرمانفرما (گورنرجنرال هند) ازطریق شما برای من بفرستد". کلونل مجبورمیشود قبول کند اونامه ندارد باوبدهد بجزازهمان نامۀ که ازجانب سُرنیل داده شده و باو دستورداده بصورت شفاهی برای جنابعالی بگوید که مدیران حاضراند یکمقدارکمک مالی با درنظرداشت وعده ازجانب امیربخاطرمقاومت درمقابل دست اندازی روسیه بپردازد. نصرالله برای چند لحظه تبسم طعنه آمیزنموده ومیگوید، "بسیارخوب، میبینم شما علاقه دارید مرا برده خود سازید، خدمت خواهم کرد، درعین زمان بیرون میشود".

 

چنین آغازی نمیتواند شگون خوبی برای مذاکرات باشد. ستودارت بدون انجام هیچ چیزی برای جلب احترام واعتماد امیر، بدون هدایا وبدون بدرقه وفقط مسلح با شجاعت خود به بخارا رفته است؛ اوخود را بعوض یک متحد یا دوست، بحیث یک فاتح معرفی نموده، خصلت اوبحیث یک شخصیت سیاسی نامعلوم است – اونه انگلیس را نمایندگی میکند و نه کمپنی هند شرقی را. امیر و وزیرش با استفاده ازاین اوضاع و دو روز پس ازاین مذاکره، به ستودارت خبرمیدهند که فورا به خانه وزیربرود. او به تنهائی اطاعت نموده ومیشتابد، درحالیکه کلونل قبلا چنین تقاضا ها را انکارنموده است.

 

هنگام شام بوده وستودارت با داخل شدن به خانه محزوم بیردی با 12 مرد مسلح متمرکزدرالحاقیه رایس مواجه میشود که بیکبارگی اورا دستگیروبزمین انداخته، دست وپاهایش را بسته و وزیر با شمشیر برهنه دردست بطرف اویورش میبرد. افسرانگلیسی فریاد میزند، "خدا گناهان شما را ببخشد!" فکرمیکند آخرین ساعت زندگی اوفرارسیده است، وقتی محزوم بیردی با چشمهای جرقه دار ودهن پرکف، نوک شمشیرش را در سینه ستودارت گذاشته واورا مورد فحش و ناسزا قرارمیدهد. اومیگوید، "جاسوس بدبخت! سگ کافر! توازطرف انگلیسها اینجا آمدۀ که بخارا را بخری، طوریکه کابل را خریدید؟ توموفق نمیشوی، من ترا میکشم!" او خنجرخود را دربدن بخاک افتاده ستودارت فشارمیدهد؛ اما چشم مرد انگلیسی به وزیرخشمناک دوخته میشود. این صحنه چند دقیقه طول می کشد، اینکه سیمای غیرمتحرک ستودارت بازوی قاتل را میگیرد یا به احتمال قوی فقط نمایشی بین امیر و وزیربوده است، وزیرفورا سر خود را دورداده وبه خدمه هایش میگوید، "اورا ببرید!". باران سختی میبارد، اما مردان چراغ بدست، اورا مثل یک جسد بسته درخاموشی عمیق از طریق کوچه های خالی شهرانتقال میدهند. بعضی اوقات اجازه میدهند بزمین افتاده وریسمانهای او را کش میکنند که بدوراعضای کوبیده شده اش بسته شده است؛ بعضی اوقات توقف نموده وبا قیافه های وحشیانه و خنده قهقه باودشنام میدهند. اسیربیچاره فریاد میزند، "مرا یکباره بکشید! رحم کنید، عذاب مرا طول ندهید!" با شنیدن این، یکی ازایشان خم شده، چراغ خود را بنزدیک اوآورده، اورا بزمین انداخته ومیگوید، "درحقیقت، تو شیطان یا جادوگری؛ توازقبل میدانستی که کشته نخواهی شد؛ اگرتوآدم میبودی، حتما باید میترسیدی". باینترتیب آنها او را درامتداد کوچه ها کشانیده ودرآخراورا همچنان که بسته است دریک اتاق تاریک انداخته وآنرا مسدود میسازند. پس ازاینکه ستودارت نگونبخت برای دوساعت دراین محل تنها وبالای زمین نمناک افتیده است، دروازه بازشده ویکتعداد خدمه با یکنفرکاملا پوشیده درچادرپشمی داخل میشود که فقط چشمانش دیده میشود. این شخص دربالای یک دیوان درنهایت اتاق نشسته و چراغها در پیشرویش گذاشته میشود؛ ستودارت با چشمهای خود حرکات این شخص را تعقیب میکند که قرارمعلوم باید شخص بزرگی باشد، چون همه با اوبا احترام فوق العاده برخورد میکنند. ستودارت با بلند نمودن خود اززمین تا جائیکه زنجیرهایش اجازه میدهد وبا جمع نمودن قوت خود با صدای محکم میگوید، "من دعا میکنم خدای متعال شما را ببخشد، شما کاربدی کرده اید که یک شخص بیگناه را درزندان انداخته اید، کسیکه مسئول پیام حکومتش به فرمانفرمای شماست. اگرشما حاضر نبودید مرا بپذیرید، بمن اجازه نمیدادید که داخل شهرشما شوم؛ این وظیفه وزیربود تا مرا با تمنیات فرماندارخود آشنا میساخت؛ اگرشما میخواهید بخارا را ترک کنم، من حاضرم این خواهش شما را برآورده سازم". شخص چادرپوش پس ازشنیدن حرفهای من برخاسته ومیگوید، "آنچه توگفتی من آنرا با امیردر میان خواهم گذاشت".

 

این فرد که میرشب یا رئیس پولیس است زندان را ترک میکند تا فرمان امیررا اجرا کند؛ تمام کاغذهای نماینده را توقیف وسوختانده، تمام اموال واسپها را لیلام (حراج) نموده و او را به سیاه چاه میاندازند. این سیاه چاه که درمرکزشهرواقع است حدود 21 فت عمق داشته وبزرگترین جنایت کاران درآن انداخته میشوند. پائین شدن بآن توسط ریسمان صورت می گیرد؛ وقتی ستودارت را بآنجا انداختند، دو دزد ویک قاتل هم درآنجا قرار داشته وقاتل برای چندین سال درآنجا بوده است. کلونل مدت دوماه با این مجرمان دراین سوراخ کثیف میماند، پوشیده با حشرات موذی وانواع خزندگان که همیشه مصروف کشتن آنها میباشد. غذای ایشان نیزتوسط یک ریسمان پائین شده واکثراوقات ایشان دراستعمال دخانیات میگذرد.

 

وقتی تمایل وحشیانه نصرالله ارضا گردیده وفکرمیکند غرورمردانگلیسی را شکستانده واورا با وحشت قدرتش تحت تاثیرقرارداده است، به رئیس پولیس فرمان میدهد اورا ازسیاه چاه بیرون کشیده وبحیث اسیر درخانه خودش نگهدارد؛ اما دوروزپس ازآن جلاد عمومی با فرمانی بنزد ستودارت آمده ومیگوید اگرمسلمان نشود بمرگ محکوم میشود. ستودارت درمقابل این گزینه با عذاب ترسناک وازبین رفتن قدرت روحی وجسمی روبروشده، رضائیت بی میل نشان داده واعتقاد اسلامی را تکرارمیکند، پس ازآن اورا به میدان عامه برده ودرمحضریک جمعیت بزرگ مردم که بخاطراین حادثه تازه گردهم آمده اند، ختنه میکنند. کلونل ستودارت که دراحساسات مذهبی خویش حساس وسختگیرمیباشد هرگز خود را در مقابل این اقدام ضعیف خود نبخشیده ودرجریان باقیمانده زندگی رنجور خود با تلخی نادم وپشیمان میباشد.

 

اخبارظلم وشکنجه نماینده به بیرون پخش شده وجنرال پیروفسکی، گورنر اورنبورگ به اجنت روسی دربخارا دستورمیدهد ازنصرالله بخواهد که اسیررا آزاد سازد. امیربا رسیدن این اطلاعات به ستودارت پیام فرستاده ومیگوید، "روسها ترا میخواهند: آنها با توچه خواهند کرد؟ آیا آنها با تو خوب معامله میکنند ومن ترا بایشان بسپارم؟" اسیرمیگوید، "من مطمئین هستم روسها با من رفتارخوب میکنند؛ اما اگرحکومت من بخواهد که جنابعالی با من چه کردند، جواب جنابعالی چه خواهد بود؟" چنین است جواب مرد قهرمانی که پس ازشکنجه های بیمانند درجریان دوماه حبس درسیاه چاه ونزدیکی با مرگ متحمل میشود. امیربا جواب باوقارودرشت اوتکان خورده، ازبدن خود جامه پوستین قیمتی خویش را کشیده، آنرا بالای ستودارت انداخته وفرمان میدهد اورا بالای اسپی سوارنموده و پیروزمندانه ازطریق کوچه های بخارا عبوردهند. پس ازاعاده صحت، اولین اقدام افسربرتانوی درهمه جا، این اعلان است که او یک عیسوی بوده وفقط بربنیاد خشونت اعلام شده باومسلمان شده بود. این برخورد چنان غیرمحتاطانه ونشاندهندۀ قوت مغزنادراواست که نصرالله، محزوم بیردی، میرشب وباشندگان بخارا احساس میکنند درهم شکسته شده اند؛ اوبحیث جاسوس درنظرگرفته شده وچنان معامله میشود، اما بازهم باو اجازه داده میشود خود را درقصرامیرحاضرساخته وازاین وحشیان، نشانهای توجه ومواظبت اخذ کند.

 

چندین انگیزه باید باعث این تغیردربرخورد امیرنسبت به ستودارت شده باشد. درمرحله اول، پیروزی ارتش برتانیه درافغانستان برای نصرالله تهدید کننده بنظرمیرسد؛ اوحالا مایل بود نشان دهد نماینده مورد بخشندگی اوقرارگرفته، باوجودیکه قبلا مورد ظلم قرارگرفته است. اوامیدواراست بتواند خود را با منافع ایشان وصل سازد، طوریکه رنجیت سنگه با دیگر اروپائیان انجام داده است. امیرمیگوید، "این فرنگیها درهنرو دپلوماسی آنقدرقوی وهوشیاراند ودرتنظیم ارتش چنان استعداد دارند که درهمه جا برایشان پیروزی ببارمیآورد".

 

ستودارت باوجودیکه درقصرجا داشته و با مواظبت درمهمانی بخارائیان غوطه وراست، منحیث اسیردرداخل دیوارها بوده وتحت نظارت صمد خان، شخص فاسد وحریص وعبدالخالق مباشر(وکیل خرج) منزل شاهی قراردارد. دراین دوران نماینده به تب تیفوس گرفتارشده وامیربه طبیب خود فرمان میدهد او را معالجه نموده وزندگی او را نجات میدهد؛  بعدا نصرالله درآستانه فرستادن نماینده بنزد تزار به کلونل فرصت همراهی با اورا به سنت پطرزبورگ داده وبرایش وظیفه رسالت خاصی دردرباراو سفارش میکند. ستودارت با رسیدن به اورنبورگ یا مرز روسیه که از چنگال امیر بیرون شده است، پیشنهاد او را رد میکند؛ اومیگوید، تا هنوز حکومت اوبرایش نگفته که باید بخارا را ترک گوید. احساس فداکاری به وظیفه نظامی یا دپلوماسی هرگز بچنین بلندی نرسیده است؛ چنین تردید های تحت چنین اوضاعی کاملا شگفت آورمیباشد. ستودارت باید میدانست فاصله زیاد ازکلکته، جنگ موجود وحالت سیاسی آسیای میانه، ارتباط با اورا تقریبا ناممکن ساخته است؛ بسته متوقع شاید هرگزنرسد و این لجاجت باعث ایجاد سوئ ظن درمورد انگیزه آمدن اوبه بخارا میشود. روزی تصورسیاهی درمغزنصرالله خطورنموده وبه صمد خان فرمان میدهد مردانگلیسی را مسموم سازد، حفظ زندگی اوفقط با تطمیع نایب به امید بدست آوردن پول زیاد میسرمیشود؛ این آدم ناکس میتواند مقدار هنگفتی با تحریک سوئ ظن امیرکمائی کند. درمواقعی دیگرنصرالله بمقابل اسیرخود برخورد بهترنموده، برایش تنباکووهدایای دیگرفرستاده و ازاو تقاضا میکند دربدل آن، با انداختن جیوه درشیشه هایش ترمامیتر ساخته وهم شمع های بسازد که بدون دود میسوزند؛ ستودارت اگرباندازه شجاعت وپارسائی خود مهارت میداشت، میتوانست ازتمام اینموارد بنفع خود استفاده کند.

 

باوجودیکه حوادث بیرونی بنقطه اوج فجایع ارتش برتانیه در1841 پیش میرود – گردنه های افغانستان با اجساد مرده سربازان پوشیده می شود؛ این اوضاع خراب موقعیت اجنت انگلیس دربخارا را بیش ازپیش به مخاطره میاندازد: بعلاوه، جنگ بین نصرالله وهمسایه اش محمد علی خان قوقند اعلان شده که فکرمیشود بتحریک حکومت انگلیسی-هنداست. سلطان که توسط سنیها بحیث رهبرروحانی تمام مسلمین شناخته میشود، به امیربخارا نوشته وفرمان میدهد اسیرش را رها سازد؛ تزارنیزاز طریق نماینده خود که درآستانه رسیدن به بخارا است، تقاضای اعادۀ ستودارت به کشورش را مطابق به رسوم جوانمردی مخالفان دپلوماتیک میکند، وقتی ایم دی بوتینیف اورا درآنجا میبیند، حمایه خویش را ازاو اعلام میدارد؛ خان خیوه نیزبعین ترتیب میانجیگری میکند؛ اوبا تشویش ازاینهمه درخواستهای مختلف وندانستن اینکه چه کند، خشمگین میشود. نصرالله به سلطان جواب میدهد اورا اطاعت میکند بشرطیکه ملکه انگلیس دوست اوباقی مانده و باوآسیبی نرساند؛ به کابینه سنت پطرز بورگ مینویسد اسیراو یک سیاح و بدون موقف سیاسی میباشد؛ به همسایه خیوه اش چنین جواب میدهد، "یک مردانگلیسی توداری ویکی من، چرا میخواهی اورا ازمن بگیری؟" امیرپس ازآن بخارا را بقصد جنگ بمقابل قوقندیها ترک میکند.

 

دراین دوران، ستودارت چندین نامه به دوستان خود مینویسد که به کردهای خراسان، پارسیان یا یهودان سپرده شده وآنها این نامه ها را در بند تنبان خویش دوخته وبمقصد خویش میرسانند؛ بعضی ازآنها چاپ شده وانسان متجب میشود که درآن سبک پروتستانهای (پاک دین) روزهای کروم ویل را درمییابد. دراین نامه ها، منافع دپلوماتیک واحساسات سرباز درمغز و سرنوشت ستودارت بمراتب پائنترازعاطفه مذهبی قرار داشته وخصلت اورا با بزرگی واقعی نشان میدهد.




  
  
Copyright © 2005-2009 www.khorasanzameen.net