تاریخ افغان ها، فصل بیست و سوم – ترک شکارپور توسط برتانویها بازگشت برویۀ نخست

 

نویسنده: ژوسیف. پیری. فیریَر، قبلا شارژدافیر و بعدا معاون – جنرال ارتش پارسیان

 

برگردان انگلیسی ازمتن فرانسوی: کپتان ویلیام جیسی، لندن، مارچ 1858

 

برگردان فارسی ازمتن انگلیسی: سهیل سبزواری

 

پافوس، اکتوبر 2009

 

فصل بیست و سوم – ترک شکارپور توسط برتانویها

 

ترک شکارپورتوسط ارتش انگلیس، مارش ازطریق معبربولان، پیشروی کهندل خان برای مقابله با آن، شکست روسای افغان، عقب نشینی کهندل به پارس، تسلیم شدن کندهار، حمله وسقوط غزنی، تلاش دوست محمد برای مذاکره وعدم موفقیت، ترک کابل توسط امیر، ورود انگلیسها به شهر، اعادۀ شاه شجاع، اولین اختلاف بین او و برتانویها، مداخله انگلیسها دراداره سلطنت، نتایج آن، دشمنی روحانیون با مهاجمین، نا امیدی نظرات حریصانه انگلیسها، عواید وسطی افغانستان، وسایل ارتقای آن، تقاضای شاه شجاع برای تحقق معاهده، انکارانگلیسها، افزایش تنفر بمقابل آنها، تبلیغات مذهبی، ارتباط انگلیسها با زنان افغان، شورش درسلطنت، دوست محمد دربخارا، اذیت موصوف، جنگ درقرشی، تهدید محمدشاه بالای امیر یوزبیک، رهائی دوست محمد، موقعیت خطرناک اودرنزدیکی اکسوس، فراراوبه شهر سبز و خلم، بازگشت به کندهار، تصادم بین دوست محمد وانگلیسها، فرارهموطنان او، تسلیمی به انگلیس، فرستادن او به هند.

 

ما حالاباید به تاریخی برگردیم که درپایان فصل 20 قطع شد: آخرین حادثه متذکره یعنی تمرکزقوتهای انگلیس درشکارپور. این ارتش آنجا را دراوایل مارچ ترک کرده وپس ازعبوردادورداخل کوههای میشود که از طریق آن به بولان، بفاصله 52 میل وازآنجا به بزرگترین زمین هموار آسیای میانه میرسد که بیش از5000 فت بلند ترازسطح بحرقرار دارد. بادرنظرداشت مفادیکه این گردنه برای افغانها دارد، بندرت ازآن دفاع کرده اند. انگلیسها بدون مخالف جدی پیشروی میکنند، درحالیکه 200 نفربا موضع خوب میتوانست آنها را نابود سازد که بعلت مارش درد ناک ازموانع طبیعی پریشان شده وبستوه آمده بودند. در دادور (اینطرف کوه ها) ترمامیتر102 درجۀ فارنهایت بود، درحالیکه طوفان شدید برف بطورسنگینی درمسیرسربازان خسته وکوفته بهنگام پیشروی آنها ازمعبر بولان افتیده بود. در24 مارچ پس از8 روزمارش بسیارخسته کننده از شکارپور، ارتش کوهها را عبورنموده و بطرف کندهارحرکت میکند. کهندل خان با توقف دسیسه برضد دوست محمد، دست دوستی باو دراز میکند طوریکه اونیزبهنگام تهدید خطرات جدی چنین میکرد. اوتصمیم میگیرد خود را درپایتختش محصورسازد تا برادرکابلش به کمک او بشتابد، اما دوست محمد بخاطرحرکت سیکها بجانب پشاور(بطرفداری انگلیسها) معطل میماند، لذا کهندل خان تصمیم میگیرد با تجهیزتمام قطعاتش برای مقابله با دشمن مارش کند. ولی هنوزبه وادی پیشین نرسیده که صفوف ارتش اش بواسطه فراریان متعدد کاهش مییابد. سردارحاجی خان کاکراولین کسی است که با 500 سوارماهربطرف شاه شجاع میرود، کهندل خان و برادرانش با دیدن اولین علامه بی نظمی ارتش کندهاریان ازدفاع خود وخانواده مایوس شده وتصمیم به فرار میگیرند. آنها به هلمند رسیده، مسیرخود بطرف جهیل رستم را دنبال نموده وداخل پارس میشوند، جائیکه شاه آنها را به مهربانانه ترین وجهی استقبال میکند؛ او شهرکوچک شیربابک واقع دربین ولایات فارس و کرمان را برایشان بخشیده وعواید تمام این نواحی را دراختیار ایشان میگذارد که حدود 12000 تومان درسال میشود. فرارشهزادۀ کندهاربا تسلیمی فوری سرداران حاجی دوست محمد خان اسحاقزی، حبیب الله خان سرکانی، پیشطلب خان نورزی، رمضان خان غلزی، اخترخان علیزی، سرفراز خان اسحاقزی وغیره دنبال میشود که بهمرایشان یک قطعه اسپ به شاه شجاع آورده واوازهمان ساعت بحیث پیروزمند افغانستان بنظرمیرسد.

 

باینترتیب ارتش برتانیه کندهاررا بدون مخالفت تسخیرکرده، شاه و سُر جان کیان ورود عمومی خویش بشهر را در20 اپریل انجام میدهند. شاه شجاع با آگاهی ازاینکه ادعایش برتخت بسیارشرعی نمیباشد، بتاریخ 8 می 1839 درمسجد احمدشاه تاجگذاری میکند، بامید اینکه این مراسم نشاندهندۀ ادعای مهم اودرچشم افغانها باشد. پس ازنامیدن پسرش تیمور میرزا بحیث حاکم شهر، شاه و ارتش بتاریخ 27 جون بطرف غزنی مارش میکنند.

 

سمنرمیگوید "این شهربفاصله حدود 160 میل ازکندهارو68 میل ازکابل فاصله دارد: باوجودیکه ده روزبرای رسیدن به غزنی کافی میباشد، بتاریخ 21 جولای سُرجان کیان بپای قلعه آن میرسد. مارش سربازان تا اندازه زیادی بعلت مشکلات راه، تعداد زیاد شتران وازدحام پیروان قرارگاه که حتی بیشترازتعداد سربازان است بتعویق میافتد، اما هیچگونه مقاومت قابل ملاحظۀ مانع پیشرفت ارتش نمیشود.

 

فرض میشد که شهرغزنی مستحکم نشده باشد، بآنهم توسط دیواروخندقی محاط شده است. حمله بآن با چند توپ سبک که ارتش انگلیس دراختیار داشت ناممکن میباشد، اما یکی ازدروازه ها با پودرتفنگ درجریان شب دومی تخریب شده ودر23 جولای جنگ شدیدی درکوچه های شهربوقوع میپیوندد که درآن انگلیسها 200 نفرخویش را ازدست میدهند. گارنیزیون افغان که 2500 نفراست، با انرژی غیرمتوقع جنگیده، گفته میشود که تقریبا تمام مردگان توسط نیزه ها سوراخ شده وصرف تعداد کمی زخم تفنگ داشتند. بآنهم افغانها شکست خورده وغلام حیدرخان یکی ازپسران دوست محمد که فرمانده آنها میباشد، اسیرمیشود؛ شاه شجاع میخواهد او را به قتل برساند اما انگلیسها با مشکل بزرگی مانع این عمل اومیشوند".

 

 بادرنظرداشت تعداد فراریانی که بطورجدی ارتش کابل را ضعیف ساخته بود، دوست محمد نمیخواهد سلطنت خود را بدون جنگ ترک کند، او در راس یکتعداد پیروان خود با 6000 مرد و توپخانه برای مقابله با ارتش انگلیس مارش میکند؛ اما با توقف دومی خبرسقوط غزنی را شنیده وبرادرخود نواب جبارخان را بحیث نماینده به سُرویلیام ایم ناتن کمیشنر انگلیس میفرستد تا با شاه شجاع مذاکره کند. افغانها نواب را بخاطری سرزنش میکردند که طرفدارانگلیس بوده وبا آنها مراوده داشته است؛ اما ازاینکه اوهمیشه گرایش سازشکاری داشته وبصورت عام بحیث مصلح درمنازعه بین برادران وسرداران قبایل مختلف همکاری نموده، این طرفداری اوسطحی پنداشته میشود. دوست نمیتواند انتخاب بهتری نسبت باوبرای مذاکره با دشمنانش داشته، برایش پیشنهاد میشود که اوباید موقفی را با شاه شجاع قبول کند که مشابه برادرش فتح خان با شاه محمود یعنی صدراعظم اوباشد. اوهمچنان خواستاراعاده پسرسومش حیدرخان و زنانش میشود که درغزنی اسیرشده اند و راضی شود که با این دوشرط تسلیم میشود؛ اما این درخواستها رد میشود. نواب با پذیرائی سرد وتقریبا اهانت آمیزدرقرارگاه انگلیسها مواجه شده وبا نفرت برمیگردد، کسیکه چند روزقبل بیشترین احترام برای آنها داشت. امیرپس از بررسی پیشنهاد خود ونتیجۀ آن، گامهای بعدی خود را ارزیابی نموده و تصور ریاست بمقابل ارتش مهاجم را با این قوه بسیارکم ازسردورمیکند که قسمت اعظم ایشان بدون مورال شده اند – چون اوفقط میتواند متوقع فراریان تازه باشد. لذا او توقف کوتاه درکابل نموده، شهررا ترک کرده، با خانواده خود و 350 نفرپیروان وفادارش به آنطرف هندوکش به زیر سلطه امیربخارا عقب نشینی میکند. بمجردیکه اوفرارمیکند، عبدالله خان اچکزی، عزیز خان غلزی، امین الله خان لوگری وخان شیرین خان قزلباش که هنوزهم میتوانستند مشکلات تازۀ برای انگلیسها ایجاد نموده وباعث ضایعات بزرگی درحمله آنها به کابل شوند، بصورت آشکاراز مهاجمین حمایت کرده وتسلیمی خویش را اعلان میکنند.

 

ارتش انگلیس بدون مخالفت بتاریخ 7 اگست 1839 داخل شهرشده و استقراردوبارۀ شاه شجاع الملک درقدرت را اعلان میکند. رئیس ستاد که امیدواراست دوست محمد را اسیرسازد، با شنیدن خبرفراراو، کلونل اَوترم را با 150 سواره انگلیسی و700 سواره افغان تحت فرماندهی حاجی خان کاکربدنبال اومیفرستد. در21 اگست آنها تقریبا بهدف خود میرسند، چون آنها 14 میل ازامیرفراری فاصله دارند، لیکن با گرفتن یک اطلاع سری توسط قاصدی ازجانب حاجی خان، اوبه مارش سریع شروع نموده وازخطری رها مییابد که اورا تهدید میکرد. اوقبل ازاینکه به خلم برسد، مجبورمیشود چندین حمله هزاره دایزنگی را عقب بزند که هم اکنون قدرت نفوذ انگلیس را احساس کرده وزمانیکه به بلخ میرسد تعداد محافظین اوبه نیم کاهش یافته است. قصد اولی اواینستکه به پارس برود، اما امیرنصرالله خان بهادرباو قاصد فرستاده و پیشنهاد سکونت درتحت سلطه خود باو میدهد، لذا اوسفرخود به تهران را به تعویق انداخته و مستقیما به دربارامیریوزبیک میرود.

 

شاه شجاع درتخت پدرش نشسته وبزودی توسط قسمت اعظم سرداران افغان احاطه میشود، باستثنای بعضی درگیریهای کم اهمیت، باین نتیجه میرسد که بطورمحکم درمسند نشسته است. این نتیجه گیری بعلت اعلام برخورد سازشکارانه وتفاهم خوب اوبا انگلیسها میباشد؛ اوبخاطری چنین عمل میکند که شاید دوست محمد درنزدیکی ها باشد، ولی بمجردیکه می داند او به بخارا رسیده است، میخواهد قدرت مستقل خود را بدون حامیان خود پیش ببرد. درحالیکه آنها مصمم بودند چیزی باو نسپرند جز صورت ظاهری او – و سُر دبلیو ایم ناتن همه چیز را پیش میبرد. اوتمام فرمان های خود را ازطریق شاه میدهد وشاه هرصبح دردربارش درسهای گرفته شده درشام قبلی ازکمیشنربرتانوی را تکرارمیکند. سرداران این موضوع را درک نموده و نفرت خود را با جملات شدید درتمام اوقات و درهمه جا ابراز میکنند. انگلیسها با وجود مواجه بودن با این آزادی بیان، جرات نمی کنند آنرا بطورآشکار سرکوب کنند، چون مداخله آنها درحکومت بسیارهویدا میگردد، اما آنها با تثبیت روسای اغتشاشی وایجاد نارضایتی زیاد انتقام خود را میگیرند.

 

بادرنظرداشت نارضایتی پنهانی که درحال شیوع است، انگلیسها تصور میکردند آنها بطورمحکم مستقرشده اند، لذا قسمتی ازارتش خویش را به هند میفرستند. آنها بیکبارگی وبدون کمترین توجه به افغانها تصمیم گرفتند اصلاحات اداری بوجود آورند که درقلمروی هند انجام داده بودند، جائیکه تماما بطورانکشافی و بدون تخریش تعصبات مردم اجرا میگردید، چون آنها نسبت به افغانها بسیارترسوبوده وادارۀ ایشان آسان میباشد. این درست است که آنها درافغانستان افسران بومی را درراس شعبات مختلف قرارمیدهند، اما آنها همه دست نشانده بوده، هیچگونه استقلال عمل نداشته وفقط کورکورانه هدایات افسربرتانوی را اجرا میکردند که همکارآنها میباشد. دراینمورد معلوم میشود سُر دبلیو ایم ناتن با خاطرۀ میرمحمود غلزی بهنگام استقرارحکومتش درپارس رهنمائی میشود؛ اما سُر ویلیام این نقطه را فراموش میکند یا سطحی میپندارد که میرمحمود درانتخاب پارسیان دانا تردرپهلوی افسران خود بیشترآموخته ومردمی بوده اند که همیشه درمقابل اشغالگران به خم شدن عادت کرده اند، درحالیکه افسران انگلیسی برخلاف، ارادۀ خود را برافغانهای مامورتحمیل میکند. این پلان ناکام شده وباعث تحقیرعمومی بومیانی میگردد که شعبات را تحت چنین شرایطی قبول کرده اند.

 

این سیستم بتدریج تفاهم خوب بین شاه شجاع وانگلیسها را مختل میسازد؛ آنها میخواستند آقا باشند، اما به شجاعت عملی علنی نیازداشته وآنها شاه را نیزبا اندیشه خودش درمورد حکومت نمیگذاشتند: آنها ظاهرا بیطرف بودند ولی درهرچیزی مداخله میکردند. این سیستمی نادرست هم مردم و هم درباررا ازآنها دورمیسازد؛ شاه ناخوشی بزرگ خود را بآنها  ابراز داشته ودرآخربمقابل تمام تدابیرانگلیسها اقدام متقابل اتخاذ میکند. طور مثال، سُرالکساندربرنیس که لیتنانت جنرال شهرکابل تعین شده است، تعرفه جدید وکاهش مال التجاره ورودی به افغانستان را معرفی میکند، اما شاه شجاع متوجه میشود این عمل فقط بخاطرتشویق منافع تجارتی برتانیه صورت گرفته، به اجنتهای خود مخفیانه دستورمیدهد نسبت به آنچه تعین شده عوارض بیشتری وضع نمایند. تاجران مصدوم به انگلیسها شکایت نموده وآنها به وزیر شاه معرفی میشوند واین افسرآنها را بخاطر حق خواهی به خارجیان (قبل ازاینکه به حکومت شاهی مراجعه کنند) چوبکاری میکند. درآخرتقریبا یک گسیختگی آشکاربین ملا شاکرصدر اعظم شاه وسُر دبلیو ایم ناتن بوجود میآید. وزیردسته یا حزبی ایجاد میکند بامید اینکه شاه را ازنفوذ برتانویها خارج سازد واین حزب کمترین مواظبتی بعمل نمیآورد تا اهداف خود را پنهان نگهدارد. سُر ناتن و سُر برنیس ازموجودیت آن باخبرشده ولی آنرا حقیرشمرده ووقتی طرفداران آنها تلاش نمودند نشان دهند که معافیت میتواند افغانها را تشویق کند، آنها با کلمات مشهوردوک دی گایس جواب میدهند، "آنها جرات ندارند". اما نتیجه ثابت میسازد این آقایان بهیچوجه نسبت به دوک دی گایس با حقیقت نزدیک نمیباشند.

 

افغانها که درپیچیدگیهای سیاسی ابتکارکمتری داشته وهنوزاز دو روئی حکومت کلکته تجربه کافی ندارند، ماده معاهده منعقده لارد اکلند با شاه را بخاطرداشتند که درآن قید شده بود بمجردیکه شاه شجاع بطورمحکم برتخت بنشیند، ارتش انگلیس به اندوس برمیگردد. این درست است که واژه "بطورمحکم" برای او آزادی عمل بزرگ میدهد، اما افغانها آنرا طوردیگری ترجمه میکردند؛ آنها برای ساعتی بیحوصله بودند که از شرحمایه کنندگان خویش خلاص شوند.

 

نا آرامی بالاخره گسترش یافته واعتماد فقط دربین انگلیسها موجود می باشد. افغانها پیشبین فاجعه بوده، تلاطمی که اولا درشهرها محدود است بزودی به اطراف توسعه مییابد. ملاها دیگردرمساجد "خطبه" نخوانده، اتهام می بستند که فقط برای یک حاکم مستقل میتوانند بخوانند وشاه شجاع مستقل نیست. ازطرف دیگرمصارف حفظ ومراقبت ارتش برتانیه ولایات را تقریبا ازپا درآورده، قیمت مواد اولیه زندگی چهارچند شده وفریاد های تنگدستی و پریشانی درهمه جا بلند میگردد. وزیربصورت بیهوده فرمان صادرنموده وفروش تدارکات به وضع سابق وممانعت انحصاررا صادر میکند؛ اما هیچکس باین دستورتوجه نمیکند. لذا شاه مجبورمیشود احتکار کنندگان را اسیرساخته وجواری آنها را بقیمت تعرفه و لیلام (حراج) به  فروش رساند. انگلیسها نادرست قضاوت نموده وبطرفداری آنها مداخله میکنند که باعث افزایش تخریش دربین مردم شده وباین متهم میشوند که می خواهند قحطی ایجاد کنند. توزیع غذای مفت برای مستمندان توسط آنها نیزکمکی ننموده و مردم این امتیازرا بحیث اقدام خیریه حساب نمیکنند؛ این فضیلت (توزیع فقط بیک طبقه) بشیوه دیگری توسط افغانها توجیه گردیده وانگلیسها بعوض اینکه چیزی حاصل کنند، بیشترمیبازند. دیوانگی دلسوزانه توزیع طلا درکشورهای آسیائی فقط بخاطرارضای غرور بیهوده وارزش دادن اشیا فقط بخاطراینکه قیمت بها اند، برای انگلیسها دراینمورد ترسناکترین مشکلی ایجاد میکند که هرگزبآن مواجه نشده بودند. افسران درمصارف شخصی خویش ولخرجی نموده واین باعث پائین آمدن ارزش پول میشود؛ کمیشنرانگلیس شاه را مجبورمیسازد پرداخت ماهانه افسران ملکی ونظامی را آنقدربالا ببرد که معادل سالانه آنها تاکنون بوده است، بدون درنظرداشت اینکه عواید کشورمیتواند اجازه چنین کاری را بدهد. این درست است که انگلیسها متعاقب تنظیم اداره و مقدارعواید براساس معلومات شاه شجاع (وقتیکه در لودیانه بوده است) یکمقدارپول اضافی بدست میآورند. آنها دراینمورد نیز برای بیاد نداشتن پند ماکیاولی غلط میکنند، "اقدام سفربخاطرنمایشات وآروزهای جلای وطن خطرناک و بی احتیاطی است". انگلیسها همچنان برای اجرای هر کاری، ده چند پولی را میپردازند که قبلا افغانها بدست میآوردند، طوری که تمام کارگران خوش بودند دراستحکامات یا کارهای استخدام شوند که توسط انگلیسها بوده باشد. حتی شاه شجاع نمیتواند افرادی مورد نیاز خویش را دریابد، زیرا اونمیتواند براین بنیاد پرداخت نموده و مجبور میشود توسط کارگران مصروف درترمیم قصرخود کار اضافی نموده ولی برایشان مزد عادی کشوررا بپردازد. انگلیسها باز دراینجا میانجی شده وبه وزیرمیفهماند اگرکسانیکه شکایت کرده ومطابق به تعرفه انگلیسها پرداخت نشده اند، خودشان برای آنها پرداخت کرده ومجموعه را ازحساب شاه بپردازند. این دستورجدید وتوهین آمیزباعث تخریش شاه تا درجه آخرشده وازآن لحظه تصمیم میگیرد دیگربرایش مناسبات با حامیانش اهمیت زیادی ندارد؛ اوحتی صادقانه خواستارتخلیۀ وعده شدۀ آنها ازقلمروش میشود. اما سُر دبلیو ایم ناتن با تقاضای اومخالفت نموده واعتراض میکند او نمیتواند درتختش "بطورمحکم" باشد تا وقتی که دوست محمد آزاد بوده وانگلیسها نمیتوانند اورا بدون پشتیبان بگذارند تا زمانیکه چانس برگشت دوست محمد موجود باشد. شاه شجاع بعوض اینکه متقاعد سازد، فشارآورده وازقیمومیت انگلیس استعفا میکند؛ اما شکایات تکراری اوباعث دشمنانه ترین احساسات بمقابل انگلیس شده و وقتی میبینند افغانها بنظرانگلیسها قادربه خدمت ایشان دانسته نشده و توسط هزاره ها و پارسیوانها جایگزین میشوند(که تا آنزمان یک مردم اشغالشده ومغلوب محسوب میشدند) خشم وغضب آنها بیحد میشود. شاید انگلیسها درداشتن تصوربهتردرباره اولاده پارسیان غلط نبودند، اما چنین قدمی باید با بزرگترین احتیاط، تدریجی وپس ازاستقرارکامل برداشته میشد. اشتباه دیگرایشان عادت دایمی آنها مبنی برتهدید فرستادن بعضی روسای نا آرام به هند وعدم اجرای این تهدید میباشد. شاید این عمل مانع انکشاف شورشی میشد که بعدا درآن غرق شدند. افغانها کمترین احساسی ازمیهنپرستی (پاتریوتیزم) ندارند، چون برایشان کاملا بیتفاوت است کدام قبیله یا چند قبیلۀ آنها مطیع است، اگرقبیلۀ خود شان بهره مند ازآزادی شخصی باشند؛ اما این بیتفاوتی فردی دررابطه باینکه چه کسی برآنها حکومت میکند وابستگی عمیقی به قبیله خودش دارد. لذا این تهدید های تکراری جدائی ازآنها باعث هشدارجدی شده، این ترسها بالای طرفداران دوست محمد اثرنموده وباعث افزایش نفرت و بی اعتمادی بمقابل انگلیس ها میشود: هیچکسی باین علامات مختلف نشاندهندۀ تقرب مصیبت توجه ننموده ودرآرامش کامل خواب مینمودند.

 

درحالیکه آنها مصروف اصلاح اداره بودند، مبلغین مذهبی ایشان تلاش داشتند تا درمذهب نیزمداخله نموده ودرهمه جا انجیلهای ترجمه شده به فارسی را توزیع میکردند – تبلیغ دینی ایکه باعث تخریش بیشترمیشود بعوض اینکه مفید باشد. قبل ازاینکه انگلیسها داخل افغانستان شوند، باشندگان چنین درنظرگرفته میشدند که شاید کمترین تعصب درباره کسانی داشته باشتند که معتقد به اسلام میشوند – اما درعوض، آنها آزمندترین افراد روی زمین بوده ونتیجه این بود که بزودی زنهای خود را درمقابل پول دراختیارانگلیسها قرارمیدهند، حتی با خبربودن شوهران شان؛ پدران وبرادران، دختران وخواهران خود را بفروش رسانیده واین منظره جدیدی بود که عیسویان شوهران شرعی زنان مسلمان میشوند، چون چندین افسربطورقانونی با زنان افغان ازدواج میکند. ملاها از تحریک خشم مردم بمقابل این تخطی بالای دین شان صرفنظرنکرده و درتمام جوانب افراطیگری را برمیانگیزند که بشکل کشتاروشورش در ولایات بظهورمیرسد. کلونل هیرینگ درغزنی کشته شده وکلونل اورچارد و میجر مک گریگور با مشکلات زیادی فتنه تحریک شده توسط سید قاسم را فرومینشاند. قلعۀ کلات غلزی نیزبمقابل شاه شجاع یا انگلیسها بپا میخیزند، علت آن یکی ازاعمال غیرضروری سختگیری و خشونت است که آنها دراکثرنقاط آسیا مقصرآنند.

 

لیتنانت لینچ یکی ازاجنتهای سیاسی درافغانستان، بخاطراکتشاف نظامی درکلات غلزی ازباشندگان میخواهد که دروازه های قلعۀ خود را برایش بازکند. فرمانده آن یکی ازافرادی است که ازگستاخی متحدین بیگانه بالای حاکم خویش خسته شده وجواب میدهد اگرلیتنانت لینچ فرمان شاه شجاع یا پسرش تیمورمیرزا را نشان دهد، صبح بعد میتواند با او ملاقات کند. لیتنانت لینچ با این جواب راضی نشده وبدون گفتگوی بیشتر خانه اورا با توپ تخریب نموده، رئیس وچندین نفرگارنیزیون جان خود را ازدست میدهند. زنده ماندگان که مربوط قبیله غلزی اند مدتی درمقابل طوفان خم میشوند، اما بمجردیکه فرصت میسرمیشود انتقام خود را با قتل عام تمام انگلیسهای میگیرند که بدست شان میافتد. یک قطعه تحت فرمان میجر کلیبورن درجنوب بمخاطره افتیده واین افسرزندگی خود را میبازد. سردار اخترخان علیزی با جمع نمودن یکتعداد کم سربازان قبیله خود در ناحیه زمینداورانگلیسها را درآن قسمت محصورنموده و یارمحمد خان بطور مخفی برایش قوای تقویتی میفرستد، با وجودیکه انگلیسها پول زیادی برایش میدهند، بازهم افغانهای ناراض در قلمروی او کمک و مسکن دریافت میکنند.

 

دروسط این مشکلات جدی، برتانوی ها با مصیبتهای تازۀ متحیرمیشوند، امیردوست محمد بطورمسلح درمرزهای شمالی نمودارشده ولحظۀ نباید درآماده سازی ومقابله با طوفان ضایع گردد.

 

امیربخارا شهزاده فراری وخانواده اش را زمانیکه به پایتخت اومیرسند با شیوه مناسب پذیرفته ومبلغی را برای زندگی روزانه آنها تخصیص می دهد، اما پس از5 - 6 روزمعلوم میشود که ابرازپناهندگی بخاطرکشانیدن او به دام میباشد، چون مدد معاش دوست محمد توقف گردیده و به منابع خودش گذاشته میشود. این بیتفاوتی که با مفکورۀ اسلامی مهمان نوازی بیگانه است با اهانت های اضافی دنبال میگردد.

 

تعداد زیاد پسران دوست محمد او را تا بخارا همراهی میکنند، اما جوانترین آنها سلطان جان که بخاطر زیبائی شخصی ودلپذیری بسیار متمایزاست توجه امیرنصرالله را جلب میکند. این هیولا با هولناکترین گرایشهای شرقی معتاد بوده و روزی یک افسرخویش را به خانه دوست محمد میفرستد تا سلطان جان را به قصربیاورد. پدرش با آشنا بودن به خصلت امیریوزبیک ازرفتن اوممانعت کرده وفورا فرمان میدهد سلطان جان همراه با پسردومش اکبرخان و100 سوارافغان بخارا را ترک کند. آنها همچنان میکنند، اما بزودی تعقیب شده وپس ازمقابلۀ نومیدانه در نزدیک قرشی که افغانها دوسوم قوای خود را ازدست میدهند، مجبورمی شوند سلاح برزمین بگذارند. دوبرادربه بخارا اسیرآورده شده وضرور نیست گفته شود سرنوشت سلطانجان دردستهای نصرالله چه بوده است.

 

وضع امیردوست محمد پس ازاین حادثه بسیارغم افزا میگردد؛ اوهرروز باید بعضی تقاضاهای جدید آن ستمگررا رد کند؛ حتی زندگی اش درخطر قرارمیگیرد، چون نصرالله خان درپهلوی نفرت میراثی بمقابل افغان ها، میخواهد خود را درچشم انگلیسها با نشاندادن دشمنی به امیرکابل مشهور سازد، زیرا شاید آنها روزی داخل قلمروی اوشوند. قاصدانی بین اووشاه شجاع رد وبدل شده وهردوشاه یکی ازتوطئه های را همآهنگ میسازند که آسیائیها اغلبا برای تامین اهداف خود بکارمیبرند، وقتی شاه پارس به نصرالله خان نوشته واطلاع میدهد اورا مسئول اعمالی شریرانۀ میداند که شاید بالای دوست صورت گیرد درحالیکه اعلام کرده است تحت حمایه خاص خود قرارداده است. شاه همچنان ازاو میخواهد به این رئیس و خانواده اش اجازه زیارت مکه بدهد، همچنان به امیربخارا ارادۀ شاهانه مبنی برجنگ را میفهماند اگر به دساتیراوعمل نشود.

 

نصرالله بصورت آشکارازاعلام خشم خویش بمقابل شاه پارس ترسیده وبه دوست اجازه میدهد بخارا را ترک کند؛ اما قصد دارد این رئیس بدبخت را بقتل رسانده وآنرا نتیجه یک تصادم اعلام کند. اوقبل ازعزیمت دوست محمد، شخصی را به سواحل اکسوس فرستاده ودرهماهنگی با مردان گذرگاه فرمان میدهد تا کشتی را واژگون ساخته و مراقب باشند که امیر زنده به ساحل نرسد.

 

خوشبختانه وقتی اوبسواحل دریا رسیده وبا ظن ازبعضی خطرات کمینی، این موضوع به دوست رسانیده میشود، ؛ دراینوقت کاروانی که ازجنوب به سمرقند میرود بآنجا رسیده واوبا تغیرقیافه ودریک تخت بیمارموفق به فرارشده وباینترتیب ازنظارت مقامات بخارا طفره میرود. زنان او بعدا آن شهررا ترک کرده و با فرستادن یک قاصد بخاطرتغیرمسیرحرکت 7 میل دورترازسمرقند باومیپیوندند، جائیکه اوفکر نمیکند در ورود بآن محتاط باشد. دراینجا اولباس زنانه خویش را که بهنگام فرارپوشیده بود بیرون آورده، به سواری اسپ به شهرسبزمیرود تا مهمان نوازی خان شهرسبز را خواستارشود که سخاوتمندانه اعطا میشود، اما صرف برای یک زمان کوتاه، چون با وجودیکه این خان ازامیربخارا نفرت دارد از قوت اومیترسد. لذا با تهدیدها وفرمان او برای کشتن دوست محمد و پسرانش هشدارشده، با درد محرومیت ازخانات خود، بطورمخفی وسایل رسانیدن مهمانش به خلم را مهیا میسازد. میرولی رئیس این ولایت که با تقرب انگلیسها آسوده نمیباشد، به بامیان رسیده وبا آمادگیهای جنگی اورا میپذیرد. لحظات رسیدن دوست محمد نمیتوانست بیشترازاین مساعد باشد، چون طرفداران امیردرتحریک کوهستان موفق شده و مردم از اطاعت فرمان های شاه شجاع (درواقعیت ازانگلیس) انکارمیکنند. نارضایتی در ولایات دیگرافغانستان عمومی شده واگرفرمانهای انگلیس هنوزهم اجرا میشد ناشی ازضعف ومخالفت مقامات بوده است، زیرا آنها باندازه کافی فعال بوده ومیدیدند چانسی خوبی برای اخاذی میباشد. سُر دبلیو ایم ناتن نمیداند چه کند و بالای چه کسی اعتماد نماید – چون افغان هائیکه باو خاین نبودند، دربیمیلی موجود وانکشاف شورش بیتفاوت میباشند: او فرمان میدهد و فورا آنرا لغومیکند؛ درآخرمصمم به تدابیرشدید میشود، بامید اینکه شورش را خاموش سازد. باین ارتباط یکتعداد افراد مشکوک را دستگیرمیکند ولی مقصرین واقعی را پیدا نمیکند که اکثریت ایشان بدور شاه شجاع میباشند.

 

حاجی خان کاکراولین رئیس افغان که به انگلیس پیوست (بخاطرنشاندادن استقلال زیاد ومظنون به تعقیب آهسته دوست محمد بخاطروقت دادن برای فراراو) دستگیرو به هند فرستاده میشود. دوسرداردیگرغلزی به نامهای عبدالرحمن خان وماهمی که نزد سیکها پناهنده بودند (مخالف تمام قوانین مهمانداری) به انگلیسها سپرده شده وبه هند فرستاده میشوند. در کندهار شدت به نهایت میرسد؛ اکرم خان نورزی متهم به سلاح گرفتن بمقابل مهاجمین شده، دستگیروازدم توپ پرانده میشود. حاجی دوست محمد خان اسحاقزی تقریبا درعین زمان درزندان کندهارمیمیرد ومردم مظنون بودند که زهرداده شده است. چنین است وضع امور، وقتی والی خلم ودوست محمد برای جنگ آمادگی میگیرند. بتاریخ 30 اگست، میر افضل خان پسربزرگ امیروفرمانده محافظین پیشرو یوزبیکهای افغان، به موضع انگلیسها در باجگا حمله میکند، اما پیروزنشده وازبدنه عمده ارتش عقب میافتد. دوست محمد چند روزدیگرمنتظرمانده ودر18 سپتمبر پیشنهاد جنگ توسط کلونل دنی را قبول کرده واوهم شکست میخورد که پس ازآن یوزبیکها درمجموع عقب نشینی میکنند. بآنهم این آزمایشات، امیر را نترسانده وبه کوهستان میرود، جائیکه اکثریت روسا ازاوپشتیبانی نموده، با افراد خود باو پیوسته و یکجا با افرادیکه درخلم پیوسته بودند، یک قوت موثر6 هزارنفری ایجاد میکند؛ نیروهای تقویتی ازنواحی دیگر نیزرسیده وخود را تحت فرماندهی اوقرارمیدهند، اما سُر ایم ناتن حرارت آنها را برای طرفداری ازرئیس سابق شان با توزیع سخاوتمندانۀ طلا در بین قبایل دشمن سرد میسازد. دوست وهمراهانش که ازقدرت این سنگ محک (معیار) صداقت بالای افغانها بسیارخوب خبرداشتند، ازنتیجه احتمالی این ولخرجی هشدارگردیده وبتاریخ 2 نومبر1839 بالای نیرو های جنرال سیل وشهزاده فتح جنگ پسردوم شاه شجاع دردره پروانه حمله میکنند. سربازان دوست دلیری زیاد نشان داده، قطعۀ دوم سواره منظم بنگال متزلزل شده ودرمقابل یک دسته 80 نفری افغانها تحت فرماندهی امیر فرارنموده که آنها را دروهله اول شکستانده وبعدا با پیاده بجنگ پرداخته وضایعات زیادی (بخصوص افسران) را بالایشان تحمیل میکند. جنگ این روزبنفع دوست محمد بوده وارتش انگلیس به شکست کامل مواجه میشد اگرآنها جنگ را روز بعد شروع میکردند، اما چون پیروزی مشکوک است، آنها مصمم به پیروزی با طلا میشوند؛ اجنتهای آنها داخل قرارگاه امیر شده وچنان بخوبی وبسرعت مانورمیکنند که امیرفقط میتواند با چند نفر دلاور که باو وفادارمیماند ازمرگ توسط سربازان یاغی خویش با فرار سریع نجات یابد. دوست محمد بعدا به کوهها عقب نشینی کرده وبرای مدتی درآنجا آواره وسرگردان میماند؛ طرفداران او بتدریج توسط رشوۀ انگلیسها وهم ازترس زمستان سخت کوهها ازاوبریده وبخانه های خود برمیگردند. دوست محمد درآخرکاملا تنها مانده وتا اندازه زیادی از محرومیت وشدت موسم رنج میبرد؛ اما تمام موضوع این نیست – او خود را مورد شکارافغان های میبیند که امیدواراند پول زیادی دربدل تسلیمی او به دشمنانش بدست آورند واین بالاخره باعث میشود اوفیصله نماید که خود را دراختیارانگلیسها بگذارد.

 

اوبتاریخ 4 نومبر1840 تقریبا بتنهائی بپای دیوارهای کابل رفته و با استفاده ازیک ملاقات تصادفی با سُرویلیم مکناتن خود را تسلیم اومیکند، اوشمشیرخود را تسلیم اونموده وخود را معرفی میکند. دپلومات انگلیسی فورا آنرا برحسب احترام به امیرداده ویکجا به کابل برمیگردند. دوست محمد تا زمانیکه درکابل میماند با عزت معامله گردیده وبعدا با زنانش به هند فرستاده میشود، جائیکه باومستمری داده شده وبطورمحتاطی توسط اجنتهای سیاسی کمپنی هند شرقی محافظت میشود؛ پسرانش که در افغانستان مانده بودند(باستثنای اکبرخان) بزودی باو میپیوندند.

 

ما گفتیم این رئیس {اکبرخان} توسط بخارائیان پس ازیک جنگ خونین درقرشی اسیرگرفته میشود. دربرگشت به بخارا اوتوسط فرمان نصرالله خان محبوس شده ومتعاقبا ازآمدن با پدرش ممانعت میگردد. اما پس از فرارپدرش، نظارت اوتا اندازۀ کم شده، موفق به فرارشده وبه شهرسبز میرسد: اما خان آن محل با ترس دادن پناهندگی باو با عین دلایل که مانع اقامت پدرش گردید، باو بدرقۀ دوسواره تا خلم میدهد، جائیکه والی خلم این فراری را با چندین اقارب دیگرش که باوپیوسته بودند، میپذیرد.

 

با درنظرداشت نظارت شدیدیکه بالای دوست محمد وجود دارد، با احترام وتوجه زیاد توسط لارد اکلند معامله شده، میخواهد برایش تصور روشن قدرت برتانیه درهند داده و او را بتمام زرادخانه، انبار مهمات، کارخانه کشتی سازی وغیره کلکته میبرد. امیربا دیدن تمام آنها حیران مانده و پس ازآن با اعتقاد راسخ غالبا به پسرانش تکرارمیکند (وقتی آنها میخواستند با انگلیس ها بجنگند)، "آنها شکست ناپذیربوده و شاید روزی آقای جهان شوند". پس ازچند ماه سکونت درکلکته، دوست محمد بعلت اقلیم بنگال مریض شده و اجازه مییابد با فامیلش درلودیانه بپیوندد – متعاقبا باواجازه داده میشود درکوههای زندگی کند که هوای آن برای صحتش مطلوب میباشد.





  
  
Copyright © 2005-2009 www.khorasanzameen.net