تاریخ افغان ها، فصل سیزدهم – مرگ شاه محمود بازگشت برویۀ نخست

 

نویسنده: ژوسیف. پیری. فیریَر، قبلا شارژدافیر و بعدا معاون – جنرال ارتش پارسیان

 

برگردان انگلیسی ازمتن فرانسوی: کپتان ویلیام جیسی، لندن، مارچ 1858

 

برگردان فارسی ازمتن انگلیسی: سهیل سبزواری

 

پافوس، اگست 2009

 

 

فصل سیزدهم – مرگ شاه محمود

 

مرگ شاه محمود، ظن کشتن پدرتوسط کامران، افراط درهرزگی، مرگ عطا خان، تعین یار محمد خان بحیث وزیرهرات، دشمنی پارسیان، توطیه های عباس میرزا، رسیدن یارمحمد به مشهد، شکنجه اوتوسط شهزاده پارسی، رهائی توسط عطارباشی، تدابیریارمحمد، اغتشاش سید محمد صدیق، خیانت وکشتاراو توسط کامران، نظارت یارمحمد ازشاه، رسوائی پسران او، پروژه محمد شاه بالای هرات، رضائیت بارکزیها با اعاده شاه شجاع، استبداد وسرنگونی او، جانشینی ایوب، مارش محمد عظیم خان بمقابل سیکها، پیروزی رنجیت سنگه بمقابل افغانها، جنگ نوشهره، شکست افغانها، مرگ عظیم خان، خصلت او، جانشینی پسرش حبیب الله خان.

 

کامران میرزا بصورت عام درکوتاه سازی زندگی پدرش (شاه محمود)، مورد شک قراردارد که درگرمابۀ خود درسال 1829 مرده یافت میشود؛ بعضیها اظهارقطعی میکنند که او مسموم ساخته شده وتعدادی میگویند او را بفرمان پسرش خفه نموده بودند، زیرا ازصعود اوبحیث یک آلۀ دست خسته شده بود. کامران اززمان مرگ پدر، عنوان شاه اختیارمیکند؛ اما بعدا معلوم میشود اوتمام انرژی خود را ازدست داده، بداخل دیوارهای ارگ هرات پناه برده، تقریبا با امورات حکومت بیگانه شده وپیشبرد امور را به وزیرخود سردارعطا خان الکوزی میدهد، شخصی که باو چندین عنوان اعطا نموده وازاعتماد کامل برخورداراست؛ پس ازآن ازمثال پدر پیروی نموده وبه مستی، تریاک وانواع رذایل شرقی روی میآورد.

 

این تغیردربرخورد شهزاده، تمام جوانب را امیدوارساخته وهریک می خواهد قوت خود را درنا آرامیهای متعدد امتحان نماید، اما تمام آنها دراثر هوشیاری عطا خان طوری سرکوب میشوند که همه به اختفا رفته ودر زمان حیات او، تلاش دیگری صورت نمیگیرد. این مرد توانا که خود را هم درجنگ وهم دراداره حکومت برجسته میسازد، در1830 وفات نموده و سه پسر یا سرداری مانند خودش برجا میگذارد. مطابق عرف و رسم افغانستان، مقام صدراعظمی نیزمثل شاهی میراثی میباشد، توقع میرود پسربزرگ این خانواده، سرداردین محمد خان جانشین پدر شود. او با وجود جوانی، خود را با نشان دادن شجاعت درمیدان جنگ متمایزساخته وظرفیت نظامی خود را درچندین مورد باثبات میرساند؛ اما اوباثرتوطیه ها، این مقام را قبول ننموده وحق خود را به پسرکاکای خود سردار یار محمد خان میدهد که پدرخویش را درطفولیت ازدست داده ویکجا با اودر خانواده عطا خان بزرگ شده است. این وزیرهمیشه برای برادرزاده خود رجحان قایل شده واغلبا آیندۀ بزرگی برای اوپیشبینی میکند؛ شاه کامران، تحت نفوذ یک ملا بنام محمدعطارباشی، رئیس داروسازان قرارداشته که بمقابل اوتملق نموده وبا استفاده ازداروهایش اورا هیجانی وتحریک میکند تا یارمحمدخان را بحیث وزیرقبول کند.

 

این سردارجوان که با شجاعت وذکاوت متمایزمیباشد، طرفداران زیادی دربین هراتیان دارد. پدرش عبدالله خان الکوزی با وجود اینکه ازنسل اشراف است، دراول شخصیت بسیاربزرگ نبوده است؛ مگربا داشتن شایستگی ارتقا یافته ووقتی شاه محمود برتخت مینشیند، اوحاکم کشمیر میشود. آن شاه اورا ازمحبس رها ساخته ودراین موقف بلند میگمارد که بامر زمانشاه محبوس شده بوده است؛ لذا بخت بسراغ اوآمده و وظیفه پسرش با موفقیتهای بیشترتوام میشود.

 

آغازکاریارمحمد دراموراداری، انتخاب اورا باین مقام توجیه میکند؛ بآنهم میتوان فرض کرد او بیکبارگی نظرخود را بمقامات عالی متوجه میسازد، چون تمام اعمال اودایما درجهت تحقق برنامه های جاه طلبانه او میلان دارد. اوهمیشه دشمنان خویش را با هوشیاری زیرنظرداشته؛ بطور موفقانه تمام کسانی را که بمنافع اوخطرناک است بشیوۀ دورمیکند که نارضائیتی ایجاد نکرده وتلاش میکند دشمنی موجود دربین قبایل مختلف را که به پشتیبانی واعتماد ایشان ضرورت دارد ازبین ببرد؛ خلاصه، او بحیث یک مرد زیرک وذکی پیش رفته وشاه کامران با اعتماد براو، مشوره های اورا با تمام احترام قبول میکند. لیکن ازوزارت یارمحمد هنوزیکسال نگذشته است که یکی ازهمان حوادثی رخ میدهد که غالبا درافغانستان بظهورمیرسد تا بخت آغازین او را به آزمایش بگیرد.

 

درآغاز1832 فتح علیشاه که همیشه بفکرالحاق هرات به پارس است،30 هزارمرد را درمشهد تحت فرماندهی عباس میرزا (وارث آینده تخت) مجهزمیسازد. درچند سال گذشته، روس ها بطورقابل توجهی در شمال قلمروی پارسیان دست اندازی میکند؛ انگلیس نیزدرجنوب بخاطرتعصب شهزادگان هندی عین کاررا میکند. بآنهم نمیتواند زیاد پیشرفت نموده و نفوذی بدست آورد که تزاردرپارس بدست میآورد. لذا باین تبلیغ وهراس دست میزند که شاه پارس با تسلیمی به روسها میخواهد هرات را تسخیر کند واین بیشتربخواست امپراطورنیکولاس است تا خواست خودش. انگلیس با این نمایش هشدارمیدهد که نگهداری هرات برای هند بسیارمهم بوده وتمام سیاست مکارانه خود را بکارمیبندد تا مانع آن شود یا اثرات آنرا فلج سازد. بآنهم اودرمرحله اول با این موضوع اطمینان پیدا میکند که ارتش پارس توسط افسران انگلیسی هدایت شده وفقط میتوانند همان پیروزی را بدست آورند که آنها اجازه میدهند. کمپنی هند شرقی باندازه کافی هوشیاربوده وفتح علیشاه را وادارمیسازد تهاجم خویش را ازاهداف اولیه برای مدتی دورساخته وروسای کوچک خراسان را سرکوب سازد که اززمان سلطنت نادرشاه، فقط بنام مطیع پارس بوده اند.

 

شهزاده عباس میرزا با رسیدن به مشهد، یکی ازافسران خویش را نزد شاه کامران میفرستد با درخواست اینکه وزیرخود را جهت مذاکره بآنجا فرستاده وتلاش کنند اختلافات خویش را بشیوه دوستانه حل وفصل نمایند. وزیربا اعتماد به شهزاده، این دعوت را قبول نموده وبا 500 سوارافغان به مشهد میرود؛ مگربعوض رسیدن به تفاهم، طوریکه یارمحمد امیدوار است، عباس میرزا مشکلات تازه وجدی مطرح نموده ویارمحمد بزودی متیقین میشود دردام افتیده است. لذا اوبا مخفیکاری زیاد افراد خود را در قطعات کوچک به کاشان میفرستد که توسط رضا قلی خان اداره شده، مطیع عباس میرزا نبوده و دستورمیدهد منحیث دوستان شجاع، اورا در دفاع قلعه اش کمک نماید که یارمحمد آنرا یکی از سنگرهای بیرونی هرات میداند. اوبعدا پیام اعتراض آمیزی(مبنی براقدامات نامناسب بمقابل خودش) به شهزاده پارس ارسال میکند؛ اما تمام اینها برای التماس مصئونیت شخص نماینده یا حقوق افراد خوب میباشد؛ ولی هیچکس باو گوش نداده و پس ازچند روز، شهزاده با ترس ازانرژی و استعداد او، فرمان میدهد تا حرکات اودقیقا تحت نظارت قرارگیرد. پس ازاین، عباس میرزا تلاش میکند رضائیت اورا راجع به مسایل هرات بدست آورد، اما وزیرهرچیزی را که مخالف منافع شاه کامران است قبول نمیکند. شهزاده تا آنجا پیش میرود که دو دندان او را کشیده ومیخواهد لجاجت او را از بین ببرد، اما با مداخله بعضی شخصیتهای بزرگ، این ظلم که شایستۀ اعضای خانواده شاهی نمیباشد، برطرف میشود. بآنهم عطارباشی بزودی خود را بآنجا رسانیده وبعوض یارمحمد خان گروگان گذاشته میشود تا وزیربه هرات برگردد؛ اما وزیربا عدم ارسال پول بشهزاده جهت نجات جان او، عطارباشی را درمعرض خطر بزرگ قرارمیدهد: اما مرگ عباس میرزا که درپایان سال 1833 رخ میدهد، رهائی اورا سهل ساخته وبا پرداخت 1000 لیره بکسانی که اورا دراختیارداشتند، بدست میآید. اوهمچنان وعده میکند عین مقداربا رسیدن سالم او به هرات پرداخت میشود، اما او تمام تدابیرلازم را اتخاذ میکند تا آنرا انجام ندهد.

 

تحریکات انگلیسها دردربارفتح علیشاه که مانع تهاجم هرات شوند، قسما نتیجه میدهد؛ سربازان درسرکوب قلعه های کوچک غیرمطیع خراسان دوسال مصروف میشوند تا اینکه به مشهد میرسند، این وقتی است که محمد میرزا پسربزرگ و وارث پارس با یک ارتش بپای دیوارهای هرات میرسد. محاصره منظم باید بهنگام رسیدن محافظین عقبی تحت فرماندهی پدرش صورت گیرد، اما محمد که بتازگی مصروف خیمه زدن درپای دیوارها است، با خبرمرگ عباس میرزا، قرارگاه خود را برداشته وبه مشهد برمیگردد.

 

وقتی یارمحمد ازچنگال پارسیان فرارمیکند، عنان حکومت را قویا در دست میگیرد: بآنهم نظارت اومانع اغتشاش مردم کوچی دربعضی نواحی واقع درشمال وشرق آن قلمرونمیشود؛ اما اوبحیث یک جنرال فعال ویک سیاستگذارهوشیار، بدون تعویق بمقابل شورشیان مارش نموده وآنها را با چالاکی وقوت سرکوب میکند. اومتعاقبا سربازان خویش را بطرف جنوب هدایت کرده وقدرت کامران را درسیستان قایم میکند. پس ازاین او به هرات برگشته وبا اتخاذ تدابیرمحکم جهت پیشرفت وتحقق نقشه های مخفی خود دوام میدهد.

 

درپایان سال 1834 یک مسلمان هندی که سرجنت کمپنی هند شرقی است، به هرات آمده ومیخواهد درخدمت شاه کامران قرارگیرد، وزیر اورا پذیرفته و ازاینزمان، قوتهای پیاده که تا اینوقت زیاد مهم پنداشته نمیشدند، به مشق وتمرین میپردازند، صرفنظرازاینکه تفاوت زیادی ازسیستمهای اروپائی دارد.

 

با استفاده ازچند سال صلح آمیز پس ازعقب نشینی پارسیان، یارمحمد تمام استحکامات شهررا که دراثرحملات متعدد دوام کرده وقسما تخریب شده است، ترمیم میکند. اودهکده ها ایجاد نموده وتعداد زیاد مردم را ازنقاط دوردست دعوت میکند درآنجا مسکون شده وزمین های بیصاحب را زراعت نمایند، اگراوآنچه را بعدا انجام داد درآنوقت اجرا میکرد، باعث تشویق صنعت وتجارت شده و راهها را ازدزدان بیشمارپاک میکرد، اما چنین تدابیری منافع اورا بخطرمیانداخت. این درست است که اوحکومت میکرد، اما سلطنت دردست شاه کامران بود، اواین مهارت را داشت که نفرت غارت ونارضائیتی قسمت زیاد مردم را به شاه نسبت داده وموفق میشود تا هرچه خوب است، بخود مربوط سازد. اگرازلحظۀ ارتقا بموقف وزیر، او قابل تحسین درآن خصوصیاتی است که بمشکل میتوان دریک افغان سراغ کرد، بآنهم ازرذایل هموطنانش معاف نمیباشد. درجریان سلطنت شاه کامران، اوتا حد امکان یک شخص حریص، ظالم وکینه توز است، آنچه یک افغان میتواند باشد؛ اما بدبختانه چنین چیزی غالبا برای این قوم ضروراست، با آنکه درغصب وکشتارهای خونین خویش، او هیچوقت با هیچگونه احترام به رفاه مردم رهنمون نمیشود: جاه طلبی او در چنین موارد درزیرنقاب فداکاری بشهزاده وکشورش پوشانیده شده و سردارانی که فریب اورا نمیخورند، همیشه درصدد آن میباشند تا اورا سرنگون سازند، اما موفقیتی بدست نمیآورند. 

 

درمیان تعداد زیاد شورشهای که اوسرکوب میکند، شورش سال 1837 جدیترین مشکلات را بمقابل اوایجاد میکند. این شورش توسط همان سید میرصدیق خان بردرانی فرماندهی میشود که شهرهرات را به شاه کامران تسلیم کرد(وقتی اوتوسط سردارمصطفی خان خلع شد)؛ اما میر صدیق دراینمورد طالعمند نبوده، ناکام، دستگیر واعدام میشود. سید نگون بخت دراین توطیه با دانش و رضائیت کامل شاه داخل میشود، شاه با فهم اینکه وزیرش ازاوقدرت بیشترداشته، باعث محدودیت آزادیهای او شده و مایل است قیوداتی را بشکناند که مانع اعمال آزادانه او میشود. اما او جرئت حملۀ آشکاررا نداشته واین واقعا خود شاه است که درحالت مستی و نشئه، توطیه را به یارمحمد افشا ساخته وباعث مرگ میرصدیق خان و روسای میشود که کاملا وفادارباومیباشند.

 

وزیرپس ازاین واقعه، مشاورین وابسته به شاه را ازدرباربیرون نموده و آنها را با دست نشاندگان خود تعویض میکند. اوتمام احترام واطاعت ظاهری بمقابل شاه را نگهمیدارد، اما هزاران وسیله جستجو میکند تا از اجرای فرمانها وخواستهای او که مطابق نظرات خودش نباشد، طفره رود؛ درحقیقت او آنچه را اجرا میکند که خودش میخواهد.

 

شاه کامران توسط خانمها، پسران ودیگراقاربش که ازوزیرنفرت داشتند، هشدارداده میشود، درآخرهمه میدانند بکجا میانجامد، اما دیگر، آن جرقه جاه طلبانه وتبداردراونمانده که باعث مرگ فتح خان گردید. حالت مستی ایکه اوهمیشه بآن زندگی میکند تمام انرژی اورا فلج ساخته واو هرگز بطورجدی کوشش نمیکند خود را ازاستبداد تحمیلی توسط وزیرخود رها سازد. این درست است که او رضایت خویش را بیک دستۀ متشکل از طرفداران قدرتمند میدهد تا یارمحمد را سرنگون سازند، یک توطیۀ که درراس آن پسرش قراردارد؛ اما اوهمکاری خویش را دردویا سه مورد جهت اجرای آن بتعویق انداخته وبالاخره با افشای توطیه توسط خودش، آنرا خنثی میسازد. یارمحمد روسای این توطیه را برکنارنموده و پسران شاه خود را با کاهش هزینه دولتی ایشان مجازات میکند.

 

چنین است اوضاع هرات، هنگامیکه درپایان سال 1837 محمد شاه، شاه پارس، آن شهررا دوباره محاصره کرده ومفکوره پدرکلانش فتح علیشاه را زنده میسازد که میخواست این ولایت تحت سلطۀ اوباشد؛ این تمایل بسیارشدید است، اوتصورمیکند متعهد به محاصرۀ است که مرگ پدرش عباس میرزا اورا وادارساخت بدون فیر یک مرمی عقب نشینی کند. اجرای این پروژه برای حکومت روسیه بیسارقناعت بخش است، چون او ادعای شاه بالای هرات را قبول داشته و بعلاوه انگیزه های متعدد قوی و قانونی برای تائید این تهاجم پیدا میکند. دربین اینها، انکارشاه کامران از پرداخت باجهای عقب مانده است که خودش پرداخت آنرا ضمانت کرده و همچنان پول اخذ شده توسط وزیراو ازچندین کاروان پارسی سفرکننده از منطقۀ اومیباشد. انگلیسها که تمام قوت خود را درممانعت ازحمله اولی بمقابل هرات بکاربستند، اینباربا حمله دوم، بشکل مصمم آن مخالفت می کنند؛ چون عواقب این حادثه آنقدرهولناک است که نمیتوانیم آنرا مختصرا بیان کنیم، درفرصتهای بعدی به جزئیات آن میپردازیم. درعین وقت ما باید قدمهای خود را کمی عقب گذاشته وگذارشاتی را تقدیم کنیم که در کندهار، کابل وکشمیررخ داده است، پس ازاینکه شاه محمود وپسرش (کامران) از افغانستان اصلی رانده میشوند.

 

سردارمحمد عظیم خان که پس ازمرگ وزیرفتح خان مسن ترین پسرزنده پاینده خان بوده وقدرت کابل را بدست میگیرد بقایای ارتش پراگنده افغان را جمع آوری نموده ونظم وامنیت را برقرارمیسازد؛ اما برادرش نواب جبارخان که توسط او بحکومت کشمیرمعرفی شده، مشکلات بزرگی در فرار از دام رنجیت سنگه وسرکوبی شورشهای دارد که ازاثردسایس همسایه هوشیاروقدرتمند او بوجود آمده است. برداردیگرش رحیم دل خان مجبورمیشود فورا پس ازمرگ فتح خان وازبلوچهای که شاه شجاع (از هند) وادارکرده تا بمقابل اوشورش کنند، ازشکارپورفرارنماید.

 

پردل خان آقای کندهاراست، اما خود را آنقدرقوی نمیداند که قدرت خود را بحیث مستقل نگهدارد وهم امیدی برای اخذ کمک ازمحمد عظیم خان ندارد که مصروف کابل است. اوبرادرخود کهندل خان را به شکارپور میفرستد تا شرایطی به شاه شجاع ارائه نماید که اگرقبول شود، میتواند باعث اعاده تاج وتخت اجدادش شود. این شهزاده اصراردارد،  پسران پاینده خان که درکندهارهستند باید به قرآن سوگند یاد کنند که دروفاداری باومخلص بوده وپس ازدریافت این ضمانت، اوبآن شهرپیشروی کرده و ازهمینجا به محمد عظیم خان مینویسد که باید بالای کابل وپشاور ادعا کند. محمد عظیم خان دریک نامه، اعلامیه مشابهی برادرش به شاه شجاع میفرستد که فورا درپشاورباویکجا شود، جائیکه بعدا او و پردل خان با تشریفات قوی همراه میشوند. محمد عظیم خان وفاداری کامل خود را به اعاده شجاع الملک اعلام میکند، چون موقف اونسبت به پردل خان بیشتر شرم آوربوده و مشکلات بزرگی درنگهداری قدرت درولایات شمالی سلطنت دارد. با پیشبینی اینکه، نفاق موجود دربین برادران درآینده نچندان دور، باعث ازدست رفتن قدرت شاهی درخانواده اش میشود، او فکرمیکند یگانه طریقه تحکیم نفوذ محمد زیها اینستکه یک شهزاده سدوزی را خواسته، بحیث آله دست برتخت نشانده وتمام قدرت اجرائیوی را دردست خود نگهدارند. لذا اعاده شاه شجاع باید برچنین بنیاد و تفاهمی صورت گیرد؛ اما چنین شیوۀ برخورد بهیچوسیله برای آن شهزاده قناعت بخش نمیباشد که خصلت متکبرانه ومطلقه اودرتبعید نرم نشده، میخواهد بدون هیچ قید وشرط یا توافق با افراد یا مردم برتخت بنشیند. محمد عظیم خان باین فکراست که شاید بتواند او را بحیث حق مقدس خانوادگی اش، راضی ساخته وبرتخت بنشاند، باوجودیکه ازخصلت متمردانه او خبر دارد. اما شجاع بدون درنظرداشت عواقب بعدی این برخورد، ازهمان آغاز، تکبرخود را بدون پنهانکاری اعلام میدارد؛ اومحمدعظیم خان و پردل خان را منحیث یاغیان معامله کرده ومقصرمیداند، زیرا یکی از پسران کاکایش ازتخت روان (کجاوه) استفاده نموده وفرمان میدهد که درآینده، این افتخارفقط برای شهزادگان خانواده سدوزی محفوظ میباشد.

 

محمد عظیم خان وبرادرانش ازاینهمه مناقشات و وادارسازی شاه شجاع به شنیدن استدلال خسته میشوند، اما با دریافت غیرانعطاف بودن او در نظرات مطلقه اش، اجازه نمیدهند که بطرف کابل بیاید؛ لذا شهزاده قرارگاه واقع در35 میلی پشاوررا ترک کرده وبا یکتعداد محدود سیکها که خود را باو وصل نموده و یکهزار افغان ناراض قبیله محمد زی، بداخل دیوارهای آنشهرمیرود. محمد عظیم خان مایوس ازایجاد مشکلات تازه برای خودش، فورا با تمام ارتش خود پشاوررا محاصره میکند. شهزاده امیدوارنیست که بتواند محل را برای مدت طولانی نگهدارد؛ با وجودیکه اوخودش دفاع میکند، بالاخره مجبورمیشود شهر را زود تراز موعد تخلیه کند. ذخایراوآتش گرفته وتمام مهمات جنگی اوازبین میرود؛ دوصد نفراودرانفجارکشته میشوند؛ شکست بزرگی دردیوارشهربوجود میآید که مسیرآسانی برای عبورسربازان محمد عظیم بازمیکند.

 

شاه با عقب نشینی اجباری وعجول موفق میشود خود را به شکارپور برساند، جائیکه امیران سند باستقبال او راضی میشوند. سُرالکساندر برنیز میگوید که آنها محل را باوواگذارنموده وعلاوه میکند: "سلسلۀ ازدسایس توسط دشمنانش چیده شده، اورا حتی ازعقب نشینی منصرف ساخته وازطریق راههای غیرمستقیم دشتهای جیسلمیر به لودیانه فرار میکند. برخورد شاه شجاع نادرست محاسبه شده وباعث سرنوشت بد او میشود: اوکرامت یک شاه را دردسایس پائین با رعیتش فراموش کرده، درآن هم عزت آنها وهم عزت خود را لکه دارمیسازد. قابلیت شجاع الملک برای حاکمیت مستقل کاملا مشکوک بنظرمیرسد. شیوه وبرخورد اوبسیارصیقل یافته، ولی قضاوت اوازحد وسط بالا نرفته است".

 

درسال 1819 محمد عظیم خان به ایوب میرزا پسردیگرتیمورشاه اجازه میدهد به قرارگاه اوآمده ووعده میدهد اگراورا برتخت بنشاند، اورا بحیث وزیرخویش تعین نموده، تمام قدرت را باو سپرده، هیچ آرزوی دیگری بجزازدایمی ساختن تخت افغانها به اولاده احمد شاه نداشته وفقط میخواهد ببیند که پول بنام اوسکه زده شده است. مولف اثرفوق میگوید، "خلاصه، ایوب میگوید، فقط مرا شاه ساخته واجازه دهید که سکه بنام من ضرب شود، ولی تمام قدرت وثروت سلطنت ازشما باشد؛ تمنای من با نان و عنوان شاه ارضا میشود". این شرایط پذیرفته شده واین شاه دست نشانده هرگزنه آنرا نقض میکند ونه تلاش میکند تخلف ازشرایطی کند که اونام ومُهرشاهی را بدست آورد، بلکه بحیث آله دردست عظیم خان میماند که وزیرش است. وضع خانواده شاهی کابل درچنین حالت انحطاطی قرار دارد که جامه عزتی که وزیر برتن وزارت امپراطوری میکند، بخشی ازدارائی خودش بوده ومخفیانه به شاه میفرستد تا اورا با شکوه وعظمت شاهانه به وزیراعطا کند. چند شهزاده جوان دیگرکه اشتیاق رسیدن به تخت داشتند به ایوب سپرده شده و کشته میشوند".

 

لذا ایوب وعدۀ داده شده به عظیم خان را حتی بیشترازحدی که خودش اجازه داده، نگهمیدارد. افغانها درشاهان خویش فعالیت، غیرت و سیرت میخواهند، اما ایوب فقط با پوچی کامل متمایزمیشود: او به چیزدیگری بجزازخودش فکرنمیکند وهنوزهم نمیتواند ازسرنوشت مرگ آوربگریزد که پسران تیمورشاه را دنبال میکند. بعضی نامه های که او به برادرانش شاه محمود وشاه شجاع مینویسد، درعرض راه دستگیرشده، محمد عظیم او را ازکابل بیرون رانده و برادرش سلطان علی میرزا را بقتل میرساند، چون معلوم میشود که او شاه را درشکستاندن عهدی تشویق میکند که او را با محمد زیها متحد میسازد.

 

این نشان میدهد که ایوب درتسلیمی چنین قدرت شاهی آماده نبوده، فقط ازروی احتیاج (نه انتخاب) اطاعت نموده وبدون شک منتظرفرصت مناسبی برای بدست آوردن آنست؛ اما قرارمعلوم هیچیک ازبرنامه ها پیروزبنظرنمیرسند. درعین زمانیکه سلطان علی میرزا توسط عظیم خان درکابل بقتل رسانیده میشود، برادردیگرآن شهزاده، محمد مراد میرزا، تحت شمشیرکهندل خان درکندهارقرارمیگیرد، با دلیل مشابه آنچه که باعث سقوط ایوب میشود.

 

برای چند سال گذشته، امورحکومت قویا دردست محمد عظیم خان است؛ نظم بوجود آمده توسط او پس ازراندن شاه شجاع ازپشاور و برکناری شاه ایوب باعث تحریکات دوباره میشود: ذهنیت مردم باید آرام ساخته شود؛ سرداران یا باید ارضا یا سرکوب شوند تا آرامش سلطنت فراهم شود واین چیزسهلی نیست. محمدعظیم خان بخاطررفع مشکلات میخواهد بطور منظم پیش رود؛ لذا اوبا مارش بمقابل سیکها شروع میکند که آنها ازوقت اشغال اتک، اختیاربعضی قلمروهای افغان دراطراف آنرا بدست گرفته و بحیث همسایگان بسیارنامطبوع با درانیها عمل میکنند.

 

رنجیت سنگه این مرد قابل توجه، با استفاده ازوضع ضعیف افغانها که دراثرمشکلات متعدد خورد وخمیرشده اند، اختیاراتک، ملتان، دیره غازی خان، لیا و کشمیر را میگیرد. نواب جبارخان حاکم کشمیرمجبور میشود آنرا تخلیه نموده ودراثراین عقب نشینی خویش متحمل زحمات بزرگی میشود؛ سربازان سیکه اورا حتی تا سواحل راست اندوس دنبال کرده و پشاوررا تهدید میکند. هشت هزارسربازرنجیت تحت فرماندهی بوودسنگه بمقابل پنجاه هزارافغان (بعلت سنگربندی ضعیف ایشان که بعجله آماده ساخته بودند) دفاع قهرمانانه میکنند. سیکها که تا اینزمان برده وغلام میباشند، با این عمل شجاعانه خویش باثبات میرسانند که حس قومی ایشان قویا انکشاف نموده است؛ آنها ضرورت ایجاد یک قدرت فشرده و جدا برای خود را احساس میکنند؛ چون این ضربه اولی و ناگهانی استعداد طبیعی این مردم میتواند برای همسایگان آنها کشنده باشد، برای طرد چنین دشمنان ترسناک نباید لحظۀ ضایع گردد. لذا عظیم خان سربازان را بسمتی میفرستد که آنرا تهدید میکند؛ اما باوجودیکه یکمقدار پیروزی بدست میآورند، نمیتوانند رنجیت را ازاندوس عبوردهند که به هنگام تهاجم بالای قلمروی افغان، سواره آنها با آببازی ازیک نقطۀ عبور میکنند که محل گذرنمیباشد – یک شاهکارکه قبلا درسالنامه های جنگ دراین منطقه شنیده نشده است.

 

محمد عظیم خان تلاش میکند احساس مذهبی سربازان خویش را با اعلام جنگ مقدس ارتقا دهد، لیکن، ازاینکه نمیتواند با این وسیله چیزی بدست آورد، مجبورمیشود شخصا بمقابل او مارش کند. ارتشهای سیکه وافغان در1822 درنوشهره مقابل میشوند که ارتش افغانها توسط دریای کابل بدوقطعه تقسیم میشود. وزیرعظیم خان برنامه عملیات خود را بسیار بد تنظیم میکند: چون او با تعداد زیاد برادرانش که درسمت جنوبی دریا با قطعه دومی قراردارند نمیتوانند به پشتیبانی قطعۀ اولی بروند، درحالیکه توسط تمام نیروهای رنجیت مورد حمله قرارگرفته اند. بآنهم جنگ را دلیرانه دوام میدهند: پیاده نظام که دریک بلندی قرارداشته وتوسط چند توپ محافظت میشود، حملات سیکها را بدون مضایقه پذیرفته وچهار حمله متوالی آنها را که با تمام قوای سواره آنها صورت میگیرد دفع میکنند؛ فقط درحمله پنجم است که افغانها مجبورمیشوند با ازدست دادن توپ هایشان بعقب بروند – رنجیت این حمله را بعهده داشته وتمام قوای ذخیره خود را آورده است. محمد عظیم خان وبرادرانش ناظراین فاجعه غمناک میباشند بدون اینکه بتوانند آنرا درمان نمایند؛ وضع غیرقابل درکی پیش میآید: فراریان میتوانند بدون مشکلات ازدریا عبورنموده و به آنها بپیوندد وهم یک قطعه سیکه که بدنبال ایشان میباشد. چطوراست که آنها میتوانند، ولی عظیم خان نمیتواند ازدریا عبورکند؟ بفرض اینکه جنرال افغان اشتباه اولی را مرتکب شده، ولی آسان بود که آنرا با حمله نمودن به سیکها بهنگام عبورازدریا جبران کند که نمیکند؛ حقیقت اینستکه قلبش اورا ناکام ساخته و او فرارمیکند. مدافعین اوتلاش میکنند تا عقب نشینی اورا چنین توجیه نمایند که علت آن فریادهای بوده که درقرارگاه سیکها درشب قبل ازجنگ شنیده شده وعظیم خان باور نموده که آنها قوای تقویتی زیادی جمع نموده اند. اما حتی اگرهمین طرز تفکرهم صحیح باشد، اشتباه یا حماقت اجازۀ عبورسیکها ازدریا بدون هیچگونه تلاشی برای توقف ایشان را چه میگویند؛ درپهلوی آن، همیشه میتوان گفت که جنرال افغان به پیش رفت که جنگ کند، نه عقب نشینی، یا حد اقل او باید توپ ها و محموله خود را نجات میداد که ترک نموده بود. سیکها با استفاده ازاین گیجی افغانها به پشاورمارش نموده، آنرا تسخیر کرده وارگ را تخریب میکنند.

 

ساحل راست اندوس پس ازجنگ نوشهره دردست سیکها باقی مانده و پشاوربحیث یک سنگرمقدم تحت سلطه رنجیت قرارمیگیرد. اوحکومت را به سلطان محمد خان، یکی ازبرادران عظیم خان میسپارد، با تحمیل یک باج کوچک وبامیدواری اینکه باینوسیله بتواند نفاق دربین پسران پاینده خان را بطورقابل توجهی افزایش دهد.

 

محمد عظیم خان بعلت این شکستها مضمحل شده وازدرد زخمی رنج میبرد که باثرعادت میخوارگی بسیارتخریش شده، ارتش را کنارگذاشته، فرماندهی را به برادرش دوست محمد خان سپرده و راه کابل را درپیش میگیرد، جائیکه امیدواراست بهبود یابد؛ لیکن این امید هرگزبه تحقق نمیپیوندد، چون اوقوت کافی ندارد تا به شهربرسد ودرقریه لته بند(حدود دوروزسفرازمرکز) وفات میکند. او پس ازگذشت زمان، متیقین میشود که پایانش نزدیک شده وعجله میکند تا تمام دارائی اش را جمع نماید که حدود دوملیون وهفتصد هزارلیره میشود(من اینرا ازکهندل خان، پسران وبرادراوشنیدم). عظیم خان این مقدارهنگفت را به پسرش حبیب الله خان گذاشته وچند ساعت قبل ازمرگ، پسرش را سوگند میدهد تا این پول و زندگی خود را وقف انتقام پدر و نگون بختی منطقه اش نماید.

 

خصلت وزیرمحمد عظیم خان توسط اشخاص مختلف بصورت متفاوت ارزیابی شده است نظرباینکه طرفدارسدوزی یا محمد زی بوده است، اما اکثریت افراد غیرجانبداردرافغانستان باین نظراند: قابلیت او درحد اوسط قرارداشته ومساوی به رسالت اونمیباشد؛ اوفاقد استحکام و ثبات بوده؛ استعداد نظامی اودرحد متوسط قرارداشته؛ آنقدرغرق مستی ومیخوارگی میشود که فرمان فکری خویش را فقط برای مدت کوتاهی در24 ساعت درکنترول دارد. بآنهم اومرد حلیم، آرام ودارای تمایلات شهری بوده است.





  
  
Copyright © 2005-2009 www.khorasanzameen.net