تاریخ افغان ها، فصل پنجم – تسلیمی قزوین بازگشت برویۀ نخست

 

نویسنده: ژوسیف. پیری. فیریَر، قبلا شارژدافیر و بعدا معاون – جنرال ارتش پارسیان

 

برگردان انگلیسی ازمتن فرانسوی: کپتان ویلیام جیسی، لندن، مارچ 1858

 

برگردان فارسی ازمتن انگلیسی: سهیل سبزواری

 

پافوس، جون 2009

 

 

فصل پنجم – تسلیمی قزوین

 

شهزاده طهماسب، فرستادن ارتش بمقابل او، تسلیمی قزوین، دوروئی و بیرحمی اشغالگران، انتقام گیری باشندگان، شکست افغانها، غضبناکی محمود، مصالحه با امان الله خان، قتل عام اشراف، مناظرخونین اصفهان، وضع ولایات، اعلان پادشاهی شهزاده طهماسب، جمعآوری سربازان درآذربایجان، قبضۀ ترکها و روسها بالای ارمنستان و گرجستان، وضع ارتش افغان، ترک خدمت ازدستجات میرمحمود، محاصرۀ شیراز، استبداد محمود، تقررمیراشرف بحیث ستاد فرمانده، حرکت ارتش افغان بسوی یزد، دیوانه شدن محمود، ضایعات دردستجات افغان، برگشت قشون به اصفهان، قتل پسران شاه حسین توسط محمود درحالت دیوانگی، مرگ محمود، جانشینی میراشرف، کشتن سردارالله خان، سیاست روسیه، حرکت اشرف به مقابل ترکها، جنگ کایمیره، شکست ترکها، معاهده با افغانها، حوادث افغانستان، تسخیرگیلان توسط روسها، استحکام مسکونه افغانهای اصفهان توسط اشرف، یکجا شدن نادربا شاه طهماسب، تسخیرنیشاپور، تسخیریزد توسط اشرف، جنگ بین نادرواشرف، شکست افغانها، جنگ باغ میران، عقب نشینی افغانها ازاصفهان، تصادم دربند امیر، عقبگرد به شیراز، نابودی ارتش افغان، مرگ اشرف، بازتابها.

 

شهزاده طهماسب میرزا درقزوین پس ازکناره گیری پدرش در1722 عنوان شاه را برخود میگذارد؛ اما زمانیکه میرمحمود ارتشی بصوب اوگسیل میدارد، شهزاده فرارنموده وبه آذربایجان عقب نشینی میکند. باشندگان قزوین که خود را بدون سرپرست مییابند، فورا اطاعت ازافغان ها را اعلان نموده وبا گرمی ازآنها پذیرائی میکنند. مهاجمین این احساس را درنظرگرفته ومایل به برخورد بهتربا ایشان بنظرمیرسند؛ اما پس از مدتی اقامت درشهر، صحنه های قصابی اصفهان را تجدید نموده و سه روزرا مختص قتل وغارت میسازند. قزوینیان میبینند که تسلیمی نمیتواند انتقام اشغالگران را تسکین دهد، لذا پس از اولین لحظۀ غافلگیری مسلح گردیده، تقریبا نیمی ازافغانها را قتل عام نموده وباقیمانده را ازشهربیرون میرانند. زنده ماندگان فرارنموده، تعدادی بطرف اصفهان و باقیمانده به تعقیب امان الله خان و میراشرف پسرکاکای محمود میروند. این دو رئیس افغان بیش ازهمه درپیروزیها و سرفرازی های پسرمیرویس سهم داشتند؛ مگر محمود با حسادت دربرابر شهرت آنها، بعوض جبران خدمات، آنها را بخیانت متهم نموده ومحکوم بمرگ میسازد که باینعلت، آنها به کندهار فرار میکنند. 

 

میرمحمود با شکست سربازانش درقزوین وهمچنان فراردوسردارش، سخت خشمگین ومتهیج میگردد؛ اوهمچنان نگران این است که اشراف پارسی را که دردربارش نگهداشته است، شاید برای برانداختن یا کشتن اوتلاش نماید ولذا فکرمیکند بعوض داشتن یک قطعۀ کوچک سربازان که بتواند بمقابل یک شورش عمومی ایستادگی کند، شاید ترور به تنهائی بتواند پارسیان را مطیع نگهدارد. با متیقین شدن دراین امر، اووحشتناک ترین تدبیررا اتخاذ نموده وبا مصالحه با امان الله خان، میخواهد این فضا را برای برگذاری یک جشنوارۀ بزرگ تبدیل نماید. باین مناسبت او از تمام اشخاص بزرگ، عالی مقام وسرشناس اصفهان دعوت بعمل میآورد، آنها نیزکه مشتاق دیدن سلطان جدید خویش اند، بدون هیچگونه شک و تردیدی درمورد طرح رذیلانۀ او، این دعوت را پذیرفته وبتعداد 114 نفربه قصراومیآیند، اما بعوض گرفتن سبد گلی (که متوقع بودند)، میبینند سربازان افغانی که درباغ شاهی موضع گرفته اند مطابق به فرمان واصله، تمام ایشان را بقتل میرسانند. پس ازاین قصابی هولناک، سربازان درسراسرشهر پراگنده شده و چندین هزارنفررا بشمول اقارب قربانیان وهم تعداد زیادی سیدها وعلمای پایتخت را قتل عام میکنند. فقط زمانی این تراژیدی خونین بپایان میرسد که خشم وغضب محمود موقتا تسکین مییابد. دو روزپس، بتعداد 500 جوان ازخانواده های اول سلطنت که درداخل محوطۀ مدارس ایشان ازاین قتل عام گریخته بودند، به میدان برده شده ومثل آهوان شکارمیشوند، افغانها آنها را بهنگام فرارازوحشت، برسر نیزه های خویش (مانند چوگان بازی) میکشیدند. کمی بعد سه هزار پارسی که مصروف خدمت درارتش ایشان شده بودند، بعین سرنوشت دچارمیشوند؛ آنها نیزبصورت ناگهانی دریک مهمانی آماده شده برای آنها، مورد حمله قرارگرفته، خلع سلاح شده و قتل عام میشوند. اوبالاخره تمام پارسیانی را که درحکومت شاه کارمیکرد ویا بنحوی رابطه داشت ازدم تیغ میگذراند. این اقدامات دهشتناک که یکماه دوام میکند، تمام خانواده های اول کشوررا درعمق نومیدی فروبرده و اصفهان را از نصف نفوس آن خالی میسازد؛ این کشتاردستجمعی متعاقبا به ولایات گسترش یافته، قتل، غارت و ویرانی درهمه جا حکمفرما میگردد.

 

درآخر، ظلم واستبداد میرمحمود بنوعی ازجنون ودیوانگی تبدیل میشود، اما پارسیان که کاملا زبون شده بودند، نمیتوانستند خود را از مظالم هولناک او رهائی بخشند. دروسط این صحنه های خونین، آنها درپاهای کسانی بخاک میافتیدند که دیروز از پدر، برادر، پسر ویا دوستی محروم ساخته شده ومنتظرزمانی بودند که با دستهای او بعین سرنوشت دچار شوند، یعنی باندازۀ کافی فرومایه ومنحط ساخته شده بودند تا تسلیم گردیده و بحیث وسیلۀ غرایزوحشیانه آنها مورد استعمال قرارگیرند. اما سیلاب این خون های ریخته شده بهیچوجه  احساس امنیت وآرامش به میرمحمود را بار نیاورده و سرنوشت او با اضطراب گره خورده است. طهماسب میرزا که دراین اواخرتوسط مردم آذربایجان بحیث شاه شناخته شده و یک دستۀ قدرتمند درآن ولایت ایجاد کرده است، تهدید میکند که درآیندۀ نچندان دوربطرف اصفهان مارش میکند. ازطرف دیگر ترکها و روسها نیزبا استفاده از وضع ناهنجار پارس بالای ارمنستان، گرجستان، گیلان، کردستان و قسمتی ازعراق قبضه نموده و برای پیشروی بجنوب آمادگی میگیرند. ارتش محمود دراین زمان فقط متشکل ازچند هزارافغان است؛ این درست است که نام آنها به تنهائی برای لرزیدن اشغال شدگان کافی میباشد؛ اما هر روز روحیه این سربازان سرسخت و وحشی به تحلیل رفته وتمام حوادث نشان میدهد آنها توانائی مقاومت درمقابل طوفانی را ندارند که بمقابل ایشان درحال وزیدن ازشمال است.

 

این ملاحظات وعقب نشینی میراشرف بحیث یک رئیس محبوب ارتش، باعث فرار زیاد دربین افغانها میگردد؛ همچنان وفادارترین خدمتگاران و نزدیکترین اقارب میرمحمود ازاستبداد اوفرارنموده واوبزودی خود را در بین دربارخویش منزوی مییابد. دراین بحران، او ارتش خود را توسط کُردها پُرمیکند که مثل افغانها سنی بوده و فکرمیکند میتواند بالای آنها نسبت به پارسیان اعتماد بیشترنماید، چون آنها نیزدشمن شیعه ها میباشند. لذا او یک ارتش جدید بوجود آورده و درسال 1724 اختیار چندین ناحیه درعراق وفارس را بدست میآورد ولی شیرازمرکزفارس تا زمانی تسلیم نمیشود که درمعرض محاصرۀ هشت ماهه وخطرقحطی قرارمیگیرد.

 

قوم افغان با این پیروزیها خیره ونابینا نمیشود، چون محمود دیگرنمیتواند اعتماد آنها را بدست آورد. چنین است نتیجه اقدامات و شرایطی که او بوجود میآورد، چنانچه او قوای تقویتی را که بسیارمغرورانه ازکندهار تقاضا میکند با تاخیررسیده وتعداد آنها فقط یک دهم اندازۀ پیش بینی شده میباشد. چون دیگرهیچکس نمیخواهد درخدمت شهزادۀ باشد که آنها را از یوغ پارسیان فقط بخاطرتحمیل مظالم بیحد واستبداد بیشترخودش رها ساخته است. سردارمیراشرف درراس این نیروها بوده واصرارداشتند که فرماندهی اوباید بحیث شرط مطلق خدمت آنها پذیرفته شود. میرمحمود با درخواست  آنها موافقت میکند، زیرا افسران عمده اش اورا ترک کرده و همکاری پسرکاکایش برای او یک ضرورت مطلق میباشد، نتنها برای هدایت عملیاتها، بلکه برای نگهداری تعداد زیاد افغانهائیکه آن کشوررا ترک میکردند. بهنگام رسیدن این قوای تقویتی، میرمحمود بطرف یزد مارش نموده ومیخواهد آنرا تسخیرنماید، اما دراین امرموفق نمیگردد. او به سربازان خویش فرمانهای صادرمیکند که اجرای آن ناممکن بوده و در اینمورد، دیوانگی او بطورآشکارمعلوم میشود؛ بیقاعدگی او بسیارنزدیک بود باعث شورش درارتش خودش گردد. خشم وغضب بخاطرضایعات و بدون هیچ دستآوردی او را مجبورمیسازد که محاصره را برداشته و به اصفهان برگردد. این شکست او را بیشتر تُرشرو وهیجانی ساخته و طبیعت زود خشم اوبا تقاضاهای بیمورد افسرانی بیشترزهرآگین میگردد که توسط سربازانش پشتیبانی میشوند. او همچنان با پیشرفت طهماسب میرزا، روسها و ترکها هشدارگردیده وبا اظهارندامت وپریشانی، مغزاو با تصورقربانیانی آگنده میشود که همه آماده زجروشکنجه او میباشند، طوریکه اوبه خرافاتی ترین حالات و مبالغه آمیزترین اشکال آن پناه میبرد؛ او خود را در یک اتاق زیرزمینی قفل نموده و مصروف شدید ترین روزه داری میشود وهنگامیکه پس از دوماه ازآنجا میبراید، در حالتی میباشد که بمشکل میتوان او را شناخت. کبود، لاغر، منقبض شده، از روشنائی روزهراسیده و بیشترترسناک وظالمترازهمیشه شده است؛ با سیاهترین بد گمانی، افسردگی وخاموشی آمیزش یافته، با تقرب بهترین دوستانش لرزیده و ازقاتل بودن هرکسی واهمه دارد. درجریان یکی از حملات تشنجی، برایش اطلاع میدهند که پسران شاه سلطان حسین برای فرارتلاش نموده اند، ازفرط غیظ با این اطلاع مرتعش شده وفرمان میدهد که تمام آنها را پیش اوآورده و او با تبرزین خود31 نفرآنها را بقتل می رساند. پدربد بخت آنها با شنیدن ناله وفریاد ایشان، محافظین را کنارزده، خود را به صحنۀ کشتاررسانیده وکوشش میکند با بخطرانداختن جان خود آنها را نجات دهد؛ یک ضربه توسط خنجر محمود بازوی او را زخمی ساخته ومنظرۀ خون، میر را بخود فراخوانده و اورا وادارمیسازد تا دو شهزاده را رها سازد که هنوز بسیارجوان اند، یگانه کسانیکه ازاین قتل عام ترسناک نجات یافتند. جنون اودرآخر کامل میشود: حملۀ فلج بآن افزوده شده، مرض دردناک روده ها و نیاز خواب ودراین شرایط او بعضی اوقات توته های گوشت بدن خود را کنده ومیخورد. مادرش با دیدن رنج وعذاب او(طوریکه بعضیها میگویند) یا میراشرف(طوریکه دیگران تائید میکنند) بخاطر گرفتن قدرت که خواست عمومی افغانها میباشد – فرمان میدهد تا اورا با بالشت خوابش خفه ساخته و بقایای جسد او را پیش شغالها اندازند. اما این کاملا دقیق است که هرکسیکه بمرگ محمود فرمان داده، زمانیکه افغانها میراشرف را بحیث سلطان خویش برگزیدند، این شهزاده هنوززنده بوده است.

 

سابقۀ این سربازجوان (میراشرف) وخصوصیات درخشان او، بهیچوجه پائینتراز سلف اودرجریان اولین سالهای سلطنت اونبوده که امیدواریهای زیادی را دربین مردمش بوجود میآورد. بنابرآن، اوخود را صادقانه وقف تسکین مصایب تحمیلی اقاربش میسازد که بصورت عام دهشت وکردار بیرحمانه نشاندهنده نام نفرت آورافغانهاست؛ اوبا بیشترین عزت ومراسم بزرگ به تدفین بقایای پسران شاه سلطان حسین پرداخته و درپایان برای اشراف افغان و پارسیان فرمان میدهد که او وفادار به زدودن خاطرۀ محمود از نفرت و زشتی در سده های آینده است. خلاصه، اوتمام آنچه درقدرت دارد برای اتصال پارسیان با منافع خویش بخرچ داده و بآنها امتیاز بیشتری نسبت به افغانها اعطا میکند. مدت زیادی طول نمیکشد تا افغانها درک کنند آنها برای خود آقای انتخاب کرده اند که  مصمم است از قدرت خویش سوئ استفاده کند، چون اولین اقدام اومحکوم ساختن سردار امان الله خان بمرگ میباشد. این جنرال شجاع اما خود خواه میرمحمود مانند چندین رئیس دیگراو، تمام مساعی خویش را بخرچ میدهند تا مانع انتخاب اشرف شوند و هم بر او مظنون بودند که رابطۀ مخفی با شاه طهماسب دارد. هیچ جرمی واقعی نمیتواند باو نسبت داده شود، لیکن میر اشرف فکرمیکند قتل آنها برای امنیت اوضروری است. اوتمام اموال و ثروت ذخیره شده توسط آنها درجریان اشغال پارس را ضبط  نموده وبا این ثروت قادرمیشود، ضروریات فوری سلطنت و شرمندگی وارده از تمام جوانب را مرفوع سازد.

 

اشرف پنداربیهودۀ دربارۀ مشکلات موقعیت خود ندارد. این معلوم بود که اوبایست برتفرقه دربین مردم خود پایان بخشیده واعتماد پارسیان را تامین کند؛ اوهمچنان باید تهاجم روسها را طرد کند که گیلان را گرفته بودند؛ ترکها قبلا آقای گرجستان، آذربایجان، کردستان و قسمتی ازعراق شده بودند؛ بالاخره سرکوب دستۀ طهماسب میرزا که در جنوب آذربایجان و مازندران ایجاد شده است. این شهزاده فقط یکی ازسه پسرزندۀ شاه حسین است که آزاد میباشد: با برکناری پدرش، او خود را شاه پارس نامیده و منحیث شاه با حکومات روسها وترکها معامله نموده بود. برای اولی، او وعدۀ سپردن ولایات همسرحد کسپین را نموده و به دومی، مناطقی که قبلا تصرف نموده بود، باین شرط که آنها او را در گرفتن تاج وتخت پدرش کمک نمایند. طبق شرایط این معاهده که بصورت خوبی طرح شده بود، ارتش پطربزرگ درگیلان پیاده شده ودرآنجا خود را مستقرساخته بود؛ طوریکه هرچیزنشان میداد جنرالهای روسی تمایلی برای ترک موقعیت اشغالی خود نداشتند، لذا اشرف اولین سعی خود را بمقابل ترکها مبذول میسازد. او درکوششهای خود جهت ایجاد صلح، دراول کوشش به مذاکره میکند. لیکن سلطان احمد خان با دیدن وضع انارشی درسلطنت پارس، مصمم بود تا ولایات فوق الذکررا نگهدارد؛ لذا مذاکرات قطع شده و به احمد پاشا والی بغداد و حسین پاشا والی موصل فرمان میدهد تا اول به کرمانشاه هجوم برده و بعدا بالای همدان تمرکزکند. این دو شهر قبلا توسط قطعات ارتش ترکیه تحت فرمان عبدالرحمن پاشا اشغال شده بود. والی بغداد که رئیس ستاد بود فرمان میگیرد یک پرچم متارکه به میر اشرف بفرستد ودرخواست الزامی نماید که شاه حسین و پسرانش را که دراین زمان درقلعۀ تبرک دراصفهان محبوس است، فورا آزاد سازد. اوهمچنان باید برتخلیۀ فوری قلمرو پارس توسط افغانها وهم اعادۀ تمام خزانه که آنها درجریان اشغال بدست آورده اند، اصرارنماید. رد هریک ازاین شرایط بمعنی اعلان جنگ است (عبدالله خان تاریخنگارهرات، در دستنویس خود مینگارد که اشرف با گستاخی این پیام آنقدرخشمگین می شود که پس ازاخذ آن، فورا فرمان میدهد شاه حسین و پسرانش در موجودیت نمایندۀ ترکیه سربریده شوند؛ اما ازآنجائیکه عبدالله خان یگانه مرجع شرقی است که مرگ شاه سلطان حسین را دراین حادثۀ تاریخی ثبت نموده، من لازم دانستم آنرا دراین یاد داشت ذکرکنم، با قبول نظری که بصورت عام اعتباردارد). باینترتیب موضوع فیصله گردیده ونمایندۀ ترکیه نمیتواند با میراشرف به تفاهم برسد. احمد پاشا با یک ارتش 60 هزارنفری و 70 عدد توپ بمیدان برآمده و مستقیما بطرف اصفهان مارش میکند. اشرف او را بفاصلۀ حدود چهارروزه مارش ازپایتخت ملاقات میکند که ارتش او باندازۀ نیمی ارتش ترکها نبوده وصاحب توپخانۀ قوی هم نمیباشد. جنگی درکیمیره بوقوع میپیوندد، شهریکه بین اصفهان و بروجرد واقع بوده و پیروزی برای مدت طولانی نامعلوم است، لیکن درآخرترکها تارومار شده، درمیدان 12 هزار کشته و50 توپ برجای میگذارند؛ بار و محموله آنها نیزبدست افغانها میافتد. اشرف پس ازاین پیروزی خود را بزرگ نشان میدهد، طوریکه اودرجریان مذاکرات مدلل ومعتدل بوده و فقط با نگهداری تسلیحات، تمام غنایم سربازان را به ترکها برمیگرداند. او به احمد پاشا مینویسد که نمیتواند غنایم جنگی وغارت بدست آمده ازجنگ با مسلمانان گمراه را شرعی پندارد؛ اینکه، بزرگترین آرزوی او زندگی صلح آمیزبا برادران اواست؛ اینکه، او مطمئین است سلطان دوباره مزاحم اودر ملکیت تاج وتختی نشود که باو بمیراث مانده و مطابق تمام قوانین انسانی وخدائی حق غیرقابل منازعه او میباشد. این برخورد سخاوتمندانه و واگذاری نواحی تاوریس{تبریز؟}، زنگیان، سلطانیه، تیفریش، فیراهانی، کیزاز، کردستان، لوریستان وخوزیستان به ترکها وهم قبولی تفوق مذهبی سلطان که میراشرف آنرا تائید میکند، ترکها را وادار به صلح میکند. این آنچیزی بود که اشرف شدیدا میخواست، چون او مجبوربود با مشکلات بیکرانی مقابله کند؛ اودراین مذاکرات با ترکها وهم دربرخورد درمیدان جنگ، استعداد خود را بحیث یک دپلومات کامل و یک جنرال درجه اول بنمایش میگذارد. او از ترکیه شناخت رسمی حق خود برتخت پارس را بدست میآورد: سال بعد سلطان احمد خان، رشید پاشا را بخاطر تبریکی تخت نشینی رئیس افغانها میفرستد. اشرف پس ازآن، محمود خان بلوچ را جهت تقدیمی تعارفات فرستاده واودرقسطنطنیه با عزت زیاد پذیرائی میگردد.

 

متعاقب معاهدۀ منعقده بین اشرف وسلطان، شهزاده طهماسب بمنابع خود گذارده میشود؛ زمانیکه ترکها داخل آذربایجان میشوند، اوآن ولایت را با چند نفراز پیروان وفادارش تخلیه میکند. پس ازاین، او دوباره اختیار قزوین وتهران را بدست گرفته ودراین شهرها بصورت متناوب سکونت میکند؛ اما اشرف پس ازحل مشکلات با ترکها، بمقابل اومارش نموده، بصورت کامل شهزاده را شکست داده واورا مجبورمیسازد به مازندران عقب نشینی کند. بآنهم سربازان طهماسب ازتسلیمی قزوین وتهران انکار میکند که اوبعلت عاجل بودن امورات به اصفهان فرا خوانده شده وارتش را بادامۀ محاصره تحت فرماندهی سردار سیدال خان ناصری قرارمیدهد که او بزودی این شهرها را سرکوب میسازد.

 

زمانیکه اشرف شجاعانه در پارس برای استقرارقدرت خود میجنگد، کندهاررا ازدست داده واختیارآن دردست میرحسین، یک برادرمیرمحمود قرارمیگیرد که کوشش میکند اورا با یک توطئه ساقط سازد. ملک محمود حاکم سیستان، یکی ازاولادۀ شاهان باستان پارس، عنوان شاه را اختیار نموده و متعاقبا قسمت اعظم خراسان را تسخیرمیکند. هرات اختیارات خود را برای چندین سال گذشته دردست داشته وافغانها ازاین جهت بیرون رانده شده بودند. این تغیرات باعث پیچیدگی بیشتردربین روسا میشود، چیزیکه دربین آنها بغیرازتفاهم قبلا وجود داشت.

 

لذا برای اشرف آشکاربود که امید هیچ نوع کمکی ازجانب قوم خودش وجود نداشته ودرآینده فقط میتواند بالای کسانی تکیه کند که تا این زمان همراه و پیروی او بوده اند. اوحالا میبیند که گیلان دراختیارروسها قرار دارد؛ اما زمانی متیقین میشود که اختیارآن ولایت میتواند جاه طلبی های آنها را ارضا نموده و تمایلی برای مزاحمت اودرعراق ندارند، مصمم میشود با انرژی تمام بطرف شرق اقدام نماید، جائیکه منافع او بسیار ضربه دیده است؛ اما قبل ازترک اصفهان، اوفرمان میدهد محلۀ که افغانها درآن مسکون بودند با دیوارهای بسیاربلند وضخیم  احاطه شود تا درداخل آن بمقابل تمام دگرگونیهای جنگ درامان باشند. ازطرف دیگر، شاه طهماسب تمام مساعی را بخرچ میدهد تا تخت صفویان را دوباره حاصل کند وبسیارخوش بخت است ازاینکه میتواند خدمات یکی ازافراد خارق العادۀ را بدست میآورد که فقط درفواصل زمانی طولانی بوجود میآیند. نادر(ومتعاقبا نادرشاه) یک سردستۀ قدرتمند دزدان، حاضرمیشود در خدمت پسرشاه سلطان حسین قرارگیرد که او با مشتاقی آنرا میپذیرد. اعتبارنظامی نادرکه حالا با صلاحیت اعطا شده توسط شاه قانونی بحیث رئیس ستاد ارتش افزون میگردد، تعداد زیاد افراد را بقرارگاه او جذب نموده واو بزودی خود را درراس یک ارتش بسیاربزرگ و با انضباطی میبیند که با طپش وتکانه های قدرتمند ومخصوص او روحیه میگیرد.

 

نادر درجریان سالهای 1726 و1727 مصروف تسخیردوبارۀ هرات و آنقسمت های ازخراسان میشود که ملک محمود شهزادۀ سیستان قبضه نموده است؛ پس ازآن بطرف مازندران مارش میکند، شاید درهماهنگی با سلطان خویش که بتوانند طرحی برای بیرون راندن افغانها ازسلطنت اتخاذ نمایند. تسخیرشهرنیشاپور و کشتار3 هزارافغان مقدمۀ این معلامله بوده است. پس ازاین اوبطورموفقانه تمام گارنیزیونهای افغان ها در خراسان را قدم بقدم بیرون میراند تا اینکه بصورت کامل این ولایت را تخلیه نموده وبزودی قدرت شاه طهماسب را با وسعت کامل آن برقرار میسازد.

 

زمانیکه نادرمشغول خراسان میباشد، میراشرف یزد را تسخیرمیکند که درمقابل میرمحمود مقاومت نموده بود: اما این اشغال بقیمت بزرگی بدست میآید، چون اودراینجا بهترین ومجربترین سربازان ونخبگان ارتش خود را از دست میدهد. این درحقیقت بدبختی بزرگی برای او بوده و با این حقیقت بدترمیشود که میرحسین نیزخود را درکندهارمستقل اعلان نموده واودیگر قادرنمیباشد کمبودات ارتش خود را با افغانهای پرنماید که دیگرمایل خدمت برای او نمیباشند. لذا میراشرف مجبورمیشود پارسیان را درارتش خود استخدام نموده وبدون معطلی بیشتربمقابل نادرمارش نماید که قشون پیروزمند او روزانه توسط افراد مشتاق رهائی کشورش افزایش یافته و میخواستند انتقام عمیقی ازاستبداد نفرت انگیزآنهای بگیرند که درمدت شش سال درزیرحکومت آنها فریاد میکشیدند. میراشرف هیچ وقت درچنین حالت بحرانی قرارنداشته وتدابیراحتیاطی که او بغرض حفاظت ازعقب خود اتخاذ نموده بود بسادگی احساس تشویش واضطراب را نشان میدهد؛ سربازان او دراین احساس سهیم بوده، آنها تمام اعتماد بخود را از دست داده وتحت چنین شرایطی است که آنها بملاقات دشمن میروند.

 

شاه طهماسب برای تسخیرپایتختش بیقراربوده ومایل است نادر با عجلۀ تمام به اصفهان مارش کند؛ اما جنرال محتاط، محترمانه و با قوت از اجرای این درخواست طفره رفته واورا متیقین میسازد که چنین حرکتی بیموقع است. نادرباوردارد اگراوسربازان خود را تازه نگهدارد، برای او آسان خواهد بود که افغانها را شکست دهد، نسبت باینکه آنها را پس از یک مارش طولانی وبی رمق با محرومیت وخستگی حمله نماید. لذا اوبا چنین اقدامی، این برتری را نیزخواهد داشت که میتواند منطقۀ را انتخاب نماید که او مایل است جنگ را بدون دورشدن ازمازندران درآنجا آغاز کند. چون مردم این ولایت کاملا وفادارشاه طهماسب بوده و او میتواند در صورت برگشت، عقب نشینی خویش را با مصئونیت کامل ازطریق کوه های انجام دهد که درهرقدم موقعیت ممتازی برای دفاع دارد.

 

ارتش میراشرف حدود 30 هزارنفر و کمترازنیمی آنها افغان بوده واو در مقابله با نیروهای دشمن درمییابد که آنها درموقعیت های بسیارخوب ودر بالای تپه های کوچک سنگرگرفته اند که توسط نادرانتخاب شده است. افغانها هرگزندیده بودند پارسیانی که درمنطقۀ خود اند مشتاق حمله یکبارگی باشند؛ اما اشرف نظرعالیتری دربارۀ دشمنان خود داشته وشاید بیموقع وبامید اینکه برایش پیروزی بیاورد، چندین روزدریک حالت غیرفعال باقی میماند. این تاکتیک زمانی ناممکن میگردد که او جهت تامین ذخایرمجبورمیشود با دشمن خود بجنگ بپردازد واین در23 ربیع الاخرمطابق 26 نومبر 1728 است که اودرپیش روی ارتش خود قرار میگیرد که صفوف آن ازمومین آباد تا برج میوس یا مهماندوست میباشد. محل آخری حدود 7 میل درشرق شهردامغان قرارداشته، دارای یک دهکده بنام نعیم آباد درغرب و بعین فاصله ازدهکدۀ ده ملا است. حمله درتمام خطوط آغازمیگردد؛ اما پارسیان آنرا با استواری بزرگ و کاملا خون سردانه پذیرفته ومنتظرمیمانند که دشمن تا تیررس ایشان پیشروی نمایند قبل ازاینکه آنها آتش خود را بگشایند. افغانها با شجاعت و درنده خوئی میجنگیدند که خصلت طبیعی آنها بوده وهم با اعتماد مردانیکه با اشغال عادت نموده بودند؛ لیکن آنها نمیتوانند هیچ اثری بالای دشمن داشته باشند. اشرف با مقاومتی که برای ارتش اوغیرعادی بود، متحیر شده وکوشش میکند تا نظم نادردرجنگ را با حمله به جناح چپ اوازبین ببرد؛ اما فرمانده پارسیان با درک میلان او، پیاده خود را به مربعات تقسیم نموده وبا سواره خود قطعات اشرف را ریشه کن میسازد که پس ازآن، باعث پیشروی تمام قوتهایش بمقابل ذخیرۀ افغانها گردیده وآنها را مجبور به فرارمیسازد (عبدالله خان میگوید دراینجا ده افسرفرانسوی وجود داشت که عمدتا مصروف توپخانه درارتش پارسیان بوده، پدرش نیزتحت فرمان خاص نادر قرارداشته وغالبا باوگفته که این سلطنت آنها را با توجه زیاد نگریسته، صلاحیت مطلق بالای سربازان داشته وقسمت اعظم موفقیت او مدیون پشتیبانی صادقانه آنها بوده است). سربازان میر در حقیقت دلاوری شگفت انگیزی نشان میدهند؛ اما آنها نمیتوانند صف آرائی نموده و12هزارافراد خود را درمیدان جنگ باقی میمانند. پارسیان که فقط 3هزار نفرازدست داده اند، دشمن شکست خورده را تعقیب نموده وبا آنها درگردنۀ خارمواجه میشوند که توسط پارسیان بنام تنگی سرداری نیزیاد میشود (این منطقه توسط چندین سیاح دیده شده وبطورمستدل بحیث ستون کسپین نامیده شده است). در اینجا افغانها صف آرائی نموده وجنگ را تجدید میکنند؛ لیکن آنها بازهم شکست خورده وتمام بارومحموله خویش را به فاتحین میگذارند – نادر دراین برخورد دومی زخمی میشود. فاصله ازتنگۀ خار تا تهران 45 میل بوده و بقایای ارتش افغان دریکروز باین شهرمیرسند؛ آنها متعاقبا با سرعت بطرف اصفهان رفته ودرمسیر خویش هراس، ویرانی و مرگ را گسترش میدهند. آنها با رسیدن به اصفهان با خانواده و خزانۀ خود درداخل قلعۀ که اشرف در مرکزشهر ساخته بود میشتابند؛ اما پس ازسپردن دفاع به یک گارنییزیون افراد انتخابی، فرمانده افغان با بقایای ارتش خود که متشکل ازافغانها، تاتارها، کردها و گبرها که مجموعا بتعداد 20 هزارنفرمیرسد، بشمال اصفهان مارش نموده ودریک نقطۀ 24 میل دورازآن دریک زمین هموار واقع درشمالشرق دهکدۀ مورچه خورموضع میگیرند. آنها درآنجا منتظر پارسیان مانده و هنوزهم امیدوارمیباشند که تفوق خود درجنگ را اثبات کنند. افغانها در بین یک قریه و یک خندقی سنگرمیگیرند که آنها در پیشروی قرارگاه خویش بشکل نیم دایره کنده اند، بطرف راست آنها یک جویبارودرچپ آنها یک کاروانسرای قراردارد که تسخیرآن مشکل میباشد. نادربا دیدن آنها دریک چنین موضع خوبی صلاح نمیداند که فورا بآنها حمله کند: او میخواهد بسربازان خویش نیروی تازه بخشیده وباین منظور، قرارگاه خویش را حدود 2 میل درغرب جاده و بدوردهکده باغ میران مستقر میسازد. اوفرمان میدهد تا عملیات اکتشافی ازقرارگاه افغان ها صورت گرفته ومتیقین میشود که نمیتواند ازپیشروحمله کند، لذا تصمیم میگیرد موضع را دورداده و با استفاده از تاریکی شب که سه روزپس از رسیدنش صورت میگیرد، خود را درنزدیکی صبح، درعقب افغانها مییابد که فقط یک قریه ازآنها فاصله دارد. بخت که درهمه جا با اواست، باز هم با او یاری میکند: باد تندی بوزیدن شروع نموده، طوفان گرد وخاک را بروی افغانها رانده واوضاع را برای نادر مساعد میسازد، طوریکه با همان شجاعت وشدت که قبلا بنمایش گذاشته بود، بالای افغان ها حمله میکند. دشمن دربیچارگی بمقاومت لجوجانه ادامه میدهد؛ اما آنها با مردانی مواجه بودند که دراثرپیروزیهای آخر، به استواری سربازان مجرب رسیده بودند. اگرافغانها برای آن میجنگیدند که فتوحات و زندگی خود را محافظت کنند، پارسیان توسط خاطرات زخم های تحریک میشدند که زجرآنرا کشیده و درآتش انتقام میسوختند. بالاخره قریه پیموده شده و بعدا خندقهائی تسخیرمیشوند که 4 هزارافغان دردفاع آنها بقتل میرسند. باقیمانده با بینظمی به اصفهان عقب نشینی میکنند، جائیکه هریک ازآنها درجریان شب فقط اشیای قیمتی خود را جمع نموده وصبح هنگام با زنان واطفال خود دربالای قاطرها وشترها بطرف جنوب فرارمیکنند. میر اشرف، با خشم ازشکست خویش، شاه سلطان حسین و دو پسرش را بقتل رسانیده و آخرین افغان که دیوارهای اصفهان را ترک میکند درحالت وحشت ودهشت قراردارد. اوبا خود تمام خزانه وجواهرات را با 12هزار سوارکه هنوزتحت فرمان اواست انتقال داده و بصوب شیرازحرکت میکند، ازشهریکه امیدوار است حملۀ را بمقابل پارسیان ازسرگیرد؛ اما نادربه اشرف وقت نمیدهد تا ارتش خود را منظم ساخته و پس ازچند روز آرامش، اوباردیگر بپا خاسته و مایل است، اگر ممکن باشد، اورا مجبور سازد تا ولایت فارس را تخلیه نماید. افغانها پیش میروند تا دشمن را در فاصلۀ دوریعنی پل خان مقابله کنند، پلی در بالای بند امیر که ده میل در جنوب پرسیپولیس{تخت جمشید} واقع بوده و با سرسختی وغضب مانع عبورآنها ازآن دریا شوند؛ اما آنها بازهم شکست خورده و با بزرگترین گیجی و سردرگمی به شیرازعقب نشینی میکنند. نادرسرسختانه آنها را تعقیب نموده، شهررا محاصره وبه میزبان اطلاع میدهد اگراشرف تا 48 ساعت تسلیم نشود، تمام سربازان اورا با شکنجه میکشد. افغانها با شرایط اوموافقه میکنند، با اثبات اینکه میراشرف آمادۀ فراربوده و با 200 مرد شجاع و وفادار بخود، با شمشیر دردست راه خود را ازطریق ارتش باز نموده وبا شتاب راه افغانستان را درپیش میگیرد – یکقسمت ارتش او زیر شمشیرپارسیان قرارمیگیرند که به دشمن خود زمین واگذار نمیکردند و باقیمانده پراگنده ومتفرق میشوند. اشرف آنقدر سریع دنبال میشود که او مجبورمیگردد محموله و خزانۀ خویش را هم ترک بگوید تا اینکه اسیر نشود: پیروان او نیز میبینند که دیگرنمیتوانند درخدمت اوباشند، لذا اورا ترک میکنند. وقتی اوبه سیستان میرسد، فقط دو خدمتگارهمراه دارد که یکجا با میر، بدست عبدالله خان یک رئیس بلوچ افتیده و او سرش را یکجا با دوالماس بزرگ که درگردن او بوده است، به شاه طهماسب میفرستد (چندین مولف شرقی این گذارش را نادرست دانسته و میگویند که اشرف دراثرمریضی مرده است).

 

باینترتیب سلطۀ افغانها درپارس بپایان میرسد. اگرهرکسی قادر به  نگهداری آن برای مدت طولانی ترمیبود، دقیقا میراشرف بود که با شجاعت خارق العاده، انواع استعدادها را یکجا ساخته بود؛ اما عناصری که قدرت او دربالای آن قرارداشت بسیارناپایدار بود تا او بتواند بتدریج از تصادم بین او و سردستۀ دزدان پیروز بدر آید. این تهاجم فوق العادۀ پارس با نابودی تمام آنهای انجامید که درآن سهم داشتند – کیفرومجازات عادلانه برای جرایم و مظالم آنهائیکه خود را آلوده ولکه دارساختند. در جریان هفت سال که افغانها پارس را دراختیارداشتند، این امپراطوری  بیش ازیکسوم نفوس خود را ازدست میدهد؛ زمینها بدون زراعت مانده، کانالها وجویبارها خشک گردیده و قسمت اعظم تعمیرات عامه کاملا تخریب میشوند. مهاجمین باید بمقابل مردمی مقابله میکردند که سست، نرم وعاری ازهرگونه احساس وغرور ملی شده بودند؛ آنها با یک کمیت ناچیزولی با ارادۀ لجوجانه پیروزشدند. این واقعیت دارد که چنین مثالها در تاریخ کمیاب است؛ اما افغان ها بعوض اداره و حکومت نمودن، خصوصیات بهتری برای جنگیدن دارند. درست تراینکه، آنها بهرجائیکه میروند(بدون دلیل یا بهانه) پول یا ثروت هدف آنها بوده است؛ شورش واغتشاش بطورطبیعی بدنبال آمده ومحتاج استخدام یک ارتش بزرگ بوده است. آنها سرانجام توسط 20 جنگ ضعیف شده، استخدام در افغانستان ناممکن بوده، باستثنای دولت کوچک وکم نظم کندهار که نمیتواند آنرا بیشترتقویه کند؛ لذا آنها مجبوربودند سربازان بیگانه را در بین خود قبول نمایند که وفاداری آنها مشکوک بوده و بندرت با قوت عمل میکردند؛ ازاینکه آنها چطور خود را هفت سال در پارس نگهداشتند تا اندازه زیادی توسط وحشت و ظلمی بود که دراولین روزهای پیروزی خود براه انداختند. اگراشرف ترکها را شکست داد، بخاطری بود که او پشتیبانی پارس ها را با خود داشت که ترکها نسبت به افغانها بیشترمورد نفرت ایشان بوده و داوطلبانه بمقابل آنها میجنگیدند؛ اما وقتی نادرظهور میکند این سلطۀ غیرحقیقی و نا پایدار درچهارجنگ متوالی منحل وساقط میگردد. آنها بعلت طغیان و وحشت خویش درهمه جا مورد نفرت قرار گرفته، ازتمام جوانب طرد شده و بمشکل میتوانند پناگاهی درآن دشتهای بایرپیدا نمایند؛ تعداد زیاد آنها مثل حیوانات وحشی پیگرد و کشته شده یا ازتهیدستی وگرسنگی تلف میشوند، قابل تردید است که چند صد افغان به منطقه خود برگشته باشد.

 





  
  
Copyright © 2005-2009 www.khorasanzameen.net