تاریخ افغان ها، فصل بیست و هشتم – واکنش به مقابل انگلیسها بازگشت برویۀ نخست

 

نویسنده: ژوسیف. پیری. فیریَر، قبلا شارژدافیر و بعدا معاون – جنرال ارتش پارسیان

 

برگردان انگلیسی ازمتن فرانسوی: کپتان ویلیام جیسی، لندن، مارچ 1858

 

برگردان فارسی ازمتن انگلیسی: سهیل سبزواری

 

پافوس، نوامبر 2009

 

فصل بیست و هشتم – واکنش به مقابل انگلیسها

 

واکنش بمقابل انگلیسها درهرات، ناسپاسی کمپنی هند شرقی بمقابل میجرتاد، مرگ آن افسر، تهاجم روسها بمقابل خیوه، ترک اورنبورگ توسط جنرال پیروفسکی، فجایع وعقب نشینی ارتش روسیه، ظهورقیام درکرمان توسط آغا خان، قاضی هرات درخیوه، گفتگو با خان، رسوائی یعقوب مهتر، قبولی اتحاد با انگلیسها توسط الله قلی خان، دام برای قاضی، کپتان ابوت درخیوه، رسالت او، توطئه های یعقوب مهتر، عزیمت کپتان ابوت به روسیه، اسیرشدن او توسط یوزبیکها، ترک خیوه توسط آخند زاده وجستجوی او، ملاقات آخند زاده واسیر، یوس باشی و حسن بهادر، پیچیدگیهای تازه، رسیدن کپتان ابوت به روسیه، رسیدن لیتنانت شکسپیر به خیوه، تامین آزادی بردگان روسی وانتقال ایشان به استراخان، استقبال لیتنانت شکسپیردر سنت پطرزبورگ، عدم پاداش کپتان ابوت، خلق مشکلات درخیوه ازطرف روسها، تقاضای شاه بخاطربردگان پارسی، رسیدن کپتان کونولی به خیوه، ناکامی او، نیازمندیهای خان.

 

پس ازعزیمت نماینده برتانیه واکنش دردناکی بمقابل تمام آنهای صورت میگیرد که مورد سخاوتمندی انگلیسها قرارداشتند، کسانیکه درخدمت آنها بودند یا تقاعد اخذ میکردند: آنها توقیف ومحبوس گردیده، همه چیزایشان ربوده شده وبه پریشانی بزرگی گرفتارمیشوند. درهرات چند تجاری وجود داشتند که با میجرتاد معامله داشته وبعضی ازآنها سرمایۀ بزرگی کمائی نموده بودند؛ وزیربخاطرمنفعت خویش دارائی آنها را یا ضبط یا مالیه گزاف نموده، توهین وسرکوب برای چندین ماه ادامه مییابد.

 

دربین خانواده های که متقبل بزرگترین صدمه شدند، قاضی هرات حسن محمد وپسرش آخند زاده صالح محمد است؛ بمقدار20 هزار لیره آنها گرفته شده، زنان، دختران وبردگان ایشان مورد شکنجه قرارمیگیرند تا بگویند قاضی بزرگ ثروت خود را درکجا پنهان نموده است. این پیر محترم واقعا به مرگ محکوم میشود ولی زندگی اوبا پرداخت 1400 لیره نجات مییابد که توسط میجرتاد فرستاده میشود. طبیعت رذیلانه یارمحمد در اینمورد تمام مظالم فطری خود را ازسرمیگیرد؛ فقط دربین بحرخون است که اواموال ودارائی تعداد زیاد این مردمان شوربخت را میگیرد – این غنایم وتاراج که اوفرض میکند شرعا مربوط اومیشود، فقط باین علت است که آنها گویا ازسخاوت مفسدانه انگلیس کمائی کرده اند.

 

قابل ذکراست 9 ماه قبل ازعزیمت هیئت هرات، لارد اکلند به شورای مدیران پیشنهاد میکند اگرتدابیرتطبیقی توسط حکومت برتانیه درآن قلمرو مورد ظن یارمحمد قراردارد باید میجرتاد فراخوانده شود؛ جنابعالی می فرمایند با چنین فراخوانی، وزیراحساس خواهد کرد موقف اودررابطه به دفاع ازاستقلال کشورش غلط خواهد بود. اما با رسیدن اخبارحل اختلاف بین پارس وانگلیس به کلکته دربارۀ واگذاری غوریان به شاه کامران، این پیشنهاد صرفنظرمیشود. دکتور ریاش، آتشه سفارت برتانیه درپارس که به ایرزیروم برگشته است، درجنوری 1841 به تهران فرستاده شده و به خراسان سفرمیکند تا بهنگام تسلیمی محل درآنجا باشد؛ این موضوع در معاهده منعقده بین برتانیه بزرگ وپارس قید شده و پارس با بازگردانی جزیره خارک به محمد شاه جبران میشود.

 

شورای مدیران امیدواربودند این تنظیمات ومعاهده جدید با پارس باعث شود شاه پارس از یارمحمد خان دست برداشته وبه توطئه های یارمحمد نقطۀ پایان گذارد. اما این پیشبینی نادرست واشتباه است؛ عزیمت میجرتاد ازهرات پس ازیکسال وفقط درلحظه ایکه لارد اکلند دربهترسازی موقف خود موفق میشود، تصادفی است که باعث دلسردی تلخ کمپنی هند شرقی وحتی خشم گردیده وسکرترحکومت فرمان مییابد تا به سُرویلیام ایم ناتن، سفیرمقیم برتانیه درکابل که میجرتاد وابسته اواست، بنویسد که نماینده آخردرهرات یک شخص نالایق دراجرای مناسبات سیاسی بوده وباید با بی احترامی به قطعه خود بپیوندد.

 

چنین است پاداشی که این افسردربدل چنان کاروزحمت، چنان فداکاری به کشوروچنان خطرات وبرخورد شجاعانه نصیب میشود. چنین بود شورای مدیران، مردانیکه ازیک آدم پرذکاوت وظرفیت یک نتیجۀ ناممکن وحتی بیشترازناممکن میخواستند؛ بخاطریکه اوموفق نمیشود – بخاطریکه او یارمحمد را ازبین نمیبرد، اینها بالایش برچسب بیعزتی میزنند که در حقیقت خود شان مستحق حماقت ورسوائی میباشند، نه تنها درامورهرات بلکه درتمام ولایات دیگرافغانستان که سیاست دردست ایشان بود. آیا میجرتاد همانقدرمقصربود؟ آیا اواوضاع را درست بررسی نکرده بود وقتی مشوره داد آنها باید همه چیزرا ازیارمحمد گرفته وهرات را با ارتش برتانیه اشغال کند؟ آیا این مدیران نالایق نبودند که حرص ایشان کمترازیارمحمد نبوده ونمیدانستند چطورمشوره نماینده خود را ارزش دهند وبه وزیراجازه دادند باورنماید اومیتواند هرچه بخواهد با معافیت کامل انجام دهد؟ شرم آوروافتضاح آمیزاست که نویسندگانی درمطبوعات برتانیه یافت میشوند باندازه کافی احمق که ملامتی را تائید نموده و نام یک مرد ذکی و باعزت را لکه دارمیکنند – ملامتی ایکه هرگز نمیتواند ناسپاسی سیاه شورای مدیران را پنهان کند.

 

میجردارسی تاد بد قسمت با قوت آگاهی براینکه برخورد اودرهرات دقیقا غیرقابل سرزنش است به قطعه توپچی خود درهند میپیوندد؛ اما بطور ثابت با افکاریکه آنها چنان غیرعادلانه اورا بدنام ساختند، درمضیقه قرار گرفته، زندگی پرمشقت اوبا تلخی لبریزگردیده وبا مسرت فرمان میگیرد درجنگ 1845 بین انگلیس وسیکها سهم گیرد. اوبمیدان جنگ فیروزشاه میرود با درک اینکه درآنجا زندگی خود را بسپارد، اوبا شجاعترین شیوه برخورد میکند وقتی گلولۀ یکی ازتوپهای دشمن بحضورغمناک او پایان میدهد. قبل ازاینکه میجرتاد بحیث یک سربازبمیرد، مدتها قبل مورد احترام هموطنانش قرارداشته، ایمان آنها نسبت باو برای لحظۀ لرزیده و حالا خاطره اورا احترام نموده ودلچسپی عمیقی درحوادث پیشۀ ممتازاو دارند – دلچسپی ایکه جاودانه خواهد بود.

 

بخاطرداریم وقتی میجرتاد به هرات میرود، دساتیراوهمچنان شناسائی اهداف سیاست برتانیه درآسیای میانه به خانهای بخارا وخیوه میباشد. انگلیسها فورا ازیک حالت صلحجویانه کامل بیک ترس مبالغه آمیزعبور نموده ودیگرقناعت نمیکنند که اشغال افغانستان باندازه کافی سلطه هندی ایشان را برآورده سازد. حالا میخواستند با استقرارکامل نفوذ خویش در خانات یوزبیک، ترکستان را بحیث حایل بمقابل روسها تبدیل نمایند. حتی لحظه ها گرانبها بنظرمیرسند، چون درزمانیکه شاه ازهرات برمیگردد، کونت سیمونیچ جسورانه اعلام میکندیک قطعه نظامی روسی اورنبورگ را ترک گفته وبطرف خیوه مارش میکند تا خان آن کشوررا سرکوب کند و کابینه سنت پطرزبورگ انگیزه بسیارمستدلی برای این تهاجم جدید می دهد. تعداد زیاد تبعۀ روسی توسط یوزبیکها انتقال شده و بحیث برده در مارکیتهای خیوه به فروش رسانیده شده وتمام مذاکرات برای رهائی آنها غیرموفقانه میباشد، چون الله قلی خان برای رهائی انها لجوجانه راضی نمیشود. حکومت روسیه دراول با انتقامگیری در پی درمان بوده و از سال 1833 بدینسو یک کاروان مردمان خیوه متشکل از200 نفرو800 شترباررا با مقدارزیاد مال التجارۀ با ارزش دراستراخان توقیف میکند؛ اما این عمل بعوض اینکه خان را معقول سازد باعث تخریش اومیشود، لذا امپراطورتصمیم میگیرد تقاضای عادلانه خود را با قوه تامین کند.

 

درآغاززمستان 1840 جنرال پیروفسکی اورنبورگ را درراس 6 هزار پیاده و 10 هزارشتر برای سرکوب مقاومت لجوجانه حاکم مستقل یوزبیک ترک میکند. این موسم بخاطری انتخاب شده تا سربازان متقبل زحمات کمبود آب درجلگه های خشک مسیرمارش نشوند؛ اما بعلت یکی ازچانسهای عجیب که بعضا بوقوع میپیوندد، این زمستان دارای شدت فوق العاده وغیرقابل تصورمیباشد. شدت سرما 40 درجۀ زیرصفراست: برف زمین را با عمق زیاد پوشانیده وباد با سرعت فوق العاده خشن در بالای جلگه لخت میوزد. چند هزارسربازسرما زده، پاها ودستهای خود را ازدست داده وتعداد زیاد مردان وحیوانات قبل از رسیدن به آق بولک (ایستگاهی درمرزهای نهائی روسیه وخیوه) نابود میشوند، وقتی جنرال پیروفسکی عاقلانه عقب نشینی میکند، فجایع بیشترجلوگیری میشود.

 

وقتی ناراحتی ارتش روسیه آشکارمیشود، هیچ چیزی نمیتواند اهداف انگلیسها را بهترازآن برآورده ساخته وقناعت آنها متناسبا بزرگ میشود؛ اما با درنظرداشت اینکه تهاجم دیگری ممکن است با موانع کمترمواجه گردیده وبرنامه های را تحقق بخشد که این بارنشد، لذا انگلیسها شتاب داشتند(اگرممکن باشد) مانع پیشروی تازۀ روسها ازطریق وادارسازی قلی خان واقناع او برای برآورده سازی تقاضای روسها شوند؛ بخاطر ممانعت شاه پارس ازطرفداری تزاردرجنوب خیوه، حکومت برتانیه مشکلات زیادی درقلمروش ایجاد میکند.

 

بارتباط امورات کندهار، ازیک سید اسماعلیه سخن بعمل میآید که بسیار شجاع ومورد تکریم بلوچها بوده وبنام آغا خان یاد میشود. این رئیس پس ازبدرقۀ محمولۀ جنرال نات به شکارپوردر1839، درراس یکتعداد سوار به کرمان مارش نموده وخود را درآنجا مستقرمیسازد، چون طرفداران زیادی دراین ولایت دارد. موفقیت اوچنان سریع وقاطع است که شاه پارس مجبورمیشود تعداد زیاد سربازان بمقابل اوفرستاده ویکسال دربر میگیرد تا او را سرکوب ساخته وازکشورش براند.

 

وقتی آغا خان مصروف این شورش درجنوب پارس است، میجرتاد به هرات رسیده ودرانطباق به دساتیرقبلی، محمد حسن را بحیث سفیربنزد خان خیوه میفرستد. میجرنمیتوانست نماینده بهتری نسبت به قاضی پیدا کند، چون بعلاوه نفوذیکه ازطریق قاضیگری دربین مسلمانها دارد، او همچنان منشای چغتائی ترکستانی دارد(اولاده چغتای، پسرچنگیز خان)، قبیله ایکه درکشورخودش مورد احترام زیاد است. قاضی نامه های از میجرتاد، شاه کامران ووزیریارمحمد به خان یوزبیکها برده وشاه افغان ازاومیخواهد پیمان اتحاد با انگلیس عقد کند؛ اما این رسالت تا اندازه زیادی خطرناک، حساس ونیازمند شجاعت است، چون دراین زمان معلوم بود که یعقوب مهتر، وزیرالله قلی خان هرکسی را که ازسیاست برتانیه پشتیبانی کند بقتل میرساند. قاضی شجاع وذکی مصئون به خیوه میرسد، اما با استقبال فوق العاده خشن یعقوب مهترمواجه میشود؛ بآنهم اوخود را نباخته، خونسردی واحتیاط خود را حفظ میکند. پس ازملاقات با خان، محمد حسن نامه شاه را باوسپرده وچنین وانمود میسازد که فقط حامل نامه شاه کامران بوده است. پس ازتعارفات معمولی، شهزاده یوزبیک فضا را جدیترساخته وخواستارهدف مسافرتش میشود؛ مکالمه ذیل صورت میگیرد ومن آنرا همانطورکه قاضی برایم گفت، نقل میکنم:

 

خان - ای قاضی، عقیده مرا بخودت قوی ساز، با اطمینان اینکه شما هنوز یک مسلمان هستید. اگرشما مسلمان میبودید، هرگزنمیباید این فرنگیهای کافررا به کشورمسلمان میآوردید.

 

قاضی - این من نیستم که آنها را آورده ام، این کارخداوند است که آنها را اینجا آورده است.

 

خان - توچطورجرات میکنی نام خداوند را با این کار بد یکجا سازی؟

 

قاضی - من فقط حقیقت را میگویم و میتوانم آنرا به توثابت کنم.

 

خان - پس ثابت کن.

 

قاضی - وقتی قاجارهای رافضی هرات را محاصره کردند، حاکم ما که آدم بینظیراست، بشما نامه فرستاد که به کمک ما بیائید – به کمک ما سنی های مانند شما، پایه های واقعی اسلام: شما آمدید؟(افغانها درتشریح یک قوم اغلبا آنها را بنام قبیله شان یاد میکنند: مثلا آنها پارسیان را قاجارها، کندهاریان را محمد زیها، سندیها را تلپوره ها، سیکها را رنجیتها یاد میکنند. فیریر)

 

خان - من کمک هیچ مسلمانی را بیجواب نگذاشته ام! ارتش پیروزمند من فورا با اخذ نامه اول شاه کامران مارش کرد؛ اما وقتی درپنجده رسیدم، محمد زمان خان سردارجمشیدیها مرا مطمئین ساخت که سربازان من برای نجات محل ضروری نیستند – یعنی افغانها کاملا کافی بوده ومن بعدا به قلمروی خود برگشتم.

 

قاضی - خان بزرگ، به کمک شما کی ضرورت داشت، زمان خان یا شاه کامران؟ چرا بحرف زمان خان گوش کردید، وقتی پایان ترسناک شاه کامران رسیده و بتمام آسیا معلوم است؟ شما نتنها قضیه مارا ترک کردید، بلکه شما تبعه های خود را قدغن کردید که برای ما تدارکات بیاورند. این نمونه ناخوش بین بخارائیان ومحمد زیها دنبال گردیده و بعوض اینکه به کمک ما بیائید به قاجارهای رافضی پیوستید. بعدا فرنگیها چه کردند که شما آنها را کافرمیدانید؟ آنها بکمک اولاد حقیقی خداوند آمدند، آنها برای ما جواری وارد کردند که شما رد کردید؛ آنها برای ما طلای خود، خون خود وهوش خود را آوردند تا استحکامات خود را دفاع کنیم که تحت توپهای محمد شاه فرومیریخت وحالا تحت مراقبت نیکوکارانه آنها بالامیشود. آنها بودند که دست معاونت به بیچارگان درازکرده وبرایمان فراوانی وآرامش آوردند، کسانیکه خود را با عدالت ومساوات مشخص ساخته ومسلمانان حقیقی را درمقابل مرتدان حمایه کردند. پس چه کسی کافراست – پارسیان که بالای ما هرگونه مصیبت آوردند و شما جانب کی را میگیرید؛ یا کسانیکه فرارکردند، طوریکه ما برادربودیم، خدا آنها را فرستاد برای حمایه ما، شما کمک کی را میخواهید تا ازپیشرفت روسها ممانعت کند؟

 

 خان - ای قاضی، واقعا درست است که این فرنگیها همینطوراند که شما تشریح کردید؟ آیا آنها اسلام را پشتیبانی کرده اند؟

 

دراین نقطه قاضی میبیند که گرمی سخنانش بالای الله قلی خان اثرنموده، ازجیب خود نامه میجرتاد را کشیده، باوتقدیم نموده ومیگوید، "برای یک لحظه هم شهزاده بزرگ شک نکنید؛ این نامه را بگیرید که عالیترین ایلچی (نماینده) با اعتباردرحاکمیت قدرتمند ما بتو فرستاده است؛ کلمات اومثل مروارید گرانبهائی است که اودرحلقه گل دوستی بافته ودررابطه به اینکه اوتمنیات خویش را برای سلطنت طولانی ودرخشان شما ابراز داشته است".

 

نامه دریک کیسه ابریشمین وگلدوزی شده با طلا پیچانیده شده بود. خان آنرا گرفته، مهربزرگ ارتش برتانیه را کنده وپس ازاینکه نامه رسمی را میخواند که دربرگیرنده پیشنهادات دوستی واتحاد وهم میانجیگری فعال بین اووروسیه است، پیشانی منقبض شده اش بتدریج انبساط نموده وازآن زمان قاضی را با احترام زیاد معامله میکند. محمد حسن با استفاده ازاین فرصت، ازبی احترامی وزیرنیزشکایت میکند. حاضرین بهنگام تقدیم هدایای فرستاده شده توسط میجرتاد به شهزاده یوزبیک رخصت گردیده بودند – آلات عدسی وسلاحهای باشکوه که درتماشای آن تمام دربار به وجد آمدند؛ مسئله انگلیس با رسوائی یعقوب مهتر(دشمن خطرناک آنها) بیشترمفید میگردد که ازصحنه مذاکرات دورنگهداشته میشود.

 

قاضی پس ازتهیه مقدمات یک معاهده بسرعت به هرات برمیگردد تا به نماینده برتانیه گذارش نتایج سفارت خود را ارائه کند: اما وقتی اوبه مرو میرسد درکمینی میافتد که تقریبا برایش کشنده تمام میشود. این دام توسط حاکم شهرنیازمحمد خان کاکای یعقوب مهتر وزیرخشمگین تنیده میشود. خوشبختانه یکتعداد اشخاصی که نزدیک بودند با شنیدن فریادهای قاضی بکمک اوشتافته واو را ازدست قاتلان نجات میدهد. نیازمحمد با تصدیق تاسف خویش باین حادثه، ریاکاری نموده وازاودیدن میکند، اما هیچکس با این عمل ظاهری اوفریب نمیخورد؛ صدمات وارده به قاضی نشاندهنده اثرات رسوائی بالای یعقوب مهترمیباشد.

 

وقتی میجرتاد خبرمیشود قاضی دراهداف رسالت خویش موفق شده است، کپتان ابوت را به خیوه میفرستد (کپتان ابوت روایت سفرخویش را بنشر سپرده است، اما بعلت عدم آشنائی با زبان انگلیسی نمیتوانم ازخواندن آن اثردلچسپ بهره گیرم. معلومات اوبارتباط مذاکرات برتانیه درخیوه فوقا تقدیم گردید طوریکه اوازقاضی حسن محمد و پسرش آخند زاده صالح محمد گرفته است). دساتیراو(اگرممکن باشد) وادارساختن الله قلی خان برای رهائی اسیران روسی بوده است؛ اوبمجردیکه باین هدف موفق میشود، به استراخان رفته ورهائی کاروان را حاصل میکند که درآنجا برای مدت 7 سال توسط روسها توقیف بودند. کپتان ابوت سفرخویش را دراوایل 1840 آغازمیکند – دریک لحظه بسیارفرخنده، چون ارتش جنرال پیروفسکی تلفات زیاد دیده ومجبوربه عقب نشینی شده است، لذا فضای خوبی برایش مهیا بوده ومذاکرات به نتیجه مطلوبی برسد.

 

اگرانگلیسها درتسهیل اشغال افغانستان درمصرف طلا ولخرجی نمودند، درتلاش برای اثرگذاری اهداف شان درترکستان نیزچنان بودند؛ کپتان ابوت بطورآزادانه ازاین وسیلۀ تطمیع استفاده میکند. اوآنقدرولخرج است که درمرومجبورمیشود آخند زاده صالح محمد را به هرات فرستاده واز میجرتاد تقاضا کند یکمقدارپول بیشتربرایش بفرستد: بآنهم اومنتظرنمانده وسفرخویش به خیوه را ادامه میدهد، درآنجا توسط خان با گرمی استقبال میشود، با وجود توطئه های یعقوب مهترکه دوباره گماشته شده وبطور عادلانه یاغیرعادلانه، طرفدارداغ روسیه میباشد. بآنهم حقیقتی وجود داشت که نشاندهنده تناقض بود؛ اوبهرطریقی سعی میکرد مانع آزادی بردگان روسی شود وانگلیسها تائید میکنند اوبخاطری چنین میکرد تا بهانۀ برای مارش ارتش روسیه به خیوه بدهد. بآنهم خان باوجود مخالفت وزیرخویش امتیازضروری برای حل اختلاف با روسیه را به کپتان ابوت میسرمیسازد. اگرچه قراردادی طرح میشود، اما وزیرخود را مغلوب نمیداند ؛ این درست است که قاضی هرات ازدام اوفرارمیکند، اما کپتان ابوت نمیتواند چنین موفقیتی بدست آورد.

 

پس ازبدست آوردن وعده مثبت که باید بردگان روسی اعاده شوند، افسر انگلیس که با اشتیاق خواهان ختم رسالت مهم خود دراسرع وقت است، نمیتواند برای بازگشت آخند زاده (با پول ازهرات) منتظربماند؛ او با تامین آنچه درهمانجا ضرورت دارد بهمرای 7 خدمه، یک مهمانداروچند سوارکه توسط خان خیوه آماده شده است بطرف استراخان حرکت میکند – مهمانداریک افسردرجه عالی بنام حسن بهادرمیباشد. این افسردرمرحله اول کپتان ابوت را به بندرگودیک برده ودرجوارقبیله خود خیمه میزند که رئیس آن قبیله است. کپتان ابوت با نیافتن کشتی دراینجا، تصمیم میگیرد به داش قلعه برود که چهارروزه سفربطرف جنوب قرارداشته ودراشغال روسها است. حسن بهادرازهمراهی بیشترصرفنظرمیکند، بدلیل اینکه حاکمش اجازه پیش رفتن ازمرزهای گودیک را باو نداده است؛ لذا کپتان ابوت مجبورمیشود سفرخویش را بدون بدرقه ادامه دهد: خدمه هایش نیز مثل اودرمنطقه بیگانه وازراهها بیخبرمیباشند.

 

مهماندارباساس فرمان مخفی وزیرخاین عمل میکند، با پیشبینی مشکلاتی که کپتان ابوت با نیافتن کشتی مواجه میشود، قبلا قاصدی بآنجا فرستاده و فرمان میدهد تمام کشتیهای آنجا بندررا ترک کنند. افسردررفتن خود خطری نمیبیند، ولی آنهائیکه برای نابودی اوقسم خورده ومنتظرش میباشند، درپیشروقراردارد؛ هنوزبیش ازده ساعت مارش از داش قلعه دورنشده اند که او و خدمه هایش توسط دستۀ یوزبیکها مورد حمله قرار میگیرند، آنها دراول مقاومت پرزورنشان میدهند، اما درآخربعلت تعداد زیاد آنها مغلوب، دستگیرو لخت ساخته میشوند. کپتان ابوت دو پنجه خویش را ازدست داده، یک زخم درسرخود برداشته ودراینحالت بیک خیمه کوچیها ده میل بطرف شمال، تقریبا درمرزهای بحیره کسپین برده میشود. میزبان جدید او با خشونت زیاد برخورد میکند؛ خدمه هایش ازاو جدا ودرخیمه های جداگانه انداخته میشوند.

 

درحالیکه کپتان ابوت به توطئه یعقوب مهترگرفتارشده، آخند زاده به خیوه رسیده وبا خود یکهزاردوکت ازمیجرتاد آورده است، زیرا کوشش پیوسته اونمیتواند اورا بآن شهربرساند قبل ازاینکه کپتان عزیمت نماید؛ وقتی می خواهد اورا دنبال کند توسط یعقوب مهترازمرگ نابهنگام افسرمطلع می شود: وزیر درعین زمان فرمان میدهد تمام نامه های میجرتاد به کپتان ابوت ازنزد آخند زاده گرفته شود، باوجودیکه به انگلیسی نوشته شده و محتوایش را نمیداند. پس ازاینکه آخند زاده ده روزدرخیوه میماند،اخباری حاصل میکند مبنی براینکه کپتان ابوت هنوززنده است، او با این امید تصمیم سخاوتمندانه گرفته وبه جستجوی اومیرود. الله قلی خان دراول کوشش میکند مانع اوشود؛ اما با ثابت قدم یافتن او، برایش اجازۀ عزیمت با 8 سواربرای امنیت شخصی اومیدهد. این وظیفه بسیارمشکلی است که پسر قاضی هرات بعهده میگیرد؛ او با نا آشنائی ازمنطقه و زبان تاتار مجبوراست خیمه به خیمه درجلگه های خشک آواره شده وغالبا با معلومات غلط منحرف گردیده واکثرا با سوئ نیت بدرقۀ خود ستیزه میکند. اما او با پشتکاربجستجوی افسرانگلیس ادامه میدهد. درروزهفدهم پس ازترک خیوه (درقراگاه ماوکیگلاگ)، اوباراول به ردپائی میرسد که میتواند با اعتماد کپتان ابوت را پیدا نموده وتصمیم میگیرد بدون معطلی بمحل توقیف او بشتابد، وقتی بدرقه با اخذ فرمان مخفی یعقوب مهتراز همراهی اوسرباز میزند، با تاکید اینکه این منطقه درحالتی است که رفتن بآن مواجه شدن به مرگ حتمی است. بآنهم آخند زاده ازهرخطری که برایش نشان داده میشود، نمیهراسد؛ او شتران وتدارکات خویش را به کوچیان ماوکیگلاگ گذاشته وبتنهائی درمسیرنامعلوم جلگه ها سفرمیکند. مصیبت های اودردناک است. ساعتواردرمعرض دستبردوکشتن، محروم ازآب برای فرونشاندن تشنگی سوزنده خودش واسپش یا غذا جهت تسکین گرسنگی، درپایان روزچهارم احساس میکند ازبیجانی نابود میشود، وقتی خوشبختانه یک مسافرپیاده درمسیرراهش را میبیند که برایش یک جرعه آب ویک مشت جواری میدهد. لذا کمی تقویه شده وبه جستجوی کسل کننده خود ادامه میدهد؛ چنین بود فداکاری او که میخواست بمیرد ولی ناکام نشود. درآخر، درروزپنجم اوبه قرارگاهی میرسد که کپتان ابوت توسط آدمان رذیلی توقیف بوده که اورا غارت نموده اند. افسرنگون بخت دربالای یک فرش رنجوردرازکشیده، اززخمهای خویش بسیار به رنج بوده وهرلحظه مرگ خود را توقع میکند، وقتی یک قزاق داخل خیمه شده ومیگوید، "آنها آمده اند تا تورا ببرند"؛ اوبندرت این کلمات را بزبان میآورد وقتی آخند زاده درمقابلش ایستاده میشود، "بارک الله"، دوستش فریاد میزند، "چشمهایم روشن شد ازاینکه ترا یافتم ورسیدن من پایان رنجهای توست". اثرات این نا امیدترین رستگاری بالای احساسات کپتان ابوت را میتوان تصورکرد. آخند زاده بعدا یکهزاردوکت را برایش میدهد که درکمرش برای 22 روزپس ازحرکت خیوه پنهان کرده ودرهمه اوقات میترسد که ازاوگرفته شود. این عمل درچشم کسانیکه با خصایل آسیائیها بلد اند بسیاربرجسته است، نسبت به فداکاری درقضیه برتانیه وکپتان ابوت، چون او بآسانی میتوانست بگوید که دستبرد زده شده و هیچکس برای یک لحظه هم نمیتوانست بالای حرف اوشک کند. در واقعیت تعداد کمی افغان پیدا میشود مانند اوعمل کند (این برخورد برای اومفاد کمی بارمغان داشت: اشخاص دیگری که خدماتش نمیتواند با او مقایسه شود، مورد بخشش سخاوتمندانه قرارگرفتند درحالیکه اومقدار بسیارکمی بدست میآورد. این ناسپاسی درحق کسیکه اینهمه خوب  برایشان خدمت میکند، خصلت اورا تغیرداده ودر1847 مقصریک عمل جرمی میشود که مستوجب مجازات چوب زدن میگردد: باساس فرمان حاکم خراسان، آصف دولت که اوباید چند هزارفرانکی را اعاده کند که انگلیسها برایش داده بودند تا به خلم بخاطر جستجوی بعضی اسیران انگلیسی برود که گفته میشد درآنجا اند. آخند زاده پول را گرفته، اما در خانه مانده و خاموشانه دروقتهای مختلف بنمایندگی برتانیه گزارش میفرستد که او مصروف معامله است). وقتی اولین احساسات قلبی بین کپتان ابوت و ناجی دلیروخود گذرش سپری میشود، آخند زاده به رئیس قبیله فرمانی را تقدیم میکند که حاملش میباشد؛ دراین فرمان، الله قلی خان به اتباعش میگوید درکشف کپتان ابوت وخدمه هایش همکاری نموده وهرجا اورا بیابد تسلیم ایشان نماید. لذا کوچیها درک میکنند(گرچه ناوقت) با اطاعت ازرئیس خویش وحمله به افسرانگلیسی، خود را درمعرض خشم حاکم شان گذاشته اند، چون واضح بود اوکاملا بیخبرازاین معامله بوده و مسئولیت بالای ایشان میافتد. تقاضای کپتان ابوت بخاطرعفو ایشان، آنها را متوجه او نموده ودو روزه سفر را ازماوکیگلاگ تا قرارگاه دیگربعهده میگیرند که متشکل ازدوقبیله است، اولی توسط رئیسی بنام یوس باشی فرماندهی میشود ودیگری توسط پسرحسن بهادروآنها درخیمه اولی منزل موقتی خود را اختیارمیکنند.

 

یوس باشی مهمان خود را بگرمی استقبال نموده وبزودی پسرحسن بهادر بدیدن اومیآید؛ اما وقتی درمییابد افسربرتانوی مایل است پدراورا مسئول مشکلاتی سازد که باووارد شده، میخواهد بعجله اورا درجریان گذارد و هم دشمن ایشان یوس باشی درپی جمع آوری شواهد بمقابل آنها است تا جرم اورا سنگینترسازد. قاصد با چنان سرعتی این نامه را انتقال میدهد که حسن بهادردرمدت کوتاه 4 روزدرراس 150 سواربقصد ممانعت کپتان ابوت ازبرگشت به خیوه (با بدرقه یوس باشی) به قرارگاه پسرش میرسد. وقتی اوخیمه خود را تنظیم میکند بالای کپتان ابوت فشارمیآورد که مهمانش باشد، بترتیبی که او مهماندارش بوده و وظیفه اوست ازامنیت اونظارت نماید. این افسر با وجودیکه بصورت قطعی پیشنهاد دعوت اورا رد میکند، یوس باشی با پشتیبانی ازانکاراو به سرزنش تند حسن بهادر میپردازد. بحث گرم وداغ گردیده، شمشیرها کشیده شده وباید خون ریخته شود، اما مداخله آخند زاده بالای دوستش غالب شده وفیصله میگردد شب درخیمه حسن و روزدر خیمۀ یوس باشی بماند. کپتان ابوت میخواهد به خیوه برگردد، اما آخند زاده اورا منصرف میسازد. او میگوید، "الله قلی غافل نیست ازاینکه من نامه ایرا که برای توآوردم با زورازمن گرفت؛ اوبا گزارشات حسن بهادرتحت نفوذ قرارمیگیرد که علاقمند تبرئه خود ازاقدامات جنائی بمقابل تواست. یعقوب مهتراورا کمک خواهد کرد وشما ممکن است دراثرتوطئه های تازه، ثمرات مذاکرات قبلی خود را ازدست بدهید. لذا آنچه با الله قلی خان بسته اید نگهداشته وبه داش قلعه واستراخان برو، من به خیوه برگشته وازمنافع تو نظارت میکنم وبرای آنچه واقع میشود، آماده باش".

 

افسرانگلیس این مشوره را پذیرفته وسرانجام تمام منافع این برخورد هوشیارانه ودلیرانه دراین نمایندگی خطرناک را ازدست میدهد. اوبه قلعه روسها میرسد، جائیکه پنجه هایش قطع شده وبمجردیکه زخمهایش بهبود مییابد بطرف استراخان میرود تا با مقامات روسی مشوره کند، درحالیکه آخند زاده با بدرقۀ تهیه شده توسط حسن بهادربه خیوه برمیگردد.

 

گزارش یعقوب مهترمبنی برکشته شدن کپتان ابوت بزودی به هرات رسیده، میجرتاد عمیقا درمحروم شدن ازهمکاری چنان یک همکارخوب غمگین شده وبغرض ادامه مذاکرات با خان خیوه فورا لیتنانت ریچموند شکسپیررا به درباراومیفرستد وهم معلوم سازد که سرنوشت اسف بار افسرقبلی چه بوده است. لیتنانت شکسپیربهمرای قاضی حسن محمد در آغازجون 1840 به خیوه میرسد، همان روزیکه آخند زاده (پسرقاضی) نیزازماوکیگلاگ رسیده وآنها را ازخطرات وارده برکپتان ابوت ورهائی غیرمنتظره اوآگاه میسازد.

 

وقتی لیتنانت شکسپیرازسلامتی هموطن خود متیقین میگردد، مصروف معاملۀ میشود که کپتان ابوت با چنان خوبی آغازکرده است. الله قلی خان که قلبا متمایل به انگلیسها شده بود، بزودی تعصباتی را ازدست میدهد که وزیرش درمغزاوتزریق کرده وحتی ازصحبت با لیتنانت شکسپیربالای مسایل مربوط به سیاست ایشان لذت میبرد. او یک روزبرایش میگوید، "چطوراست، ملت توکه بسیاردورازمن است، اینقدرمشتاق اتحاد با من است؟"، آن افسرجواب میدهد، "ما مالک هند یا یک باغ وسیع هستیم، ما بخاطرغافلگیرنشدن میخواهیم آنرا با دیوارها احاطه کنیم – این دیوارها خیوه، بخارا، هرات و کابل اند.". خان با این جواب راضی شده وبرایش روشن میشود که ممکن است پشتیبانی آنها را بمقابل روسها کمائی کند، ازآن زمان به معامله حاضرمیشود، صرفنظرازاینکه وزیرش چه موقفی اختیارمیکند. یعقوب مهتربا دیدن اینکه تمام پلانهایش بشکست مواجه گردیده، درجستجوی وسایلی میشود که مشکلات لیتنانت شکسپیررا زیاد ساخته واورا شرمسارسازد، درلحظه ایکه باید معاهده عقد شود او جسارت نموده وباو میگوید، "اگرتواینقدرعلاقمند مردم مسلمان هستی، چرا خودت مسلمان نمیشوی؟ چرا خودت کافرمانده ای؟"، افسربرتانوی میگوید، "کدام یک ما کافراست؟ شما که با حرص سیرنشدنی روزانه بردگان را شکنجه میکنید، دختر را ازپدرو زن را ازشوهرجدا ساخته و آنها را به قیمت ترین مشتری دربازارهای خود بفروش میرسانید؛ یا کسانیکه مثل من درجستجوی رهائی تعداد زیاد موجودات بیچارۀ اند که میخواهند آنها را پس به کشوروخانواده خودشان برگردانند؟"؛ الله قلی از توبیخ اهانت آمیزوزیرش شرمیده و او را با این کلمات معاف میکند: "شما چه وقت ازافشای رذایل ما به بیگانگان دست میکشید؟ این همان کسی است که میخواهد بتمام جهانیان بفهماند". یعقوب مهترپس ازپایان این مناظره برای هشت روزدرخانه خود شرمسارباقی میماند.

 

شهزاده خیوه تا اینوقت همیشه اصرارمیکرد تزارباید کاروانی رابرگرداند که دراستراخان توقیف نموده است قبل ازاینکه اوبردگان را آزاد سازد؛ اما لیتنانت شکسپیرحتی براین فیصله پیروزمیشود، با دادن تضمین یک سند تبادله برای 4400 لیره وتائید قاضی هرات که درصورت عدم اعاده کاروان پس ازتسلیمی به روسها، پرداخت میشود. این ترتیبات بطور قناعت بخش عقد شده، نماینده برتانیه تمام رعایای تزاررا که 424 نفر میشود جمع نموده وبا کرایه نمودن شتران وافراد، خیوه را ترک میکند، اما با رسیدن به اورغندی کهنه خبرمیشود یک زن روسی درحرم شهزاده یوزبیک باقی مانده است. صرفنظرازعواقب این تقاضا، او فورا قاصدی به الله قلی خان فرستاده و زن را آزاد میسازد، با وجود نکوهش یعقوب مهتر، این زن میتواند مسرت یکجا شدن با هموطنانش را کمائی کند. رهائی کاروان با رسیدن لیتنانت شکسپیردراستراخان همزمان با تسلیمی بردگان نجات یافته فورا صورت میگیرد؛ اوبعدا به اورنبورگ رفته واز آنجا به سنت پطرزبورگ میرود. او درپایتخت با عالیترین شیوه توسط امپراطورپذیرائی شده، با نشان روسی مزین گردیده وتوسط حکومت خودش بحیث شوالیه شناخته میشود. دستآورد مهمی که توسط این افسر بدست آمد توسط تزار و شاه خودش مورد استقبال قرارمیگیرد؛ اما بخت خوب چیزی است که باید علاوه گردد، زیرا قسمت زیاد پیروزیهای ما در زندگی نتیجه تصادف است – سُرریچموند شکسپیرموفق میشود، اما این پیروزی نتیجه زحمات قاضی هرات وکپتان ابوت است. پاداش قاضی تباهی است که توسط یارمحمد بالایش تحمیل میشود، مجازات اوبخاطر مفید بودن به انگلیسها بوده وحالا درفقروتنگدستی درمشهد گیاه میخورد؛ پاداش ابوت ازدست دادن دو پنجه با زخمهای دیگراست – چنین است قدردانی حکومتها. برخلاف، سُرریچموند شکسپیر به خیوه سفرمیکند، مشکلاتی که قبلا برطرف شده است؛ بالاترازهمه، اوقاضی را با خود دارد که تضمین موفقیت اواست؛ بعدا چون اوپیروزمیشود (بدون فکردر باره زحمات و تکالیف افراد قبلیها)، مرکزپاداشها، جوایز و تکریمات قرارمیگیرد،درحالیکه پیشاهنگان پرانرژی وشجاع وآنهائیکه راه را برای اوهموارکردند، در فراموشی کامل قرارمیگیرند. این جهان یک کمیدی غمناک است!

 

آیا فقط تطمیع بود که خان خیوه را وادارساخت اسیران را تسلیم کند؟ این نقطه ایست که ما نتوانستیم بررسی کنیم؛ حتی اگرطلا میتواند مذاکره برای رهائی اسیران روسی را مساعد سازد، آیا میتوانیم  بنحودیگری مردمانی را تحسین کنیم که این نتیجه را بدست آوردند با چنان انتخاب سالم اجنتهای که یک معلامله را چنان وفادارانه ونجیبانه اجرا نمایند؟ انگیس با آزاد سازی تعداد زیاد موجودات اسیرواعاده ایشان به روسیه دلیل اساسی تهاجم دوم به خیوه را ازبین میبرد. درایجاد دوباره تفاهم بین تزارنیکولاس والله قلی خان،  انگلیسها توقع داشتند نفوذ قدرتمند بالای الله قلی خان داشته باشند؛ اما این توقعات کاملا برعکس میشود، چون دربار سنت پطرزبورگ دلچسپی مستقیمی درمطیع ساختن زود یا دیر مردم ترکستان وعادت دادن آنها به قبول نکردن هیچ کس دیگری بجزازروسها دارد. لذا الله قلی خان باید با صدها وسیله آنرا درک میکرد، اگر خطری برای اودررنجش روسها میبود، عین خطردردریافت پشتیبانی از ایشان وجود داشت؛ حاکم یوزبیک بندرت مشکلات خود را با روسها حل می کند، درحالیکه روابط اوبا پارس بسیارنامطلوب است، چون شاه با مبرم ترین حالت، اعاده 40 هزارتبعه اش را میکند که درقلمروخیوه بحیث برده نگهداشته شده اند. میتوان بآسانی دید چه کسی این تقاضا را تحریک میکند. الله قلی خان جواب میدهد صرفنظرازاینکه اوچقدرمایل به نگهداری روابط دوستانه با شهنشاه است، موافقت با این تقاضا ناممکن است. اومیگوید، "قسمت اعظم بردگان پارسی بطورقانونی ازترکمن های مسکون درمرزهای ما خریداری شده که تابع قوانین من نبوده وازایشان ناممکن است پولی را حاصل کرد که برای آنها داده اند. تعداد زیاد این بردگان خود را بازخرید نموده، ازدواج کرده ودرنقاط مختلف قلمرو مستقرشده و خانواده ها ایجاد کرده اند؛ اجازۀ برگشت ایشان به پارس میتواند باعث ایجاد نا آرامی دربین رعایای من ومنجربه اغتشاش شده و من اولین قربانی آن خواهم بود. لذا درقدرت من نیست به تقاضای محمد شاه راضی شوم".

 

انگلیسها باردیگربامید فرونشاندن این اختلافات، مداخله خویش را پیشنهاد میکند، باین مقصد نمایندۀ دیگری تعین میشود که سُردبلیوایم ناتن سفیر مقیم دردربارشاه شجاع این وظیفه را به کپتان کونولی میسپارد، یک افسری که قابلیت بزرگ خود را درچندین مورد برجسته ساخته است (او در 1832 به پارس، ترکستان وافغانستان سفر میکند. کتاب سفرهای او درلندن به نشررسیده است). بعلاوه، بخاطرصلاحیت ومواظبت بیشتراو، سُرویلیام با اویک نماینده افغان، الله داد خان پوپلزی را میفرستد که حامل نامۀ ازشاه شجاع به خان خیوه میباشد.

 

کونولی با بدرقه هزاره دایزنگی، کوههای آنها را دورزده، بطورمستقیم ازکابل به میمنه سفرکرده وازآن شهربه میجرتاد (که درهرات است) مینویسد که برایش یکمقدارپول بفرستد. میجرفورا آخند زاده را با دوصد دوکت میفرستد؛ چون آخندزاده درخیوه معروف بوده ومیتواند برایش در آنجا مفید باشد، کپتان کونولی اورا با خود میبرد. دراینجا افسرانگلیسی با عزت زیادی توسط خان پذیرفته شده واحترام زیادی باو وحکومت او ابرازمیدارد، اما درمقابل تمام استدلالهای اوبرای آزادی بردگان پارسی مقاومت نموده وازآزاد سازی ایشان انکارمیکند.

 

کپتان کونولی چهارماه درخیوه میماند تا اینکه نامۀ ازیارمحمد به خان میرسد درمورد اینکه اومیجرتاد را ازهرات اخراج نموده وتوصیه نموده که نمونه اورا تقلید نموده وکپتان کونولی را ازپایتخت خود برگرداند. اما بعوض قبول مشوره او، یوزبیک برایش لباس افتخار بخشیده و او را مطمئین میسازد که اواین پیشنهاد را رد نموده وازاوتقاضا میکند خیوه را منحیث کشورخود وقصرشاهی را منحیث خانه خود بداند. کپتان کونولی نمیتواند این احساس خوب بمقابل خود را بیک اصراردوباره به قضیه بردگان بیچاره برگردانده و زحمات اوکاملا بدورانداخته میشود. اوبعدا مفکوره خریداری این اشخاص نگون بخت را بحساب حکومت هندی در پیش میگیرد.

 

یکی ازعلل اساسی نارضایتی محمد شاه از انگلیس عدم پرداخت کمک مالی وعده شده به پارس توسط مکدونالد کینیار(بعدا سفیربرتانیه دردربار فتح علیشاه) برای کمک دربراه انداختن جنگ بمقابل روسیه است. کپتان کونولی فکرمیکند اگریکمقدار پول بمنافع پارس وبحیث غرامت برای بردگان مورد سوال پرداخته شود، هردو، شاه پارس وخان خیوه بطور مساویانه راضی خواهند شد؛ لذا آخند زاده را به کابل میفرستد تا سُرناتن را وادارسازد که برنامه را پذیرفته وآنرا به کلکته تقدیم کند. عزیمت این دوست ذکی و وفادارازخیوه علامۀ است برای هزاران توطئه که نقطۀ پایان به نفوذ انگلیس دردرباریوزبیک میگذارد. قاضی هرات وپسرش بمنافع انگلیسها مخلصانه وفاداربوده، با ترکمنها روابط مذهبی داشته و هیچ کسی دیگری بهترازآنها نمیتوانست منافع برتانیه را درآن قسمت ترکستان پیش ببرد؛ وقتیکه آنها ترک میکنند، یعقوب مهتر سمت الراس را دوباره اشغال نموده ومنافع روسها باردیگرغالب میشود. خان با وجودیکه هیچ چیزی برای کپتان کونولی واگذارنمیکند، با گذشت هر روز سختگیرترمیشود، بالاخره اصرارمیکند باید ازحکومت کلکته برای او درخواست کمک مالی نماید، باندازه ایکه آنها به شاه هرات پرادخت میکنند: بآنهم با این تفاوت که بعوض نپذیرفتن کمک افسران انگلیس، از یکتعداد آنها میخواهد ارتش اورا تنظیم و برایش توپ قالب ریزی کند. اجنت برتانیه تلاش میکند اورا بفهماند که درآن لحظه تقاضای اوبرآورده شده نمیتواند، زیرا این عمل شاید زندگی کلونل ستودارت (که دراینزمان دربخارا اسیراست) را بمخاطره اندازد، چون امیربخارا نمیتواند قبول کند کمک بیکی ازهمسایه های اوداده شود که ازقدرت اوبشدت میترسد. بآنهم خان با استدلال کونولی متقاعد نشده وعلاقه اش باو کم میشود: بالاخره افسرانگلیس اورا مقابل خود یافته وبرایش فهمانده میشود که قلمروش را ترک کند.




  
  
Copyright © 2005-2009 www.khorasanzameen.net