تاریخ افغان ها، فصل بیست و پنجم – بازگشت اکبرخان به کابل بازگشت برویۀ نخست

 

نویسنده: ژوسیف. پیری. فیریَر، قبلا شارژدافیر و بعدا معاون – جنرال ارتش پارسیان

 

برگردان انگلیسی ازمتن فرانسوی: کپتان ویلیام جیسی، لندن، مارچ 1858

 

برگردان فارسی ازمتن انگلیسی: سهیل سبزواری

 

پافوس، اکتوبر 2009

 

فصل بیست و پنجم – بازگشت اکبرخان به کابل

 

فتح جنگ میرزا جانشین شاه شجاع، جنگ بین فتح جنگ و زمانخان، شکست فتح جنگ، برگشت اکبرخان به کابل وعقب نشینی فتح جنگ به ارگ،  وزیرشدن اکبروقبولی شاهی فتح جنگ، غارت فتح جنگ توسط اکبر، فرارشهزاده، تسلط اکبربرکابل، نگهداشت انگلیسها در کندهاربا وجود طغیان، دوراندیشی میجرراولینسن، حوادث درهمسایگی آن شهر، گزارش پارسیان، شکست اخترخان علیزی توسط آنها، پلان افغانها برای تسخیرکندهار، شکست آنها، تهاجم دومی انگلیس به کابل، شکست اکبرخان دربتخاک، نظرمطبوعات درمورد تهاجم دوم، حقایق ودروغها، غلطیهای ژورنالیستها درمسایل نظامی، تخلیه افغانستان توسط انگلیس، به تخت نشاندن شاپورمیرزا درکابل توسط انگلیس ها، آزادشدن دوست محمد توسط انگلیس ها، برگشت اکبرخان به کابل وتسخیرقدرت، اعاده دوست محمد درکابل، بیرون راندن صفدرجنگ توسط کهندل خان ازکندهار.

 

شاه شجاع چندین پسربرجای میگذارد که چهارنفرآن درحوادث سیاسی افغانستان درجریان اشغال انگلیس سهم دارند؛ اینها عبارتند از تیمور میرزا، فتح جنگ میرزا، صفدرجنگ میرزا و شاپورمیرزا.

 

باوجودیکه شاه شجاع قبل ازمرگ خشونت بارخویش حاکم کابل را تعین کرده بود، برای امنیت بیشتر، پسردومش فتح جنگ را دربالاحصار جابجا میسازد. وقتی این شهزاده ازقتل پدرش باخبرمیشود، خود را در ارگ با یکهزارمرد دارای منشای عربی که باو وفاداراند، محصورنموده و برای طرفدارخود امین الله خان لوگری پول میفرستد که درحومه شهربا 3 هزار نفر قراردارد تا بنام او دربین مردم پول توزیع نموده ومردم را وادارسازد تا بمقابل زمانخان قیام کنند: اوچنین کرده وجنگ خونینی برای دو روز و دو شب بوقوع میپیوندد تا اینکه امین الله مجبورمیشود به بالاحصار عقب نشینی کند.

 

محمد اکبرخان هنوزاززخم خود بهبودی کامل نیافته است که ازاین حوادث باخبر شده، فورا ازمحاصره جلال آباد دست برداشته (اقدامی که تا کنون برایش فقط منبع دلسردی بوده است) وباعجله 20 روزپس از مرگ شاه شجاع به کابل میرسد. او ازاینکه یا قوت کافی ندارد یا لحظه را مناسب نمی پندارد، برای گرفتن قدرت تلاش ننموده و درمرحله اول فیصله میکند دشمنان خویش را مصروف ازبین بردن همدیگرسازد، باین مقصد با زمانخان متحد شده وبه اودردستگیری شهزاده فتح جنگ کمک میکند. آنها با قوتهای متحد خود چهارحمله غیرموفقانه به بالاحصارنموده وبالاخره درپراندن یکی ازبرجها موفق میشوند، بعدا بداخل قصر یورش برده وتمام کسانیرا که درداخل قصربودند یا میکشند یا اسیرمیگیرند.

 

زمان خان میخواهد فتح جنگ را بقتل رساند، اما محمد اکبربا این پیشنهاد مخالفت نموده ونتنها آن شهزاده را تحت حمایه خود میگیرد بلکه با ابراز وفاداری باواعلام میکند هرگزافغان دیگری را بحیث حاکم مستقل نمی شناسد. هدف این سخاوت ظاهری اوشکست قاطعانه قدرت زمانخان است که خود را درحومه های شهرمستحکم نموده است، اما محمد اکبرحمله نموده، او را درهرنقطه بعقب رانده و او نجات خود را با کناره گیری از ادعای شاهی ومقام وزارت بدست میآورد. اکبرخان پس ازاین پیروزی با دخترسردارامین الله خان ازدواج میکند، متحدیکه طرف او را بسیارقوی میسازد؛ اوهمچنان توسط فتح جنگ بحیث وزیرتعین شده وفرمانده ارتش میگردد. اما این امتیازات، برنامۀ اصلی اورا متاثرنساخته وآماده است تا سقوط این شهزاده را مهیا سازد، فتح جنگ ازخطرآگاه شده و یکباردیگر به ارگ عقب مینشیند، بآنهم مجبورساخته میشود پس ازیک محاصره 48 ساعته عقب نشینی کند. اکبر فورا تمام خزانه شاه شجاع را قبضه میکند که به پسرش باقی گذاشته، اما مظنون است ازاینکه فتح جنگ یکمقدارآنرا پنهان کرده است، لذا به محافظین خود فرمان میدهد یک لحظه هم نظارت او را ازدست نداده و او را بخواب نگذارند تا وقتی تمام الماس های را تسلیم نکند که دراختیارش قراردارد. فتح جنگ بیچاره مدت سه شبانه روزمورد شکنجه قرارمیگیرد، تا اینکه خان شیرین خان (یک سردار قزلباش که طرفدارمخفی او و پشتیبان انگلیسها است) با دریافت فرصت پرداخت 200 دوکت باو وتوزیع آن به دربانها، زمینه فراراو را مهیا میسازد. محبس اودریکی ازبرجهای بزرگ کنج ارگ قرار داشته و دارای یک کلکین بطرف شهرمیباشد؛ ازاینجا اودراثنای شب توسط ریسمان پائین شده ودرقسمتی پناهگزین میشود(بفاصله یک فیر توپ از محل) که باشندگان آن قزلباشهای جوانشیربوده وخانشیرین خان او را درخانه خویش پنهان میسازد.

 

وقتی فراراومعلوم میشود، اکبرخان به جستجوی اومیپردازد؛ سختگیر ترین جستجوبرای 12 روزبراه انداخته میشود، اما بدون موفقیت پایان مییابد، بعدا فتح جنگ ازخفا برآمده و با بدرقۀ 100 سواره قزلباش به جلال آباد میرسد. این موضوع تا زمانی فهمیده نمیشود که خان شیرین خان درفرارشهزاده کمک کرده است، باوجودیکه نارضایتی محمد اکبر بسیارزیاد است اما آنرا پنهان میکند، چون با نگهداری مناسبات خود با این سردارضرورت دارد. آیا تمام این توطئه ها وضد توطئه ها بهترین شاهد خصلت بی ثباتی ویاغیگری افغانها برای تغیرمداوم وعشق فطری  آنها برای خونریزی نمیباشد؟

 

فرارفتح جنگ میرزا آخرین قسمت داستان اشغال کابل توسط برتانوی ها میباشد. آنها بعلت خوشقسمتی یا آمادگی بهتردرکندهارمیتوانند این شهر را نگهدارند؛ نتیجه ایکه مربوط به استواری جنرال نات وبیشترازهمه فعالیت خستگی ناپذیرمیجرراولینسن بوده که امورات آن مسکونه را با توانائی زیادی اداره میکند (میجرراولینسن یکی ازشخصیت های نایابی است که توانانمندی همه چیزرا دارد – محترم، استوار، روشنبین وصلح آمیز – اومحبوب همه است. خاطره حکومت او را مولف حتی در1845 درحافظه مردم تازه وقابل قدرمییابد. شیوه دفاع اوازکندهارتصور نادرستی ازشایستگی وشجاعت این افسرمیدهد. اورا میتوان دربین مردان بزرگی بحساب آورد که درخدمت کمپنی هند شرقی بوده وممکن است احساس شگفتی کرد که پس ازیکچنین دفاع با شکوه، استعداد و صداقت، اوتوسط حکومتش بیحرمتانه معامله میشود. اما بآنهم چنان مردانی همیشه نسبت به همقطارانش بالارفته وصرفنظرازاینکه اینها موردحمایت حکومت قرار میگیرند یا نه، احترام وتحسین جهانیان با ایشان است.)

 

پیشبرد جنگ دراین ولایت بسیارمشکل است، زیرا این قلمروهرگزبطور کامل مطیع نبوده است. سرداراخترخان علیزی که به ناحیه زمینداورعقب نشینی کرده است، جنگ بیوقفه بمقابل انگلیس را نگهداشته و با وجودیکه دایما شکست میخورد، با بیباکترین شیوه وبطورثابت بازهم حمله میکند. وقتی شورش کابل بوجود میآید، تعداد طرفداران او بطورقابل توجهی افزایش یافته و سردارصدیق خان، محمد عطاخان، سالوخان، میرافضل خان ودیگران با قطعات بزرگی باومیپیوندند.

 

صفدرجنگ پسرسومی شاه شجاع که درکندهارزندگی میکند، ازآن شهر فرارنموده وبه شورشیان میپیوندد؛ لذا پدروپسردرمقابل ولی نعمتان خود (انگلیس) یا کسانیکه مرهون آنها بودند با سیاهترین ناسپاسی برخورد میکنند.

 

اخبارقیام کابل فورا به میجرراولینسن میرسد، اومخفیانه قاصد های بتمام جهات میفرستد تا سربازان پراگنده را جمع کند. اوهمچنان انتقال تدارکات ازتمام ذخایرمختلف را به ارگ فرمان میدهد که درآن مسکون بوده واین اقدامات عاقلانه قبل ازگزارش قیام درشهرتکمیل میشود. دراینوقت در کندهاروحومه های آن 4 هزارافغان-اسپ درپرداخت دولت قراردارد؛ این سربازان علت بزرگترین ناراحتی برای میجر راولینسن بوده ومتعاقبا او به میرزا محمد خان پوپلزی وزیرتیمورمیرزا (پسربزرگ شاه شجاع و حاکم کندهار؛ اما فقط رسمی، چون قدرت انگلیسها دراینجا بیشترازکابل بوده است) فرستاده وخواهش میکند بگوید آیا اوبا برتانویها هست یا نه؟ او باین سوال پاسخ مثبت میدهد، لذا میجرراولینسن ازاومیخواهد جهت اثبات وفاداری خود، کندهار را با سواره خود ترک کرده و به سردار محمد خان حمله کند که ازکابل درراس قسمت اعظم شورشیان بطرف شهرپیشروی میکند. میرزا محمد اولا مقداربزرگ پول دریافت نموده وبا قطعاتش حرکت میکند، اما بعوض جنگ کردن، با قوتهای رئیس شورشی میپیوندد. با شنیدن این خیانتکاری، تدابیربسیارضروری اتخاذ میشود تا ازتخریبات قطعۀ جنرال نات جلوگیری شده وفرمان میدهد قسمت اعظم باشندگان که منشای افغانی دارند شهررا درکوتاهترین مدت زمانی ترک نموده وفقط تعداد محدودی درپهلوی پارسیها وهندوها باقی بمانند.

 

 انگلیسها درکندهار 9 قطعۀ نامکمل، 2 قطعۀ توپچی و چند صد سواره هندی داشتند، اما قطعات کامل دربیرون شهربوده ومنطقه تحت فرمان پاتینسن میباشد. درجریان اقامتم درکندهار، من یک گذارش فارسی حادثه المناکی را خواندم که باعث مرگ آن افسر و یکی ازهمرهان او بنام گولدینگ میشود. سهل بودن سند مرا وادارساخت تا آنرا ترجمه نموده و متن فارسی آنرا نیزارائه نمایم تا درستی ترجمۀ من قضاوت گردد:

 

"دوفوج جانبازازمردان افغان-فارسی-کابلی درکندهاربودند. دو تا صاحب منصب انگلیس سرکرده همین دو فوج جانبازبود. یکی اسمش، گولدینگ بود یکی ویلسن. پاتینسن صاحب سرکرده کل، درچادر گولدینگ صاحب بود. بیرون دروازه هرات چادرزده بودند. همان شب که میخواستند صبحگاه بروند درگرشک، فوج گولدینگ صاحب ریختند بالا چادر. هردوصاحب خوابیده بودند درچادر. دست به شمشیربالای اینها ریختند، گولدینگ صاحب کشتند، پاتینسن صاحب ازچادربیرون آمد. یازده زخم شمشیرداشت. یک نوکرهوشیارداشت؛ اسپ حاضرمیکند وخودش پشت صاحب سوارمیشود. همان شب او را آورد درکندهار. بی آن صاحب دیگر، که ویلسن صاحب باشد، خبردارمیشود؛ خودش را به چادر صاحب میرساند – میبیند خون بسیارریخته است وصاحبان این نیستند – مضطرب بیرون میآید؛ میبیند یک فوج جانبازهمه رفتند. میآید میان فوج خودش، میگوید: هرگاه شما این نمک بحرام هستید، مرا بکشید، وخود تان بروید، آنها درجواب میگویند: خدا نکند! ما نمک بحرام نیستیم – میگوید هرگاه نمک بحرام نیستید با من بیائید، که برویم خون برادران مارا بگیریم. این سوار ازهمین فوج اسپهای خود را زین میکنند، دوصدو پنجاه سوار ازرساله. هندی، عالیجاه میجر راولینسن، به کمک او میفرستد، وغافل می ریزند بالای همان فوج گریخته. فرصت تفنگ انداختن نبود، دست به شمشیرکشی میشود، عالیجا ویلسن صاحب شیردل اول سواربود، میرسد. سه تا ازسرکرده – بزرگ -  را به شمشیر میزند، کشته شده ازاسپ می اندازد یکم میدید، سر یکی را می برند: - قلندرخان اسمش بود همین فاسد – را آن کرده بود باقی سوار، شکست کرده، رو به گریز میگذارند، عقب ایشان میروند تا بسیار ازایشان قتل کرده و اولجه بسیارمیآورند، برمیگردند سربریده قلندر خان را آوردند در کندهار؛ اینکارکردند که سه روز دربازارآویزان کردند. جارچی جار کشید در بازار که سزای کسی که نمک بحرامی میکند".

 

درواقعیت، خیانت فرمان روزبرای افغانها است؛ افراطیگری که تا این زمان برای این مردم نا آشنا است، بآن افزوده میشود. توسط ملاها برانگیخته شده، افکاررا تحریک نموده، این وزرای خون آشام خداوند بدون وقفه درتمام خطابه ها این آیه قرآن را تکرارمیکنند کشتن هرکافر عملی است که خدا را خشنود میسازد وهرغازی پس ازمرگش به بهشت رفته ودربین حوران همیشه جوان وقشنگ زندگی میکند. آیا این شگفت انگیزاست که چنین آموزشی این مردم وحشی را وادارسازد تا با رقت انگیزترین افراطیگری توسل جویند؟

 

یک نمونه میتواند تصوری درباره وضع احساس عامه دراین زمان ارائه کند. یک افسرکمیساریای انگلیس مصروف خرید دربازار بوده ویکی از این افراطیون پیش آمده ودرشکم او چاقوی خود را فرومیبرد. او فورا بازداشت وبنزد میجرراولینسن آورده شده و پرسیده میشود چرا چنین یک عمل شیطانی را مرتکب شده است؟ میرزا جان یک خدمه انگلیس فریاد میزند، "اودیوانه است" وباینترتیب میخواهد زندگی اورا نجات دهد. اما آن افغان مشتاقانه جواب میدهد، "نه، نه، من تمام حواس خود را دارم" وبا ننگ آورترین شیوه به مردم میگوید، "بدون پشیمانی ازآنچه کرده ام، اگرحالا چاقوی خود را داشته باشم ودستهایم آزاد باشد، برای تونیزچنین کاری را انجام خواهم داد". این تبهکارمتعاقبا ازدم توپ پرانده میشود.

 

برگردیم به روایات خویش. شهزاده صفدرجنگ، اخترخان، محمد عطا خان ودیگرروسای شورشی پس ازمتحد ساختن قوتهای خود بتاریخ 9 جنوری 1842 بفاصله کوتاهی ازکندهار پیشروی میکنند، درعین زمان یک دسته کوچک 600 نفری تحت فرماندهی جنرال نات میتواند آنها را شکست دهد. بآنهم آنها با این آزمایش بیمورال نشده وپشتکاربخرچ میدهند تا شهررا تسخیرنمایند. اما با قضاوت اینکه تعداد ایشان برای تحقق این هدف ازطریق زورممکن نمیباشد، بیک مهارت خوبی متوسل مشوند که نزدیک بودند موفق شوند. بتعداد 18 تا 20 هزارغازی کوشش میکنند ماحول کندهاررا غارت کنند، جنرال نات فورا بمیدان برآمده وآنها را بعقب میراند. اوفقط دارای 8 قطعه ناتکمیل وچند سواره است؛ دربین اینها یکصد بلوچ تحت فرماندهی همان آغا خان قراردارد که انگلیسهادر1841 بغرض ایجاد شورش به جنوب پارس فرستاد، اما درآن معامله ناکام مانده ودوباره بایشان می پیوندد. غازیها با تقرب جنرال نات بآهستگی عقب نشینی کرده، با زدوخورد تمام تا کوههای ناحیه زمینداور، سه روزه راه ازکندهاربعقب میروند وسربازان برتانوی با بی مبالاتی به دنبال ایشان میروند. وقتی فرمانده شورشیان میبیند آنها درکشانیدن دشمن خیلی دوراز شهرموفق شده اند چند سواردرپیشروی خود میگذارند تا آنها را مصروف ساخته و خود بسرعت با قسمت عمدۀ سربازان خویش به کندهاربرمی گردند، جائیکه گارنیزیون باقیمانده متشکل از700 سربازمحلی ویکصد سربازانگلیسی با یک افسراست. دراینصورت میجرراولینسن ذکاوت، خونسردی واراده لازم نشان میدهد. اوافراد خود را بنحو درستی جابجا میسازد: هندوها بالای دیوارها ویکتعداد انگلیسها دردروازه ها؛ با این اقدام، منتظررسیدن دشمن درآرامش کامل میشود.

 

بهنگام شام یکتعداد افغانها دردروازه هرات با قاطران بارشده با هیزم ظاهرمیشوند، آنها ادعا میکنند چوب برای مصرف شهر بوده وخود را دوستان انگلیس اعلام میکنند. سربازمحلی نگهبان بالای استحکامات این داستان را احمقانه باورنموده وبآنها اجازه میدهد در محدوده یک فیر توپ ازمحل توقف نمایند، بی احتیاط ترین برخوردیکه نزدیک بود باعث تسخیرشهرشود. درساعت 2 صبح زمستان انبارهیزمی که آنها مخفیانه بمقابل دروازه ها ذخیره نموده بودند، بآتش کشیده شده و یک دسته ارتش شورشیان یورش آورده ودرروشنائی آن خود را بداخل روزنه ایجاد شده توسط شعله آتش میاندازند. آنها با گلوله های تیزپذیرائی میشوند، بآنهم چند نفرایشان میتوانند بداخل شهررخنه کرده وبزودی ناپدید میشوند.

 

جنگ با شدت دراطراف دروازه ادامه داشته؛ توپخانه برتانوی خدمات قابل وصفی انجام داده وصفوف کامل غازیان را ازپا میاندازد: آنقدرجسد افغان درآنجا میافتد که کاملا مانع ورود شده واستحکامی برای محاصره شدگان ایجاد میکند. چندین حمله دیگری که درنقاط دیگرانجام میدهند، کاملا غیرموفقانه میباشد؛ آنها پس از6 ساعت جنگ سخت عقب نشینی کرده وبیش از1200 جسد درزیراستحکامات برجا میگذارند. اطلاعت محل فورا به جنرال نات فرستاده شده وآنها بزودی به کندهاربرمیگردند، افغانها دیگرجرات باقی ماندن دراین نزدیکیها را نداشته و مساعی خود را بمقابل قلعه کوچک گرشک متوجه میسازند. این محل تحت اداره محمد قلی خان یک پسروزیرمشهورفتح خان محمد زی قراردارد که متحد انگیسها میباشد؛ این سردارجوان با تهدید ها وبرتری بزرگ قوتهایکه اورا برای چندین ماه درحالت محاصره قرارداده بود نترسیده، درجریان آن مقاومت قهرمانانه نشان داده ودرپایان آقای محل باقی میماند.

 

ازاینکه انگلیسها درجریان تمام دورانیکه مصیبتها درکابل ادامه دارد میتوانند خود را درکندهارنگهدارند، طوریکه قبلا خاطرنشان کردم، مربوط به استعداد وشجاعت میجر راولینسن بوده که تدابیراومیتواند جدیترین مشکلات را برطرف کرده ومنتظرباشد تا ارتش نجات بخش ازهند رسیده ودوباره اعتبارارتشهای هند-برتانوی را دراین قلمرواعاده سازد. این تهاجم با اجازه ازطریق قلمروهای مهاراجه پنجاب، اندوس را دروسط تابستان 1842 عبورمیکند. بمجردیکه این معلومات به کندهار میرسد، چهارقطعۀ گارنیزیون وسواره بلوچها تحت فرماندهی برادرآغا خان محموله وتوپهای سنگین را تا شکارپوربدرقه نموده وازآنجا به هند میروند. 5 قطعۀ جنرال نات نیزشهررا بتاریخ 8 اگست 1842 ترک نموده وبطرف کابل مارش میکند، جائیکه آنها اتصال خود را با قطعۀ که از پشاورپیشروی میکند درپایان همین ماه تحقق میبخشند.

 

افغانها تحت فرماندهی محمد اکبرخان شهرکابل را ترک نموده ودردهکده بتخاک بفاصله 14 میل ازکابل با انگلیسها مقابله میکند. خان شیرین خان سردارقزلباش با اویکجا میشود، اما پس ازتبادل چند فیربا 5 هزارسوار تحت فرمانش بصف انگلیسها میپیوندد(خان شیرین خان، سردارسرداران قزلباشها 4 هزارخانواده تحت فرمان خود داشته ومورد توجه و تشویش افغانها میباشد. 6 هزارخانواده دیگراین قبیله دربین سرداران دیگرپراگنده اند که ازجمله غلام حسین خان اچار بسیارمشهوربوده وبالای یکهزار خانواده صلاحیت دارد).

 

درجنگ بتخاک که حدود 5 ساعت دوام میکند، محمد اکبرخان شکست خورده، به کوهها عقب نشینی کرده وازآنجا عازم خلم می شود. او در اینوقت همرایش یک افسربرتانوی همراه دارد که درآغازجنگ گروگان گرفته واول فکرمیکند باید کشته شود اما ترس انتقام ازفامیلش که هنوز درهند ودراختیارانگلیسها است، باعث برخورد مناسبترگردیده وپس از فرارش به خلم، این افسررا با بدرقۀ دوسوارافغان به قرارگاه برتانیه می فرستد؛ اسیران دیگرشامل مردان، زنان واطفال نیزبآنجا میرسند. محمد اکبرآنها را بتاریخ 28 می اززینده انتقال میدهد تا از نزدیک مراقبت شوند، چون گفته میشود دورئیس بانگلیسها پیشنهاد کرده بودند 2 هزار مرد تهیه نموده وآنها را آزاد میسازند. لذا آنها را درقلعه های مختلف بفاصلۀ حدود یکساعت از کابل، نزدیک دریای لوگرپراگنده میسازد که دراین زمان منزل وغذای بهترداشتند. اما وقتی قوتهای برتانیه به اکبر خان نزدیک میشود؛ با ترس اینکه آنها را گرفتارنمایند واو شاید بهترین زمینه برای هرگونه قراردادی را ازدست بدهد که میتواند امید رهائی برای خانواده تبعیدی اش باشد، بتاریخ 29 اگست آنها را بطرف بامیان میفرستد، جائیکه آنها در3 سپتمبررسیده وبا بدترین حالت مواجه میشوند.

 

پس ازجنگ بتخاک، باوجودیکه خان شیرین خان توسط قزلباشها جستجو انجام داده وآنها را بطورمحفوظ بتاریخ 21 سپتمبربداخل قرارگاه درکابل میآورد. اوآزادی آنها را با وساطت خود با محمد شاه خان تامین میکند که پرداخت 20 هزارروپیه نقد و تقاعد سالانه 2000 وعده داده میشود ولی هرگزپرداخت نمیشود.

 

ارتش هند-برتانوی برای چند روزدرپای دیوارهای کابل میماند قبل از اینکه داخل شهرشوند ودر9 اکتوبرسُرآر شکسپیرفرمان مییابد یک کمپنی نقب زنها، 5 کمپنی علیاحضرت 26 و33 و5 کمپنی 31، سواره سبک بنگال وسواره 3 غیرمنظم داخل شوند. چون باشندگان با تقرب سربازان برتانوی فرارنموده بودند، هیچ کسی نبود که با آنها بجنگد: اما هدایات افسراینستکه چندین قسمت این شهرمرغوب را ویران سازد. بتاریخ 11 تخریب ساختمان مجلل ودرخشان علیمردان خان، بزرگترین مرکزفروش اینقسمت آسیای مرکزی تخریب شده و پس ازآن مسجد نزدیک بازارها تخریب میشود؛ خود بازارها وهرربع شهر، باستثنای بالاحصارو خانه های قزلباشان، بعین ترتیب معامله شده وهیچ چیزی باقی نمیماند بجزاز یک کتله ویرانه. ارتش پس ازویران ساختن شهربه گندمک میرود، جائی که آنها بدون هیچ مقاومتی بتاریخ 18 میرسند، منطقه را مخروبه نموده، مسکونه های روسا ودهکده های مسیرمارش را میسوزانند. بتاریخ 21 یک قطعه به فرماندهی جنرال پالاک به جلال آباد رسیده وتوسط جنرال نات دنبال میشودکه بتاریخ 24 میرسد. در25 اکتوبرانجنیران،استحکامات جلال آباد را پرانده وخانه ها را ویران میکنند – قوتها پس ازاین عملیات تهاجمی انتقامگیری، برگشت فوری خود بهند را آغازمیکند.

 

من این قسمت جنگ درکابل را با نقل قول ازاثرخانم سیل بپایان میرسانم که بحیث یکی ازاسیران سخن گفته ودرتندی های کوههای خیبراقامت موقت دارد: "گفته میشود انتقام وکینه جوئی یک زن هولناک است؛ اما هیچ عملی نمیتواند مرا درمقابل اکبر، سلطان جان ومحمد شاه خان اقناع سازد. هنوزمیتوانم بگویم اکبرفقط بخاطراهداف سیاسی خودش ارتش ما را ازبین برد و فقط بیک نفر(داکتربرایدن) اجازه داد تا فرارنموده و داستان را بگوید وهمچنان باسارت گرفتن خانواده ها–  ولی اززمانیکه مارا دراختیارداشت برخورد خوب کرد – یعنی بعزت ما احترام شد. این درست است که ما آسایش مشترک نداریم؛ اما چیزیکه ما معین داریم برای زنان افغان ناشناخته است – آنها همیشه بالای فرش میخوابند، مینشینند وغیره. وزیربرای ما جیرۀ گوشت، برنج، اوتاه، روغن، تیل و میوه های تازه میداد. دراول برای ما غذای آماده میدادند که بسیارچرب ومنزجرکننده بوده و ما خواهش کردیم بگذارند ما برای خود میپزیم. این درست است ما را به اطراف بردند که با گرمی، سردی، بارندگی وغیره مشکلات مواجه شدیم؛ اما زنان خودشان چنین بود. اوبرای ما چیت گلدار ولباس درازداد تا خود را بپوشانیم؛ اما من تردید ندارم تکرارکنم که با ما همیشه برخورد خوب میشد منحیث اسیرانی که میتواند درچنین یک قلمروی صورت گیرد. اما بارتباط اکبرخان که باید محاکمه گردد، من هرگزنمیتوانم صدمۀ را فراموش کنم که اوبه انگلیس زده است. ارتش ما توسط یک دشمن قسم خورده درمیدان جنگ یا معبرها توته وپارچه می شود، بگذاربا آنهمه حیله های که بکاربردند خوش بوده وآنرا مناسب پندارند. اکبرمانند ویلیام تیل درخشید: اوآزاد کنندۀ منطقه خود از یوغ ننگین تحمیلی کافران است؛ اما او باساس اعتراف آزادنه خودش قاتل نماینده، آنهم نه توسط شخص دیگری بلکه با دستهای خودش میباشد. او با دشمنان خودش معامله و خیانت میکند؛ اودرزیرچشمان خود هزاران مرد و زنی را قتل عام کرد که از سردی و گرسنگی درحالت مرگ قرار داشتند، درحالیکه بآنها وعدۀ غذا و دفاع داده بود؛ لذا نام او با رسوائی دایمی همراه میباشد".

 

من اکثرروزنامه ها ومجلاتی را مطاله کرده ام که درآنها اشغال افغانستان توسط برتانیه مورد بحث قرارگرفته و تماما با صدای بلند بمقابل تهاجم دوم کابل رجزخوانی کرده اند – مطبوعات لندن و پاریس و بخصوص مطبوعات اپوزیشن انگلیس. چرا با اینهمه حرارت؟ چرا با اینهمه روحیه حزبی؟ چرا تحریف حقایق یا اغراق آن؟ این درست است که خطاهای صورت گرفته ولی آن فجایع خونین وحتی اضافه رویها، عواقب آن تهاجم بوده است؛ اما چنین ناسزاگوئیها نمیتواند آنرا ترمیم کند. بیائید با آرامش و کرامت مردمان متمدن (بعوض وحشی شدن دردفاع وحشیان) بایشان توضیح دهیم. درمسیراین روایات، ملامت نشان داده شده وبیطرفی بطورمساویانه درنظرگرفته شده، بخاطراصلاح بیانات اضافی حوادث و اوضاع که گفته میشود بهنگام تهاجم دوم کابل بوقوع پیوسته است. مقالۀ در"ژورنال دیس دیبیتس" 8 جنوری 1843 باوجودیکه با درجۀ معین خشونت نوشته شده، معتدلترین مقالۀ ایست که تا آنزمان دراین موضوع درفرانسه نوشته شده ومرا وادارمیسازد آنرا با افزودن چند ملاحظه در اینجا درج کنم:

 

"حقیقت اساسی که ما درماهنامه میل هند یافتیم، اطلاعات واصله ازبمبئی تا اول دسمبر 1842 عبارت ازتخلیه نهائی افغانستان است.

 

دراوایل نومبرارتش هند برتانوی اندوس درپشاوردرسلطنت لاهور متمرکز شده، آماده برگشت به قلمروی هند برتانوی بوده، جائیکه توقع میرود آخرین قطعه بین 20 و 25 دسمبربرسد.

 

حوادثی که این تخلیه را برای همیشه بخاطرمیسپارد، اسفناک است. در حقیقت، اگرما بخواهیم انتقام خویش را ازاظهارات لارد پالمرستون بگیریم – اگرما بخواهیم تمام اتهامات بدون وقفه مطبوعات انگلیس بمقابل جنرالها وسیستم جنگی ما را بگردن انگلیس بیاندازیم که مجبوربودند در الجزایربکاربرند – وظیفه بسیارآسان است. عقب نشینی قوتهای جنرال پالاک با وحشیگری های نهایت نفرت انگیزوبیهوده مشخص شده است: هرکسی که بدست ارتش میافتد، کشته میشود؛ تنها افغانها نبودند که نمونه بیدادگری بودند، چون اینها اسیران 1841 را صحیح وسالم برگشتاندند (اما اینها همان افغانهای نبودند که درمقابله با تسلیمی موافقه شده توسط خود و روسا شان برای عقب نشینی سالم، آن ارتش را تا آخرین نفر قتل عام کردند؟ این درست است که اسیران انگلیسی برگشتانده میشود؛ اما اگردوست محمد اسیرکمپنی هند شرقی نمیبود، چنین میشد؟ فیریر).

 

سه شهرکه یکی ازآنها 60 هزارباشنده داشت، بخاکستربرابرمیشود، چرا؟ برای چه؟ برای مسرت بیمورد واقناع غریزه ناپسند ما، جذبۀ انتقام.

 

مگربرخورد سربازان وجنرالان ما درافریقا اینطورنبود. اگروحشیگری دشمنان ما که مثل افغانها نمیدانند چه کسی را باید اسیرساخت – اگرنیاز های سخت جنگ جنرالهای ما را وادارمیسازد تا تدابیربسیارشدید اتخاذ کنند – آنها حد اقل بدنبال یک هدف معین مثبت، پسندیده ودرخشان بودند. درآن سختگیریها وزرای فرانسه حداقل امیدوار بآینده روشنتربودند؛ آنها حق داشتند باورنمایند که روزی آن مستعمره را ازوحشت نجات میدهند. قربانیهای داده شده توسط فرانسه ثبوتی به جهان بود که این اقدام واقعی و جدی بوده وکشورچیزهای بهتری نسبت به ارضای جذبۀ حیوانی میبیند؛ اما درتنظیم این سوختنها و قتل عام ها، آن جنرال چه هدفی دارد که فورا افغانستان را برای همیشه تخلیه میکند؟

 

نامه یک افسرانگلیسی میگوید، استالف یک شهرک بسیارزیبای 15 هزار (درخارج آن 4 هزار) باشنده است که بمقابل آنها ما چیزی برای گفتن نداریم بجزاینکه شهرآنها بین کابل وچاریکارقراردارد، جائیکه یکی از قطعات گورخه ما (سواره غیرمنظم پیاده – سربازان قابل تحسین و استخدام شده درکشورکوهستانی درقاعده هیمالیا) سال قبل توسط افغانها ازبین برده میشود. ازآن ببعد آنها فشارمیآورند ولی نمیتوانند به چاریکار برسند، استالف جزا داده میشود. یک قطعه تحت فرمان جنرال ایم کاسکیل دراوایل سپتمبرداخل شده وپس ازیک برخورد جزئی همه کسانیرا که موفق به فرارنمیشوند، ازدم شمشیرمیگذرانند. قرارمعلوم حتی زخمیها و مردگان نیزمورد احترام قرارنمیگیرد. سربازان محلی اضافه ازبیرحمی کامل، آتش به لباس نخی قربانیان خویش زده وباینترتیب مردگان و میرندگان را سوختاندند که حتی مطابق به تصورات خرافاتی خودشان، نفرین براولاده آنهائیست که بقایای آنها را بدون احترام دفن نمیکنند. پس ازسلاخی، 600 زن دردست فاتحین میماند که آنها را آزاد میسازند. آیا آنها احترام شدند، طوریکه خانمهای اروپائی پس ازفجایع کابل درزمستان قبلی دردست افغانها افتیدند؟ معلوم نمیشود سربازانی اسیران خویش را ببینند که بهنگام تحویل ایشان اینقدرراضی باشند.

 

دوسربازپیاده نهم ارتش شاهی دریکوقت دختر 14 ساله را گرفتارنموده ونمیخواهند برای تصاحب آن بجنگد، آنها موافقه میکنند با دایس (تخته نرد) تصمیم بگیرند – باین شرط که برنده باید او را زن خود ساخته وبا اوازدواج کند. دایس انداخته میشود، بازیگرموفق با عروس منتخب بیرون میرود اما فرمان مییابد که باید او را آزاد سازد. اوبیهوده التماس نموده و تمایل نیک خود را ابرازمیدارد؛ مجبورمیشود او را تسلیم نماید ولی بدون تاسف نمیشود.

 

یک کپتان بیست وششم، ازبین گروپ زیباهای دیوانه یکی را انتخاب کرده، برای سلطانه خود رخت مجلل گلدوزی میخرد که زنان عالی افغان میپوشند که پس ازغارت شهرببهای ناچیزی بفروش میرسد؛ اما اووقت بسیارکم دارد تا اورا بخانم هدیه کند، وقتی فرمان میرسد اورا آزاد سازد: آنزن ضرورت ندارد که دوباره گفته شود، اما آنقدرکه میتواند بسرعت فرارمیکند.

 

وقتی اوناپدید میشود، کپتان آهی کشیده ومیگوید، اگرمن تمام ناسپاسی قلب زن را میشناختم ، اینها هرگزنمیتوانستند مرا با خرید این لباسها بگیرند.

 

استالف پس ازاینکه غارت میشود، به آتش کشیده شده وقطعۀ جنرال ایم کاسکیل بکابل برمیگردد، جائیکه تراژیدی شکل دیگرمیگیرد.

 

کارویرانی اینجا با یک پالودگی بربریت سیستماتیک ومکارانه تحقق میپذیرد که باورآن مشکل است. انگلیسها با رسیدن بپای دیوارهای مرکز بتاریخ 15 سپتمبرآنرا متروک مییابند؛ چون نمونه های که آنها انجام داده بودند، باعث فرارتمام مردم میشود. جنرال پالاک با مصروفیت درمورد رهائی اسیران انگلیسی، هرگزهیچگونه میل شریرانه بمقابل شهراعلان نمیکند؛ ارتش دربیرون خیمه زده، محافظین دردروازه ها گماشته شده و سربازان اجازه عبور ندارند: میتوان فرض نمود این یک ارتش دوستانه است، ارتش جانبازان پرهیزگار، چون ریف مسترآلن با استفاده ازعدم فعالیت سربازان در جریان این چندروز استراحت چندین موعظه درباره رحمت خدا میکند که برگشت همرهان اسیرش را اجازه داده است. حادثه توسط محفل رسمی برگذارشده، تمام لشکرحضوریافته ومردان انتخاب شده ازپیاده سبک 13 سرود مذهبی میخواند. انضباط سخت ارتش و تمرینات مذهبی تا اندازۀ اعتماد باشندگان رنجوررا اعاده نموده وتعداد زیادی جرات مییابند به خانه های خود برگردند. بعدا در9 اکتوبرجنرال پالاک به کلونل ریچموند شکسپیرفرمان میدهد با قطعۀ خود داخل شهر شده وباستثنای بالاحصاروربع که توسط قزلباشها (این قزلباشها همان مردمی اند که لارد اکلند متهم به دشمنی با برتانیه نموده ودوست محمد را با مطلوب دانستن ایشان مقصردانست. اعلامیه سیمله لاردشیپ دیده شود. فیریر) مسکون بوده وهمیشه با انگلیسها دوست بوده، شهررا ویران نموده وبسوزانند.

 

درجلال آباد عین صحنه بنمایش گذاشته شده ومشکل است فهمید چرا آن محل با چنین سختگیری مواجه میشود. وقتی درنومبر1841 جنرال سیل توسط غلزیها بستوه آمده وتقریبا باوغالب میگردند، خود را به دروازه ها رسانیده و باشندگان بدون مقاومت آنرا بازمیکنند. اوبا خود فقط دوروزه تدارکات آورده است، اما آنها باو ذخیره لازم مهیا میکنند. وقتی اومیبیند نمیتواند قبل ازبهارنجات یافته وباید زمستان را درشهربگذراند، بخاطر جلوگیری ازنابودی گارنیزیون کوچکش با قحطی، مجبورمیشود باشندگان را بیرون رانده وآنها خانه های خود را بدون شکایت ترک میکنند. چرا این شهربطورکامل تخریب وسوختانده میشود؟ (نیازهای جنگ سخت است؛ جنرال سیل با دانش خصلت افغانها تدابیراحتیاطی برای سلامتی سربازانش میگیرد. پس ازهمه، این آنچیزی بود که داووست برای دفاع هامبورگ انجام داده وهرجنرالی دیگری درعین موقعیت چنین میکند. فیریر).

 

دراینجا خانه های 100 هزارمردم فقط درآغاززمستان سوختانده میشود، وآنهم درمناطقی که زمستان آن مانند روسیه سخت است. اینها خوفناک اند ولی نفرت انگیزترین معامله ظالمانه اینستکه دراین جنگ بالای باشندگان شهرها، انگلیس ها مردم بی آزاررا جزا دادند نه قبایلی که ارتش جنرال الفنستون را در1841 ازبین بردند. درافغانستان مانند الجزایرقبایل جنگی با رمه هایشان دراطراف سرگردان اند؛ شهرها توسط یهودان، ارمنیها، هندوها، کشمیریها، تاجکها، بردگان، تاجران، کسبه کاران وصنعتگران مسکون بوده که دارای طبیعت صلحجو بوده وهرگزدیده نشده که تفنگی دردست شان باشد(این درست نیست، زیرا باشندگان کابل مثل کوچیها جنگی بوده ودرتمام قلمروبتعداد 6 یهود یا ارمنی بیشترنیست. فیریر).

 

درتمام جنگهای که این قلمروبرای مدت طولانی صحنه آن بوده است، اینها مردمی اند که باید ضربه انتقام برتانیه را تحمل کنند: اینها مردمان ناشایسته اند. اگرآنها اراده انتقام نموده بودند باید غلزیها، افریدیها، شنواریها، مهمندها وعتمان خیلها را دنبال میکردند، درحقیقت جنرال پالاک نخواست آنها را درتندی کوههایشان جستجونموده وبعوض انتقام خود را ازشهریان میگیرد. دریک کلمه، جنرال پالاک چیزی انجام داد که یک جنرال فرانسوی میکرد که بایست شورش فلیتاس یا بن امیرها را در الجزیره مجازات مینمود؛ او وحشت بدون عذرمرتکب گردید (دراینجا موضوع طوردیگری است، چون مردمان شهری افغانستان نیزکاملا مثل اطرافیها جنگی بوده ودرشورش بسیارخطرناک و وحشی اند. فیریر).

 

بآنهم باید گفته شود افکارعامه درهند هم اکنون صدای خود را بمقابل این اضافات فرومایه وبیرحمانه بلند نموده وبدون شک درانگلیس نیزمورد خشم قلبهای بخشنده قرارخواهد گرفت. بآنهم گورنرجنرال، لارد ایلنبورو برای پذیرائی مجلل ازارتش پیروزمند افغانستان درفیروزپورآمادگی میگیرد. دعوتنامه بتمام شهزادگان برای اشتراک درجشن نظامی فرستاده وگفته میشود مهتاب گرفتگی شکوه دربارامپراطورقدیمی مغول است؛ یک طاق پیروزی مجلل درجریان ساختمان است که ازطریق آن ارتش اندوس رژه رفته و توسط یادگارپیروزی آن، دروازه های قبرمحمود غزنوی که درغزنی تسخیرشد و24 عدد توپ در1839 ازدوست محمد گرفته شد، دنبال میشود. این جزئیات آخرکمترین قسمت کنجکاوانه تجلیل نیست، چون کاملا معلوم است که ارتش انگلیس با باختن توپخانه خود از افغانستان برگشته است؛ توپها یا توسط افغانها گرفته شده یا به فرمان جنرالهای برتانیه تخریب شده که هیچ وسیلۀ برای انتقال آن نداشتند (تمام این نمایشات درحقیقت عوضی بوده است؛ بی اندازه دردناک است آنقدر پائین شد تا افغانها را چنان شدید مجازات کرد بدون افزودن مسخره پیروزی که وجود ندارد، چون درآنجا هیچ جنگی وجود نداشت. اما حرکت دستجمعی بخاطراثرگذاری بالای سیکها، بومیان هند ومتحدان مشکوک که باید تا اندازه زیاد مثل اهداف لارد ایلنبورو وخشنودی بچگانه باشد).

 

دوست محمد وخانواده اش وتمام افغانهای محبوس درهند، دراین جشن حاضرشده وپس ازآن گورنرجنرال اجازه خواهد داد برگردند طوریکه شاید فکرکنند شایستۀ کشورشان باشد.

 

حکومت هند برتانوی بعدا خود را ازتمام مکلفیت ها درافغانستان آزاد میداند: درآنجا بینظمی بوجود آورده، برای سه سال جنگ را ادامه داده و هرج ومرجی باقی میگذارد که شاید برای عصرها باقی بماند".(این کاملا درست است. فیریر).

 

من بمنظوربررسی حقایق مربوط به اشغال افغانستان توسط انگلیسها خواستاراسناد وشواهد ازافغانها گردیدم، متاسفانه با تعدیلات متفاوت تصدیق نمودند که بطورقابل توجهی وزن بعضی ازآنها را کم میسازد. آنها تائید میکنند باوجود بیرحمیها واضافات1841 آنها درمقابل انگلیسها مقصراند، چون انگلیسها نسبت بآنچه توقع میرفت بیشتربرخورد انسانی وعادلانه نموده اند، زیرا آنها میدانستند مستحق بیشترین جزای اند که میتواند بالای شان تحمیل گردد؛ آنها مرکزرا ترک گفته وخانه هایشان بیشترازاستالف سوختانده نمیشود، چون این خانه ها ازخاک ساخته شده و قابل سوختن نمیباشند. اما این درست است که بازارهای کابل (که بهترین تعمیرات درافغانستان بودند) مانند بعضی خانه های مجاور، ماینگذاری وویران شدند. لذا این درست نیست، طوریکه در"ژورنال دیس دیباتس" گفته شده که 100 هزارنفربدون پناگاه ماندند.

 

این نیزنادرست است که شهرهای افغانها توسط مردمان بی آزارمسکون است؛ درکابل یهودان تحمل نشده ودربیرون آن، بیش ازدویا سه خانواده ارمنی وجود ندارد. قسمت عمدۀ نفوس دارای منشای افغانی است؛ صرفنظرازمشغله، هرفرد این قوم قبل ازهمه جنگی، یاغی، عاشق غارت، کشتن و ویرانی است. ثبوت آنرا میتوان درهزاران نمونه پیدا کرد، من میتوانم یکی را نام بگیرم، کشتاربرنیس بدقسمت درخانه خود توسط همین دکانداران که مثل مردمان صلحجومعلوم میشوند. طوریکه قبلا گفتم، اینها دکانداران یا تاجران سرباز(درافغانستان سربازان شامل قطعات نبوده، ملیشه های بی انضباط اند؛ هرکس درخانواده خود زندگی نموده وبعضی اوقات چند هزارآنها درشهروجود دارند) وغازیان دیگر بودند که بطورخاصی باعث غضب انگلیسها شده ولذا بهنگام بازگشت دومی، خانه های خود را ترک کرده ودراستالف پناه گزیدند، یک قلعه کوچکی که فکرمیکردند تسخیرناپذیراست، اما ازآنجا نیزفقط پس از6 ساعت جنگ بیرون رانده شدند. نفوس آن شهر3 یا 3.5 هزارنفراست؛ اگراینشهربهنگام حملۀ انگلیسها 15 هزارنفرداشته باشد، بعلت مهاجرت ازکابل بوده است. فراریان با خانواده ومحموله خویش به این شهرکوچک آمدند، با باوراینکه ایشان ازهرگونه تلاش دشمنان درامن خواهند بود؛ انگلیسها بزودی ازفریب آنها آگاه شده وتعداد زیادی عذاب جنگ را می چشند؛ اما افغانها ضایعات خود را تخمین نمیکنند، دراستالف وکابل، زیاده از450 نفر.

 

بارتباط غارت جلال آباد، تاریخ آنقسمت نیزاغراق شده است. استحکامات که جنرال سیل برای دفاع خود ساخته، ویران میکند تا افغانها ازآن استفاده ننموده وخانه های مجاورنیزبا آن تخریب میشوند. اما بزرگترین تصورغلط دراین موضوع اینستکه امتیاز بخشندگی به اکبرخان داده شود، گویا او زنان انگلیسی را تحت حمایه خود قرار داده وآنها را از انتقام نگهمیدارد.

 

مولف این موضوع را اثبات میکند که درست است آنها احترام میشوند، ولی این حقیقت بهیچوجه نمیتواند اعتباری برای پسردوست محمد باشد، چون اوبیش ازچند بارایشان را دربین حرمهای بعضی سرداران جوان، دوستان هرزه وفاسد خویش تقسیم نموده وبرای خودش دخترجنرال سیل را نگهمیدارد، مکالمات محرمانه او با دیگران اغلبا با چشم اندازاین تقسیمات زندگی بخش بوده است. یکشب، پس از مینوشی طولانی، این بانوان درخطرحتمی قرارداشته وفقط بواسطه آشوبی جلوگیری میشود که فورا محمد اکبر را به صحنه عمل فرا میخوانند. بآنهم وقتی این رئیس با خوردن شراب، زیاد مست نشده، اجازه میدهد کمی در باره موضوع صحبت شود، زیرا بخاطردارد که پدرش دراختیارانگلیس ها بوده و می ترسد ازاینکه دوست محمد و زنان خانواده اش چقدرعذاب خواهند کشید اگراواین اعمال رذیلانه را انجام دهد. انگلیسها شاید در مورد سرنوشت اسیران درافغانستان باوگوشزد نموده باشند؛ باین علت است که اکبرخان برای ایشان احترام میکند؛ وقتی آنها تهاجم دوم بالای این منطقه را رویدست میگیرند، باین علت نیست که نمیتوانند ایشان را بطریق دیگری رها سازند، چون میتوانستند آنها را با دوست محمد، زنها واطفالش تبادله نمایند، اما آنها میخواستند به افغانها ثابت سازند فاجعۀ که در1841 باعث عذاب آنها شد، نمیتواند به قدرت آنها صدمه رسانیده وآنها قادراند (هر وقتی بخواهند) قلمروی ایشان را اشغال نمایند. افغانها این حقیقت را میدانستند وبهمین علت پس ازجنگ بتخاک فورا سلاحهای خود را بزمین میگذارند، برتانویها میتوانستند باردوم کابل را با اتخاذ تدابیر سیاسی عاقلانه ترنسبت به تهاجم اولی ایشان نگهدارند.

 

اما آنها آنرا نگه نداشته وعمل درستی انجام دادند؛ چون اگراین قلمرو بحیث یک وزن مرده بالای خزانه ایشان ثابت نمیشد، بهیچوجه نمیتوانست چیزی به خزانه آنها افزود کند. این قلمرو به هیچ درد آنها نمیخورد، باستثنای یک موضع مقدم بمقابل نقشه های جاه طلبانه روسیه؛ اما تا وقتی قفقاز کاملا مطیع نشده است، محتمل نیست آن قدرت اقدامی درجهت تسخیرآسیای مرکزی نماید، ازاینزمان تا آنوقت کابل میتواند برای خودش باقی گذاشته شود (ازوقتیکه انگلیسها قسمت بالائی اندوس را اشغال کردند، آنها تمام مناطق درساحل راست این دریا درشرق کابل را فرماندهی کرده ومیتوانستند درمدت کمترازیکماه افغانستان را اشغال کند). پس ازتحقیق ومواظبت تمام جزئیات معلومات بارتباط تهاجم دوم کابل، من متقاعد گردیده واثباتی بدست آورده ام که اقدامات انگلیس کاملا تاسف آوراست، اما دربارۀ آن فوق العاده مبالغه شده است. درآخربا شرح جوانب مثبت ومنفی آن، خواننده باید خود قضاوت نماید. بسیار مشکل است کسانی را یافت که خصلت وسیاست افغانها را دانسته و باور نمایند ارتش هند-برتانوی چیزی را تعقیب کند که درآن قلمرو کاملا نابود شده ودرمقابل مظالم وبیداد قربانیان آن بیتفاوت یا فراموشکارباشد. برای انتقامگیری، کسی باید اقاربی یا دوستی داشته باشد؛ سربازان هندی با اندیشه های مذهبی ایشان این مسایل را با نظرات بسیارمتفاوتی نسبت به اروپائیان میبینند که من باوردارم برای فرماندهان شان ناممکن است از کردارهولناک ایشان ممانعت کنند که بواسطه عشق به انتقام یا بیشتر احساس باوربه مکلفیت بوجود آمده است.

 

من بهیچوجه قصدی برای تبرئه این جنایات وسختگیریها ندارم؛ اما من جنگهای آسیا وافریقا را دیده وشوربختانه با تجربه میدانم ناممکن است آنرا با اروپا مقایسه کرد، جائیکه دراکثریت دولت ها، حقوق افراد احترام میشود. ما شاید بمقابل خونریزی بیهوده رجزخوانی میکنیم؛ ما شاید هرگزنتوانیم میدان جنگ را به اتاق رسامی تبدیل کنیم، جائیکه تمام جوانب مایل به تبادل نزاکت ونجابت اند. وقتی من میشنوم گفته میشود، "سربازان روسی چند هزارقفقازی را ازدم تیغ کشیدند"، یا "فرانسویها درخون عربها حمام کردند!" یا "انگلیسها هزاران هندورا بخاطرحرص مال قربانی کردند"؛ وقتی من میشنوم گفته میشود سربازان این ملتها "تفاله زمین است – بیوجدانانی که تمام قوانین، انسان و یزدان را هتک حرمت میکنند"، نمیتوانم برمردمانیکه چنین میگویند نفرین ولعنت نفرستم – مردان یا نامردانیکه شجاعت رذیلانه داشته وبه طرفداری بربریان صحبت میکنند، درحالیکه میتوانند فقط یک صدای اتهام آمیز پیدا کنند وقتی ازسربازان کشورخود صحبت میکنند. شما چقدر آدمهای دیوانه و شوربخت هستید! آیا شما میدانید چنین دشمنانی بخشندگی شما را ضعیفی میدانند وشکیبائی شما را ترس؟ - آنها هیچ سپاسی درمقابل هیچکسی جز خدای اسلام ندارند که مانع سلاح کافران ازکشتن ایشان میشود – ومذهب آنها سفارش میکند بدون هیچگونه رحم واندوهی قتل عام کنند.

 

درمان درجائی وجود دارد که درد و زیان وجود دارد. جنگ سختی های خود را داشته وبسیاربزرگ است، لذا نباید بآن اقدام گردد، مگربا دلایل درست وشرعی؛ کافی است گفته شود که من هرگزاقدام جنگ انگلیسها بمقابل افغانها را تائید نکرده ام. اما اقدامات یک حکومت را نباید با اعمال سربازان آن درآمیخت: برای اولی مردودیت کامل – برای دومی، بخاطر عذابها وسختیها چند کلمۀ تشویق کننده. فراموشی ایشان درآرامش خصوصی بسیارآسان است – وقتی درجوارآتش وبالای صندلی بسیارنرم نشسته باشیم قضاوت آسان است وآنهم ازنقطه نظرانسانی؛ اما کسانیکه رنج ومصیبت را تحمل نموده اند – کسانیکه درگرمی جنگ بخشندگی نشان داده ولی درسینه خود زخم شمشیر یا مرمی خورده اند – کسانی به شکنجه های مواجه شده اند که صدها مرتبه بدترازمرگ بوده و کسانیکه بعدا خود را بد نام ومتهم توسط کسانی میبینند که باید کردار شان را تمجید نمایند – ازایشان بپرسید نظرشان درمورد سیستم شما چیست؟ از تعداد زیاد جنرالان انگلیسی، فرانسوی وروسی بپرسید که با جنگ نمودن بمقابل مسلمانان تا حد مرگ بیزارشده اند یا نوشته های دیگران را ببینید که آنها میگویند ثمرات ملاحظات بی تدبیرانه شما چه است. شما انرژی روحیه ملی را ازبین بردید وبه هیچ چیزی محدود نیستید جز رفاه کشور خود تان؛ اگرمن بالای شما قدرت میداشتم، برای شما نویسندگان بیوجدان فرمان میدادم هیچ جزای دیگری بجزازتمرین سخاوتی داده نشود که شما با چنان چرب زبانی درباره آن موعظه میکنید. برای چند سال فقط به الجزایر، تفلیس یا کلکته برووتفنگ را تحمل کن، وقتی برگشتی، صحبت خود را ازسرمیگیریم.

 

دررابطه به تهاجم 1842 انگلیس، هدف احتمالی آنها اعاده حیثیت ارتش های هندی- برتانوی درافغانستان بوده و من قصد ندارم آنرا توجیه کنم؛ اما اگرحکومت کلکته دلایل مثبت بیشتری برای آغازچنین افزایش هزینه ارائه نموده و مردم عام را در کنارخود دارد که با برگشت سریع ارتش بدون کشتن چند صد نفر و ویرانی یک بازار و چند خانه متعجب نشده باشد. این موضوع زمینه را برای این گمان بازمیگذارد که آنها هرگز نمیدانستند چرا بکابل رفتند یا چرا برگشتند، یک نویسنده میگوید، "انگلیسها طوری ازکابل برگشتند که نشاندهنده عقب نشینی یک ارتش شکست خورده ومارش یک ارتش پیروزمند میباشد". این را نمیتوان باورکرد که آنها بخاطراعاده یک سلطان شرعی رفتند؛ اما اگرچنین تمایلی داشتند، فقط میتوان گفت که آنها درتهاجم دومی ازبخت بیشتری نسبت به تهاجم اولی برخوردارنبودند.

 

انگلیسها قبل ازاینکه کابل را ترک کنند، بالای فتح جنگ میرزا فشار آوردند تا قدرت شاهی را نگهدارد، بامید اینکه او با سربازان خود و پشتیبانی اخلاقی آنها شاید بتواند خود را پس ازبازگشت ایشان درقدرت نگهدارد. اما آن شهزاده با شکوه خیالی خیره نمیشود؛ اوبسیارخوب میداند بمجردیکه حمایه گران رسمی اش اورا ترک کنند، اوباید اکبر خان را با خود داشته ومصمم میبود تا خود را در خطر تکرارمعاملاتی قرارنمیداد که ازآن سردارگرفته بود، اواین پیشنهاد را انکارمیکند. بآنهم توسط برادر جوانش، شاپورمیرزا قبول میشود اما اوبزودی تخریب کامل امیدهای جاه طلبانه خویش را میبیند که درآن مغزغیرمجرب اوغوطه شده بود. پیشگوئی های برادران بزرگ اوبه تحقق میپیوندد، چون آخرین دسته ارتش برتانیه بندرت ازچشم اودورشده ودرعبورازاندوس است که محمد اکبردرکابل ظاهرشده، بالای میرزا حمله نموده، اورا شکست داده، خزانه او را قبضه و او را مجبوربه فرارمیسازد. دیگربرای انگلیسها مهم نبود چه میشود؛ آنها دریافتند(باوجودیکه ناوقت بود)، نظربرنیس در مورد قبول ننمودن مفکوره اعادۀ سدوزی بمقابل محمدزی راست بوده است؛ ثبوت این ادعا اینستکه دوست محمد در19 دسمبرهمراه با کپتان نیکولسن (بحیث بدرقه کنندۀ او) وچند روزپس ازآزاد شدنش به شکارپور میرسد. اورا آزاد ساخته بودند تا هرجای خوش دارد برود یا هرچه خوش دارد انجام دهد، امیریک لحظه هم تردید ندارد بجزاینکه راه افغانستان را در پیش گیرد. او با رسیدن به لاهوربا استقبال دولتی شیرسنگه، مهاراجه بعدی پنجاب مواجه گشته وانگلیسها میگویند این شهزادگان یک معاهده مخفی عقد نمودند؛ اما این شکایتی بوده است که همیشه وجود داشته و بخصوص وقتیکه آنها میخواهند یک منطقه را اشغال نمایند. حقیقت این بود که مدیران با کسربودجه دراثرجنگ افغانها آنقدرگیج شده بودند که نمیدانستند چه کنند و قویا ازاستقبال درخشان امیرکابل توسط حاکم مستقل سیکها خشمگین بودند.

 

هنگامیکه دوست محمد مصروف لذایذ وخوشیهای دربارلاهوراست، پسرش محمد اکبرخان مشکلات زیادی دراداره دسته های مختلف کابل دارد که دراول مطیع بوده وحالا پراگنده شده اند.

 

شجاع الدولت (قاتل شاه شجاع) پسرزمانخان وشمس الدین پسرکاکایش، (هردو برادرزاده دوست محمد) دریکجا ساختن طرفداران زمان خان پیروز شده واکبرخان را مجبورمیسازند به ارگ عقب نشینی کند، جائیکه آنها او را برای 73 روزمحاصره میکنند. اطلاع این وقایع وموقعیت بحرانی اوبه دوست محمد درلاهورمیرسد، خودش قادرنیست با سرعت به کابل برود لذا چهارپسرخود، محمد افضل خان، محمداکرم خان، محمد عظیم خان وغلام حیدرخان را به کمک برادرمحاصره شده اش میفرستد. سرداران با یک فرمان مهاراجه ویک خدمه فورا حرکت نموده، اسپان خود را درهرقریه تبدیل نموده، با ادامه سفرروزوشب که کسی مانع ایشان نمیشود به کابل میرسند(طی این فاصله در10 روز). رسیدن این شهزادگان بسیارمهم میباشد، چون وقتی اینها میرسند محمد اکبرفقط دو روزتدارک درارگ دارد. این چهارجوان درکابل بزرگ شده، محبوب باشندگان وشاهد شجاعت جوانی آنها بوده وظهورآنها بیکبارگی باعث طرفداری آنها شده وبالاخره بردشمنان خود پیروزمیشوند. بازگشت امیر که بزودی و پس ازایشان صورت میگیرد، بتمام منازعات نقطه پایان میگذارد؛ اوپس ازتاجگذاری که سه سال ازآن محروم شده بود، بیکبارگی بوظیفه خطیرمحواثرات هرج ومرج درقلمروش اقدام میکند که باثرتهاجم انگلیس بوجود آمده است.

 

درکندهارنیزکه متروک شده است، جنرال نات ومیجرراولینسن کوشش میکنند تیمورمیرزا پسربزرگ شاه شجاع را وادارسازند درراس این قلمرو باقی بماند. اما این شهزاده میلی به تملک تاج وتخت ندارد. او راضی میشود که افتخارشاهی افغانستان برای همیشه ازسدوزی ضایع شده وسلطنت باید به محمد زی داده شود، لذا پیشنهاد را انکار نموده و ترجیح میدهد به هند برگردد، جائیکه اوامیدواراست دریک زندگی آرام قرارداشته وتا اندازه زیادی مطابق ذوق اومیباشد. با نپذیرفتن موصوف، انگلیسها پیشنهاد میکنند برادرش صفدرجنگ حکومت را بردوش گیرد. خواننده بخاطرخواهند داشت که این شهزاده قبلا بایشان خیانت کرده وبا شورشیان میپیوندد، اما اتحاد اوبا آنها زیاد طول نمیکشد؛ مرگ پدرش اورا کاملا متغیرساخته، باعث تسلیمی واتحاد او به آنهائی میشود که قبلا ترک کرده است. سردارمحمد قلی خان پسروزیرفتح خان بحیث وزیر موصوف تعین میشود، لذا با توزیع قدرت بین یک محمد زی که همیشه به آنها وفاداربوده ویک سدو زی که اورا ترک کرده بود، (باوجودیکه او بعدا قویا بایشان وابسته میباشد) – با بیلانس یکی بمقابل دیگری – انگلیسها امیدواراند تا نفوذ خود را دراین شهرمهم نگهدارند. اما این برنامه فقط باعث افزودن توهمات بیشترمیشود، چون حدود چهار ماه پس ازاینکه صفدرجنگ به منابع خودش گذاشته میشود، کهندل خان ازپارس برگشته وتمایل خود را برای گرفتن کندهاراعلان میکند. اوبرای مدتی درسواحل هلمند باقی مانده و با سرداران اخترخان، سرفراز خان، شاه پسند خان وغیره یکجا میشود؛ وقتی اوخود را با قوت کافی میبیند، بطرف مرکزسابق خود مارش میکند تا صفدرجنگ را عزل کند. بارتباط محمد قلی خان، اوبیکبارگی شهزاده را ترک گفته وبه قرارگاه کاکای خود میرود. بآنهم صفدرجنگ با فرار وزیر خود دلسرد نشده وبا کهندل خان درحوض سنگر 28 میل درغرب شهربجنگ میپردازد؛ اما دراولین برخورد متوجه میشود که نیم ارتش او فرارنموده وباقیمانده به دشمن میپیوندد. کهندل خان فورا اختیارپایتخت را دروسط تحسین باشندگان دردست میگیرد (باوجودیکه خاطره خوبی ازاداره قبلی او ندارند) و سرداراین تبریکات را عوضی میگیرد؛ اینها برای اونبوده، بلکه برای موفقیت اصول نمایانده درشخصیت اومیباشد - انتخاب مردم باستثنای حق الهی – یکی نمایانده آزادی افغانها ودیگری سلطه انگلیسها.

 

صفدرجنگ پس ازاین ناراحتی نمیتواند به کندهاررسیده وآنرا دفاع کند، لذا مجبورمیشود بطرف شکارپوربرود که بدون مشکل وخطرنیست. از آنجا به هند میرود، جائیکه برادرانش باو می پیوندند.

 

جنگ حوض سنگرآخرین قسمت سریال اشغال افغانستان توسط انگلیس میباشد، جائیکه کمپنی هند شرقی ارتش خود را میفرستد تا بمیرد وخزانه اش تهی شود! یک مولف ذکی وهوشیارمیگوید، "اینست نتیجه این جنگ وسیاست لارد پالمرستون که دراول دودل ودرآخرخشن است. بعوض  مسیرعالی ومستقیم که دولتهای منظم باید افتخارانه وبرازنده اتخاذ نموده وعزتمندانه با یکدیگرملاقات و برخورد کنند – بعوض اینکه با روسها روبرو ملاقات کند – اوترجیح میدهد با آنها ازفاصله دوروتوسط مانور های متقابل مشاجره نماید، سیاستی که فقط میتواند بختهای سیاسی خود را غرق سازد، درواقع این آخرین مذاکراتی است که ما خلاصه آنرا تقدیم نموده وسریال اندوهناک مدارا، دوروئی، بیقراری واحتیاط بمقابل روسیه پایان مییابد. دراینجا همه چیزختم میشود. اولین پیامد سیاست جنابعالی در آسیا عبارت ازتهاجم لارد اکلند، دومی قتل عام ارتش انگلیس توسط افغانها، سومی انتقامیگری ازافغانها وآخری پیروزی پوچ وبیمعنی لارد ایلینبورو درفیروزپوراست. خدا انگلیس را ازچنین چیزها نگهدارد؛ خدا او را نگهدارد! اما این صحیح است که دشمنیهای سیاسی و افراطیگری مذهبی آسیای مرکزی را (که به بهانه افزایش ترور درهرجا سرکوب میکند) برانگیخته وارتقا میدهد - اونفرت ازنام روسها را که قبلا تحریک شده بود خاموش میسازد – اواحترام به قوت خودش را از بین برده و ترس آنرا گسترش میدهد که او جرات حمله بآن قدرت را (بغیرازطریق غیرمستقیم) ندارد – اوخودش پیشگام تهاجم مسکویها میشود".

 

بدون قبول نمودن نتایج نویسنده ایکه فوقا نقل کردم، میتوان بدون تناقض اظهارداشت قبل ازاین تهاجم نامیمون به کابل، انگلیسها درافغانستان هرگزبجزازهمدردی با چیزدیگری مواجه نمیشدند؛ حالا نظردرمورد ایشان بسیار متنوع بوده واکثریت روسا دشمن ایشان است. احساس مطلوب بآنها بعوض اینکه دربین مردم پیدا شود(با وجود تعصبات ایشان)، اداره منصفانه مهاجمین را فراموش نکرده وهنوزتاسف میخورند چرا توسط فرمانداران افغان خود شان ادامه نمییابد. درهرصورت، انگلیس حالا باید به درستی مشوره داده شده توسط الکساندر برنیس باورمند شود. مخالفین اوسُر سی وید، سُردبلیو ایم ناتن وسُر ژی ایم نیل بوده و سیاست آنها توسط لارد اکلند قبول میشود. انگلیس میتواند بالای این چهارفرد اتهام مسئولیت فجایع آنرا بیاندازد؛ مشوره شریرانه آنها باعث مرگ برنیس میشود: متاسفانه زندگان نمیتوانند ضایعات تحمیلی درمرگ او و تعداد زیاد افسران دیگر(مردان دارای فضیلت علمی، شجاعت تسلط ناپذیر وآینده امیدوار) را تعویض کنند.




  
  
Copyright © 2005-2009 www.khorasanzameen.net