تاریخ افغان ها، فصل هشتم – ایجاد خصلت افغانی بازگشت برویۀ نخست

 

نویسنده: ژوسیف. پیری. فیریَر، قبلا شارژدافیر و بعدا معاون – جنرال ارتش پارسیان

 

برگردان انگلیسی ازمتن فرانسوی: کپتان ویلیام جیسی، لندن، مارچ 1858

 

برگردان فارسی ازمتن انگلیسی: سهیل سبزواری

 

پافوس، جولای 2009

 

 

فصل هشتم – ایجاد خصلت افغانی

 

پایتخت گردیدن کابل، پسران احمدشاه، درویش علیخان، اصول افغانها، کشتارولیخان و پسرانش، فرارسلیمان میرزا، ورود تیمورمیرزا به کندهار، مستقرشدن درکابل، تنظیم سواره قزلباش، مارش تیموربمقابل سند، تصادم بین کالوره ها و تلپوره ها، تسخیرباولپورتوسط تیمورشاه، استقرارکلوره ها درسند، ناآرامیهای تازه درسند، شکست مدد خان درژوند، بقدرت رسیدن فتح خان تلپوره، مخالفت تیموربا امیربخارا، مستقل شدن بلخ وآقچه، برگشت تیموربه کابل، حوادث خراسان، حرکت ارتش افغان بسوی مشهد، ممیش خان، تسخیرچیناران، مرگ مددخان، شورشهای تازه درخراسان، پیشروی ارتش افغان، توطیۀ قتل تیمورشاه، ناکامی توطئه، قتل ارسلاح خان، ارزش سوگند برای حاکمان افغان، مرگ تیمورشاه، خصوصیات او، پسران تیمور.

 

افغانها تا زمان سلطنت احمدشاه هرگز مزۀ استقلال را نچشیده بودند، لذا فکرمیشود گرایش قومی آنها احتمالا دراین دوره شکل میگیرد. آزادی گفتاروآزادی عملی که دراین دوران کمائی میکنند قویا باعث انکشاف روحیۀ مستقلانه وغرور روستائی میشود که هنوزهم مشخصۀ آنهاست – یک قوم که درامتداد نسلهای متوالی محکوم بوده است بیکبارگی بیک قوم حاکم تبدیل میشود. درست است که این انتقال ناگهانی درزمان میرمحمود بوقوع میپیوندد، اما درزمان احمدشاه سدوزی توسعه مییابد؛ این اوضاع باعث ایجاد روحیه اعتماد بخود ونوعی تفوق و برتریخواهی میشود که قبل ازآن وجود نداشته است؛ دریک کلام، تفکر قومی شکل میگیرد.

 

شهرکندهاردرزمان سلطنت احمدشاه پایتخت افغانستان است، اما اودر آنجا فقط درموسم خزان وزمستان سکونت میکند؛ در بهاروتابستان به کابل رفته، متناوبا مسکن خویش را تبدیل نموده و بطور ثابت ازاقلیم موافق ومعتدل لذت میبرد. پسرش تیمورشاه این وضع را تغییرمیدهد؛ چون او پایتخت را ازکندهاربه کابل انتقال میدهد که بعدا در دوران سلطنت سدوزیها نیزبحیث مقرسلطنت باقی میماند.

 

احمدشاه 8 پسربنامهای سلیمان میرزا، تیمورمیرزا، شهاب میرزا، سنجر میرزا، یزدان بخش میرزا، سکندرمیرزا، داراب میرزا و پرویز میرزا برجای میگذارد. شهزاده تیمور والی هرات که ازطرف پدرش بحیث جانشین تعین شده است، ازمرگ پدرش تا رسیدن نامۀ یاقوت خان اخته خبرندارد، اما قبل ازاینکه ازهرات بسوی کندهارحرکت کند، خبرمیشود برادرش سلیمان میرزا توسط چند سردارکه درراس آنها شاه ولی خان صدراعظم قراردارد درکندهاربحیث شاه اعلان شده است. تعویق سفر تیموربه کندهار بعلت اضطراب بوجود آمده توسط درویش علیخان هزاره، یک رئیس محیل وخطرناک است که احمد شاه پس ازبازگشت مشهد او را محبوس ساخته بود، ولی دراین اواخراززندان هرات فرار نموده است. یک تعداد مردم مخالف تیمور بدوراین خان جمع شده بودند؛ بآنهم شهزاده آنقدرزیرک است که با وعدۀ عفو، اورا وادارمیسازد به قصراوبیاید؛ اما مطابق عرف افغانها که بصورت عام، عدم رعایت به ارزش سوگندهای رسمی است، فورا اورا بقتل رسانیده وفرماندهی هزاره ها را به سردار محمد شاه خان، عضودیگرهمین قبیله میسپارد. پس از این، او پسر خود محمود میرزا را بحیث حاکم هرات تعین میکند؛ اما از اینکه اومایل است او را تا کندهارهمراهی کند، اسماعیل خان پوپلزی وزیرخود را بحیث سرپرست پسرخود درآنجا گذاشته و بعدا با سربازان خویش بمقابل سلیمان میرزا مارش میکند. با رسیدن به فراه با تعداد زیاد مخالفین برادرخود یکجا میشود که سلیمان را ترک نموده اند، اما دربین آنهائیکه سلیمان را ترک کرده بودند، مهمترین شخص، شاه ولیخان است که نفوذ زیادی بالای افغانها دارد. این شخص دوپسرخود و دو سردار عمدۀ درانی را بقرارگاه تیمورآورده که درسیاه-آب قرارداشتند؛ اما شهزاده، با ترس از مختل شدن حکومت توسط این خدمتگارپدرش وهم ایجاد ترس و وحشت، فرمان میدهد سرهای آنها را درمقابل اوازتن شان جدا سازند. طرفدراران سلیمان میرزا با دیدن این قتلها بوحشت افتیده و بیکبارگی منحل میشوند، سلیمان که خود را منزوی میبیند، به همرای 4 نفرازپیروان خویش به هند فرار میکند.

 

تیمورکه توسط تعداد زیاد خانواده های بزرگ وقدرتمند احاطه شده است، یکجا با یک ارتش بزرگ و با شکوه داخل کندهارشده وتوسط سرداران بحیث شاه شناخته میشود؛ اما دراین شهرفقط یک توقف کوتاه دارد، زیرا مردم شهرازاو بخاطرگرفتن حق برادرش، نفرت دارند: او هم منحیث مجازات، کندهاررا ازعنوان پایتخت محروم ساخته و پایتخت را به کابل انتقال میدهد، پسرخود محمود را حاکم موقتی کندهارگماشته و با ارتش خود عازم کابل میشود. سلطنت تیموربمدت 20 سال ادامه مییابد که در جریان آن، تقریبا همیشه زمستان را درپشاوروباقیمانده سال را درکابل سپری میکند. با نشستن درتخت، اومقدارپرداخت به روسای افغان را افزایش داده وقسمت وسیع قلمرو را به قبایل میسپارد؛ سرداران زیادی بمقامات وعناوین عالی مفتخرمیگردند که دردربارهای سلطنتهای آسیائی اعتبارزیادی دارند.

 

سردارپاینده خان پسرحاجی جمال که ازادعای تاج وتخت بنفع احمد شاه سدوزی صرفنظرکرده بود، بحیث فرمانده قبیلۀ قدرتمند بارکزی تعین و به لقب سرفرازخان مفتخرمیشود. دلاورخان، سرداری که ازجنگ پانی پت فرارکرده بود، عنوان مدد خان ودرجۀ سردارسرداران را کمائی میکند. قاضی فیض الله، پیش- نواز شاه عنوان کلان کلانتر را حاصل میکند. تیمورشاه چنان اعتماد مطلق به این سرداران دارد که هرگزبدون مشورۀ آنها کاری نمیکند. عبداللطیف خان یکی ازاولادۀ شیخ احمد زاینده پیر، بحیث لیتنانت سلطنت ومالیه گیرعمومی (مستوفی) تعین میگردد. نورمحمد خان بابری بحیث رئیس محاسبات دربار والتفات خان رئیس اخته ها بحیث خزانه دارو مسئول جواهرات شاهی تعین میشوند. تمام این اشخاص دارای درجۀ وزیربوده وتیموربحیث یک قاعدۀ عمومی فرمان میدهد که اصول عدالت، مساوات و برخورد اعتدالی درمقابل همه اعمال گردد؛ اما توصیه میکند به روسای قبایل تا حد ممکن کمترین صلاحیت تقررمامورین داده شود، چون تا اینزمان آنها بصورت عام صلاحیت تقرر را داشته وتقریبا همیشه ازصلاحیت خود سوئ استفاده میکردند. محافظین شاه از قبیلۀ اسحاقزی انتخاب میشوند که سردار سرداران مربوط آن است. یک فرقۀ 12 هزارقزلباش سواره نیز تحت فرماندهی سردارمحمد خان بیات تنظیم گردیده، پرداخت افسران اوافزایش یافته و تیمورازبین اینها ندیمان هرزه گی وعیاشی خود را انتخاب میکند، چون اومیل زیادی به شراب و لذایذ دیگردارد. او با دقت زیاد هر شش ماه معاش افسران دربار وهرسال ارتش خود را میپردازد.

 

تیمورشاه فقط دوباردرراس ارتش قرارگرفته وبملاقات دشمنان میرود؛ تمام جنگهای دیگرتوسط سردارسرداران، مددخان اسحاقزی پیش برده میشود. اولین موردیکه تیموربجنگ میرود، در1779 بمقابل اغتشاش سند است. حاکم این ولایت که مطیع سلطۀ آنها بوده ودرزمان ظهورمهراته ها بهنگام سلطنت پدرش قطع رابطه کرده واحمد شاه آنرا حتی قبل ازجنگ پانی پت سرکوب و مجبوربه پرداخت یکمقدار بزرگ پول بحیث باج عقب مانده وغرامت جنگ نموده بود؛ احمد بعدا او را عفو نموده ودر حکومت خویش نگهداشته بود. این رئیس مربوط قبیلۀ کلوره بوده وعنوان امیرسند را داشت. میرفتح خان رئیس قبیلۀ تلپوره (یک مخالف او) در جون 1779 بالای او حمله نموده، تعداد زیاد مردم او را قتل عام کرده و او را از حکومتش معزول میکند. رئیس کلوره به کندهارفرارکرده و درخواستی به تیمورشاه تقدیم میکند که درنتیجه تیمورشاه درراس ارتشی برای دوباره گماشتن موصوف بآنجا عزیمت میکند. شاه با تسخیرباولپور آغازنموده، درآنجا ثروت بیکرانی یافته وآنرا تصاحب میکند. شورشیان پس ازاین موفقیت نمیتوانند درجای دیگری بمقاومت پرداخته وروسای آنها فرارمیکنند، تیمورآنرا تحت کنترول امیرکلوره قرارداده و بصوب کابل برمیگردد؛ لیکن هنوزازسند نگذشته است که رئیس تلپوره ها دوباره داخل شده وباردیگرکلوره ها را اخراج میکند. شرمندگی که نصیب تیمورشاه میگردد مانع سرکوب فوری این واقعه میشود: فقط در 1786 است که سردارسرداران مددخان میتواند با یک قطعۀ کوچک مارش نموده وبا دخول او به سند، خان کلات بجانب مقابل میپیوندد؛ این رئیس باوجودیکه با تلپوره ها روابط فامیلی دارد، به بهانه های مختلف پابند معاهدۀ عقد شده جهت تقویه ایشان نمیباشد. با وجود این رویداد ناگوار، مدد با قوای کوچک خود بالای شورشیان مارش میکند، اما با مورد حمله قرارگرفتن توسط تعداد زیاد درنزدیکی دهکدۀ ژوند، شکست خورده، مجبوربه عقب نشینی شده وخواهان تقویۀ خویش درآن موقعیت میشود.

 

میرفتح خان بعدا با سردارسرداران داخل مذاکره شده، تقاضای درخواست همان حقوقی میکند (پرداخت باج و مالیات باقیمانده) که شاه افغانستان و رئیس کلوره ها قبول نموده اند. مدد خان این ترتیبات را قبول میکند که توسط شاه تائید گردیده است، لیکن میرفتح خان جهت جمعآوری خزانه و نیرو تقاضای وقت میکند تا بتواند با قدرت بیشترچانس پیروزی داشته باشد، اما پس ازسه سال که بحیث حاکم سند تعین شده بود ازپرداخت باج صرفنظرنموده واعلان استقلال میکند. تیمورشاه توانمندی ارسال قشون را نداشته ولذا مجبورا اورا بوظیفۀ خود برگردانده و سند تا زمان مرگ شاه، مستقل ازافغانستان باقی میماند.

 

مورد دومی که شاه شخصا درراس قوا قرارمیگیرد، بآرزوی فتح سمرقند و بخارا یا سرکوب باشندگان بلخ وآقچه است که بتحریک سلطان مراد خان امیربخارا و ماورالنهر، بمقابل حاکم افغان خویش شورش نموده و او را ازشهربیرون رانده بودند. زمانیکه شاه به بلخ تقرب میکند، آنهائیکه به شورش برخاسته بودند یکجا با قشونی که سلطان مرادخان به پشتیبانی ایشان فرستاده بود، شهر را درمخالفت به شاه ترک کرده و بفاصلۀ کوتاهی ازاو خیمه میزنند. اگرتیمورشاه بیکبارگی بالای یوزبیکها حمله میکرد یقینا میتوانست آنها را نابود سازد، چون ارتش اونسبت بآنها، نتنها ازنقطۀ نظرتعداد بلکه ازنگاه روحیۀ سربازان نیزتفوق زیاد داشت؛ مگر باثررقابتی که دربین سرداران وجود دارد واحساس آزردگی فرماندهان قبایل جهت ترک مناصب سودمند ایشان، باعث وقت گذرانی وبخطر افتیدن پیروزی ارتش افغان میشود؛ تلاشهای اوجهت سازش این روسا آنقدردوامدار میگردد که ارتش بالاخره کاملا بدون تدارکات میشود.

 

هدف سرداران سقوط تیمورشاه است ولی امیدواربودند اینرا طوری تحقق بخشند که گویا تقصیرایشان نبوده است، با اطمینان اینکه از جانشینان او منفعت بیشتری بدست آورند. شاه ازنقشۀ آنها خبردارگردیده وجهت جلوگیری ازاین فاجعه با شورشیان به تفاهم رسیده، ازآرزوی ماورالنهر صرفنظرنموده وبه کابل عقب نشینی میکند، با نگهداری تظاهر ضعیف قدرت بالای بلخ وآقچه، که پس ازاین روزتقریبا کاملا مستقل میگردند. این واقعیت دارد که آنها حاکمی را ازطرف تیمورشاه قبول میکنند، اما آنها مواظب بودند این شخص ازبین خود آنها باشد. لذا قدرت حاکم تعین شده بسیارمحدود است؛ زیرا مردمی را که اواداره میکند اورا با وسایل زیست وخدمه تامین میکنند؛ اما آنها به او نه مالیۀ پرداخت میکردند ونه معاش وبعلاوه اورا مورد آزارقرارمیدادند. پیامد آن طوری است که تیمورشاه بالاخره نمیتواند کسی را پیدا کند تا بحیث حاکم این شهرهای اغتشاشی تعین نماید که باعث صدها فکاهی وبذله گوئی گردیده و باعث جریحه دارشدن احساس شاه میگردد، بخصوص آنهائیکه دشمن اوبودند. شخص مسخرۀ با میمون خود ازشهری به شهری رفته و به میمون خود میآموزد: اگرازمیمون پرسیده شود میخواهی حاکم بلخ یا آقچه شوی، برسرخود خاک بپاشد (عمیقترین علامۀ غم واندوه دربین آسیائیها).

 

اززمانیکه تیمورشاه برتخت مینشیند، خراسان درحالت دایمی اغتشاش قراردارد. شاهرخ میرزا که سلطۀ این شاه را مانند پدرش قبول کرده، خواستارکمک خویش بمقابل دوست سابقه اش ممیش خان چناران میشود که پنجسال قبل مشهد را تسخیر نموده و دراین شهراستبداد بیرحمانه روا میدارد. تیمورشاه 30 هزارمرد تحت فرماندهی سردار سرداران میفرستد تا غاصب را سرکوب سازد. بهنگام رسیدن او بمشهد، ممیش خان مشهد را ترک کرده وخود را درقلعۀ خود درچیناران مستحکم میسازد که مدد خان فکرمیکند نباید اورا درآنجا مورد مزاحمت قراردهد؛ لذا اوراضی میشود تا دهکده ها تاراج و قلمرو ویران شده، ولی شاهرخ را درراس حکومت مشهد قرارداده وبه کابل بر میگردد؛ لیکن هنوزبکابل نرسیده است که خبرمیشود ممیش خان چند هزارسوارجمع نموده ویکبار دیگر ولایت را تاراج کرده وموقعیت اوهر روزمورد تهدید بیشترقرارمیگیرد. تیمورشاه مجبورمیشود مددخان را جهت سرکوب این شورش تازه فرستاده وبا رسیدن او، ممیش خان بازبه دیوارهای قلعۀ خود عقب نشینی میکند، مگراین بار، افغانها آنجا را محاصره نموده وبزودی اورا مجبور میسازند تا تسلیم شود. بآنهم سردار سرداران ممیش را با سخاوت معامله نموده واورا اختیاردارخانات خویش ساخته و با قبول یک سهمیۀ سبک پول جهت جبران جنگ و یکهزارحیوان باری با تدارکات آن راضی میسازد: اما زمانیکه اوبه دشت های فراه میرسد، سموم یا باد سام با چنان شدتی میوزد که اوهمراه با یکتعداد زیاد سربازانش میمیرند.

 

چند روزپس ازاین حادثه، خراسانیها مطلع گردیده وفورا بمقابل افغانها و دست نشاندۀ آنها شاهرخ میرزا قیام میکنند، تیمورشاه مجبورمیشود ارتش سومی جهت سرکوب ومطیع ساختن آنها درسال بعدی بفرستد. او این سربازان را تحت فرماندهی احمد خان نورزی پسرنصرالله خان قرار میدهد که با وجود مشکلات زیاد میتواند قیام را فرونشاند. ازاین زمان ببعد تا پایان سلطنت تیمور، افغانها درهیچ جنگ دیگری مصروف نمی شوند؛ بآنهم یکسال قبل ازمرگ او، حادثه جالبی رخ میدهد که نزدیک است شاه بنحو خشنی کشته شود.

 

مطابق بعادت معمول، تیمورجهت سپری کردن چند ماه به پشاورمیرود، اما دراین سال مدت بیشتری درآنجا مانده و توسط شورشی معطل میشود که تهدید آن بیشتروحتی تا لاهورمیباشد. ارسلاح خان مربوط قبیلۀ مهمند و یاقوت خان رئیس اخته های شاه متوفی یکجا با چند رئیس دیگر افغان که ازتیمورناراض شده بودند، تصمیم به نابودی اومیگیرند. دربین خود توافق میکنند که یاقوت خان فرمانده محافظین حرم شاه با ورود ارسلاح خان وافراد او بداخل ارگ کمک کند. وقتی شاه برمیگردد، اورا بقتل رسانیده وبعدا برادرزاده او، اسکندرخان پسرسلیمان میرزا را بحیث شاه اعلام کنند.

 

درروزیکه باید این توطئه اجرا گردد، 2500 تفنگدارکوهی وتعداد زیاد باشندگان مصمم ومسلح پشاوربصورت ناگهانی دریک فضای وسیع پوشیده با خرابه ها جا بجا میشوند که معمولا صحرائی بوده ودرجانب میدان بزرگ مقابل ارگ واقع است که درآنجا چند هزارسواره قزلباش محافظ شاه همیشه خیمه زده اند. حدود ساعت 2 بعد ازظهربوده واقوام شرقی بخواب نیمروزی میروند؛ لذا محافظین قصرهمه خواب یا نیمه خواب بوده وتوطئه کنندگان با استفاده ازاین موقعیت، میخواهند ازطریق دروازۀ داخل ارگ شوند که یاقوت خان کلید را دراختیارایشان قرارداده است. با یک تصادف نایاب، تیمورشاه هنوز به خواب نرفته و با شنیدن همهمه وهبهب صداها درک میکند با خطرجدی مواجه بوده، بسرعت به قلۀ برجی دریک کنج ارگ رفته وبمیدان بزرگ نگاه میکند. قاتلان هرگز باین فکرنمیباشند که او خود را در جائی پنهان کند که هیچکس بآنجا پا نگذاشته، لذا درجستجوی او بآنجا نمیروند؛ اما وقتی آنها برمیگردند توسط فریادهای او جلب شده ومیبینند شاه لنگی کشمیری خود را بحیث علامۀ پریشانی به قزلباشهای غلام که درپائین درحال خروپف کردن اند، درهوا شورمیدهد؛ توطئه کنندگان کوشش میکنند اورا با شکستن درها دستگیرکنند، اما یکی ازدروازه ها که با آهن بسته وقفل شده است، بمقابل تمام تلاش آنها مقاومت نموده و وقت کافی به محافظین میدهد تا بالا آمده وقویا بالای شورشیان حمله نمایند که بسرعت متلاشی میشوند، چون مردان پشاوری بمجرد بصدا درآمدن زنگ خطرمتفرق وپراگنه میشوند. غلامان که بزودی توسط سربازان دیگرتقویه میشوند، توطئه کنندگان را تارومارنموده وصرف تعداد محدود آنها میتوانند فرارکنند – ارسلاح خان به قبیلۀ خود فرارمیکند که دروادی کوههای هشتنگر، یک منطقۀ ناهموار وپرازمشکلات واقع بوده و درآن سوارۀ افغان چانس کمی برای موفقیت داشتند اگربتعقیب اومیپرداختند. تیمور، مکارانی را جهت گرفتاری مجرم استخدام میکند؛ اوبخشندگی جعلی وانمود کرده و با اعلان روزانه در دربار وهم بطورخصوصی که ارسلاح را عفو نموده و قبول دارد که در مورد اوبرخورد غیرعادلانه صورت گرفته و مایل است زخم های وارده براو را مرحم گذارد. اواین احساسات را درملای عام آشکار میسازد؛ وقتی میفهمد این آوازه ها به گوش ارسلاح خان رسیده است، یکی از اشراف دربارخود را همراه با یکتعداد خدمه ها بنزد اومیفرستد، آنها قرآنی را با خود حمل میکنند که دربالای یک صفحۀ آن سوگندی حک شده، مبنی براینکه او گناه ارسلاح را بخشیده و برآن مُهرخود را گذاشته است. ارسلاح خان با اعتماد برتقدس قرآن ووعدۀ رسمی شاه، هیئت را بخانۀ خویش اجازه داده، آنها را باشکوه پذیرائی نموده وپس ازچند روزبا هیئت به کابل برمیگردد؛ اما بمجرد رسیدن بکابل، گلوی اورا قطع می کنند. تیمورشاه با اطمینان از مرگ این رئیس، فرمان قتل عام مردم پشاوررا صادرمیکند که دراین شورش سهم گرفته وحد آنرا یکسوم باشندگان آنجا تعین میکند؛ متاسفانه این فرمان بخوبی تطبیق شده وپشاور با این کشتاردوامدارومتعاقبا مهاجرت عمومی خالی ازسکنه میشود.

 

ازاین زمان ببعد تیمورشاه مظنون، ترشرو و ناآرام گردیده، بخشایندگی او که تا اینزمان چشمگیربود کاملا ازبین رفته و بیک استبداد بی مانند تبدیل میشود. روزهای آخراودرتشنجات (حملات ناگهانی) متداوم ندامت وترس بپایان میرسد؛ اونمیتواند وجدان خود را آرام نموده واز گناه قتل عامی که ازآن سخن گفتیم رها سازد و نه هم از کشتارارسلاح خان که با سوگند دروغ قرآن همراه بوده و هم گرفتن زن یک افغان کندهارتوسط زور و دادن او به محمد خان، یکی ازمقربانش که به اوعلاقه واشتیاق داشته است.  تیمورشاه صرف ده ماه پس ازحادثه پشاور زنده میماند؛ مرگ او در1793 با التهاب روده و استفراقهای شدید بوقوع میپیوندد. چندین نفرازمعاصران اوکه شاهد مرگ اوبودند با اطمینان گفته اند او توسط یکی اززنان حرمش، خواهریک رئیس پوپلزی که دشمن اوبود، مسموم گردیده است.

 

باوجود یکتعداد اعمالیکه فوقا ذکرشد، سلطنت تیمورشاه درافغانستان طوری توصیف میشود که با عدالت، مساوات واحساس پدرانه او با رعایایش همراه بوده است. اومشکلات زیادی دارد که برآنها فایق می گردد؛ سردارانی که پدرش را برتخت نشانده بودند وبا اودساتیرامورات را تقسیم میکردند، اکثرا خود را رهنمای او تصورمیکردند تا مشاورین او. شاه مدت طولانی تلاش میکند خود را ازاین بندگی نجات دهد، اما با دیدن زحمات بیهوده، او خود را تسلیم هرزه گی  و زنبارگی میکند که مولفین اروپائی با شدت زیادی اورا سرزنش کرده اند، بدون درنظرداشت اینکه آیا برای او ممکن بود بنحو دیگری برخورد نماید. آنها شاید اینقدر شدید برخورد نمیکردند اگرخود را زحمت داده وعلت این بی احساسی را جستجو میکردند. آنها چیزهای را که ازافغانها شنیده بودند تکرارکرده اند؛ لیکن نباید فراموش کنیم مردم افغان دربین مردان بزرگ خویش فقط آنهائی را قبول دارند که جیب خود را با غارت پرنموده، درهمه جا جنگ وویرانی براه انداخته وآنها را به آرزوی نهائی آنها یعنی کسب ثروت برساند؛ فقط با استفاده ازاین وسایل است که احمد شاه بحیث یک افغان عالی مورد احترام میباشد، او میتواند خود را با قبایل غارتگری مشهور سازد که قوم اورا تشکیل میدهند. پسرش بعوض ثروتمند ساختن آنها با جنگهای متوالی، مجبوراست بکمک کسانی بشتابد که با گرفتن پول از خزانۀ خودش او را محافظت میکنند؛ این کافی بود که اومورد افترا و احساس نادرست مردم قرارگیرد. یک افغان دوست دارد به مصرف مردمان دیگرزندگی کند؛ هرچیزیکه او را وادار سازد تا احترام دارائی ومال همسایه های خود را نماید یا تابع قوانینی شود که مانع اوازچپاول و تخریب شود مخالف سرشت اواست؛ لذا آیا این حیرت انگیزاست که با داشتن چنین احساسات و روحیه، سلطنت تیمورشاه درنظرآنها ضعیف و زنباره نباشد؟ من درجریان سفرخویش به افغانستان، درموارد متعدد، صحبتهای با بعضی سرداران قابل احترام داشتم که دارای موقفهای بسیار بلندی دردرباربوده و خصایل او را تمجید میکردند. این افراد با اطمینان میگفتند که ذکاوت وفعالیت این شهزاده مساوی به شهامت وثبات اوبوده؛ وهمین خواص او بود که پدرش را وادارساخت او را نسبت به پسران دیگرش ترجیح دهد؛ اما این حماقت مطلق خواهد بود اگراو خود را در مبارزۀ آشکاربا سرداران سابق درگیرمیساخت، کسانیکه توسط افغانها با متمرکزنمودن تمام قدرت دردستهایشان مورد احترام وتکریم بودند، چون این منازعه فقط به زیان او تمام شده و به نابودی کامل او منجرمیشد. او مسیرعاقلانه و محتاطانه اعطای امتیاز معقول بعوض جنگ داخلی خطرناک و نامعین را ترجیح میدهد؛ اگراوعیاش وهرزه بود، میتوان تائید  کرد که فقط شیوۀ اکثریت سلطنتهای شرقی را پیروی کرده است – حتی کسانیکه دارای درجات بلندی درصفحات مورخین هستند. باید درنظر داشت، تازمانیکه تغیری درعادات آسیائیها بوجود نیاید، سوئ استفاده از قدرت وعیاشی، اولین ومهمترین حق میراثی آنها محسوب میشود. بآنهم تیمورشاید کمترزنباره میبود اگر، مثل پدرش، قدرت کامل دراختیارمی داشت؛ اما بعلت نداشتن مسایل جدی که بآن میپرداخت، اوتسلیم مسایل پوچ وبیهوده میگردد.

 

زمانیکه سرداران همرکاب احمدشاه میمیرند، پسران ایشان درنفوذی موفق میشوند که پدرانشان دراجرای امورات حکومت داشته و تیمور نمیتواند درمقابل ایشان مقاومت نماید. این روسا تنظیم کنندۀ قبایل بودند؛ آنها میتوانستند قبایل را دریک لحظه ازاومنزوی سازند واومجبوربود با ایشان مناسبات خوبی داشته باشد. متاسفانه این سرداران جوان، پر حرارت وجاه طلب اند؛ بدون داشتن تجارب پدرانشان، اینها هرگز نمیدانستند چطورمیتوانند اتحاد دربین خویش را حفظ نمایند؛ تیمور بعوض دریافت خصوصیات ضروری آنها برای غلبه بر مشکلات، مصروف مرهم گذاری سوئ تفاهم دربین آنها میشود که نمیتواند بدون مهارت بزرگ بدست آید، طوریکه هم احساس آنها را جریحه دارنسازد وهم قدرت خود را بحیث شاه بالای آنها نگهدارد. این همان روش معتدلانه وامتیازدادن زیرکانه به روسای جاه طلب ومشتاق تغیربود که برای او سلطنت 20 ساله بارمغان آورد و آنهم بدون صحنه های هرج و مرج که با خون جانشینان رنگ میگیرد. پیامد همین عدم تعقیب پسران ازنمونه پدران است که آنها ازتخت افغانستان پائین افتیده و روز وشب خویش را با شمشیر یا در تبعید میگذرانند.

 

تیمورشاه 36 اولاد برجای میگذارد؛ ازجمله 23 پسربنامهای:

همایون میرزا – مادر، سدوزی.

محمود میرزا، حاجی فیروزالدین میرزا – مادر، پوپلزی.

عباس میرزا، کهندل میرزا – مادر، اسحاقزی.

زمان میرزا، شجاع الملک میرزا – مادر، یوسفزی.

احمدمیرزا، محمدسلطان میرزا، یزدان بخش میرزا – مادر، نورزی.

کشورمیرزا، سلطان علی میرزا، نادرمیرزا – مادر، نواسۀ نادرشاه.

ایوب میرزا، حسن میرزا – مادر، پوپلزی.

اشرف میرزا، مظفرمیرزا، جهان والا میرزا – مادر، اچکزی.

محمد مراد میرزا، میرانی میرزا، حسین میرزا – مادر، محمدزای.

هاشم میرزا، شاپورمیرزا – مادر، مغول.

 

بسیارمهم است خواننده بنام شهزادگانی متوجه شود که ازعین مادراند، چون برادراندرها معمولا ازهمدیگرنفرت داشته ودرصورت اغتشاشها، تقریبا همیشه بمقابل آنها متحد میشوند. آنها درگرفتن سلاح تقریبا همیشه ازپشتیبانی قبایلی برخوردارمیشوند که مربوط مادرایشان است.

 

تقریبا تمام این شهزادگان، طوریکه فوقا دیده میشود زادۀ مادران افغان اند باستثنای کشور، سلطان علی و نادر که نوادگان نادرشاه و هاشم و شاپور که مادرایشان دخترامپراطورمغول احمد شاه گورگانی است که تیمورآنرا در1750 عقد نمود. تمام این شهزادگان هریک بین 10 تا 15 اولاد داشته وکسانیکه ازفجایع سقوط سلطنت زنده میمانند، درهند مهاجرشده و تعداد زیاد آنها جیره خواران کمپنی هند شرقی میشوند.

 





  
  
Copyright © 2005-2009 www.khorasanzameen.net