تاریخ افغان ها، فصل بیست و دوم – حکومات ایالات افغانها بازگشت برویۀ نخست

 

نویسنده: ژوسیف. پیری. فیریَر، قبلا شارژدافیر و بعدا معاون – جنرال ارتش پارسیان

 

برگردان انگلیسی ازمتن فرانسوی: کپتان ویلیام جیسی، لندن، مارچ 1858

 

برگردان فارسی ازمتن انگلیسی: سهیل سبزواری

 

پافوس، اکتوبر 2009

 

فصل بیست و دوم – حکومات ایالات افغانها

 

حکومات ایالات افغانها، قدرت امیران، نفوذ روحانیون، یاغیگری سرداران، تصورحکومت، برخورد امورات عامه، عدم ثبات قدرت، طرق تامین آن، خصایل سرداران، طبقات مولد، عدم خروج ازکندهار، احساسات قبیلوی، کیفیتهای مزدورمنشی سرداران، عدم وفاداری سربازان، نتایج جنگهای متعدد، حاکمان مستقل و سرداران، تفوق محمد زیها، قدرت بارکزیها، احتمال ابقا، ازدواج انگلیسها درافغانستان، ارتش افغان، ترکیب آن، تجهیزسهل قطعات، نادانی انظباط نظامی ومفاد غیرمحسوس آن، ضرورت جنگ، تعدد سواره، طرق جنگ، عدم شناخت حقوق افراد، ساختمان شهرها، قبایل جنوب، قوت ارتش افغان درهرقلمرو، سربازان یارمحمد، پول، تدارکات، شراب، اوزان ومقیاسها، پارسیوانها، حرفه های میخانیکی، تولیدات اروپائی، مالیه.

 

حکومات ایالات افغانها تا اندازۀ خصلت شاهی دارند، ولی بیشتردارای جنبۀ نظامی، ارستوکراتیک، جمهوری مستبدانه ودیکتاتورانۀ مادام العمرمیباشد. حاکمان مستقل، مطلقه بوده وهرگونه تغیریکه درحکومت برایشان ضرور یا مناسب بنظربرسد، میآورند؛ آنها میتوانند زندگی یا دارائی رعیت خود را سلب نموده وباین ارتباط درمحدودۀ قرارمیگیرند که فقط جنبۀ احتیاط را درنظرمیگیرند. مذهب یگانه وزنه مقابل قدرت آنهاست؛ این باعث میشود روحانیون نفوذ زیادی داشته باشند، کسانیرا که اوبیهوده تلاش میکند مطیع اراده ورضایت خویش نگهدارد؛ بیهوده تر اینکه کوشش کند به حقوق و امتیازات سرداران یا روسای قبایلی تخلف ورزد که هرگزحاضرنیستند به واگذاری نفوذ خود درامورات حکومتی تن دردهند. میتوان ادعا کرد که درافغانستان، باندازۀ تعداد سرداران، حکومات مستقل وجود دارد، چون هر یک مطابق میل خود حکومت میکند؛ اینها متعصب، یاغی وجاه طلب بوده وحکومت مستقل میتواند آنها را فقط با استفاده ازرقابت ها، عداوتها ومخالفتهای یکدیگرتا اندازۀ مهار ودریک نظم نگهدارند. دراینجا هیچ گونه وحدتی وجود نداشته، هیچ چیز دایمی نبوده، همه چیزبه هوا وهوس یکتعداد ستمگران مطلق العنان وخود کامه وابسته است که همیشه در اختلاف با یکدیگرقرارداشته وقبایل خود را حامی منازعات شخصی خود میسازند؛ نتیجه آن، یک احساس دایمی تندخوئی میباشد که بالاخره به جنگهای خونین داخلی منجرشده وقلمرو را بحالت هرج ومرج ووخامت دایمی مبتلا میسازد.

 

دراروپا همه چیزرا تمدن تنظیم نموده است؛ اکثریت شهروندان آن علاقمند دانش، هنر، صنعت وتجارت اند که باعث ثروتمندی ورفاه مردم شده وعادات و شرایط مردم را بهبود میسازد: وقتی جنگی واقع شود، فقط یک بخش کوچک مردم برای دفاع کشورسلاح برداشته وتمام نیازارتش را تامین میکند که عنصرنظم وامنیت است – خلاصه، حکومت محافظ بوده وازمنافع عمومی مردم مراقبت میکند. اما درافغانستان، تصور و هدف حکومت و رعیت (مردم) کاملا متفاوت است؛ دراینجا هرفرد فقط بفکرتخریب وبی نظمی (بهم ریختگی) است؛ دراینجا اوباید با کمترین زحمت خود را ثروتمند سازد وآنهم با غیرمشروع ترین وسایل. صاحبان قدرت بعوض رهنمائی ایشان درمسیردرست، بعوض دادن نمونه خوب توسط برخورد خود و بهترسازی وضع مردم، آنها را با اخاذی بارنموده وخود شان را بقیمت آنها ثروتمند میسازند.

 

این سیستم چپاول واختلاس توسط ماموران تمام طبقات صورت گرفته و اثرات اندوهناکی بالای مغزمردم دارند که آنها نمونه مافوقان خویش را تعقیب ودنبال میکنند: وقتی مردم میبینند بزرگان آنها بعوض مشغولیت درجهت رفاه آنها فقط بفکرلذت خود شان بقیمت آنهاست، آنها نیزبنوبه خود، خود پرست و حریص شده و بیکارگی را نسبت به یک صنعت یا حرفه ترجیح میدهند که فقط بمفاد ستمگران آنها تمام شده وباعث اذیت وآزاربیشترخودشان میشود. تصرف غیرقانونی اموال ودارائی مردمان دیگر، نمونه ایست که هرافغان روزانه ازروسای شان یاد گرفته وفکر میکنند این عمل یک اقدام مناسب وعادلانه است؛ اثرات این اقدامات، ایجاد یک وضع دایمی بیقراری ومزاحمت است. طوریکه من قبلا گفتم، آنها یاغی ترین مردم آسیا و مشکلترین مردم برای حکومت کردن اند: آنها همیشه وبا اشتیاق ازآمدن یک حاکم جدید پذیرائی میکنند، اما یک حاکمیت طولانی یا صلح طویل با همسایگان، برای آنها غیرقابل قبول است؛ هرگاه آنها فرصتی برای تخلیۀ هیجانات اضافی خویش با مخالفین خویش نیابند، با یکدیگربجنگ میپردازند.

 

اگرگفته شود که شجاعت اولین فضیلت آنهاست، همچنان میتوان گفت که هیجان اولین نیازآنها میباشد؛ لذا صحنه های خشونت برپا گردیده، باعث تغیرحکومت شده و یکجا با آن با سرعت غیرقابل تصور، تغیرحاکمان صورت میگیرد. اگرکسی مقدارپول کافی داشته وآنرا دربین مردم توزیع نماید، بزودی طرفداران کافی پیدا نموده ودربقدرت رسانیدن اوکمک میکند؛ باوجودیکه قدرت درافغانستان موروثی است، توالی منظم تخت نشینی بهیچوجه وجود نداشته ومبهم ترین چیزممکن است. وارث قانونی، همیشه مجبوراست حق حاکمیت خویش را به انتخاب وچانسهای جنگ تسلیم کند؛ نتیجه بندرت مشکوک بوده وهمیشه کاندیدی برنده میشود که به سربازان پول خوبترپرداخت کند که باووفادارمانده اند؛ لذا ازاینجاست که تعداد زیاد ماجراهای مبهم توسط تهاجمات غارتگرانه شکل گرفته وبه قدرت عالی ارتقا مییابند.اینها دراکثریت موارد نسبت به ستمگران حریص و خونین، کمی بهترمیباشند. درافغانستان هرکسیکه پیروزشود مشروع بوده و باینترتیب پیروزی، بزرگترین آدم رذیل را مطلوب میسازد؛ رذایل یا فضایل او دارای اهمیت ناچیزی برای مردم است؛ اگر او پول خوب پرداخت کند، معبود ایشان میشود؛ بمجردیکه کیسه اوخالی شود یا بخت او برگردد، بیکبارگی مورد تحقیروتنفرقرارگرفته ومجبور است خود را تبعید کند یا بهمان تاریکی مبهمی عقب نشینی کند که ازآنجا آمده است.

 

افغانستان یگانه قلمروی درجهان است که درآن موقف فرد کاملا نامعلوم است؛ یک سرداری که امروزثروتمند وقدرتمند است فردا غارت شده، از همه چیزتهی گردیده، بیک خدمه تبدیل شده ومطیع کسانی میشود که تا آنزمان ازکوچکترین امیال اواطاعت میکردند. اعضای خانواده اومتفرق و محروم شده و بهمین علت است که دراین قلمرو تعداد زیاد اشراف ژنده میبینیم. دراینجا صدها خان وجود دارند که بحیث سربازان شخصی وحتی خدمه های درجه پائین کار میکنند؛ اما صرفنظرازنوع مصیبت، تنزل یا فلاکتی که دچارشده اند، آنها همیشه بطورعجیبی مغرورنسل خود بوده و افتخاراشرافی آنها ازطریق لباس یا طرزرفتارخشن وبی ادبانه آنها بروز میکند.

 

حاکمان مستقل افغانستان هرنوع عنوان یا القاب را بدون درنظرداشت اساس وبنیادی بافراد ناچیزوگمنامی اعطا مینمایند که بطورکامل توجه یا مواظبت لازم بآنرا ازبین برده است. چانس اینکه هرآدم پرانرژی میتواند تا عالیترین مقام ارتقا کند و وسایلی که بدان نایل میشود، دربین مردم، سرداران و حاکمان مستقل، یک نوع آشنائی را بوجود آورده است که درهیچ کشوردیگری دیده نمیشود. افراد پائینترین نسل وطبقه، ملبس با لباس ژنده وپوشیده با حشرات میتوانند هرشکایتی را شخصا به شاه پیش نمایند؛ آنها بنزد او رفته و درمقابل او بدون هرگونه تشریفاتی مینشینند، بیکبارگی داخل شده و بدون مقدمه داخل قصه میشوند، آنهم با چنان سهل انگاری که مشخصه طبیعت افغانها است. حاکمان مستقل میبینند، میپذیرند وبحث میکنند به هردرخواستی حتی درباره بی اهمیت ترین موضوعات، و وزیراو(اگرداشته باشد) بصورت عام، به تصامیم آقایش اثرمیدهد.

 

ازاینکه روسای افغان هرگزازبودن طولانی درمقامهای دولتی مطمئین نیستند، اولین فکرآنها همیشه اینستکه چطوربتوانند صندوقهای خود را پُرنموده و قلمرو را خراب کنند؛ هراقدام بزرگ و سیاسی بمفاد آینده را بخاطرناچیزترین منفعت آنی وکوچک قربانی میکنند. طریقه دیگرثروتمند شدن، قراردادن ادارات عامه برای فروش به بزرگترین مشتریان (مزایده کنندگان) بوده وبعدا خریداران فکرمیکنند درارتکاب هرنوع تقلب برای جبران پول خود قابل توجیه میباشند. آزادی شخصی ایکه درافغانستان وجود دارد درهیچ نقطۀ شرق دیده نمیشود؛ هرافغان میتواند هرجائی برود که فکرمیکند برایش مناسب است؛ اومیتواند سلطنت را با خانواده خود ترک گوید، نه مقامی وجود دارد که پرسان کند و نه پاسپورتی ضروراست، هیچکس حق ندارد مداخله یا ممانعت کند؛ حاکمان مستقل نیز ممانعتی بعمل نمیآورند، چون افغان موجودی است بسیارغیرمولد که همه چیزرا مصرف میکند ولی هیچ چیزی تولید نمیکند: اما چنین موردی در باره پارسیوان ها یا هندوهای این قلمرو صدق نمیکند که طبقات صنعتی و تولیدی جامعه میباشند. بخصوص آنهائیکه درکندهارزندگی میکنند، دراین قلمروبرخلاف میل شان نگهداشته شده وهرگاه بخواهند آنرا ترک کنند، شدیدا مجازات میشوند. طوریکه ما دراروپا میدانیم، نمیتوان گفت که در اینجا هیچگونه روحیه قومی دربین افغانها وجود ندارد؛ آنها بیشتربرای منافع شخصی خود میجنگند تا برای استقلال خود؛ بآنهم دراینجا چیزی بنمایش گذاشته میشود(با وجودیکه بصورت عام احساس نمیشود): یک احساس عاطفه یا تعصب افتخارآمیز به قبیلۀ خود که باعث نفرت ازهمسایه اش میشود، با وجودیکه ازعین نژاد است: لذا میتوان تائید کرد هرقبیلۀ افغان احساس قبیلوی خود را داشته واین آنچیزی است که یک قوم را حفظ میکند؛ منافع به تنهائی میتواند وحدت گذرا ایجاد نموده و زمانی که هدف ارضا میشود، رقابت های متنوع شروع شده و طوایف نوسانات خود را ازسرمیگیرند.

 

سرداران دریکزمان و درعین وقت، هم قوت وهم مصیبت شاهان اند؛ وقتی تفاهم خوب بین شان موجود باشد، بیدرنگ سلاح گرفته وازاودفاع میکنند، وقتی فکرکنند کمترین منفعتی نصیب شان میشود، آمادۀ شورش بمقابل اومیباشند؛ بآنهم درهرچیزیکه بی میل شوند، حتی حاکم مطلوب خود را نیزاطاعت نمیکنند؛ بعلاوه، آنها همیشه وبیصبرانه منتظرتعویض یکی با دیگری میباشند، بامید اینکه بتوانند استفاده بیشتری نمایند. هربخش یک قبیله نظربه تعداد و وسعت ساحۀ آن، توسط یک یا چند سردار فرماندهی میشوند. این روسا با وجودیکه ازقلمرودیگرومذهب دیگراند، میتوانند با دیوکها (اعیان) وبارونهای (اشخاص برجسته) قرون وسطی فرانسه مقایسه شوند – بمراتب قدرتمند تراز شوالیه ها(نجیب زادگان) و کسانیکه بالای چند خانواده آقا (پائینترازشوالیه) قدرت داشتند – کسیکه دراوقات جنگ خود و افراد خود را تحت فرمان رئیسی نامنویس میکند، که بیشترین اعتماد داشته وبهترین پول برایشان بپردازد. اینها همچنان خصوصیاتی دارند که مشابه سربازان اجیرایتالویان قدیم است، یعنی فروش خدمات خویش به بلندترین خریدار. آنها بهنگام جنگ یا صلح آماده اند تا ازصفوف امیرکابل بخدمت وزیرهرات، رئیس کندهار، انگلیسها، پارسیان، سیکها، تاتارها، بلوچها یا عکس آن بدون کمترین تشویشی بروند؛ برای آنها فرق ندارد دوست امروزشان، دشمن فردای شان باشد یا حتی بمقابل اقارب خود سلاح بگیرند؛ عشق پول آنها را قادرمیسازد تمام این ملاحظات را کناربگذارند. سربازان درمقیاس کوچک همان چیزی را تقلید میکنند که روسای ایشان درمقیاس بزرگ انجام میدهند، یعنی آنها یکجانب را ترک کرده وخود را بدیگری وصل میسازند، بدون احساس هرگونه ندامت یا تحمل کمترین خفت؛ این موضوع بحیث سنت قبول شده وهیچ شرمی دراجرای آن وجود ندارد.

 

عواقب آن اینستکه یک حاکم مستقل هرگزازسربازان خویش اطمینان نداشته واگرشخص دیگری پول بیشتری بپردازد یا بصورت بهتری معامله کند، آنها به قرارگاه اوخواهند رفت. قدرت روسای قبایل بالای رعیت شان چنان موثراست که بعضی اوقات با یک میله آهنی فرمان میرانند؛ اینها رئیس را منحیث پدرخود فکرکرده وعادت کرده اند از طفولیت اورا اطاعت واحترام کنند؛ اواز طایفه خودشان بوده، قدرت و صلاحیت خود را ازطریق خط طویل اجدادی بدست آورده اند؛ اما این دلایل بهیچوجه نمیتواند او را همیشه از تباهی نجات دهد؛ فقط  ضرور است نارضائیتی را تحریک کرد؛ بعدا اومورد حمله قرارگرفته، تعقیب و رانده شده وحق او به یک برادریا کاکا یا شاخه پهلوانتقال مییابد، طوریکه حقوق فیودالی درخانواده باقی میماند.

 

جنگهای که سرزمین افغانستان را درطول 70 سال گذشته سرخ ورنگین ساخته، به خانواده های کهن چنان صدمه رسانیده که تعداد زیاد شان منقرض گشته وچندین قبیله بدون سر مانده است. دربعضی موارد، وقتی حاکم مستقل کوشش نموده تا برایشان رئیس مطلوب خود را بعوض یکی ازخودشان تعین کند، تصادمات هولناک وخونینی بوجود آمده که همیشه با پیروزی رئیس انتخابی قبیله بپایان رسیده است. این مقاومت باندازه کافی طبیعی است. قبولاندن رهبریکه بالایشان تحمیل شود، میتواند واگذاری حقوق وتسلیمی ایشان به مرحمت شهزاده پنداشته شود؛ اما کسی که فرماندهی خود را با حق انتخاب بدست میآورد ازموقف وامتیازات خود با سرسختی دفاع میکند، مهم نیست چه کسی باوحمله میکند.

 

ملاقات سرداران دردربارحاکم مستقل بسیارنادراست، چون آنها بصورت عام بیمناک افتیدن در دامی میباشند که اغلبا برای ایشان گذاشته میشود و توقف طولانی درآنجا را خوش ندارند. آنها ترجیح میدهند دربین قبیله خود و دهکده های مستحکم خویش اقامت داشته باشند که عموما دربلندی ها قرارداشته ودرموارد حمله، میتوانند بصورت آماده ودوامداردرمقابل دشمنان مقاومت کنند. قویترین سرداران توسط حاکم مستقل مورد نوازش بیشترقرارگرفته واکثرا با اعطای امتیازات باو وصل میشوند نسبت باینکه ازایشان بترسند؛ اوبطورمعمولی و با درنظرداشت حفظ صلاحیت رسمی بالای آنها، تمام مالیه را بخشیده وبعوض آن ایجاد قطعه سربازان بهنگام جنگ بمقابل او توسط همسایگان را تحمیل میکند. این سیستم رنجور، قدرت عظیمی به سرداران میدهد؛ حاکم مستقل مرهون آنها بوده و جاه طلبی این مردان است که باعث ایجاد جنگهای متعدد داخلی درافغانستان میشود، چون آنها همیشه درشورش قراردارند.

 

درمسیرتاریخ نشان داده میشود آنها تحت سلطۀ حاکمان سدوزی، چه اضافه روی های مرتکب شده اند؛ اگرآنها اغلبا محمد زیها را عزل و نصب نکردند بعلت اینستکه آن خانواده دربین افغانها یک استثنا بوده وآنهائیکه ترکیب آنرا میسازند، افراد دارای ذکاوت عالی و پرانرژی میباشند. آنها همچنان دارای تفوق دربالای روسای دیگربوده ومیدانستند چطورایشان را با ایجاد تفرقه و مقیم ساختن قبیله بارکزی (که محمد زی مربوط آنست) درجلگه ها و وادیهای جنوب کندهار تا غزنی کنترول کنند. این موقعیت مرکزی بآنها توانائی میدهد تا قوتهای خود را بسرعت بهرنقطه حرکت داده و شورشها را با چابکی ونیرومندی سرکوب ساخته وهم ازنگاه تعداد نسبت به قبایل دیگریکه کنترول مینمودند قویتر بودند. تعداد زیاد آنها را به بخش ها تقسیم نموده یا پراگنده ساخته اند تا نتوانند بهمدیگرکمک متقابل نموده وآنها را با وسایل بزرگترتحت نظردارند. طایفۀ که حاکم مستقل مربوط آنست، همیشه ازامتیازات ومنافع بزرگی نسبت بدیگران برخورداربوده واین دلیل مهمی است که هرقبیله بطور دوامدارطغیان وتلاش دارد تا رئیس خود را به قدرت برساند.

 

شهزادگانی که درافغانستان حکومت میکنند تا اینزمان با خوش قسمتی و خشونت، شورشهای را که درایالات آنها رخ داده سرکوب نموده اند؛ اما باوجودیکه این امرآنها را توان داده تا مخروبه های حکومت را برای چندین سال نگهدارند، ما نباید تصورکنیم محمد زیها روحیه طغیان و شورش را ازبین برده اند که تا اندازه زیادی هم ضرورت خصلت افغان است وهم اثرات یک نظم اجتماعی نادرست؛ بارکزیها میتواند فردا سرنگون شوند، آنها روزانه دریک موقعیت مشکوک زندگی نموده و سرنوشت آنها مربوط به بخت ومسرت دشمنان آنهاست. برنیس تائید نموده دوست محمد مورد پسند افغانها بوده واولین حاکم مستقلی بوده که برایشان شربت صلح را چشانیده و فراوانی وامنیت بوجود آورده است؛ اما وقتی فرارسید که آنها بایست نمک شناسی خود را نشان دهند با اوچه معامله کردند؟ این رئیس را بخاطرشاه شجاع ترک نمودند، کسیکه در پائینترین سطح توجه قرارداشت. انگلیسها کابل را بدون هیچگونه مقاومت جدی تسخیرکردند؛ باوجود آنچه گفته شد وآنچه باید گفته شود، من تائید وتصریح میکنم آنها با تحسینات واظهارات دوستانه وصمیمانه بدون کمترین درخواست ازجانب روسای استقبال شدند که متعاقبا اعلان کردند دشمنان ایشان خواهند بود. این سرداران امیدوارطلا بودند؛ تازمانیکه بآنها داده میشد قبول نموده وهیچ چیزی نگفتند؛ دراینوقت وجدان آنها مرده و حتی احساس متعصبانه مذهبی (افراطیگری) درسینه هایشان خاموش شده بود؛ شوهران عزت زنان خویش را فروختند، پدران از دختران را، برادران ازخواهران را، بالاخره اوضاعی بمشاهده رسید که تا آنوقت هیچکس نشنیده بود: یکتعداد مردان انگلیسی وعیسوی شوهران شرعی زنان افغان شدند(کسانیکه مذهب اسلام را قبول کردند). پول، این افغانهای سفاک را مانند گوسفند رام ومطیع میسازد، اما به مجردیکه کمپنی هند شرقی فرمان میدهد هزینه پرداخت آنها کاهش داده شود، به یکبارگی یاغیگری وافراطیگری شروع میشود؛ درحالیکه معاشات و اعانه های که بدست میآوردند حتی پس ازاین کاهش، بمراتب بیشتراز مقداری است که آنها ازحاکمان مستقل خویش بدست میآوردند، اما در اینمورد مثل موارد دیگرخصوصیات زیاده جوئی، بی ثباتی، بیقراری و دمدمی آنها باعث شورشی میشود که قدرت امیردوست محمد را درکابل وکهندل خان را درکندهاردوباره ایجاد میکند. برگشت آنها با تمام شکوه وجلال توسط رعیتش تجلیل شده وازآنزمان برعلیه این رئیس اغتشاش نکرده اند! آنها مثل سابق بازهم دراولین فرصت به او پشت خواهند کرد؛ اگراین شهزادگان آنقدرخوشبخت باشند که زندگی پرمشقت خود را در قدرت بپایان برسانند، بزرگترین چیزی است که میتوانند متوقع باشند. برای آنها یارمحمد خان هرات ناممکن است بتوانند سلطنتی تاسیس کنند که بنیاد آن باندازه کافی محکم بوده و آنها بتوانند آنرا با اطمینان به وارثان شرعی ایشان بسپارند؛ حاکمیت دراین قلمروفقط با ملاحظات فردی وجود دارد – زیرا اغلبا با پایان زندگی او بپایان رسیده وبعدا تابع حوادث نامعین یا نوکربخت میشود.

 

ارتش افغان درموارد ضروری متشکل ازتمام مردان است، چون هر مرد سربازمادرزاد بوده و بمجردیکه بتواند تفنگ را محکم بگیرد خود را با یک رئیس وصل میسازد. چون سربازان پرداخت منظم ندارند ودر جریان خدمت(بصورت عام) ازطریق غارت زندگی میکنند، مشکل است گفت کدام یک فاجعه بارتر برای مردم است، ارتش خود شان یا ارتش دشمن شان، چون هریک انواع اضافه رویها را مرتکب شده، منطقه را تخریب نموده واثرات ترسناک عبورخود را بجا میگذارند؛ اگرعامیانه گفته شود قوت ارتش هرقلمرومربوط به احتمال نگهداری ناحیه ایست که بآن میروند.

 

با اولین خبرجنگ، سرداران با قطعات خود به قرارگاه حاکم مستقل شتافته وهریک با خود تعداد افراد را متناسب به طبیعت واهمیت فرماندهی خود میآورد. قطعات یکجا شده ارتش را تشکیل میدهند؛ اما بعلاوه اینها طبقه دیگرجنگجویان نیزوجود دارند، باوجودیکه بهترین نمی باشند، اما اغلبا تعداد شان بسیارزیاد است؛ طورمثال، باشندگان شهرها که به هیچ رئیسی وابسته نبوده، ازحساب خود و بمصرف خود میجنگند، کاملا باساس علاقمندی و بامید بدست آوردن غنایم بزرگ. بعضی اوقات این نیروهای نامنظم یکجا شده، یک رئیس یا روسای را انتخاب میکنند که خود را تحت فرماندهی آنها قرارمیدهند؛ اما بیشتراوقات، آنها بچندین قطعه کوچک دوستان یا آشنایانی تقسیم میشوند که ازیک محل آمده، باهم پیوند داشته وعلاقه دارند درمنافع همدیگرشریک شوند؛ آنها مطابق به سبک خود وبدون نظم مارش میکنند، ولی حرکت خود را نظربه پیشرفت ارتش تنظیم نموده یا زمانی آنرا ترک میگویند که نظرومیل شان باشد. این عناصربعضی اوقات بصورت متحد یا غیرمتحد، ارتش افغان را تشکیل میدهد، اگرکسی بتواند چنین نامی به مجتمع مردان، حیوانات و پیروان مارش کنندۀ بینظم و گیج بدهد. برای سرداران فقط چند روزکافی است تا قطعات خود را تجهیزنمایند، چون هرفرد قبیله همیشه آماده است اسپ خود را سوارشده وتدارکات خویش را دریکنوع کیسه انتقال میدهد که درعقب زینش بسته میشود. افغانها وقتی درخانه باشند مانند طفیلیها واسفنجها میباشند، اما در مسافرت فوق العاده صرفه جو و میانه رو اند؛ قدرت ریاضت و تحمل آنها زیاد بوده و میتوانند تقریبا با هرچیز و برای مدت طولانی زندگی کنند؛ روسا وآنهائیکه توان دارند، توسط تعداد زیاد خدمه های همراه میشوند که مصروف خدمات شخصی یا مراقبت محموله بوده وتعداد آنها عموما بیشترازافراد جنگی است. اینها یک توده مخلوط، شلوغ، بی نظم، غیرعملی و بی سلاح را تشکیل داده وهیچ تدبیری برای امنیت خویش نمیگیرند، خواه درمارش باشند یا درقرارگاه وحتی در موجودیت دشمن. با وجود چنین وضع ناخوش و گیجی، ارتش با سرعت زیاد وبا فواصل بعید حرکت میکند: باشندگان دهکده ها با تقرب آنها فرار میکنند، چون آنها هرچیزیکه درمسیرراهشان پیدا شود تخریب وغارت میکنند. وقتی اکثریت داوطلبان ارتش را ترک گفته وبخانه هایشان برمی گردند کمبود شدید تدارکات درقرارگاه احساس میشود؛ سرداران که فقط غذای کافی برای نیازشخصی خود را انتقال میدهند، مجبورمیشوند بخش ازقطعات خود را برای تامین ذخایرمتفرق سازند واغلبا واقع میشود که فقط یکچهارم وحتی کمترآنها باقی میمانند. وقتی جنگ دربین خود افغانها رخ میدهد، بصورت عام طوری پایان مییابد که درآن تعداد بسیارکمی از هرجانب سهم میگیرند.

 

درمیدان جنگ، افغانها هیچوقت باین فکرنیستند درخط مقدم آنها چه می گذرد؛ آنها نه پیشقراول ونه پسقراول دارند، بصورت مستقیم بدون کمترین ناراحتی وهراس حرکت میکنند تا به دشمن مواجه شوند؛ برایشان مهم نیست ارتباطات ایشان بازگذاشته شود؛ درنقطه که آنها اعاشه خود را دریافت میکنند خط عملیات است؛ آنها قرارگاه خویش را با خطر-اتفاقی بدون سیستم یا نظم دراولین محلی که بآن میرسند، برقرارمیسازند، اما ترجیحا درنزدیکی دهکده ها که بتوانند غارت نموده وجائیکه مطمئین باشند آب پیدا میشود. ازاینکه آب دربعضی حصص نایاب ودرنقاطی پیدا میشود که بهمه معلوم است، اغلبا چنین واقع میشود قطعات متعددی که درچندین ستون مارش میکنند، چشمه ها یا چاههای مییابند که درنزدیکی آنها میخواهند خیمه بزنند، خشک یا تمام گردیده و به مجاورآن میروند که اغلبا اشغال شده وجنگ خونین نتیجه آنست، وقتی چشمه ها دراختیار قویترین جانب قرارمیگیرد، دیگران باید درجستجوی چشمه درمحل دیگر ادامه دهند. درقرارگاه، هرقطعه یک حلقه غیرمنظم ساخته، محموله و خیمه رئیس درمرکزآن قراردارد. قسمت اعظم ارتش افغان متشکل از سواره است، خصلت قومی وخصوصیات اقلیم و خاک دلایل اساسی اند که آنها ارتش سواره خود را به پیاده ترجیح میدهند، باستثنای کوههای شمال کابل که بتعداد کم دربین ایشان وجود دارد: دراینجا منطقه صعب العبوربوده واقلیم معتدل است، اما درنقاط دیگرافغانستان، مردم علاقه ندارند فواصل بعید دشتها را درزیرآفتاب سوزان وجائیکه آب کمیاب است، پیاده بپیمایند. با کمترین دوراندیشی وترتیبات میتوان براین موانع غالب گردید، اما این قلمروی نیست که مردم آن بخواهند برمشکلات غلبه نمایند: هرچیزیکه اجرای آن آسان بوده ودرمدت کم تحقق یابد، تا اندازه زیادی به ذوق آنهاست.

 

عشق جنگ دربین افغانها نسبت بتمام اقوام شرقی بمراتب بیشتراحساس میشود؛ اما هیچوقت آرزوی اندکی برای تقویۀ وسایل مقاومت و تعرض نشان نداده اند. جنگ برای آنها یک تجارت است، چون ناممکن است نام دانش را به هزاران اقدام پوچ وناپسندی داد که آنها بکارمیگیرند واین ثابت میسازد که روسای آنها کاملا بیخبرازابتدائی ترین عناصراین هنر اند. دلیل پیروزی آنها بمقابل اقوام دیگرآسیائی تا امروزعبارت ازاشتیاق بحمله وشجاعت آنهاست، اما نه گرایش زیرکانه یا دانش عملیات نظامی؛ همسایگان سیکه ایشان که قبلا مطیع آنها بودند، افغانها را شکست داده و یکتعداد ولایات با ارزش آنها را تسخیرکردند، کسانیکه فقط دانش جزئی تکتیکهای اروپائی را حاصل نموده بودند. اینرا نمیتوان انکارکرد که افغانها پیاده نظام عالی وغارتگران مجرب اند، چون اینها دارای خصایل ضروری زیادی نسبت به اروپائیان است. اینها در مانورهایشان کاملا مستقل بوده، هرقطعه برای مقاصد خود جنگیده و تابع هیچ اطاعت و انظباطی نمیباشند، کسانیکه ایشان را فرماندهی میکند بهیچوجه عاقلتر ازخود شان نیستند. فقط غریزه ایشان میگوید چه حرکتی میتواند باعث نجات آنها بهنگام شکست یا پیروزی آنها شود. سربازان اروپائی نیزدر چنین شرایطی، تا اندازۀ ازهمین سبک پیروی میکنند، اما آنها تابع یک انظباط معین بوده، توسط انگیزه هدایت شده واکثریت ایشان به استعداد روسای خود باوردارند، لذا شجاعت آنها در حد مناسب محدود بوده ودر خارج آن نمیتوانند بدون بخطرانداختن انظباط یا بعضا زندگی همرهان خویش گام بردارند. 

 

افغانها برای میدان جنگ بین ارتشهای شان همیشه جلگه های کلان را انتخاب میکنند، بخاطراینکه تعداد زیاد سواره آنها که ستون فقرات ارتش آنهاست، بتوانند آزادانه بکارگرفته شوند؛ اگرآنها بتوانند بطورمنظم ودر یک خط رهبری شوند، شاید خوبترین سواره دنیا باشند. شمشیر سلاح دلخواه آنها بوده و وقتی بیکی میگویند، "شمشیری آدم است"، باو چرب ترین تعارف را نثارکرده اند. آنها هیچ تصوری درباره مفاد موقعیت، یا ازنگاه نظامی تخمین سیمای اراضی ندارند؛ درچشم آنها، کوتاهترین راه بهترین راه است؛ آنها هرگزدرجستجوی دوردادن موضع یا انحراف آن نیستند؛ آنها همیشه درخطوط موازی به دشمن ودرتمام نقاط بیکبارگی حمله میکنند با استفاده ازضرب المثل، "گرفتن ازشاخهای گاونر". آنها قبل ازاینکه به دشمن خویش مقابل شوند، تلاش میکنند با ویران نمودن منطقه، اورا ضعیف سازند تا نتواند خود را نگهدارد؛ آنها دهکده ها را سوزانیده، باشندگان را بزوراخراج کرده و کانالها را تخریب میکنند؛ آنها پس ازاینکه دشمن خود را برای روزها دردشت ایجاد شده آواره ساخته وبا تشنگی و گرسنگی مواجه میسازند، بالای اومثل پلنگ تاخته و کشتار هولناکی براه میاندازند. ستراتیژی وتکتیک برای آنها نا آشناست. آنها میتوانند استقلال عمل، امکانات نمایش موقعیت وقدرت فزیکی خود را داشته باشند؛ آنها پیروزی شجاعت فردی را بمراتب بالاترازدانش قرار داده وهرگونه مفکورۀ ترکیب واتحاد درحرکات خویش را انکارمیکنند. اما این حرارت انگیزوی وشجاعت جسورانه که بآن بسیارافتخارمی کردند، وقتی با انگلیس مواجه شدند، سست ونحیف گردید، زیرا توپخانه آنها زیرکانه بکارافتیده، پیاده آنها مثل دیوارها ایستاده وخرابی هولناکی ایجاد کردند. بخصوص توپخانه که سلاح خوفناکی اروپائیان بوده وآنها را با هرناسازگاری روحیه میدهد، طوریکه قبلا به مونتلوک یا شیوالیر بیارد داده بود، اولی آنرا اختراع شیطان خوانده ودومی گفته بود حیف است آدم شجاعی توسط چنین یک وسیلۀ بدبخت بمیرد.

 

احساس افغانها بمقابل توپ اینستکه نمیتوانند به شجاعت اعتماد نمایند در صورتیکه آنها چنان ارزش عالی بآن قایل اند. دلیری آنها غیرقابل بحث است، اما گستاخی ایشان بزرگتراست؛ آنها هرگزازلاف زدن دست نکشیده وبطورثابت تکرارمیکنند که اگراقوام دیگر، مثل ایشان، فقط با شمشیرمسلح میبودند، آنها میتوانستند حاکم تمام جهان باشند. وقتی آنها حمله میکنند، بصورت غیرعادی چیغ زده و دلیرترین شان خود را جلو میاندازد؛ باقیمانده خط دوم یا سوم را تشکیل داده و کمی ازدیگری فاصله میگیرد، نظربه حرارتی که آنها نشان میدهند. اینها آماده اند تا بجلودویده وغارت کنند اگرهمرهان پیشرویشان پیروزباشند یا پا بفراربگذارند اگر آنها درحال شکست باشند. روسا تا حد زیادی مصروف تشویق شجاعت افراد خود میباشند بعوض اینکه مصروف هدایت سربازانی شوند که پس ازشروع عملیات، تحت هیچ کنترولی نمیباشند. افغانها تا زمانی متفرق نمیشوند که درسه حمله پیاپی ناکام شوند، اما پس ازآن ناممکن است آنها را دوباره گرد آورد یا روحیه داد، چون آنها باوردارند طالع یا بخت مخالف آنها بوده وآنها خدا را با مخالفت طولانی احکام اورنجانده اند.

 

اما اگرآنها غالب شوند، وای برمغلوب! چون یک افغان ازکشتاردست نمیکشد تا بازویش دراثرشمشیر زدن خسته نشود؛ بعدا جائی برای او وجود نداشته وصد باربهتراست درمیدان جنگ کشته شود ازاینکه زنده مانده و بردۀ او گردد، متیقین است که به سخت ترین عذاب ممکن وغیر انسانی ترین برخورد مواجه میشود: یگانه چانس رهائی فقط پرداخت پول هنگفت است. درزمان جنگ، افغانها ارتباطات خود را با علامه آتش در بالای کوهها برقرارمیسازند، معلومات آنها دربرگیرندۀ تعداد وموقعیت آنها ومدت سوختن آتش میباشد.

 

آنها هیچگونه تصوری درباره حقوق افراد یا رعایت افکارعامه یا ترس جبران ندارند. ارائه هرگونه احساسات انسانی یا سخاوتمندانه پس ازیک پیروزی درچشم ایشان بزرگترین ضعف است؛ اگراینها تصوراولی در باره قدرت برتانیه را فراموش نموده باشند، بخاطراین نیست که آنها منطقه را ترک کرده اند، بلکه بخاطراینستکه آنها قبل ازخروج شان آنرا تبدیل به دشت کامل وغرق درخون باشندگانش نکردند.

 

برای افغانها، اشتیاق وانگیزه نتیجۀ احساسات نجیبانه نبوده، بلکه زادۀ تعصب وکوته فکری است؛ آنها بامید غارت هیجانی میشوند، مثل پلنگی که بمقصد ارضای غریزه وحشیانه خویش حمله میکند. هیچ چیزی در چشم آنها نسبت به اشغال مناطق همسایه طبیعی نیست، حتی اگرمتحد آنها بوده و جزئی ترین تحریکی نکرده باشند؛ زور(آخرین استدلال اقوامِ که خود را احترام میکنند) برای آنها اولین و یگانه استدلال بوده وتمام اعمال آنها را توجیه میکند.

 

باوجودیکه افغانها کاملا بیخبرازهنرحمله و دفاع شهرها و قلعه ها هستند، درمقاومت لجوجانه ودرستی مقصد ایشان جالب توجه اند وقتی درپناه دیوارها باشند. وقتی آنها حمله کننده باشند همیشه حمله میکنند، اما بندرت ازطریق غافلگیری یا حیله جنگی پیروزمیشوند. آنها اکثرا ازطریق محاصره طولانی یا خیانت واغلبا ازطریق دروغ و سوگندهای غلط میتوانند یک قلعه مستحکم را بدست آورند.

 

اکثریت شهرهای آنها کم وبیش شکل مربع داشته، توسط دیوارهای بسیار ضخیم و بلند خاکی احاطه شده، آمادۀ جنگ و تیرکش دار، دارای زمین بلند یا پیاده رو ازداخل که دربالای آن دونفرمیتواند پهلوبه پهلوقدم بزند: برجهای میانخالی کوچک بفاصله ها قرارداشته وبرجهای کنجها بزرگتر، محکم و برای توپچی اعمارشده اند. خندق که حصارمحوطه را میسازد درزمان جنگ با آب پرمیشود. دروازه ها با میخهای بزرگ ومیله های آهنی تقویه شده وبرای امنیت بیشتردارای پنجره و روزنه ها دربالای آن میباشد که برای دفاع بمقابل نزدیک شوندگان ساخته شده است. یکقسمت بزرگ دهکده ها درکندهاروهرات (مثل شهرها) با دیوارهای گلی بارتفاع حدود 12 یا 15 فت وقاعدۀ بضخامت 4 انچ ولی باریکتردر قسمت فوقانی احاطه شده اند؛ اینها بندرت توسط یک خندق محافظت شده ودربعضی موارد، برجهای کوچکی درکنجها دارند. این دفاعها درمقابل توپخانه قوی ناکافی اند، ولی اینها تمام چیزهای ضروری برای نگهداری نحوه حمله معمولی دراین قلمرواست؛ ازاینکه اقلیم بسیارداغ و بارندگی بیسارکم است، دیوارها بطورقابل توجهی مستحکم بوده و مشکل است  فقط با توپچی تخریب گردد – مین وسیلۀ غیرقابل جبران دراینموارد است.

 

 این ملاحظات برای شهرها ودهکده های واقع درجلگه های کابل نیزقابل تطبیق است، اما نه برای آنهائیکه درکوهها قراردارند، چون درموقعیتهای دفاعی طبیعی ساخته شده اند.

 

بی استعدادی این قوم درانضباط وتشکیلات نظامی از روحیه بیصبرانه آنها برای کمترین اندیشه دربارۀ خویشتنداری بوجود آمده است؛ مذهب آنها نیز به این احساس مساعدت میکند، چون آنها باوردارند که با اعلام جهاد (جنگ مقدس)، تعداد زیاد کافران نمیتوانند بمقابل تعداد کم غازیان مقاومت کنند. اقلیم و طبیعت خاک نیز تاثیر زیادی بالای عادات جنگی افغانها داشته است. قبایل جنوب نسبت به قبایل شمال کمتر ستیزه جو و کمترطرفدارجنگ اند؛ آنهائی که باشنده سواحل جنوبی هلمند اند، توسط دیگران بحیث نژاد زن صفت درنظرگرفته میشوند. دراینجا بیش ازیک مورد اثرات زیانباراقلیم بالای خصلت انسان وجود داشته و یکی ازمثال های قابل توجه آن سپاهیان رومی اند که با ادامه پیشروی بطرف شرق، دلیری وشجاعت خویش را بتدریج ازدست میدهند.

 

سلاح افغانها عبارتنداز تفنگ فتیلۀ، کارابین، تفنگ چرخی یا یکتعداد تفنگچه های بی کیفیت؛ بعضی اوقات یک کمان یا نیزه با دسته بامبو(نی هندی). سلاح آتشی زمخت وسنگین بوده وچکشهای قفلها نواقص زیاد دارند؛ اکثریت لوله تفنگ تُرکی ولخت اند. اینها دارای یک پوش، بقطر 1.5 فت بوده، با مس پوشانیده شده یا دربالای فیل یا اسپ گذاشته میشود که بسیارسخت است.

 

تمام قشون افغان متشکل ازسه فرقه کابل، کندهار وهرات است؛ ازاینها، سربازانی که بنام دفتری (کسانیکه حقوق دریافت میکنند) یاد میشوند قرار ذیل اند:

 

کابل 15 هزار افغان اسپ.

        6 هزارپارسیوان یا قزلباش اسپ.

        6 هزار افغان کوهی، پیاده.

        4 هزار پارسیوان، هزاره یا یوزبیک، پیاده.

مجموعا 31 هزار

 

محمد اکبرخان پسرامیردوست محمد استفاده بزرگی ازنظم وانظباط داده شده به ارتش برتانیه دریافت نموده و بمجردیکه اومیتواند تا اندازۀ قدرت خود را مستقرسازد، تلاش میکند سواره افغان را درقطارها حرکت دهد – اما تمام مساعی اوبمقابل قدرت عادت ناکام میشود. او با دو قطعۀ پارسی وان بسیارموفق است که مثل افغانها متمرد نمیباشند. طوریکه گفته میشود این قطعات باندازه کافی مانوربد انجام دادند؛ اینها توسط یک مردانگلیسی بنام کیرویل تمرینات نظامی میبینند که بهنگام فجایع کابل در1841 زخمی و اسیر وبعدا مسلمان شده وداخل خدمت دوست محمد میگردد.

 

درکندهار حدود 12 هزار افغان اسپ.

                     3 هزار افغان پیاده.

                     3 هزار بلوچ پیاده.

مجموعا          18 هزار

 

درسال 1833 کهندل خان حاکم مستقل این قلمرو کمک چند نفر اروپائی جهت آموزش وتنظیم یک ارتش را بدست آورده وپس از5 سال تقلای دوامدارآنها موفق میشوند تا اندازۀ انضباط بوجود آورند که حدود 2 هزار پیاده بوده است. در1838 وقتی محمد صدیق خان به قصد تسخیر هرات به سبزوارپیشروی میکند، این قطعات اولین باربا دشمن مواجه میشوند، اما پس ازچند شلیک، غریزه طبیعی دفاع خودی ایشان بیکبارگی ارتقا مییابد؛ تمام افراد صفوف را ترک کرده، آموخته ها را فراموش نموده و مستقلانه میجنگند، فرمانهای افسران درجنجال وگیجی غرق میشود.

 

کابل وکندهارنیزدارای چند توپچی اند که توسط افغانها بکارانداخته شده و یاد گرفته اند آنها را درجریان اشغال افغانستان توسط برتانیه بکاراندازند.

 

درهرات ارتش متشکل است از 8 هزار افغان اسپ.

                                        4 هزار هزاره اسپ.

                                        10 هزار پارسیوان پیاده.

مجموعا                             22 هزار.

 

ازجمله سه شهزداۀ افغان، وزیریارمحمدخان یگانه کسی است که بیشترین اعتماد به پیاده نموده واصراربه نگهداری ایشان درارتش خود دارد؛ بدون درنظرداشت عدم دلچسپی زیاد توسط مردم، اودرتشکیل هشت قطعه وهر کدام بتعداد 1000 نفرموفق میشود. اواین قطعات را بکمک یکنفر مسلمان هندو تحقق میبخشد که سرجنت کمپنی هند شرقی بوده است؛ این مرد در سال 1829 به هرات رسیده ودرآخرین کمپاین وزیربمقابل هزاره ها در 1847 کشته میشود. درتنظیم وآموزش این قطعات فضای زیادی برای بهبود وجود داشت، لیکن آنها خدمات بسیارخوبی را انجام دادند. وزیربا دریافت اینکه ازافغانان نمیتوان سربازان با انظباط ساخت، این قطعه را بطوراستثنائی ازپارسیوانها استخدام نموده واین باعث میشود او ازاخاذی سرداران قلمروی خود رها شده وبا مهارت زیاد میتواند برای آنها ناممکن سازد که اورا جریحه دارسازد یا حتی بی اطاعتی نمایند. اما این پلان اگر مفاد خود را داشت، نواقص خود را نیزداشت، چون یارمحمد عین گناهی را مرتکب میشود که ماریوس میکند (وقتی او بردگان وآزاد شدگان را بارتش رومنها میپذیرد) و راه را برای شرمساری های بسیار زیاد آینده درهرات آماده میسازد. پارسیوانها نژاد محکوم واشغالشده بوده وتعداد آنها دوچند افغانها میباشند؛ با گذاشتن سلاح دردست ایشان که آنها میدانند چطوراستعمال کنند، یارمحمد خان برای آنها حیثیت وقدرت ایشان را اعاده میسازد. هررئیس دیگری بغیراو باید جبران این بی تدبیری را میپرداخت، لیکن سیاست اوآنقدرهوشیارانه بود که اوبا روابط قدردانی، نژادِ را بخود وصل میسازد که تا آنزمان هرگز یوغ ظالمانه مستبدین آنها را تحمل نکرده بود(مگربا بیحوصلگی). ممکن است تازمانیکه او زنده است این قطعات پیاده پارسیوان همیشه باو وفادارمانده و برایش پشتیبانی وفادارانه خود را تقدیم کنند؛ اما نظارت اوغیرمساویانه بوده، همیشه پیشبینی نموده وبا استعداد نایاب بمقابل آن، احتمالاتی را مهیا میسازد که میتواند برایش مرگبارباشد.

 

توپخانه وزیرمتشکل از16 عدد توپ 6، 8 و12 پوندی بوده و درخدمت پیاده قراردارند.

 

درسه قلمروی افغانها، تعداد روسا بمراتب بیشترازتناسب تعداد سربازان زیرفرماندهی آنان است واین مورد بطورخاصی درهرات صدق میکند. وزیرازاین امرباخبراست، اما نمیتواند مانع غرامت این سربازان دلیر گردد که آنقدردلاورانه بمقابل ارتش محمد شاه جنگیده وبعدا اورا بمقابل شاه کامران پشتیبانی نموده است. لذا وفورافسرانی که بعدا فقیرانه پاداش داده شده وفرماندهی دایمی ندارد.

 

پرداخت قطعات توسط حاکمان مستقل به سرداران صورت گرفته وهرگز ثابت نمیباشد: مقدارآن نظربه نفوذ هرسردار و تعداد افرادیکه میتوانند بمیدان جنگ بیاورند، تغیرمیکند. مالیه ایالت ازآن کم میشود، اما بندرت واقع شده که آنها تمام آنرا دربین سربازان توزیع کنند – بیشتراز نیمی آن دردرست خودشان باقیمانده وآنها مردان را با بخشش های کوچک زمین، حق چراگاه، اجازه تجارت وغیره تاوان دارساخته وهیچ یاد داشتی گرفته نمیشود. هرافغان مکلف است سلاح واسپ خود را بمصرف خود نگه دارد، باینعلت آنها همیشه مواظبت خوبی ازآنها بعمل میآورند.

 

شهزادگان افغانستان سکه طلا ضرب نمیزنند؛ آنهائیکه دراینجا دوران دارند دوکَت روسی وطلای بخارا اند. تومان طلائی و قیران نقرۀ پارس نیزدردوران است اما با کاهش یکدهم ارزش آنها، درحالیکه ارزش دوکت وطلا بعین تناسب افزود شده است. سکه های کوچک نقرۀ که بنام جیندیک یاد میشود درهرات ضرب زده شده وارزش آن حدود چار پینس است؛ درکندهار، روپیه نقرۀ معادل یک شیلنگ است. درکابل ارزش روپیه معادل دوشیلینگ است.

 

دراینجا دوسکه سبک جعلی درهرسه شهراساسی دوران دارد که بنام شاهی وعباسی یاد میشود؛ دوشاهی یک عباسی بوده، دوعباسی معادل یک جیندیک یا چار پینس میشود؛ سه جیندیک هراتی یک روپیه در کندهاربوده ودوروپیه کندهاری یک روپیه کابلی است. اجزای شاهی و عباسی توسط سکه های نقرۀ بنام پول یا پیسه ارائه میشود: قیمت آن هرگزمعین نبوده ومطابق به وفرت یا کمبود آن درمارکیت تغیرمیکند. این قیمت هرسه ماه توسط حاکمان مستقل باساس گذارش رئیس عمومی پولیس وپنج تجارکلان تعین میگردد که درمقابل حاضرین با تاجران محلات دیگرمشوره مینمایند. سه تا پنج پول مطابق اوضاع، مساوی به یک شاهی میشود، اما این سکه نقرۀ هیچ ارزشی بغیرازشهرها ندارد که معاملۀ آن اجباری است. مردم دهکده ها آنرا نمیگیرند یا زمانیکه اجناس خویش را به کاروانها وگردشگرها میفروشند، آنها درتبادله یک پارچه پنبه ساخته شده درمنطقه را میگیرند که بنام کرباس نامیده شده وبا آن لباس خود را میسازند. آنها حتی پول نقره ئی را نمیگیرند؛ اگرخریدار کالائی نداشته باشد، اوباید متاعی را پیشکش کند که برایش مفید باشد؛ درصورت غذا، آنها فقط دوچیزرا مطالبه میکنند، چای و شکر.

 

درقلمروی که باشندگان اینقدربیکاره وفقیراند، هرمتاعی بصورت طبیعی بقیمت بسیارپائین بفروش میرسد؛ یکمرد میتواند با دوپینس درروززندگی کند. جدول زیرارزش جاری مواد ضروری اولیه درافغانستان را درسال 1845 نشان میدهد:

 

یک من هرات(معادل 7 پوند انگلیس – من پارس فقط 6 پوند است؛ اما سیرمعادل 16 نخود است):

س         د                                                           س         د

نان                    0          1.5                   نمک                             0          0.5    

گوشت گوسفند     0          4.5                   تنباکو                             1          0

مسکه وروغن     1          1                      گندم 200 پوند                2          1            

شیر                   0          1                      جو 200 پوند                  1          0

میوه                  0          1                      جواری 200 پوند            1          0       

برنج                  0          2.5                   شراب یک بیتمین             0          5

 

ساختن یا نوشیدن شراب درکابل وکندهارشدیدا ممنوع است؛ درهرات برخلاف آن است، جائیکه یارمحمد حق ساختن آنرا انحصاری ساخته و ازاینطریق مفاد هنگفتی نصیب اومیگردد. بارتباط مصرف آن، اویکی ازبزرگترین مینوشان این شهریا قلمرواست.

 

اشیای جامد و مایع توسط وزن آن درافغانستان فروخته میشود؛ واحد اندازه گیری آن من یا بیتمین هرات است که معادل 7 پوند{حدود 3.2 کیلوگرام} بوده وبه 40 سیرتقسیم میشود، هرسیر20 مثقال وهرمثقال 24 نخود است.

 

کالا وتکه ساخته شده توسط گزاندازه میشود که 3 فت و3.7 انچ است. یک گزبه 16 گره تقسیم شده وهرگره به 4 نقطه تقسیم میشود. باوجودیکه این یگانه مقیاس تعین شده توسط حکومت است، افغانها بندرت آنرا بکار برده وکالای که ازبازارخریداری میکنند ازدست تا آرنج اندازه میشود و بخصوص توسط دست خودش یعنی ازآرنج تا انجام پنجه وسطی.

 

تعداد افغانهائیکه درامورتجارتی سهم دارند بسیارکم است؛ اینها اکثرا بابیها اند که درجنوب کندهارزندگی میکنند؛ باقیمانده هرگزخود را دراین مشاغل یا هرشاخه صنعت مصروف نمیسازند؛ آنها درحقیقت با هرنوع حرفه و پیشه مخالفت داشته وفقط درجنگ یا غارت مهارت دارند.

 

آنهائیکه باشنده شهرها اند معمولا مستخدم ثروتمندان خود بوده وکوچیها یا مردمان اطرافی که دارای چراگاه یا زمین زراعتی اند هرگزخودشان آنرا زرع نمیکنند. بطورمستقیم یک افغان امتیاززمین را از رئیس خویش دریافت میکند، اوآنرا با چند گاوآهن دراختیاریک پارسیوان قرار میدهد که برایش کشت ودرونموده و زمانیکه دانه خرمن میشود اویکسوم حاصل زحمات خویش را بدست میآورد؛ اگرآنها رمه داشته باشند، بعین ترتیب پارسیوان چوپان آنهاست؛ اگرافغان با فقرمواجه شود، اویک اسپ ویک شمشیربدست آورده و به غارت همسایگانش میپردازد. طوریکه قبلا گفتیم، پارسیوانها درشهرها ودهکده ها طبقه صنعتی اند؛ تمام امورات تجارتی وتولیدی دردست آنهاست؛ دریک کلمه، فقط فعالیت و ذکاوت آنهاست که منطقه وحاکمان اورا زنده نگهمیدارد. افغانها حتی توانائی تقلید ایشان را ندارند؛ آنها فقط میدانند چطوربجنگند وازدست به دهن زندگی کنند؛ درمقرریهای عامه بندرت شایستگی نشان میدهند، اما وقتی کمترین قدرتی بدست میآورند، با هرنوع اخاذی خود را ثروتمند میسازند.

 

درپهلوی پارسیوانها یکتعداد هندوها هم وجود دارند که طبقه تجارتی و صنعتی را تشکیل داده ودرشهرهای افغانها بامید سود جذب میشوند؛ اینها دراینجا (مانند یهودان درجاهای دیگر) همیشه آماده ورود به معاملات تجارتی بوده ومثل اسرائیلیها ذکاوت وفعالیت درتمام عملیات نشان داده، عین قیافۀ فقرزده را بنمایش گذاشته وساده ترین لباس بتن میکنند. با وجودیکه همه چیزآنها نشاندهنده حقارت است، بآنهم ازتحقیر واهانت افغانها درامان نمیباشند. این امربازهم باعث تشویش زیاد آنها نشده و خود را تسلی میدهند اگرمنجربه پرکردن صندوقهای آنها با دوکت روسی یا طلای بخارا شود، بعضی ازآنها فوق العاده ثروتمندند. اینها درمعاملات تجارتی بسیارصادق و دراجرای کارهای خویش بسیاردقیق بوده وبه آنهای وفاداراند که خود را وصل نموده باشند. تعداد محدود تاجران افغان وجود دارند (بصورت عام) که آنها سیدها یا اولاده پیامبراند که منشای تقدس خویش را با خدمت نمودن به هرآقا بیحرمت نمیسازند. اینها بطور خاصی در حرفه نامقدس اسپ-فروشی با هزاره ها وترکمنها مصروف اند. اینها این اسپها را به شکارپوربرده وازآنشهربا اجناس انگلیسی بر میگردند. عنوان سید آنها تمام مشکلات سفرایشان را هموارمیسازد، چون آنها توسط قبایل احترام وتکریم میشوند، حتی توسط کسانیکه معتاد غارت اند. اینکاربرای پارسیوانها وهندوها بسیارخطرناک است اگربعین سفردر تجارت صادرات وواردات بپردازند، چون آنها قبل ازاینکه نیمه راه بین کندهارواندوس را پیموده باشند، کاملا برهنه و لخت ساخته میشوند، لذا آنها سیدها را بحیث اجنتهای خود استخدام میکنند.

 

حرفه های میخانیکی بصورت ناقصی درافغانستان انکشاف نموده است: آنها خنجرهای نامرغوب، شیشه، سفال لعابی وپارچه های درشت (ازپشم بز بنام کورک وازپشم شتربنام بَرَک یاد شده، ازآن لباس وعبا ساخته و مقدار هنگفت آنرا به ترکستان وپارس صادرمیکنند) میسازند. کرباس پارچۀ اساسی تولیدی آنها بوده وازآن پیراهن وتنبان (شلوار) خود را میسازند. درهرات، وفقط درآنجا، آنها یکمقدارابریشم را تربیه نموده ویک پارچه سبک برنگ سرخ تولید میکنند: لباس زنان ازاین ساخته میشود. یک تکه ضخیم تیارشده ازموهای درازشتریا بزتوسط کوچیها برای خیمه آنها بکارمیرود. اموربنائی ونجاری بصورت عام خیلی خوب دانسته میشود؛ آنها بصورت تحمل پذیری چرمگری بسیارخوب دارند؛ ازپوست گوسفند درکابل لباس قشنگی(پوستین) میسازند. این کاربا هنرقابل توجهی صورت گرفته وعبا های (بالاپوش یا پوستین) که با این پوستها ساخته میشود بسیارمقبول بوده ودرتمام آسیای مرکزی شهرت زیاد دارند. قرار معلوم کیفیت عالی آن مربوط به این حقیقت است که آنها با پوست انار (یک میوه ایکه با وفرت درنزدیکی آنشهررشد میکند) آماده میشود: کارگرانی که درکندهاروهرات مستقرشده اند، نمیتوانند چنین نتیجۀ با اناری بدست آورند که دراین ولایات رشد میکنند، طوریکه آنها با میوه شهربومی خود بدست میآوردند.

 

افغانها درپارس، ترکستان وبخصوص درهند یکتعداد اجناس ساخت اروپا را خریداری میکنند که آنرا ندارند یا نمیتوانند حتی مقدارکم آنرا درمنطقۀ خود تولید نمایند. دربین اینها میتوان ازفلزات، اجناس ابریشیمی، پارچه، چیتها، اجناس پشمی وپنبۀ وبخصوص آخری که بمقدارهنگفتی خریداری میکنند، طبقات پائینی ووسطی بندرت چیزدیگری میپوشند. تفنگ شکاری (ساچمۀ) وساعتها بازارخوبی درافغانستان دارند؛ آنهائیکه من درآنجا دیدم بصورت عام ساخت فرانسه بوده وتقاضای زیادی نسبت به عین اجناس ساخت انگلیسی دارند. سفال لعابی، کاردوچنگال، عینکها، اجناس غنی و سنگین ابریشمی، پشمی یا نخی برای لنگی (دستار) وکمربند، کاغذ و شکرمیتواند با مفاد زیادی وارد شوند.

 

افغانستان، ترکستان وپارس مارکیتهای عالی برای انگلیس وروسیه است که بطورتقریبی تجارت این کشورها را انحصارساخته است؛ اگرفرانسه معاهده تجارتی با پارس میداشت، میتوانست امیدوارباشد که سالانه چندین میلیون فرانک درآسیای مرکزی تجارت کند. امیردوست محمد ویارمحمد با تمام وسایل کوشیده اند تا اتباع خود را درتولید بعضی امتعه که آنها از کشورهای اروپائی ضرورت دارند، تشویق نموده ولذا مانع قیمت های بلندی میشوند که مجبوراند آنرا خرید کنند، اما گفتگوبا یک افغان یا یک آدم کر روی این موضوعات مطلقا عین چیزاست؛ پارسیوانها برای این درخواستها بصورت بسیارآماده جواب میدهند، اما اینها بزودی با دانش ضروری دراینموارد بیزارمیشوند، چون فقط بمنبع تیره روزی برای ایشان تبدیل میشود: به بهانه های مختلف، طبقات ثروتمند وقدرتمند آنها را وادارمیسازند برای مفاد آنها وبدون مزد کافی کارکنند. بهترین تفنگ سازکندهاردرقلعه گرشک توسط سردارمحمد صدیق خان زندانی میشود به بهانه پوچ اینکه اودردهکدۀ تولد شده که درقلمروی قدرت او بوده است؛ خان باین صنتعگربدبخت بندرت نان کافی برای خوردن داده و بالاخره دراثرشکنجه جان میسپارد، بخاطرتلاش دیدن زن وفرزندانش که فقط بفاصله ده ساعت سفرازگرشک زندگی میکردند.

 

تجارت خارجی ازطریق 5 راه به افغانستان میآید: اولی ازغرب است که پارس را ازطریق تهران ومشهد به هرات میرسد؛ دومی ازترکستان در شمال است که ازطریق بخارا، مرو، مرغاب به هرات میرسد؛ سومی نیز ازترکستان ازطریق بخارا، قرشی، بلخ وخلم به کابل میرسد؛ چهارمی شرقی است که ازپنجاب ازطریق لاهوروپشاوربه کابل میرسد؛ پنجمی آنست که ازطرف جنوب ازهند ازطریق اندوس، شکارپور وبولان به کندهارمیرسد.

 

عواید افغانستان نظربه وفرت آب که یک محل را آبیاری میکند یا نژاد انسانهای که درآنجا زندگی میکنند تغیرمیکند. یک افغان فکرمیکند هر قرضی که اوبدهکاراست باید کشورش تلافی نماید، با درنظرداشت این حقیقت که بازوی اودرخدمتش بوده وهمیشه راهی پیدا میکند تا مانع پرداخت یکقسمت مالیه به حاکم خود شود: اما ایماق ها وپارسیوانها که مردمان اشغالشده ومحکوم محسوب میشوند، خود را خوشبخت احساس میکنند اگرتحصیلدار(مالیه گیر) را با پرداخت دوچند مالیه راضی سازند؛ با وجودیکه مسلمان اند(قسمت بزرگ ایشان شیعه اند) مجبوراند خراج یا مالیه سرانه نیزبپردازند که بنام سرخانه (مالیه خانه) یاد میشوند، چیزی که افغانها ازپرداخت آن معاف اند.

 

درزیریک نمونه مالیه داده شده (که جمع آوری نشده) است، اما درقلمرو های هرات وکندهارمعین است.

 

باوجودیکه افغانها ازباج اهانت آمیزسرخانه معاف اند، تحت نام دیگری دوشیلینگ برای هرخیمه یا خانه میپردازند.

 

ایماقها یا بلوچهای کوچی سهم سرخانه میپردازند که مقدارآن 44 جیندیک یا 14 شیلینگ و8 پینس درهرخانواده میشود: یتمیان وبیوه ها ازاین باج معاف اند.

 

پارسیوانها وهندوهای که درشهرها زندگی نموده وخود را تحت حمایه روسای افغان میگذارند ازپرداخت سرخانه معاف اند؛ اما حاکمان با گرفتن مالیه وضع شده ازدکانهایشان خود را بازپرداخت میکنند.

 

درهرات افغانها وپارسیوانها وغیره یک مالیه سالانه بخاطراسپها یا حیوانات دیگر خویش میپردازند. برای یک شتر و یک مادیان 16 جیندیک (5 شیلینگ و4 پینس)؛ برای یک گاو 3.5 جیندیک (یک شیلینگ)؛ برای یک میش یا بزماده 12 عباسی (2 پینس)؛ بز وگوسفند نرمالیه ندارد. برای تمام حیوانات (بدون تمایز نریا ماده)، یکدهم قیمت آنها مالیه پرداخته میشود(وقتیکه درمارکیت عامه فروخته شوند).

 

درکندهارمالیه حیوانات فقط برای گوسفند 6 پینس فی سراست؛ مالیه میدانی (فروشات) بالای تمام حیوانات دیگربنرخ 5 درصد است.

 

درکندهاروهرات مالیه فقط بالای زمین زراعتی وضع شده است؛ حاکم باندازۀ تخم زمین مالیه میگیرد وهم 8 جیندیک (دوشیلینگ و8 پینس) برای تولید 10 بیتمین تخم پاشیده شده.

 

باغهای میوه براساس طناب یا ریسمان مالیه میشود، هرطناب 10 شیلینگ؛ این مقیاس عبارت ازفاصله 60 قدم درهرجانب است. باغهای آشپزخانه مقدار12 شیلینگ و6 پینس درهرطناب پرداخت میکنند. زمانیکه مالک افغان زمین خود را دراختیاریک پارسیوان گذارده، تخم وگاونیزتهیه کند، مالک چهارپنجم تولید را نصیب گردیده ویکپنجم را به مزدورمیدهد. اما وقتی پارسیوان فقط زمین را میگیرد، او سه پنجم گرفته ودوپنجم را به صاحب زمین میپردازد.

 

با گذشتن ازقلمروی کابل، برایم ناممکن بود اندازه مالیه را دریافت نمایم، اما با معلومات بدست آورده وکاوش محتاطانه میتوانم بگویم که تقریبا مشابه کندهاراست.

 

درچشم یک اروپائی این مالیات ناچیزمعلوم میشود، اما باید بخاطرداشت که کمترین پرداخت برای یک افغان بسیارسنگین میباشد؛ آنها آنقدر کم کارمیکنند ولذا آنقدرغریب هستند که نیازکمترین چیزگرفته ازایشان را احساس میکنند وهرزمانیکه آنها مالیه پرداخت میکنند، بمقابل اعلام خشونت وستمگری دارند. آنها شاید به باج راضی شوند اگرپس ازاینکه پرداخته باشند، درصلح وبیکارگی گذاشته شوند تا ثمرات احتکاریا بد کرداری خویش را بچشند، اما آنها مواجه به اخاذی اجنتهای مطیع بوده و آنها را تحریک میکند باوجودیکه نسبت به پارسیوانها ودیگران کمتر می پردازند. باشندگان همچنان یک مالیه غیرمستقیم دیگرمتناسب به منابع ایشان میپردازند که تا اندازۀ سنگین است، اما برایشان ناراحت کننده معلوم نمیشود، زیرا بشیوه مردم پیوند دارد: این مهمان نوازی است که آنها بمقابل گردشگران نشان داده وتعداد زیاد آنها خدمه های حکومت اند.

 

هرگاه گردشگران مردهای با درجه باشند آنها یک قطارطولانی ملازم دارند که دهاتیان مجبوراند برای تمام آنها واسپهایشان تغذیه مهیا نمایند؛ این درست است که آنها بعضا ازطریق پنهان کردن خود شان مانع اخاذی میشوند اگرآنها یاد داشت بموقع داشته باشند، اما آنها نمیتوانند ازنظارت رئیس دهکده طفره روند که همیشه چیزی ازآنها استخراج میکند؛ این خشونت است نه مهمانداری طوریکه آنها خوش دارند مشق نمایند.

 

بحیث یک قاعده عمومی، اگریک افغان مجبورشود یکماه درطول سال کارکند اوخود را بدبخت ترین آدم حساب میکند. اوسرکوبی یک جرم و وضع مالیه را ظلم میداند. او زندگی کردن بطوردلخواه وهرگز پرسان نکردن برای هیچ چیزی را اثبات یک حکومت پدری میداند. باوجودیکه  سنگین ترین تقاضا بالای اووجود ندارد؛ پارسیوانها که وابسته به زمین اند، دربدل زحمت زرع بدست میآورند، فقط آنقدرکه برای نگهداری خود وخانواده اش ضروری است. دراینجا برای آنها هیچگونه امنیتی وجود ندارد تا زمانیکه خود را تحت حمایه یک افغان قرارنداده واین حمایه نیزبرایشان بسیارگران تمام میشود. آنهائیکه درشهرها زندگی میکنند، نسبت به آنهائیکه دراطراف زندگی میکنند، کمترمورد ظلم قراردارند، اما ازآنجائیکه ایشان بخش کاری نفوس میباشند، مواجه به پرداخت مالیات مستقیم وغیرمستقیم اند که مشکلات زیادی درپرداخت آن دارند، حتی زمانیکه همیشه درکارباشند. تجاران بخاطراجازه دکانهای خود سالانه 5 پوند و12 شیلینگ پرداخت میکنند. آنهائیکه اجناس خویش را درپیشروی خانه های خویش میگذارند مانند عطار، بقال وحلوا فروش، درمقابل هرقطی یا الماری سهمی را میپردازند که توسط مالیه گیر وضع شده ومطابق به مفاد فرضی دکاندارفرق میکند. پیشه وران مانند کفشدوز، زین دوز، زرگر یا خیاط مجبوراند وقتیکه یک جنس میفروشند وقبل ازاینکه به خریدار بدهند بیکی ازتفتیشان تسلیم کند که بازارها را پیموده ومُهر(داغ) نمایند، چون آنها یک مالیه مساوی به یکسوم ارزش جنس فروخته شده را باید بپردازند. کارگران که شامل بنا، نعل بند یا نجاراست مجبوراند برای حکومت دوروزه کارهفته را بپردازند یا دو روز مفت کارنمایند. درحقیقت، هرپیشه یا حرفه وهربخش تجارت تابع مالیه است. درهرات بخصوص مارکیت گوشت، مولدین صابون، مسگران و آهن گران، نجاران، ترمیم کنندگان وسایل کهنه وحتی بوتها وآب بران تماما انحصاری اند.

 

درکابل قبلا از1839 پارسیوانها بمراتب بهترمعامله میشدند؛ آنها بیشتراز 2 درصد برای گله ورمه و4 درصد برای محصولات وخرمن خویش نمیپرداختند، مثل افغانها؛ اما اززمانیکه قدرت امیردوست محمد خان با برخورد پسرش مختل شده، تقاضاهای حریصانه دراین قلمرو بسیار افزایش یافته است.

 

درکندهاراخاذی بمراتب شایع ترازکابل یا هرات است. مردم درتیره روزی کامل بسربرده ودرجریان ده سال گذشته بیش از100 هزاررعیت کهندل خان مهاجرت کرده اند. تمام تاجران که داخل افغانستان میشوند باید قرارذیل مالیه بپردازند:

 

درهرات 5 درصد، اما با دیگراخاذیها به 9 درصد میرسد.

درکندهار 2.5 درصد، اما دیگراخاذیها به 10 درصد میرسد.

درکابل 2.5 درصد، اما دیگراخاذیها به 4 درصد میرسد.

 

اجناس ازهرسه قلمروبدون عوارض گمرکی صادرمیشود، اما مواجه به باج اند:

                                                             س        د

یک شتربارداخل شونده یا خارج شونده کشور....12       2

یک اسپ یا قاطربار....................................8        10

یک خربار................................................2        0

 

هراسپ فرستاده شده به هند 1 لیره و4 س و4 د باید به رئیس کندهار بپردازد، وقتیکه قلمرو را ترک میکند.

 

عواید افغانستان عبارتند از:

درهرات            56000 پوند و 24000 درجواری.

درکندهار           48000 پوند و 32000 درجواری.

درکابل              140000پوند و60000 درجواری.

 

هرکسیکه فقط بمقداراین عواید نگاه کند، هرگزنمیتواند بطوردرست اهمیت آنرا دریابد؛ اوباید قیمت کارگر، مواد، غله ودیگر محصولات مورد ضرورت مردم را بداند، دراینصورت است که میتواند تصوری ازارزش حقیقی این مجموعه داشته باشد که ظاهرا کم معلوم میشود. تحت سیستمی که توسط روسای افغانها تعقیب میشود، این عواید تمام مصارف آنها را پوره نموده وبرای آنها یک مفاد هنگفتی نیزباقی میماند. انگلیسها بعوض تعقیب عین سیستم، افسران را منظم پرداخت کرده و همه را ارضا نموده اند، باوجودیکه ضروربود مصارف افزایش داده شود که چنین یک عایدی نمیتواند برای آن کفایت کند؛ این یکی ازدلایل اساسی است که باعث فجایع ایشان درآنجا گردید، زیرا همه ازافزایش بهره مند شده و وقتی زمان سنگرسازی آمد، اغتشاش کردند.

 

ما گفتیم که معادن کوههای کابل وکندهاراستفاده نشده است. یارمحمد هرات بهترازهرهمسایه اش مفاد مالکیت براین منابع ثروت را دیده و برای چند سال گذشته بالای معدن آهن وسرب درنزدیکی پایتختش کار نموده است. بآنهم نتیجه آن نسبتا مفاد وسطی بوده است، بعلت بیخبری کارگران که با عملیات فلزکاری نا آشنا میباشند؛ نقره بطورمناسب از سرب استخراج نشده؛ آهن میتواند شکسته شده، آنقدرشکننده مثل شیشه حتی زمانیکه داغ باشد. وزیرسخت مشتاق است تا عواید خود را توسط این معادن افزایش بخشد؛ اوعلاقه دارد فابریکه های نخی وپشمی و همچنان ماشین آلات ریسندگی برای پنبه، ابریشم وپشم تاسیس کند؛ همچنان کارخانه ریخته گری توپ و کارخانجات سلاح کوچک داشته باشد، اما بسبک افغانها. یارمحمد میخواهد تمام اینها را بدون مصرف هیچ پولی وبکمک یک آدمی که با تمام این مشاغل آشنائی داشته وبتواند با افسون و جادو دریک کشوری که خالی ازهرچیزی است تمام ماشین آلات و وسایل ضروری برای پیشبرد چنین پروژه ها را بیابد.




  
  
Copyright © 2005-2009 www.khorasanzameen.net