تاریخ افغان ها، فصل بیست و ششم – وضع کابل بازگشت برویۀ نخست

 

نویسنده: ژوسیف. پیری. فیریَر، قبلا شارژدافیر و بعدا معاون – جنرال ارتش پارسیان

 

برگردان انگلیسی ازمتن فرانسوی: کپتان ویلیام جیسی، لندن، مارچ 1858

 

برگردان فارسی ازمتن انگلیسی: سهیل سبزواری

 

پافوس، اکتوبر 2009

 

فصل بیست و ششم – وضع کابل

 

وضع کابل پس ازبازگشت دوست محمد، مخالفت بین امیروپسرش اکبرخان، برنامه های جاه طلبانه اکبر، جنگ بین دوست محمد ووالی خلم، دلایل این گسست، تمایل اکبرخان برای عزل کهندل خان ازکندهار، همکاری با سیکها بمقابل انگلیسها، گسستن با دوست، ازدواج اکبر با دختریارمحمد خان، توطئه کهندل خان جهت جلوگیری ازاین اتحاد، نمایش اکبرخان بمقابل کندهار، تقاضای کمک ازشاه پارس، جواب مطلوب آن شاه، مجبورساختن پدرش برای کناره گیری توسط اکبر، مرگ اکبرخان، اغتشاش محمد شاه خان، بازگشت اجباری او به وظیفه توسط دوست محمد، اتحاد بین پارس و کابل، هشدارانگلیسها، شرمساری امیر، برگشت سلطان محمد خان به کابل، استقبال توسط دوست، تعین پسرش حیدرخان بحیث وزیرتوسط امیر، یکجا شدن دوست با سیکها بمقابل انگلیسها، ناسازگاری افغانها با سیکها وعکس آن، تسخیراتک توسط دوست، شکست سواره اوتوسط انگلیسها، فراربا اسپ.

 

اگرآرامی مطلق، عواقب فوری برگشت دوست محمد به قلمروش نباشد، حد اقل تعلیق دشمنیها دربین جوانب مختلف دولت را بوجود میآورد. اکثر مردم بدوراوجمع میشوند، اما هنوزناممکن بنظرمیرسد تا عین وحدتی را دوباره ایجاد نمود که قبل ازتهاجم انگلیس وجود داشت؛ سرداران و بخصوص آنهائیکه مربوط قبیله غلزی اند اطاعت الزامی اندکی نسبت به قبل نشان میدهند، لذا دوست محمد میبیند اومقدارزیاد آن احترامی را که قبلا داشت ازدست داده وعلت آن اقامت موصوف درهند بوده است: اودر چشم افغانها طوری آلوده شده است که هرگز نمیتواند آنرا تصفیه نماید؛ آنها نمیتوانند اورا بخاطرقدردانی ازتمدن برتانویها عفونموده وبه مساعی اوجهت بهبود ایشان تقریبا بحیث یک جرم میبینند.

 

اکبرخان، وارث احتمالی قدرت، نیزازتائید سیاست های جدید بسیارفاصله دارد. اوبا عین تعصبات کتلۀ مردم افغان قویا آغشته بوده وازانگلیس ها نفرت دارد، باوجودیکه برتری آنها را درمسایل جنگی وحکومت داری کاملا درک میکند. اوپس ازبدام اندازی وقتل سُردبلیوایم ناتن متیقین است که خون ریخته شده توسط اونمیتواند بازخرید شود و دشمنان اونمیتوانند ازانتقام اوبخاطرآن جرم نفرت انگیزش پرهیزکنند؛ لذا اوضاع کاملا مشابه میل خودش او را درخط برخورد متفاوت ازپدرش انداخته و اودر مخالفت خویش سرسختی بیشترنشان میدهد، تا حدیکه دراتحاد با نظرات تعداد زیاد هموطنانش قرارگرفته ومتاثرازآنها میباشد.

 

لذا نفرت محمد اکبربمقابل انگلیسها کینه توزانه بوده ومخالفت سرسختانه او، باوجود سرزنشهای پدرش، بمقابل آنها قاطع ومصمم است و تا وقتی آرام نمیگیرد که آنها را شکست نداده و ازمفکوره اشغال بیشتردرشمال آسیا بیزارنسازد. اوآمادگی خویش را با مشتعل ساختن مغزسربازانش با وحشی ترین و گمراه کننده ترین وعده ها آغازمیکند، درحالیکه پدرش از هیچگونه تلاشی بخاطرآرامسازی حرارت وغیرت غیرمدبرانه او و طرفدارانش بخاطرخاموش سازی خانه جنگی، اعاده امنیت وامیدواری برای انکشاف تجارت وزراعت دریغ نمیورزد. اما محمد اکبرکه همه چیزرا ازمنشوراحساسات افراطگرائی خود دیده ومتوجه میشود موفقیت ومخالفت دوامداراو بمقابل انگلیسها که باعث برانگیختن مغزافغانها و پشتیبانی پیروان یاغی اوشده با تدابیرعاقلانه ومفید پدرش برای انکشاف، استقلال و رفاه مردمش تخریب وازبین میرود. مقام وزارت که توسط فتح جنگ به محمد اکبرداده شده و پدرش چنان غیرمدبرانه او را نگهداشته است، باو نفوذ زیادی درامورحکومت داده واوآنرا بشیوه بسیارقاطعانه برای چشم اندازهای آینده اش بکارمی بندد. اودرخیالات اعاده دوباره سلطنت افغانها، شکوه وقدرت سابقه وتسخیرسایرقلمروهای افغان ها، خانات یوزبیک، پنجاب وبلوچستان افراط میکند؛ حتی این مناطق نیزجاه طلبیهای او را ارضا نساخته وهند برتانوی درچشم او جایزه یا غنیمتی است که اوتصورمیکند روزی بتواند آنرا اشغال کند. نمیتوان چیزبیشتری درباره خیالات آنروزی اظهارکرد اگراومیل داشت آنرا بخاطربهترسازی شرایط مردمی بکاربندد که آرزوی مطیع سازی آنها را داشت؛ اما اوفقط میخواست سریالهای خونینی را ازسرگیرد که با سلطنتهای چنگیزخان و تیمورلنگ سوگوارانه تجلیل میشود، جائی برای شادی و وجد وجود ندارد، چون امیربا این پیشنهادات واعلامیه های جنگی وبدون بازتاب اکبرخان با محکمی تزلزل ناپذیرو آرزوهای مخلصانه برای صلح مخالفت میکند.

 

فروریختگی سیکها وتاخت وتازبرتانویها درقلمروی ایشان اولین فرصت مناسب برای طغیان ودرگیری جدی بین پدروپسرمیباشد؛ برای اکبرخان، دیدن اینکه دوست محمد مخالف مارش اوبرای کمک به همسایگانش بوده وبصورت تغیرناپذیری مصمم است اقدامی نکند که باعث دوباره آوردن انگلیسها شود، به نقطۀ میرسد که با پدرش کاملا مقاطعه کند. اودراین زمان علاقمند است با دختریارمحمد خان ازدواج نموده وتلاش میکند وزیر را شامل برنامه هایش ساخته، باواطلاع میدهد میخواهد برای مدتی ازکابل خارج شده وتقاضا دارد درناحیۀ ازقلمروی اومسکون بوده و خود را با افغانهای نزدیک سازد که مایل اند پیروی او باشند. اما یارمحمد اعتراضات زیادی بارتباط این خواهش دارد؛ اوباین خاطرمداخله میکند تا دوست را وادارسازد که تهیج پسرش را آرام سازد واین مشکلات با دادن امتیازازجانب دوست حل میشود، طوریکه وعده میدهد با 500 سواره بمقابل برادرودشمن سابقش سلطان محمد خان بفرستد. این سرداردر خدمت سیکها بوده و با حکومت روتاها همکاری میکند پس از اینکه رنجیت سنگه پشاوررا تسخیرمیکند؛ نواب جبارخان، برادردیگرامیرنیز که مظنون به داشتن همدردی با انگلیس است، محمد اکبربا سپردن فرماندهی این 500 سواره به عبدالغیاث خان (پسرجبارخان) میخواهد او را درچشم ایشان خوارسازد. اما این نمایش بمقابل حکومت هند انگلیسی برای ارضای اکبرخان کافی نمیباشد؛ اواز کاکایش کهندل خان میخواهد باو بپیوندد و درصورت انکار، تهدید به تهاجم به قلمرو اومیکند. اوشاید این تهدید را اجرا میکرد، اما بخاطریک حادثه غیرپیش بینی شده عملی نمیشود که فرض میشود دوست بیخبرنمیباشد؛ پسرش جنگ را با تمام خطراتش میخواهد ودراین خواهش، اوبشیوه ذیل طرح میکند که با او مخالفت نکند:

 

دوست محمد بدرفتاری امیربخارا بمقابل خود وخانواده اش را فراموش نکرده وآرزومیکند با اعلان جنگ بمقابل اوانتقام بگیرد. اوهمچنان آرزو دارد بلخ را اشغال کند که توسط ایشان صددور تحت حکومت مطلقه نصرالله حکومت میکند، اما بخاطررسیدن به آنشهرضروراست ازقلمرو خلم عبورکند ووالی آن قلمرواجازه تهاجم افغانها ازطریق قلمروی خویش را رد میکند با درک اینکه نتیجه این رضایت چه میباشد. او به دوست مینویسد، "اگرتو کدام شکایتی بمقابل امیربخارا داری، من منازعه شما را حمایت نموده وخودم خواهم جنگید، اما اگر شما به قلمروی من تجاوز نمائید، من با اویکجا شده وبمقابل شما ایستاده میشوم".

 

لذا مذاکرات توقف میکند، دوست محمد که مهربانیهای والی را بخاطر دارد درآستانه پس گرفتن پیشنهاد خود میباشد، اکبرخان نیزکه باید بخاطر برخورد سخاوتمندانه والی نسبت بخودش سپاسگذارباشد، اوضاع با یک آدم ربائی چنان مغلق میشود که درچشم تعداد زیاد افغانها نسبت بتمام پیروزی او بالای انگلیسها، برایش افتخارزیاد بارمیآورد. محمد اکبر بهنگام ترک خلم، یک نوجوان مربوط خان آن ناحیه را بمقصد بینام با خود میآورد. این واقعه باندازۀ اهمیت دارد که والی اعلام جنگ نماید و اکبربرادرخود اکرم خان را درراس 10 هزارسواربمقابل یوزبیکها می فرستد. سه جنگ در1845 و 1846 بوقوع می پیوندد، اما بدون نتیجه و خان خلم مضطرب میباشد، چون عقبش ازطرف امیربخارا مورد تهدید قراردارد؛ لذا اوبه پایتخت خود واکرم خان به کابل برمیگردد، جائیکه برادرش مصرف زیاد پول را برای شخصی ادامه میدهد که علت اساسی جنگ است.

 

 وقتی اکبرخان متیقین میشود جائی برای ترس ازوالی خشمگین خلم وجود ندارد میخواهد با لجاجت بیشتربه برنامۀ اتحاد با سیکها پیوسته ویکباردیگربجنگ با انگلیس بپردازد. درپایان 1845 بتعداد 500 سوار تحت فرماندهی پسرکاکایش عبدالغیاث خان بکمک سیکها میفرستد ولی بموقع نمیرسد تا درجنگ سوربراون حاضرباشد که در1846 سرنوشت پنجاب را تعین نموده وبرتانویها قادرمیشوند داخل لاهورشوند؛ اما اکبر خان باوردارد اوفقط میخواست خود وسربازانش بآنجا برسند وواگذاری پشاوردربدل این مداخله مسلحانه وعده داده شده بود. دوست محمد در مقابل این معامله بیتفاوت نبوده وفرصت آن میسرمیشود که این شهر مرزی را شامل قلمروی خود ساخته وهیچوقت نمیخواست آنرا ازدست بدهد؛ بآنهم اواحساس میکند این موضوع اورا با انگلیس مقابل میسازد اگرآنرا دربدل همکاری با سیکه بدست آورد، لذا اوترجیح میدهد آنرا در لحظۀ دراختیارداشته باشد که آنها قدرت دفاع آنرا ندارند؛ اما اکبربازهم اصراردارد که میخواهد ازاندوس عبورکند. این هدف اوتوسط دوست عقیم ساخته میشود که بطورمخفی استخدام ارتش را بتاخیرانداخته و پسرش مجبورمیشود اجرای هدف خویش را بتعویق اندازد. جهت جبران دلسردی اوفیصله میکند بطرف کندهارمارش شود، باتهام اینکه کاکایش با برتانویها اتحاد بسته ونارضایتی درکابل را تحریک کرده است که باعث ایجاد تغیرات بسیارنامناسب به منافع دوست محمد میشود. باین ارتباط، چندین سردار صف امیررا ترک کرده وبخدمت برادرش میروند؛ اما هیچ یک ازاین پناهندگیها باندازۀ پسراندرش، سلطان جان خان برایش دردناک نمیباشد. این سردارجوان با 500 سواره به کندهارپیوسته وتوسط کهندل خان مورد استقبال گرم واقع میشود – این امردرچشم اکبرعلت کافی برای اعلام جنگ بمقابل کاکایش بوده وامیرمشکلات زیادی برای ممانعت اواز برداشتن این قدم دارد. این نظرات متفاوت درموضوعات بسیارجدی، تخریش بین پدروپسررا بیشترساخته وباعث منفعت زیادی برای دشمنان میشود. اکبر که تجربه امیر را نداشته و روحیه مستبدانه وتحکم آمیز نا آرام دارد، هرگزهیچ نوع ملاحظۀ را درنظرنگرفته، نظرات خشن او توسط روسای یاغی مثل خودش پشتیبانی شده ومصمم به پیشروی بسوی کندهارمیشود(با اعتنا نکردن کامل به مخالفت پدرش)؛ بآنهم او بدون اینکه مسایل را بآخربرساند، فکرمیکند سیاست خود را با اتحادی تقویه کند که دوست محمد تهداب آنرا درسال قبل گذاشته است.

 

یارمحمد، پس ازاینکه شاه کامران را ازتخت عزل وخفه میسازد، تمام قدرت هرات را بدست خود گرفته است امیرباید اورا درمنافع خود مطمئن سازد؛ لذا مذاکره بین هردو خانواده آغازمیشود؛ اکبردر1846 با بوبوجان دختربزرگ یارمحمد ازدواج نموده وپسروزیر، سردارسید محمد خان با گوهریگانه دخترمحمد خان مرحوم (برادراندرامیردوست) عقد میکند.

 

مادراکبرخان بهرات میرود تا عروس خویش را به کابل بیاورد؛ اما بهنگام برگشت مدت زیادی درکندهارمیماند بعلت شورشی که درناحیه کلات غلزی بوقوع پیوسته ومانع ادامه مسافرت اومیگردد. شورش دراثر توطئه کهندل خان وبدنبال اتحاد منعقده بین کابل وهرات صورت گرفته است، چون قلمرو او دربین کابل وهرات یا دربین دوآتش قرارمیگیرد. او ازیارمحمد بخاطردادن دخترش به اکبرخان با صدای بلند شکایت کرده و قبل ازاینکه ازدواج صورت گیرد، اورا برای یکی ازپسران خودش خواستگاری میکند، با اصراراینکه اوهمسایه وزیربوده وباید نسبت به کابل ترجیح داده شود. اما نماینده اونمیتواند دراین تنظیمات تغیری ایجاد نموده وباشندگان کلات غلزی میشنوند که امیربرای 2 هزارسوارغزنی فرمان داده که بمقابل آنها مارش کند، لذا مسئله با بازنمودن راه برای عروس محمد اکبرخان پایان مییابد. دراینمورد خشم سرداران کندهارزیاد گردیده وآنها با فرستادن چند هزارسوار برای غارت دشت بکوا که مربوط هرات است، انتقام خود را میگیرند (با علاوه نمودن اینکه آنها میخواستند خود شهررا نیزبگیرند)، برنامه آنها وقتی ناکام میشود که انحرافی بطرفداری محمد اکبرصورت گرفته وبرادر او، حیدرخان در راس 8 هزارسواربطرف کندهارپیشروی میکند. لحظه ایکه دوست محمد خبرمیشود کندهاریان عقب نشینی کرده اند(با تاسف زیاد اکبر)، او را به کابل میخواهد. اکبربا این بهانه وبخاطرآزادی کامل خود ازصلاحیت پدرش با مغرورترین وگستاخترین شیوه اظهارمیدارد او بعد ازاین هرچه دلش خواست همان را نموده وازپدرخود میخواهد درآینده درامورات او مداخله نکند. متاسفانه محمد اکبرخان باندازه کافی قوی است تا با این زبان دربرابرحاکم مستقل خود ایستاده شود وامیرخود را بمقام غیرفعالی تنزل میدهد که پسرش تعین میکند.

 

فهم ودرک اقدامات عجولانه واحمقانۀ اکبرخان بعدا ازاین ناممکن است؛ باوجودیکه تدابیرزیادی برای تحکیم قدرتش انجام میدهد. اودرپایان1846 آخندزاده عظیم را بخاطرعقد یک اتحاد تعرضی وتدافعی با شاه پارس بنزد اومیفرستد ؛ خسرش، یارمحمد خان نیزنمونه اورا تعقیب نموده ویک اجنت را برای عین مقصد به تهران روان میکند. این دو رئیس یک نامه مشترک به محمد شاه مینویسند با شرایط بسیارمبرم و نشان دادن اینکه چطورانگلیسها اشغال خود را درمسیرکامل اندوس ادامه داده وآماده داخل شدن به افغانستان است؛ نامه رسمی با این کلمات پایان مییابد: "اگراعلی حضرت شما ازسهم گرفتن با ما درجنگ بمقابل انگلیسها تردید دارید، الله ازشما بازخواست خواهد کرد چطوراجازه دادید که مسلمانان توسط کافران ازبین بروند".

 

شاه پارس بدون وعدۀ کمک تقاضا شده، کاملا متمایل به اتحاد طرح شده است. نماینده های هرات وکابل بگرمی استقبال شده وشمشیرهای گوهر نشان وتزئین شده به دوست محمد، اکبرخان، برادران، کاکاها ودیگر سرداران قلمروفرستاده میشود.

 

کهندل خان که روزمره با اقدامات یارمحمد واکبرخان ناراض میگردد، تهاجمات تازۀ به قلمروهای هرات، درناحیۀ گلستان براه میاندازد که نتیجه آن پیشروی وزیربسوی واشیر و گرشک بوده وانتقامهای هولناکی بوجود میآورد. اکبرخان مشتاق است خسرخویش را کمک نموده وبمقابل کهندل خان مارش کند، اما دوست محمد مخالفت نموده ومجادله تند بین پدرو پسرایجاد میشود که امیر را با لحن تلخی سرزنش نموده، اورا بزدل وترسو خوانده وحتی تهدید به حبس میکند. این منازعه بالاخره چشمهای دوست محمد را بازنموده وبرایش گرایش شریرانه وشیطانی پسرش را ثابت میسازد که تا اینزمان درمورد آن تردید دارد؛ لذا اوازارگ خارج شده وبه قلعه جوانشیرپناه میبرد، جائیکه خان شیرین خان، رئیس قزلباش اورا با گرمی تمام واحترام زیاد میپذیرد. محمد اکبرتهدید میکند اما اثری ندارد؛ اونمیتواند قزلباشها را وادارسازد تا مهمانش را تسلیم کند؛ اینکه اکبرتا کدام نهایت پیش میرفت وچه میکرد نامعلوم است، چون اوبا یک مرگ فوری و نابهنگام ازبین میرود. طوریکه گفته میشود، با خوردن دو تابلیت مقوی غریزۀ جنسی که توسط یک طبیب هندو برایش داده میشود. این طبیب آنرا با یکتعداد دیگردریک قطی داشته و دوتابلیت آنرا درپیش روی اکبر میخورد، لذا اکبرنیزآنرا بدون بد گمانی بلعیده و پس ازسه ساعت تشنج هولناک میمیرد. برخورد اکبرخان بندرت برایش چانس مردن طبیعی را گذاشته بود؛ اوفکرمیکرد با ایجاد یک قوت جنگی قوی ازطرفداران خود میتواند هم با پدرش وهم با انگلیسها مخالفت نموده و ازهشدارهای که غالبا درمورد امنیت شخصی اش داده میشد، طفره میرفت.

 

نظرافغانها درمورد انگیزه مرگ اومتفاوت است. بعضیها آنرا به گردن انگلیس میاندازند، بدون اینکه ثبوتی داشته باشند؛ دیگران فرض میکنند دراثرتحریک دوست محمد و پسرانش صورت گرفته است واکبرآنها را ازاستبداد انگلیس بخاطری رها ساخت که وزنۀ خود را سنگین سازد. بهر صورت، دوست محمد پس ازمرگ اویکمقدارآزادی عمل پیدا میکند، اما نه بآن حدیکه او توقع داشت. اکبرخان مرده بود، اما طرفدارانش زنده بودند؛ یکتعداد سرداران با دیدن اینکه برنامه شان به شکست مواجه شده، با نفرت به قلمروهای خود برگشته وبه امیر پیر بی اعتنا میشوند؛ دیگران بمقابل اوشورش میکنند که دربین شان محمد شاه خان غلزی قراردارد، رئیسی که دارای نفوذ زیادی دربین قبایل کوهی میباشد. اودوست محمد وخانواده اش را دنبال میکرد وقتی انگلیسها کابل را تسخیرکردند، وقتی آنها به خلم برگشتند کمک اودرتنظیم اقدامات بمقابل شاه شجاع وهم در جریان شورش 1841 فوق العاده ارزشمند بوده است. این سردار و محمد اکبرسوگند دوستی وبرادری نموده، آنرا بالای قرآن نوشته وتوسط یک ملا رسما تصدیق نموده بودند؛ قوانین اسلامی اینگونه روابط را تائید نموده واین دورئیس منحیث برادرمحسوب میشدند. دروقت حیات اکبر، محمد شاه خان یک فرمانده مهم درمناطق کوهی شمال کابل بوده، باو اعتماد زیاد شده وهم بعلت موقعیت منطقۀ او، اکبرتمام ثروت خود را دردست اوگذاشته بود تا ازهرگونه حملات آزمندانه ازطرف برادرانش یا حتی برگشت انگلیسها بکابل درامان باشد؛ تفاهم خوب بین این دو رئیس تا مرگ محمد اکبرخان بدون وقفه ادامه مییابد. پس ازاین حادثه، دوست محمد خواهان اموالی میشود که پسرش دراختیارمحمد شاه خان گذاشته است، اما اوتسلیمی آنرا لجوجانه انکارکرده وادعا میکند سوگند آنها دربرگیرنده وراثت اموال نیزبوده وامیرنمیتواند بصورت غیرعادلانه از دادن عنوان وزیرنیزانکارکند که به اکبربخشیده بود؛ بعین ترتیب اوحق دارد تمام بیوه های او را درترجیح نسبت به پسران دوست ازدواج کند – محمد شاه خان درواقعیت تعداد زیاد ادعاهای غیرمستدل ارائه میکند که با نمایشات دشمنانه پشتیبانی میشود. غلزیها باین درخواست بطورمجموعی جواب داده وامیرمجبورمیشود ارتشی بمقابل آنها بفرستد، اما تعداد آنها برای سرکوب شورش کافی نمیباشد، چون منطقۀ عملیات پرازمشکلات بوده، با دشمنی که همیشه با استفاده ازموقعیت بزرگ اراضی جنگیده و لذا سربازان مجبورمیشوند عقب نشینی نموده ومنتظرتقویه باشند. دوست محمد که با مشکلات اراضی آشنا است، مساعی خویش را دوچند میسازد تا قوای کافی جمع آوری نموده ودرماه اپریل 1847 بتعداد 25 هزار جنگجویان کهنه کاری گرد هم میآیند که با قبیله غلزی نفرت دارند. اوبا این ارتش بزرگ بمقابل یک دشمن نسبتا ضعیف مارش میکند که تاکنون میتوانستند خود را درمقابل مخالفین خویش با استفاده ازخصلت کوهستانی منطقه خود نگهدارند وامیرتصمیم دارد ضربه قاطع وارد نماید؛ لذا او با تمرکزسربازان بنقطه میرسد که محمد شاه خان با تعداد زیاد شورشیان خیمه زده واورا قویا و شدیدا تحت فشارقرارمیدهد که بالاخره تسلیم گردیده وخزانه مورد مناقشه را به وارث قانونی محمد اکبر تسلیم میکند. دوست همچنان خان را وادارمیسازد تا شرایط کاملا اهانت آمیزی را قبول کند؛ اوپسرش را گروگان گرفته وفقط حکومت یک ناحیه کوچک کوهی را باو باقی میگذارد – تدابیریکه شورش دیگری را برایش تقریبا ناممکن میسازد. سرکوب این قبیله شورشی باعث صلح درقلمروی کابل شده وسرداران سازشکار با ترس ازدست دادن اموال، آزادی یا زندگی شان برای تسلیمی به قرارگاه امیرمی شتابند، امیر پس ازنصب پسرش غلام حیدرخان درجلال آّباد درستاد فرماندهی ساحه غلزی فورا به کابل بازمیگردد؛ اوبعدا خود را درترمیم زخمهای سالیان جنگ داخلی تحمیلی بالای خوبترین ولایات افغانستان مصروف میسازد که درآن ضدیت با انگلیس همیشه درمغزپسرش محمد اکبرموجود بوده است.

 

دراین ایام است که آخند زاده عظیم، سفیربه دربارپارس، به کابل بر می گردد؛ امیرچاره دیگری ندارد بجزاینکه برخورد نماینده پسرمرحومش را تائید کرده ومطابق آن تمام گامهای که آخند زاده عظیم برای اتحاد محکم بین افغانها وپارسها برداشته، تصویب کند.

 

حکومت انگلیسی هند با اضطراب ناظرافزایش روابط خوب بین این دو ملت است. صرفنظرازدشمنیهای اکبرخان، هدف او رویاروئی نبوده و میدانستند طرحهای مرکزگریزی اواحتمالا زود یا دیرباعث زیان قدرت، نفاق دایمی وگیجی دربین ایالات افغان را بوجود میآورد. موجودیت چنین شخصی درراس ادارۀ کابل وسیلۀ خوبی برا ی کمپنی هند شرقی بوده و لذا قابل تردید است که مرگ خشن او برای شان قناعت بخش باشد – حد اکثرمیتواند انتقامی برای قتل سُردبلیو ایم ناتن باشد که مقصربود. آنها امیدواربودند دوست محمد با رهائی ازاسارت طاقت فرسای پسرش، شاید بیطرفی بمقابل آنها را حد اقل برای مدتی نگهدارد. بآنهم دراینصورت خطربزرگ دیگری درکمین بود، چون درتحت اداره توانمند امیر، قدرت این قلمرو درمدت کوتاهی ده برابرافزایش خواهد یافت؛ روسای تحت نفوذ اوبه آسانی متحد میشوند درحالیکه تحت اکبر، آنها همیشه درمنازعه بودند: بآنهم دوست محمد شاید مجبورساخته شود به تقاضا های آنها تن دهد، طوریکه حقایق بعدی نشان داد، همینطورمیشود.

 

انگلیسها بطورکامل میدانستند که آرامش افغانستان برایشان مفید نبوده و بعوض اکبرخان شاخه دیگرنفاق را مهیا ساختند.

 

دراین تاریخ نشان داده میشود قبل ازاینکه دوست محمد قدرت مستقل را بدست گیرد، اوازطریق سالهای مشکلات وجنگها مبارزه نموده، چندین بارجنگ نموده واگراوبرهرمشکلی فایق میآید مدیون خانواده اش برای کمک باوبرای بدست آوردن این نتیجه نبوده است؛ تقریبا تمام برادرانش با اودشمن بوده وکسیکه نفرت اومداوم وکینه توزانه است سلطان محمد خان میباشد که با اودرحاکمیت کابل تا آخرین دم درستیزبود. همچنان گفته شد که این سردارمجبورساخته میشود به پشاورقناعت نموده ومتعاقبا بالایش تحمیل میشود آن ولایت را به رنجیت سنگه تسلیم نماید که اورا حاکم قلعه روتاس درپنجاب تعین میکند. پس ازمرگ مهاراجه وشیرسنگه آخرین پسرش، سلطان محمد خان دشمنی وزیرسیکه، جواکرسنگه را بسوی خود جلب نموده، متعاقبا به لاهورخواسته شده ودرآنجا محبوس ساخته میشود. اما انگلیسها بالای اونظارت داشتند؛ چون هیچ کس دیگری بجزسلطان محمد خان نمیتواند نقشه های آنها را بصورت بهتری عملی نماید، چون مخالفت ودشمنی ثابت اوبا امیربرایشان بسیارخوب معلوم بوده واین مایه امیدواری است که استفاده ازاومیتواند باعث تحقق پلانهای شان شود. لذا با پا درمیانی ایشان، سردارافغان رها شده وفکرمیشود از ایشان وعده تقاعد دریافت میکند؛ اوبعدا به افغانستان برگشته، چندین ماه درپشاورزندگی کرده وبعدا به کوهات(یک شهرکوچک واقع درجنوب پشاور) میرود.

 

دوست محمد ناظرتمام این رویداد ها است، اما هیچگونه اظهارنارضایتی نمیکند. پس ازاینکه سلطان محمد ازحکومت پشاورمحروم ساخته میشود، قلب امیربا سرنوشت اونرم شده ودرموارد متعددی تلاش میکند با او سازش نماید؛ اما غرورستیزه جویانه برادرش با هرتلاش اوغیرقابل دسترس است. وقتی اومیبیند ازلاهوربرگشته است، بازهم ابتکارنموده، با اوتماس گرفته وپسربزرگش محمد افضل خان را به کوهات میفرستد تا برای کاکایش تضمین امنیت او را نموده واورا وادارسازد به کابل بیاید. این گام آخری موفق میشود: سردارپیردرنهایت وعده میدهد نفرت قدیمی را فراموش نموده وبنزد دوست محمد میآید. اووعده خود را نگهداشته و پس ازمدت کوتاهی بکابل میرسد. امیردر سازش خویش مخلص است. آیا میتوان چنین چیزی را درمورد برادربزرگش گفت؟ این مسئله ایست که فقط زمان میتواند اثبات سازد.

 

بازگشت سلطان محمد خان به کابل وقتی صورت میگیرد که یک شورش جدید غلزیها بمیان آمده ومحمد شاه خان یکباردیگرخود را درراس آنها قرارمیدهد. دوست محمد اعلان میکند وظیفه نظامی اش بپایان رسیده، او صلاحیتش را بصورت عام به پسرسومش غلام حیدرخان (مدافع غزنی بمقابل انگلیسها) سپرده وفقط اداره امورملکی را برای خودش نگهمیدارد. سرداران کناره گیری نیمی اورا مطلوب میدانند؛ حیدربرایشان مانند اکبر با عین دلایل عزیزبوده وبعلاوه پسرعین مادرمیباشند: شجاعت آنها مساوی و نفرت آنها ازانگلیس عمیقتروثابت میباشد.

 

با بعهده گرفتن ازدرجه وزیر، غلام حیدرخان یکتعداد خانمان برادر مرحوم خویش ودربین ایشان بوبوجان را عقد میکند. اولین اقدام او، نصب روسای تمام قبایل، سوگند وفاداری به خانواده او و جنگ بمقابل غلزیهای غیرمطیع است؛ اوعلاقه ارتش را با افزایش پرداخت سربازان کسب نموده وطرفداری مردم را بهنگام تعقیب محمد شاه خان وسرکوب سریع او (تا حدیکه دیگرامکان شورش نداشته باشد) کمائی میکند.

 

شوق ایجادی با این موفقیت ومزایای جنگی روسای جدید، باعث خواهش میدانهای تازه جنگ برای افغانها میشود: آنها با آوازبلند بالای غلام حیدر خان صدا میکنند آنها را بمقابل انگلیسها هدایت کند؛ چنین است احساس متفق آرائ که برای امیرناممکن است آنرا نادیده بگیرد یا بتعویق اندازد. سیکها برای چندین سال پیشنهاد نموده بودند که پشاوررا دربدل کمک قبلی بایشان برگردانده وحالا تصمیم گرفته این پیشنهاد را قبول نماید که تا اینزمان رد کرده است؛ چون اگرطور دیگری عمل میکرد، شاید علاقه مردمش را بیگانه ساخته وتخت افغانستان را برای همیشه ازدست میداد.

 

وقتی جنرالهای برتانوی فرمانده پنجاب میدانند دوست محمد با 15 هزار نفربه جلگه اندوس سرازیرشده است، مایل بودند مسیراورا بدانند. با بآزمایش کشیدن شاطرسنگه وپسرش شیرسنگه، که سیکها را درتمام جوانب بمقابل ایشان شورانیده بودند، درموقعیتی قرارنداشتند تا مانع تهاجم افغانها شوند که اختیارجلگه حاصلخیزپشاوررا بدست گرفته و متعاقبا به اتک مارش میکنند که فرمانده آن کلونل هیربیرت است. این افسروسایل دفاع قلعه را نداشته، مجبوربه تسلیم گردیده وافغانها آنرا اشغال میکنند. بآنهم بعوض نشاندادن کمترین گرایش بطرفداری سیکها که متحد ایشان وباشندگان شهربودند، آنها را غارت نموده، قوای خود را بداخل حرم آنها برده وبه زنان ودختران آنها تجاوزمیکنند، درانتقام به  توهین ناشنیده ایکه (طوریکه آنها گفتند) گویا ارتش شیرسنگه خوگها را درمساجد مسیرخود میکشتند.

 

دوست محمد وپسرش بصورت کامل توانائی کنترول سربازان خود را نداشته ومجبورمیشوند باین اضافه رویها بهانه ودستاویزپیدا کنند وهم برای متحد شان که برای دفاع آنها آمده بودند. اما موقعیت جدی وخراب سیکها باعث میشود روسای سیکه درمقابل این شرارتها چشم پوشی نموده ولذا انگلیسها متیقین میشوند که متعاقب ضدیت مذهبی ایشان، هیچ اتحادی نمیتواند بین سیکها وافغانها ایجاد شود؛ لذا آنها با پیشروی دوست محمد تشویشی زیادی نشان نمیدهند.

 

با درنظرداشت دورنمای که برای امیردرمورد اشغال کشمیرمیسرشده و قبلا مربوط سلطنت افغانها بوده، معلوم میشود اوبهیچوجه علاقه ندارد تا ازمحدودۀ اشغال شده فراتررفته وهیچ تمایلی برای پشتیبانی از حرکات شورشیان سیکه ندارد. تصاحب اتک، جائیکه اومیتوانست یک قوه کافی را برای حفاظت خودش ازیک حملۀ ناگهانی متمرکزسازد، جاه طلبیهای اورا ارضا میسازد، اما سربازانش چنین نیست؛ آنها بسادگی اورا دنبال نکردند تا درسواحل اندوس خیمه زنند ولی بخاطرتسکین آنها، او یک قطعه سواره به شیرسنگه میفرستد که اندکی قبل انگلیسها را درشیلیانواله شکست داده اند. انگلیسها بزودی انتقام خود را گرفته، افغانها وسیکها را بتاریخ 21 فبروری 1849 درگجرات درهم میکوبد. شکست خوردگان بصورت داغ دنبال میشوند، اما فرماندهان سیکه (شاطرسنگه وشیرسنگه) میدان جنگ را برای یکماه دیگرنگهمیدارند؛ آنها بعدا درمییابند تمام موقعیت وقسمت اعظم توپخانه را ازدست داده وبه سُروالترگیلبرت تسلیم میشوند که باقیمانده ارتش سیکه را خلع سلاح میکند. این حادثه قطعات اورا آزاد ساخته وازستاد ارتش، لارد گاف فرمان میگیرد بمقابل اتک وپشاورمارش نموده وافغانها را ازماورای معبرهای افغانستان براند.

 

اگردوست محمد امیدواراست انگلیسها اورا درتصاحب صلح آمیزشهر های تسخیرشده اش باقی خواهد گذاشت، این تصوربزودی باطل میشود، چون حمله وشکست اوبرای آنها یک عملیات فوری وآسان است. اوبا یک فرارشتابناک خود را نجات داده و سواره هندی از امیر فراری برای دو ساعت بفاصلۀ یک فیرتوپ ازهم فاصله دارند؛ بالاخره اسپ چابک او فاصله گرفته، آزادی و شاید زندگی او را نجات میدهد.




  
  
Copyright © 2005-2009 www.khorasanzameen.net