نبرد افغانی استالین - سخن گزارنده بازگشت برویۀ نخست

 

نبرد افغانی استالین

سیاست قدرت های بزرگ در افغانستان و قبایل پشتون

 

به یزدان اگر ما خرد داشتیم

کجا این سر انجام بد داشتیم

                              فردوسی

 

سخن گزارنده

 

پروفیسور داکتر یوری تیخانف- استاد تاریخ خاور در دانشگاه لیپیتسک- از افغانستان شناسان («افگانیست»های) نسل نو روسیه، در کتاب دست داشته- که بی گزافه می توان آن را «حرف آخر علم تاریخ» در زمینه رخدادهای نیمه نخست سده بیستم افغانستان خواند، رازهای ناگفته پشت پرده بازی بزرگ در این گوشه آسیا در نیمه نخست سده بیستم را باز می گوید. او بر پایه اسناد تازه فاش شده بایگانی های شوروی و بریتانیا، جهت و مراحل رویارویی قدرت های بزرگ و سازمان های اطلاعاتی و دیپلماتیک آن ها در افغانستان و کشورهای همسایه پیگیری می کند.

 

همپا با آن، وی برای نخستین بار در تاریخ نویسی روسی به گونه مفصل بر اوضاع انفجار آمیز در گستره قبایل پشتون در دهه های سال های 30-40 سده گذشته روشنی می افگند.

 

آن چه سزاوار ستایش و شایسته بزرگداری است، کار توانفرسا و بزرگی است که  داکتر تیخانف در بایگانی های محرم شوروی پیشین انجام داده است و پشته بزرگی از اسناد سر به مُهر مربوط این دوره را با شکیبایی و بردباری خوانده و بررسی کرده و کتاب دست داشته را بر شالوده همین اسناد و نیز با بهره گیری از ده ها عنوان کتاب نگاشته شده در زمینه- چه در روسیه و چه در سایر کشورها از جمله در باختر زمین، بر پایه آخرین روش های علمی تاریخ نویسی به رشته نگارش در آورده است. 

 

در یک سخن، داکتر یوری تیخانف در کتاب دست داشته «آخرین هاشور» را به «هنگاف تاریخ» نیمه نخست سده بیستم کشور ما زده است.

 

بسیاری از مطالبی که در این کتاب می خوانید، تازه و بکر هستند. به گونه یی که چنین مطالبی را در هیچ کتاب دیگری نخوانده و ندیده اید. راستش، از دیدگاه نگارنده این کتاب بهترین کتابی است که تا کنون در باره دوره های پادشاهی امان الله خان، امیر حبیب الله خان (کلکانی)، نادر خان و دو دهه نخست پادشاهی چهل ساله محمد ظاهر شاه نوشته است.

نخستین چاپ کتاب چهار سال پیش در سال 2007 زیر نام «سیاست قدرت های بزرگ در افغانستان، و قبایل پشتون»

(POLITICS OF GREAT POWERS IN AFGHANISTAN AND PUKHTOON TRIBES)

از سوی پژوهشکده خاور شناسی فرهنگستان علوم فدراسیون روسیه به چاپ رسید. درست در همان سال بود که پروفیسور داکتر الکساندر کنیازیف- افغانستان شناس دیگر روسی این کتاب را در سفری که به شهر آستانه داشت، برایم هدیه آورد.

 

با خواندن کتاب، از همان آغاز بر آن شدم تا این اثر بی مانند را به پارسی دری برگردانم. مگر، دردمندانه در آن هنگام به دلیل گرفتاری های دیوانی و دفتری، چنین چیزی میسر نبود. پسانتر در سه ماهه نخست سال 2009 که زمینه برایم فراهم گردید، بی درنگ کار برگردان کتاب را آغاز کردم. هنوز سه، چهار بخش کتاب را ترجمه نکرده بودم که در سفری که به مسکو برای اشتراک در میز گرد «بحران افغانستان» و «همایش بین المللی امنیت در آسیای میانه و صدور بی ثباتی از افغانستان به منطقه» که از سوی انستیتوت روابط بین المللی مسکو  برگزار گردیده بود، داشتم؛ از یکی از کتابفروشی های شهر کتابی را از یوری تیخانف به نام «نبرد افغانی استالین» خریدم.

 

هنگامی هم که آغاز به خواندن کتاب کردم، دیدم که همو چاپ تازه کتاب «سیاست قدرت های بزرگ در افغانستان» است که بنگاه انتشارات «اکسمو» به سال 2008 آن را بنا به ملاحظات بازاری زیر نام «نبرد افغانی استالین» به چاپ رسانده است. با مقایسه دو کتاب دیده شد که نویسنده در چاپ نو ویرایش هایی در آن وارد آورده است.

 

به هر رو، پس از جستجوی بسیار شماره تلفون داکتر تیخانف را پیدا و با ایشان تماس گرفتم که از آگاهی یابی از قصد من مبنی بر برگردان کتاب به زبان دری، ابراز خرسندی نموده، وعده سپردند متن ویرایش شده و بازنگری شده کتاب را که برای چاپ سوم در کامپیوتر خود آماده دارند، برایم ایمیل نمایند که چنین هم کردند و در واقع این ترجمه بر اساس همان متن انجام یافته است.

 

با توجه به اهمیت کتاب از دیدگاه تاریخی، کوشش فراوان به خرج دادم تا همه این کتاب 750 صفحه یی را با کمال امانت و دقت بسیار بالا بدون هرگونه فشرده سازی به پارسی دری برگردان نمایم. تنها در بخش پیوست ها از ترجمه یک رشته اسناد که برای تاریخ کشور ما اهمیت چندان ندارند، صرف نظر نمودم.    

 

باید نشاندهی نمایم که با توجه به پیچیدگی و اهمیت موضوع، در بسیاری از جا ها چنین پیش آمده است که ناگزیر به نوشتن زیر نویس ها شده و در برخی از جاها هم یکراست در خود متن به افزودن کلمه ها و حتا هم جمله های توضیحی گردم که در چنین موارد، افزوده هایم با حرف گ. –گزارنده به شکل [....-گ.] برجسته شده است.

 

کتاب دست داشته، در واقع، تاریخ راستین دیپلماسی و اطلاعاتی کشور ما در یک برهه بسیار حساس و سرنوشت ساز است. هویداست که تاریخ دیپلماسی و تاریخ اطلاعاتی یک کشور در تدوین استراتیژی سیاست خارجی مبتنی بر منافع علیای آن نقش بس ارزنده و به سزایی دارد. با آن هم سخن گفتن از داشتن چنین استراتیژی یی در کشورهای وابسته مانند کشور ما شاید سخن گزافی بیش نباشد. چه، در چنین کشورها چهارچوب های سیاست خارجی در پایتخت کشور متروپول با توجه به منافع آن کشور ریخته شده و چنین سیاستی چیزی جز دنباله روی از کشور نیست و نخواهد بود. از این رو، تنها امیدواری ما این است که این کتاب در آینده ها در تدوین استراتیژی سیاست خارجی مبتنی بر منافع ملی ما، سودمند واقع گردد. 

 

... و اما داستان پر آب چشم رقابت ها و کشاکش های دیپلماتیک و اطلاعاتی قدرت های بزرگ بر سر منطقه و به ویژه افغانستان و گستره قبایل مرزی پشتون در آستانه و در روند جنگ جهانی دوم که در کتاب دست داشته به آن پرداخته شده است...

 

سال ها پیش از امروز آقای آذرین در «مقدمه مترجم» در کتاب «رقابت های روس و انگلیس در ایران و افغانستان» نوشته پیو کارلو ترنزیو نگاشته بود: «اگر تاریخ را ورق بزنیم و به عقب برگردیم و علت تیره روزی و عقب افتادگی ایران [و افغانستان] را جستجو کنیم، می بینیم قریب به دو قرن است که روس و انگلیس به قدری به کشور ایران [و افغانستان-گ.] صدمه زده و زیان رسانده اند که قلم از شرح آن عاجز است. گویی این دو ابر قدرت در تعدی و تجاوز به ایران و افغانستان مسابقه داشتند و هر یک می کوشید از دیگری عقب نماند! و زمانی که این مسابقه به مصالحه انجامید، قرار داد 1907 به آن ها امکان داد که کرکس وار، به دلخواه و با خیالی آسوده از شکار خود حصه بگیرند.»

 

دردمندانه و سوگوارانه، امروز نیز با گذشت بیش از یک سده از 1907 کماکان «بر همانیم که بودیم و همان خواهد بود!». کتاب دست داشته بار دیگر بر چنین برداشتی مهر صحت می گذارد.

 

یکی از ویژگی های کتاب دست داشته این است که کشاکش های قدرت های بزرگ را در افغانستان و گستره قبایل پشتون، زیر داربست «مساله پشتون» بررسی می نماید و این بیخی به جا و درست است.  مگر، برای پی بردن به مساله پشتون، پیش از هر چیزی بایسته است نگاهی به آنالیز ساختاری منطقه  و نیز نیم نگاهی به تاریخچه کشاکش های جهانی در گستره خاوری فلات ایران بیفگنیم:

 

آناليز ساختاري جيوپوليتيکي، جيواستراتيژيکي و اتنوپوليتيکي «افپاک»(افغانستان- پاکستان):

رود سند، از ديدگاه جغرافيايي و تاريخي، در درازاي تاريخ، مرز طبيعي ميان دو فلات پهناور هند و ايران و نوار جداکننده دو فرهنگ و دو گستره تمدني بزرگ باستاني خاور زمين- هندي و ايراني و در بسياري از ازمنه ها- چونان سرحد سياسي ميان دو سرزمين به شمار بوده است که براي آخرين بار در ميانه هاي سده هفدهم، پس از فتح دهلي از سوي نادر افشار، در قرار داد تاريخي امضاء شده از سوي پادشاهان ايران و هند، رسما به عنوان «سرحد» سياسي ميان دو کشور تسجيل گرديد.

 

پس از کشته شدن نادر افشار و فروپاشي امپراتوري ايران به دو بخش خاوري (امپراتوري دراني) و  باختري(پارس)، تا تسلط کمپاني هند شرقي انگليس بر بخش بزرگ سرزمين هندوستان و فروپاشي امپراتوري دراني در اوايل سده نزدهم، اين رود، سرحد طبيعي و سياسي هند و امپراتوري دراني شمرده مي شد.

 

با سيطره يابي انگليسي ها بر هند، اوضاع جيوپوليتيک و جیو استراتیژیک در منطقه از ريشه دگرگون گرديد و ديگر رود سند نمي توانست چونان مرز طبيعي و سياسي ميان «هند بريتانيايي» و امپراتوري دراني، منافع استراتيژيک بريتانياي کبير را که محور اصلي آن را مصوون ساختن هند از «شر» رقيبان اروپايي مانند فرانسه و روسيه و نيز دولت هاي بومي- امپراتوري دراني و ايران قاجاري بود، برآورده سازد. اين بود که در اوايل سده نزدهم در پي بازنگري در مرزها و دگرگون ساختن جغرافياي سياسي منطقه شدند.   

 

 انگليسي ها در آغاز بر آن شدند تا مرزهاي استراتيژيک هند بريتانيايي را تا رود آمو و مرزهاي علمي آن را تا دامنه هاي جنوبي هندوکش گسترش دهند. از اين رو، با راه اندازي کارزار گسترده «بازي بزرگ» با ترفندهاي گوناگون و رنگارنگ، نخست امپراتوري دراني را از درون فروپاشاندند و سپس بخش هاي بود و باش پشتون هاي خاوري و بلوچ را با پشتيباني و تحريک سک ها و داد و دهش های دست و دلبازانه به خان ها و ملاهای بومی و وانگهي با لشکرکشي هاي مستقيم به «سردار نشين هاي بازمانده از امپراتوري دراني» از پيکر اين خان نشين ها جدا ساختند و به گستره هند بريتانيايي (که کنون در گستره کشور پاکستان قرار داد)، ملحق گرداندند. به هر رو، بر پايه دکترين «سياست پيشروي» (فارورد پاليسي)، «مرز استراتيژيک» هند بريتانيايي مي بايست روي رود آمو مي گذشت و «مرز علمي»آن روي هندوکش.[1]

 

در اين پيوند، ليتون در آستانه جنگ افغان و انگليس به مارکيز سولسبيري- سکرتر دولتي در امور هند نوشت: «ما حالا بايد مساله در باره آن را که به گونه واقعي مرز شمال باختري ما چه چيزي است، را بازنگري نماييم. خط کنوني (روي رود سند) بيخي با نيازهاي ما همخواني ندارد. مرز طبيعي عظيم هند عبارت است از رشته کوه هاي هندوکش با شاخه هاي آن و مي بايستي مرز نهايي ما باشد».[2] به سخن ديگر، حکومت استعماري بريتانيا وظيفه تاخير ناپذير سياست پيشروي خود را اشغال سرزمين هاي پشتون هاي خاوري گذاشته بود.

 

به سال 1897 ايلگين- نائب السلطنه هند- از هند دستور العملي به دست آورد که در آن آمده بود: «در برابر ما دو هدف قرار دارد: نخست- «رامسازي» هر چه زود تر  قبايل مرزي و زير کنترل آوردن آنان و برپايي روابط دوستانه با قبايل در آن سوي مرزهاي اداري ما؛ دوم- دستيابي به گذر آزاد سپاهيان ما به «مرز علمي هند» (رود آمو-گ.) براي دفاع از تجاوز خارجي...

 

برد ما از ديدگاه تيوريک در آن خواهد بود که با اشغال سرزمين هاي آنان بتوانیم بسيار به خوبي راه هاي کوهستاني [منتهي به-گ.] هند را با سپاهيان خود زير پوشش بياوريم.»[3]

 

به هر رو، در سده نزدهم انگليسي ها موفق شدند  بخش هاي بزرگي از امپراتوري دراني را از پيکر آن جدا نموده و در گستره سردار نشین های افغانی و خان نشین ها و میر نشین های بومی، «افغانستان» را چونان يک منطقه حايل ميان متصرفات هندي خود و متصرفات آسياي ميانه يي روسيه تزاري و ایران قاجاری به ميان بياورند.

 

در سده بيستم، پس از پايان جنگ جهاني دوم، انگليسي ها با ترک گفتن سرزمين پهناور هند، با توجه به منافع و مطامع دراز مدت استراتيژيک خود، نيمقاره را به دو کشور باستاني هند و نوزاد پاکستان[4] تقسيم نمودند.

 

اين بود که در سرانجام کار، در بخش خاوري فلات قاره ايران- (ایرانستان)، به جاي امپراتوري فروپاشيده دراني، پس از يک سده و نيم بازي بزرگ، دو کشور افغانستان و پاکستان به عنوان دو واحد سیاسی جداگانه به روي نقشه سياسي جهان پديدار گرديد. 

 

آنچه مربط به روسيه مي گردد، سياست روسيه در محور جنوب را بهتر از هر کسي، براوين- نخستين نماينده تام الاختيار روسيه شوروي در کابل در يکي از نامه هاي خود به چيچرين- کميسار خلق در امور خارجي روسيه شوروي توضيح داده است. براوين در اوايل سده بيستم، در يکي از نامه هاي خود نوشته بود: «تاريخ روسيه ثبوت ترديد ناپذيري منبي بر تمايل راسخ و از پيش تعيين شده روسيه به سوي خاور و به ويژه به سوي آسياي ميانه و هند در دست ما مي دهد. دست سرنوشت روسيه تزاري را به سوي هند کشانيد و همان دست امروز روسيه شوروي را بدان سو مي کشاند. همو در هند بايد مسايل جهاني فيصله شود و اين مسايل با برخورد روسيه با انگليس حل مي گردد».[5]

 

به هر رو، براي اين که از بحث اصلي دور نرويم، مي پردازيم به اصل مطلب:

 

سرزمين افغانستان از ديدگاه جيوپوليتيک و جيواستراتيژيک داراي دو بخش (نوار) است: شمالي و جنوبي. افغانستان، به گونه شگفتي بر انگيزي، حتا از ديدگاه جيوتکتونيک، با شکستگي (گسل) بزرگ «پاروپاميزاد» به دو ساختار (نوار) شمالي و جنوبي تقسيم مي شود.

 

از ديدگاه اتنوپوليتيک، شمال افغانستان باشگاه تاجيک ها، ازبيک ها، ترکمن ها، هزاره ها، قزلباش ها و ايماق ها و....است. در حالي که در جنوب بيشتر پشتون ها و بلوچ ها بود و باش دارند.

 

هرگاه قرار باشد، ساختار جيوپوليتک و جيو استراتيژيک افغانستان را در چهارچوب استراتيژي نو امريکا که گستره افغانستان و پاکستان را زير چتر «افپاک» (AFPAK) در نظر مي گيرد، بررسي نماييم، به همين منوال مي توان کشور پاکستان را نيز به گونه فرضي[6]به دو نوار «شمالي» و «جنوبي» استراتيژيک تقسيم کرد: نوار جنوبي مشتمل بر پنجاب و سند و نوار شمالي  مشتمل بر «پشتونستان» و «بلوچستان».

 

اين گونه، ساختار جيوپوليتيک و جيو استراتيژيک افپاک (در واقع گستره خاوري فلات قاره ايران از ديدگاه گيتاشناسي) مشتمل بر چهار نوار مي باشد.

 

به گونه يي که يادآور شديم، در نوار نخست يا نوار «جنوبي» پاکستان ايالات پنجاب و سند قرار دارد که اين دو ايالت «تير پشت» يا ستون فقرات کشور پاکستان را مي سازند. بخش اعظم باشندگان پاکستان در همين دو ايالت بود و باش دارند و دولت مرکزي پاکستان با همه شاخ و برگش- اعم از فوج و سازمان اطلاعات و امنيت آن کشور- آي. اس. آي. در دست برخاستگان از همين دو ايالت، به ويژه پنجابي ها است. پايگاه و خاستگاه احزاب بزرگ سياسي پاکستان نيز در همين دو ايالت است. 

 

نوار دوم يا «شمالي» پاکستان، متشکل بر گستره پشتون نشين و بلوچ نشين است که شمار باشندگان آن در مقايسه با نوار جنوبي يا نوار يکم ناچيز است و پشتون ها و بلوچ ها در پاکستان اقليت هاي تباري به شمار مي روند که مشارکت چنداني در ساختار قدرت ندارند. روي هم رفته، اين دو منطقه زير تاثير و نفوذ مستقيم حکومت مرکزي پاکستان بوده و فوج . آي. اس. آي. بر آن کنترل نيرومندي دارند. از مشخصات برجسته اين نوار، نقش نيرومند مذهب و تندروي و نفوذ بسيار وهابيون عرب در ميان باشندگان آن و نيز  بيسوادي و ناداري و رشد نيافتگي سراسري مي باشد.      

 

نوار سوم استراتيژيک «افپاک» (نوار «جنوبي»افغانستان)- گستره ميان خط «ديورند» و دامنه هاي جنوبي هندوکش است که باشندگان آن را قبايل پشتون و بلوچ مي سازند. اين نوار دردمندانه در اثر جنگ هاي سه دهه اخير به ميزان شايان توجهي زير تاثير و نفوذ پاکستان و تند روان عرب قرار گرفته است و تنها حضور امريکا و انگليس است که به گونه نمايشي توانسته است پيوند اين نوار را با حکومت مرکزي در کابل استوار نگهدارد. مگر بسنده است نيروهاي خارجي از اين نوار بيرون بروند، آنگاه ديري نخواهد گذشت که سراسر اين نوار از پيکره «افغانستان» جدا و به کام پاکستان فرو خواهد رفت. مشخصه بارز اين نوار، بيسوادي، ناداري، تندروي مذهبي و بازرگاني گسترده مواد مخدر و بي ثباتي است.

 

برعکس سه نوار يکم، دوم و سوم، در نوار استراتيژيک چهارم يا نوار شمال- در گستره ميان دامنه هاي شمالي هندوکش و کرانه هاي جنوبي رود آمو (که به گونه سنتي حجاب عاجز روسيه شمرده مي شود)، نفوذ و تاثير روسيه، کشورهاي آسياي ميانه و ايران بيشتر است.

 

افغانستان به عنوان يک واحد سياسي، قرباني جغرافياي سياسي:

چناني که يادآور گرديديم، افغانستان به دليل موقعيت جيوپوليتيک و جيواستراتيژيک خود، در سراسر سده هاي نزدهم و بيستم، پس از راهيابي امپراتوري هاي بريتانياي کبير به هندوستان و لشکرکشي هاي روس ها به سوي آسياي ميانه، کارزار (آنچه که راديار کيپلينگ– سخنور انگليسي آن را بازي بزرگ ناميده بود)، رويارويي قدرت هاي بزرگ با هم رقيب(در آغاز روسيه تزاري و بريتانياي کبير و سپس هم شوروي و امريکا) و نيز قرباني اين جبر (دترمينيزم) جغرافيايي و رويارويي ها بوده است.

 

در سده بيست و يکم، مي شود از «بازي سترگ» سخن گفت. به اين تفسير که ديگر ابعاد بازي بسيار گسترده و چندپهلو شده است و شمار بازيگران از دو بازيگر سنتي به چند بازيگر افرايش يافته است. افغانستان ميدان مرکزي کارزار اين بازي است.

 

به هر رو، آن چه مربوط می گردد به بازی بزرگ، در سراسر آن یک چیز برجسته می باشد- هر یک از بازیگران در پی آن بوده اند تا از قبایل پشتون در برابر دیگری بهره گیری ابزاری نمایند و از نیروی سهمگین آن به سود خود و به زیان دیگری کار بگیرند.

 

پروفیسور یوری تیخانف در کتاب دست داشته به تفصیل تاریخ بهره برداری ابزاری قدرت های بزرگ را از «کارت پشتون» به پرده می کشاند. برای نمونه او می نویسد:

«که نبود که در سده بیستم نکوشید با پر(برگ، ورق، کارت) پشتون بازی نکند! آلمانی ها با سرویس ویژه خود همراه با پان اسلامیست های ترکی در دوره جنگ جهانی اول کوشیدند شورش های ضد انگلیسی چندین میلیون پشتون را بر انگیزند. سپس، به جای آن ها بلشویک ها و ناسیونالیست های هندی آمدند: کمینترن (انترناسیونال کمونیستی) زمان درازی سرسختانه کوشید «جهبه خاوری» انقلاب جهانی آسیا را بگشاید.

  

در آستان و در سال های جنگ جهانی دوم، رایش سوم و متحدان آن– کشورهای «محور» - روم و توکیو- برنامه ریزی کردند به یاری شورش نیرومند مسلحانه پشتون ها، ارتش بریتانیا را در هند فلج و زمینگیر نمایند. در همه این طرح ها، نقش اصلی به افغانستان داده شده بود که همه دشمنان انگلیس می خواستندآن را به تخته خیزی برای پویایی های ویرانگرانه در برابر هند بریتانیایی مبدل گردانند.

 

پادشاهان افغانستان نیز حسابات تسویه ناشده خود شان را انگلیسی ها داشتند. مگر، نیروی سهمگین قبایل پشتون برای کابل نیز بس خطرناک بود. در پیوند با این، حکومت افغانستان هر گونه توطیه های کشورهای دیگر را در گستره قبایل پشتون با پیش بری بازی سودمندانه برای خود با رقابت اردوگاه های نظامی- سیاسی در دوره جنگ های جهانی  بر هم می زدند.

 

این گونه، گستره جنبش نیرومند شورشی پشتونی به کارزار پویایی های بسیاری از شبکه های استخباراتی خارجی که در میان آن ها کمیساریای خلق در امور خارجی(وزارت خارجه شوروی)، اداره استخبارات و ساختارهای ویژه کمینترن نقش آخر را بازی نمی کردند، مبدل گردید.

 

سر از آغاز جنگ کبیر میهنی(جنگ جهانی دوم) استخبارات شوروی در افغانستان با سرویس های ویژه فاشیستی وارد نبرد گردیدند و توانستند از آن پیروز به در شوند. تا سرکوب کامل رایش سوم، «دست های مسکو» به متحدان بریتانیایی خود در دروازه های هند یاری می رسانیدند.

 

به سال 1897 ایلگین- نائب السلطنه هند- از هند دستور العملی به دست آورد که در آن آمده بود: «در برابر ما دو هدف قرار دارد: نخست- «رامسازی» هر چه زود تر  قبایل مرزی و زیر کنترل آوردن آنان و برپایی روابط دوستانه با قبایل در آن سوی مرزهای اداری ما؛ دوم- دستیابی به گذر آزاد سپاهیان ما به «مرز علمی هند» (هندوکش-گ.) برای دفاع از تجاوز خارجی...

 

اوضاع انفجار آمیز در مرزهای هند و افغانستان، بی درنگ توجه آلمان را که با همه وسایل می کوشید بریتانیا را تضعیف کند، به خود جلب کرد. هنوز در سال 1904 قیصر ویلهلم دوم در نامه خصوصی به نیکولای دوم- امپراتور روسیه نوشت: «مرز هند با افغانستان- یگانه جایی در کره زمین است که همه ناوگان بریتانیا هیچ کاری نمی تواند بکند و توپ های آن در می مانند تهاجم مخاصمان را دفع کنند.»

 

انگلیسی ها از تجربه تلخ خود دریافته بودند که جنگ تازه افغانی را می توانند تنها در صورتی ببرند که هرگاه قبایل مرزی بی طرف بمانند. بایسته بود تا افغانستان را از «دیوار خار دار» [قبایل-گ.] محروم سازند».

 

شگفتی بر انگیز می نماید که چگونه ماموران انگلیسی با «آزاد» خواندن قبایل خاوری، آنان را در بند اسارت و بردگی «جاودانه» انداختند. از این رو، اصطلاح «قبایل آزاد» که تا به امروز کار برد دارد، یک اصطلاح شیادانه و زیرکانه استعماری و برای گمراه ساختن و فریب اذهان باشندگان پشتون پاکستان است و  بهتر می بودکه  به جای آن قبایل «دربند» به کار برده می شد. از همین رو است که پروفیسور یوری تیخانف در هر جا که سخن از قبایل آزاد پشتون و یا نوار آزاد مرزی در میان است آن را به شکل قبایل «آزاد» و یا نوار «آزاد» می نویسد.

 

بر گردیم به استراتیژی روسیه در قبال مساله پشتون و افغانستان در کل:

چنانی که براوین در یکی از نامه های خود به کمیساریای خلق در امور خارجی نوشت: «سازماندهی خیزش نیرومند مسلحانه ضد بریتانیایی پشتون ها «آخرین تیر در ترکش» بلشویک ها در خاور خواهد بود.

 

«پلان براوین چنانی که پسان ها آن را در برخی از اسناد کمیساریای خلق در امور خارجی نامیدند، یگانه (واقعا آخرین) دستاویز برای بلشویک ها برای وارد آوردن زیان اعظمی بر امپراتوری بریتانیا با هزینه نسبتا کم بود.

 

با این همه، سیاست روسیه در طول تاریخ در قبال مساله خاور یک سیاست فرصت طلبانه بوده و پیوسته از آن چونان دستاویزی  برای باجگیری از غرب و زیر فشار قرار دادن آن در پهنه سیاست جهانی سود برده است.

 

چیچیرین در «سیاست خاوری» - از جمله در مساله افغانستان و «مساله پشتون» در گام نخست ابزاری را برای عادی سازی روابط با انگلیس و درهم شکستن انزوا و تجرید بین المللی شوروی می نگریست. از این رو مایل بود از «امکان دلفریب کاربست ابزاری قبایل پشتون در برابر بریتانیا» سود بجوید.

 

افغانستان و شوروی در سال های 1919-1921 توان آن را نداشتند که جنگ بزرگی را در برابر بریتانیا آغاز نمایند. از این رو، تلاش می ورزیدند پنهانی شورشیان پشتون را برای در هم کوبیدن انگلیس [در یک جنگ فرسایشی در هند-گ.]، حمایت نمایند. این جنگ «سیاه» پنهانی برای هر دو جانب سودمند بود. در این حال، برای امان الله خان و پیرامونیان او اهمیت حیاتی داشت برای جلوگیری از کشاکش های نو با انگلیسی ها هر آن چه را که ممکن بود، انجام دهند تا نمایندگان روسیه شوروی با رهبران قبایل مرزی پشتون تماس های مستقیم نگیرند.

 

براوین- نخستین فرستاده شوروی به افغانستان، می پنداشت که «گزینه خاور» را می توان نه در افغانستان، بل تنها در گستره قبایل پشتون که می توانند «با تفنگ در دست برای خود وضعیتی کاملا مستقل از انگلیس و از افغان ها ایجاد نمایند، به بازی گرفت». او پیشنهاد کرد برای کار پوپا در میان کوهیان «نوار آزاد»، در کرملن باید سر انجام فیصله نمایند که چه مقدار جنگ افزار به شمول هواپیماها و تیربارها لازم است بی درنگ به شورشیان در نواحی کوهی شمال باختری هند گسیل دارند.»

 

به گفته براوین، سازماندهی خیزش نیرومند مسلحانه ضد بریتانیایی پشتون ها «آخرین تیر در ترکش» بلشویک ها در خاور خواهد بود.[7] «برای دستیابی به این هدف، بر روسیه شوروی بایسته بود:

صدور انقلاب به هند، مساله مشخص تری بود و اجازه می داد منابع مالی و مادی را در منطقه– جایی که بریتانیای کبیر آسیب پذیرتر از هرجایی بود- در گستره قبایل پشتون در مرز هند و افغانستان متمرکز ساخت. خیزش بزرگ این قبایل، حال چه رسد به قیام مسلحانه در پنجاب و دیگر نواحی هندوستان، ضربه نیرومندی بر انگلیس بود و می توانست منجر به لرزان شدن جدی مواضع آن در پهنه جهانی گردد.

 

کمینترن تلاش می ورزید از قبایل مرزی پشتون برای برهم زدن سلطه بریتانیا در هند بهره گیرد. مگر در نظر داشت به افغانستان در شامل ساختن نوار «آزاد» به خاک آن کمک کند. اتصال زمین های پشتون ها زیر حاکمیت شاه افغانستان، محسوس ترین ضربه بر اقتدار کلیت امپراتوری در آسیای میانه شمرده می شد. مگر در مسکو در آن برهه ترجیح می دادند از شورش پشتون ها به عنوان «چاشنی انفجاری» (کپسول دیتاناتور) برای انقلاب آینده در هند بهره گیری نمایند.»

 

با توجه به این که پشتون ها در چهار چوب هند پیوسته با هندو ها و سیک ها و پیروان سایر ادیان در کشاکش بودند، انگلیسی ها بر آن شدند با ایجاد پاکستان حساب هندوها و سیک ها را از مسلمانان و به ویژه پشتون ها جدا نمایند تا بتوانند در زیر چتر اسلام آنان را به گونه غیر مستیقم رام نمایند. با رام ساختن پشتون های خاوری در چهار چوب دولت مسلمان پاکستان مرحله نخست سیاست پشتونی بریتانیا پایان یافت

 

در یک سخن، در سراسر سده های نزدهم و نیمه نخست سده بیستم رویکرد انگلیسی ها در قبال قبایل پشتون بهره گیری ابزاری از آن ها برای چهار هدف بوده است:

1-     وقایه هند از خطر یورش های بی پایان قبایل به آن سرزمین وحتا افتادن هند به دست پشتون ها

2-     آراستن «دیوار خار دار پدافندی- ایدئولوژیک گوشتی» در برابر رخنه روسیه و سپس هم شوروی کمونیستی به سوی هند و آب های گرم

3-     جلوگیری از دستیابی ایران به بر بخش خاوری فلات و محاصره آن کشور از خاور و روی کار آوردن یک دولت مخاصم با ایران در این بخش.

4-     بهره گیری ابزاری از جنگجویان قبایل پشتون برای راهیابی و پیشروی در آسیای میانه

 

آن چه مربوط به روسیه تزاری و سپس هم شوروی می گردد، سیاست این کشور پیوسته دور سه محور می چرخیده است:

1-     راهیابی به سوی هند و آب های گرم

2-     جلوگیری از پیشروی بریتانیا به سوی آسیای میانه

3-     محاصره ایران از جانب خاور با یک دولت مخاصم با آن و جلوگیری از افتادن افغانستان به دست ایران

4-     بهره گیری ابزاری از قبایل پشتون در برابر انگلیس و سپس هم امریکا، پاکستان و کشورهای عربی

چنانی که دیده می شود تنها در یک موضوع هر دو ابر قدرت همنگری و همنوایی داشتند و در سه موضوع دیگر منافع آن ها در تقابل و تضاد قرار می گرفته است.

 

در آستانه جنگ جهانی اول، آلمانی ها در اندیشه بهره گیری ابزاری از نیروی قبایل پشتون برای در تنگنا انداختن انگلیسی ها برآمدند و به رغم این که نتوانستند به پیمانه کامل امیر حبیب الله خان را وادار به جنگ در برابر انگلیسی ها نمایند، هر چه بود، توانستند درد سر بزرگی را برای آن کشور بیافرینند و بخش بزرگی از نیروهای آن را برای حفظ ماتقدم در این منطقه از زمین «زمینگیر» سازند.

 

سیاست آلمان در جنگ جهانی دوم هم دقیقا همین خط را پیگیری می کرد که این بار هم به رغم این که نتوانستند هاشم خان و قبایل مرزی را در برابر انگلیس بشورانند، با آن هم موفق گردیدند به پیمانه چشمگیری برای بریتانیا درد سر درست کنند و باز هم بخش بزرگی از نیروهای آن کشور را در نوار مرزی میان هند بریتانیایی و افغانستان سرگرم نگهدارند.

 

پس از پایان جنگ جهانی اول و در فاصله میان دو جنگ، شوروی ها برای راندن انگلیسی ها از هند به همین دستاویز بر انگیختن قبایل جنگجوی مرزی در برابر بریتانیا چسپیدند و انگلیسی ها که توانایی ایستادن در برابر انقلاب هند و نبردهای خونین با قبایل پشتون را نداشتند، ترجیح دادند، با تجزیه هند به دو کشور هند و پاکستان این نیمقاره پهناور را ترک گویند.

 

با این هم، با رفتن انگلیس از نیمقاره، داستان دنباله دار بهره گیری ابزاری از نیروی سهمگین جنگی قبایل پشتون به پایان نرسید. این بار در دوره جنگ سرد، امریکا که جانشین انگلیس شده بود، به میدان آمد و کشاکش بر سر قبایل پشتون با نیروی تازه یی در گرفت. شوروی ها به یاری هند با ایدئولوژی نامنهاد «پشتونیسم» به میدان آمدند و با پیش انداختن داوود خان کارزار «باز پسگیری سرزمین های از دست رفته» و ایجاد «پشتونستان بزرگ» را با فروپاشانی پاکستان، به راه انداختند که سر انجام این درامه منجر به اشغال افغانستان از سوی شوروی گردید. 

 

امریکایی ها و انگلیسی ها در مقابل- به ویژه پس از آغاز بهره برداری از گنجینه های نفتی نخست در ایران، رضا شاه را با ایدئولوژی «پان آریاییسم» که معطوف به تشکیل کشور بزرگی متشکل بر ایران، افغانستان و پاکستان زیر سرپرستی امریکا بود، پیش کشیدند و پس از سرنگونی او، و سرازیر شدن سیلی از دالرهای باد آورده نفتی به دسترس رهبران عربی، کوشیدند به یاری شیوخ عرب با چسپیدن به دستاویز «جهاد در برابر کفر و کمونیسم» و سر دادن شعارهای «آزادی سمرقند و بخاری شریف از چنگ ملحدان» شوروی ها را با کشیدن پای آن ها به افغانستان در این کشور با قبایل پشتون را درگیر یک جنگ فرسایشی بی پایان نمایند. 

 

سر انجام، شوروی ها که در دام سهمگینی افتاده بودند، توانستند پس از یک دهه آزگار جنگ و به دشواری و پرداختن بهای بس گزافی خود را از این دام برهانند و موفق شدند برعکس امریکا و انگلیس را  به عین شکل در یک نبرد فرسایشی دراز مدت در افغانستان درگیر نمایند، تا دیده شود که سر انجام ما به کجا خواهد کشد؟.

 

...و اما چگونه می توان از این  بن بست بیرون رفت؟ این تراژدی تا به کی ادامه خواهد پیدا کرد؟ و سر انجام راه حل شرافتمندانه «مساله پشتون» کدام است؟

 

روشن است دادن پاسخ به این پرسش پیچیده ساده نیست. من کوشیده ام در کتاب «ابرهای آشفته و سیاه بر فراز آسمان افغانستان» و نیز در کتاب «دیورند: «پایان خط» نزدیک می شود»- گزیده مقالات در باره خط دیورند و هم مقاله «بازی با کارت طالبان و رهیافتی برای بحران افغانستان» (نگاه شود به : وب لاگ کانون پژوهش ها و مطالعات افغانستان www.arianfar.com) بر پایه سال ها پژوهش پیگیرانه و تجزیه و تحلیل  و بررسی صدها عنوان کتاب و شرکت در صدها همایش و کنفرانس بین المللی و میهنی  به این پرسش پاسخ بدهم.

 

مشکل اصلی این است که روزی نیست که صد ها تن از باشندگان بینوای پشتون تبار نوار مرزی کشته و زخمی نشوند و خانه ها و کاشانه های شان با خاک و خون یکسان نگردد. هر چه است هر گاه آمارگیری شود، از روزی که بازی بزرگ در این منطقه به راه افتاده است، شاید چند میلیون نفر در افغانستان و گستره قبایل پشتون کشته و زخمی شده باشند و این درامه را پایانی نیست.

 

باور راسخ من این است که مادامی جامعه جهانی معتقد به تدوین یک کانسپت گلوبال برای امنیت جهانی نگردد و کشورهای بزرگ بر سر تقسیم دادگرانه گستره نفوذ و منابع انرژی با هم به تفاهم نرسند؛ بحران های منطقه یی از جمله بحران افغانستان و بحران پشتون را پایانی نخواهد بود و تنها شکل آن تغییر خواهد کرد.

 

با این همه، بحران یک راهیافت منطقه یی هم دارد و آن عبارت است از تشکیل یک اتحادیه منطقه یی متشکل بر کشورهای افغانستان، پاکستان و ایران که من طرح آن را در مقاله «اروآسیای میانه بزرگ» (نگاه شود به: www.arianfar.com ( تیوریزه کرده ام.

 

تنها با ایجاد چنین ساختار منطقه یی نوین می توان به حل شرافتمندانه و دمکراتیک مساله پشتون دست یافت. نه  تجزیه پاکستان و تشکیل «پشتونستان بزرگ» و یا «افغانستان بزرگ» واقعبینانه و عملی است و نه تشکیل کنفدراسیون «اسلامستان» متشکل بر پاکستان و افغانستان و یا پاکستان و گستره پشتون نشین افغانستان که در واقع به معنای سترده شدن کشوری به نام افغانستان از نقشه جغرافیایی خواهد بود. 

 

البته، ایجاد چنین اتحادیه یی به سود کشورهای بزرگ نیست. از این رو، مادامی که زمینه برای تشکیل چنین اتحادیه یی فراهم شود، تنها راه باقی مانده احیای استاتوس بیطرفی افغانستان زیر سر پرستی سازمان ملل می باشد.

 

به هر رو، هنوز شاید برای چنین امری زمینه فراهم نگردیده باشد. حال هرگاه پیش از دستیابی به چنین کانسنسوسی، سپاهیان امریکایی از افغانستان بر آینند، تقسیم موقت کشور به دو بخش پشتون نشین جنوبی و زیر کنترل پاکستان و  تاجیک نشین، هزاره نشین، ازبیک نشین و ترکمن نشین شمالی  زیر حمایت روسیه و ایران  و راه افتادن جنگ های گسترده و بی پایان میان تباری همانند سال های دهه نود  سده گذشته ناگزیر خواهد بود.

 

افغانستان، دردمندانه و سوگوارانه، امروز نیز میدان رقابت های پنهان و آشکار قدرت های جهانی و منطقه یی، کارزار کشاکش های سرویس های اطلاعاتی کشورهای گوناگون و گروه های رنگارنگ داخلی است. چنان که می توان گفت که بزرگترین نبرد استخباراتی جهان در آن روان است.

مساله افغانستان یک مساله سه بُعدی است:

1-     در بُعد جهانی، ایالات متحده و هم پیمانان آن در ناتو، با روسیه و چین و در یک سخن ناتو با سازمان همکاری شانگهای، در افغانستان رویاروی هم قرار دارند.

2-     در بُعد منطقه یی، هند و پاکستان از یک سو، و ایران و عربستان از سوی دیگر در این کشور درگیر زور آزمایی سیاسی و اطلاعاتی فرساینده دیرپا اند.

3-      در بُعد داخلی، در کل رویارویی ها آشکار و پنهان میان شمالیان (احزاب و گروه هایی چون جمعیت اسلامی، شورای نظار، شاخه های وحدت اسلامی، حرکت اسلامی، جنبش ملی اسلامی و بازماندگان گروه های چپی گذشته....) و جنوبیان (ناسیونالیست های تند رو حاکم بر کابل، جنبش طالبان و احزاب اسلامگرای پشتون تبار)  به رغم باز آرایی ها و چهره آرایی های جدید سیاسی و کشاکش های درونی میان گروه ها و احزاب هر دو جانب روان است[8].

 

آن چه مربط به کشاکش های جهانی می گردد، روشن است تا زمانی که ناتو و شانگهای به تفاهم (کانسنسوس) فراگیر در قبال امنیت جهانی و نظم نوین جهانشمول و تقسیم عادلانه منابع انرژی و گستره های نفوذ دست نیابند، درگیری ها و بحران های منطقه یی از جمله بحران افغانستان را پایانی نخواهد بود.

 

از همین رو، مادامی که ناتو و شانگهای در قبال مساله افغانستان به تفاهم دست نیابند و استاتوس بیطرفی افغانستان طی یک کنفرانس بین المللی زیر نظر سازمان ملل تثبیت نشود، و ناتو به انحصار خود در مبارزه با دهشت افگنی و مواد مخدر و روند دمکراتیزاسیون در افغانستان پایان نبخشد و پای شانگهای (مخصوصا روسیه، چین و ایران) را به گونه جدی به حل مسایل افغانستان نکشاند، دشوار خواهد بود مشکل افغانستان حل گردد. مشکل افغانستان تنها در فارمات همکاری ناتو- شانگهای قابل حل است و این هنگامی ممکن است که کانسپت نوین و گلوبالی برای امنیت جهانی مطرح گردد و این مهم در صورتی می تواند عملی باشد که امریکا نظم نوین جهان چند قطبی[9] را به عنوان یک واقعیت بپذیرد و از استراتیژی های موهوم و بلندپروازانه که از اشغال افغانستان و عراق آغاز شده و به تلاش برای بر اندازی رژیم ها در کشورهای پاکستان، ایران و ترکیه ادامه یافته و در سر انجام به تسلط بر کشورهای آسیای میانه و قفقاز و تجزیه روسیه و جدا ساختن سایبریا از پیکر روسیه پایان خواهد یافت، دست بکشد.

 

دست کم، مادامی که امریکا نتواند با پارتنرهای اروپایی خود در پیمان ترانس اتلانتیک (که به شدت از تاراج یک جانبه منابع نفتی عراق از سوی کمپانی های امریکایی خشمگین هستند)، در قبال مسایل گلوبال و ریگیونال به توافق و تفاهم نرسد، نباید امید چندانی به بهبود وضع در افغانستان داشت. 

کنون چنین بر می آید که افزایش پسلگد اختلافات و چالش ها میان امریکا و اروپا از یک سو، امریکا و چین از سوی دیگر، امریکا و روسیه، امریکا و پاکستان، امریکا و ایران، امریکا ترکیه و امریکا و سر انجام کشورهای عربی (هر چند هم به گونه پنهانی) تاثیر منفی یی بر رخدادهای افغانستان و تحول اوضاع در این کشور و منطقه در کل داشته و موجب تیره تر شدن اوضاع و وخامت آن در افغانستان می گردد.

چنین بر می آید که مواضع ترکیه، پاکستان، ایران، و کشورهای آسیای میانه در قبال افغانستان در حال نزدیک شدن باشد. 

 

در بُعد منطقه یی آن چه مربوط به کشاکش های ایران و اعراب در افغانستان می گردد، مساله به رهبری جهان اسلام و همچشمی های سنتی تاریخی میان دو دبستان «شیعه ایسم» و «وهابیسم» بر می گردد.

 

هر چه است، تا زمانی که اعراب نفت و پول دارند، دشوار است تغییری در راهبردهای آن ها در افغانستان و منطقه که معطوف به توسعه بنیادگرایی، تندروی و پخش آیین وهابیسم با پشتونه دالرهای باد آورده نفتی و روی کار آوردن دولت های وهابی وابسته به عربستان در پاکستان، افغانستان و کشورهای آسیای میانه است و استراتیژی محاصره ایران؛ وارد بیاید.

 

روشن است محافل و حلقات معلوم الحالی در کشورهای عربی هستند که توانایی تمویل گروه های تند رو وهابی و بنیادگرا از جمله احزاب اسلامگرا و جنبش طالبان را در افغانستان و پاکستان دارند. از این رو، این که شاید جنگ در افغانستان دست کم تا سه- چهار دهه دیگر، مادامی که اعراب  نفت دارند، به درازا بکشد، بسیار زیاد است.

 

مهم ترین مساله برای ایران این است که این کشور از سوی دشمنان آن- امریکا، اسراییل و عربستان از دو سو به محاصره کشانیده شده است و تنش آن با امریکا و اسراییل بر سر مساله هسته یی روز تا روز بیشتر و بیشتر شده می رود. از این رو، طبیعی است که افغانستان باید به کارزار کشاکش های بی پایان ایران و امریکا و اسراییل و ایران و عربستان از سوی دیگر مبدل گردد. روشن است به هر پیمانه که تنش میان این کشورها بیشتر شود، پسلگد آن تاثیر منفی یی بر اوضاع در افغانستان وارد خواهد کرد و بازتاب خواهد داشت.

 

ناگفته پیداست که در صورت در گرفتن جنگ میان ایران و امریکا [10]سرایت این جنگ به افغانستان و حتا پاکستان ناگزیر خواهد بود.

کشاکش های سنتی هند و پاکستان بر سر افغانستان، یکی دیگر از مهم ترین رقابت های منطقه یی است که پیوسته افغانستان را به میدان بازی های این دو کشور مبدل گردانیده است. هند به گونه سنتی از یک دولت ناسیونالیست پشتون در کابل که بر پاکستان ادعای ارضی داشته باشد، پشتیبانی می کند. یعنی در واقع در بازی بر سر افغانستان، با برگ ناسیونالیسم پشتون بازی می کند. در مقابل، پاکستان برای بر اندازی چنین دولتی، با برگ بنیادگرایی و تندروی و رادیکالیسم اسلامی طراز پشتونی (مانند طالبان[11]) بازی می کند.

پاکستان که با هند رقابت و مخاصمت دیرینه دارد و در برابر آن در همه جبهه ها  ضعف دارد و از نداشتن عمق استراتیژیک رنج  می برد؛ از موجودیت یک رژیم مخالف با خود در کابل هراس دارد و در پی آن است تا یک رژیم دست نشانده وادار و متمایل به خود را به رهبری  اسلامگرایان پشتون[12] تبار تند رو و رادیکال (مانند رژیم طالبان) در افغانستان داشته باشد، در غیر آن، با خطر فشار دو جانبه گاز انبری رو به رو خواهد بود که برای آن کشور بسیار پر مخاطره است.

 

در سده گذشته، موجودیت یک رژیم ناسیونالیست پشتون در کابل چه در دوره های ظاهر شاه و داوود خان و چه در حاکمیت حزب دمکراتیک خلق تا سرنگونی داکتر نجیب و روی کار آمدن مجاهدان همواره برای اسلام آباد خوشایند نبوده است. از این رو پیوسته کوشیده است در بازی با برگ پشتون از بنیاد گرای و تند روی اسلامی (به کمک محافل و حلقات عربی) سود جوید.

به هر رو، چنان چه دیده می شود در بازی بر سر افغانستان با دو برگ بازی می شود:

1-     ناسیونالیسم تند رو پشتون

2-     بنیادگرایی و تندروی اسلامی پشتون

در دو سوی میدان بازی، دو تیم صف کشیده اند:

تیم یکم:

1-     یک ابر قدرت (در گذشته شوروی و حالا امریکا)

2-     یک ابر قدرت منطقه یی (هند)

3-     یک دولت ناسیونالیست تند رو پشتون در کابل که بر پاکستان ادعای ارضی دارد و خواهان تجزیه پاکستان (در واقع نابودی آن) و پیوستن دو سوم خاک آن به افغانستان (استان مرزی شمال باختری و منطقه قبایل و بلوچستان) در سیمای مساله «پشتونستان» است. در گذشته، دولت های ناسیونالیست افغانستان به یاری شوروی پیشین چنین نقشی را بازی می کردند و کنون دولت فعلی به یاری امریکا در چنین بازی یی درگیر است.

تیم دوم:

1-      پاکستان با سازمان آی. اس. آی.، ارتش و تند روان اسلامگرای این کشور اعم از احزابی چون جماعت اسلامی، جمعیت العلمای اسلامی و ده ها گروه وهابی و رادیکال شبه نظامی آن کشور

2-     کشورها و محافل معین اسلامگرای عربی به ویژه گروه های وهابی این کشورها

3-     ایران و کشورهای آسیای میانه

4-     یک ابر قدرت (در گذشته امریکا و کنون روسیه+ چین)

5-     گروه های تند رو اسلامگرای پشتون افغانی- در گذشته نخست مجاهدان و سپس هم طالبان و کنون دیگر «طالبان نو»

 

هر چه است، پاکستان به هیچ رو در استحکام و پایداری یک دولت ناسیونالیست پشتون در کابل ذینفع نیست. از این رو، منافع پاکستان با منافع امریکا که کنون حامی اصلی دولت کابل است، 180 درجه با هم در تضاد قرار دارد.

 

مشکل اصلی در این است که پایه های یک دولت ناسیونالیست تند رو پشتون در کابل، لرزان بوده و پیوسته با خطر واژگونی و شکست و فروپاشی رو به رو است. دلایل این کار قرار زیر است:

1-     چنین دولتی پیوسته با پاکستان که یک دولت بارها نیرومند تر از آن است و در پی بر اندازی آن می باشد، در کشاکش و دشمنی به سر می برد. چنین دولتی با توجه به سرشت خود، به محض آن که کمی سر پا ایستاده شود، به اندیشه مداخله در امور پاکستان و مطرح ساختن مساله «پشتونستان» می افتد که این کار واکنش تند پاکستان را در قبال دارد. چنین دولتی پیوسته با هند روابط تنگاتنگ و بسیار نزدیکی دارد. به ویژه در عرصه های اطلاعاتی و امنیتی که روشن است دشمنی پاکستان را در برابر خود بر می انگیزد.

2-     روی کارآمدن و حاکمیت چنین دولتی، پیوسته مستلزم اشغال افغانستان از سوی یک ابر قدرت و حضور نظامی سنگین و دراز مدت آن ابر قدرت در کشور می باشد که با مخالفت سرسختانه ابر قدرت رقیب آن بر می خورد. در نتیجه، افغانستان را به کار زار کشاکش های خونین و میدان نبردهای استخباراتی بی پایان ابرقدرت ها مبدل می گرداند. روشن است با حضور یک ابر قدرت در افغانستان، دولت افغانستان ناگزیر خواهد بود تا پایگاه های نظامی خود را در اختیار آن ابر قدرت بگذارد که این کار ناقض تمامیت ارضی، استقلال و نقش تاریخی کشور است و آن را با مخاطرات بسیاری رو به رو می گرداند.

از سوی دیگر، روحیه سلحشوری، آزادمنشی و بیگانه ستیزی پشتون ها و دیگر باشندگان این مرز و بوم هر گونه حضور نیروهای بیگانه زیر هر نام و نشانی که باشد را بر نمی تابد و آن را چونان اشغال ارزیابی و در برابر آن نیروها و نیز دولت دست نشانده به نبرد رهایی بخش ملی می پردازند. با توجه به این که پیکار در برابر توده های میلیونی هیچ گاهی در دراز مدت برد نداشته است و ندارد، از این رو نیروهای اشغالگر محکوم به شکست محتوم هستند و دولت دست نشانده هم محکوم به واژگونی. از این، رو حاکمیت چنین دولتی در گرو دنباله رو بودن کشور و در رهن گذاشتن استقلال و آزادی آن است که به هیچ رو از سوی توده ها پذیرفته نمی شود.  

3-     چنین دولتی با مخالفت های آشکار و پنهان ایران- همسایه نیرومند باختری آن و نیز کشورهای همسایه شمالی آن رو به رو خواهد بود. یعنی به جزیره یی همانند است در میان دریای از کشورهای همسایه مخاصم با شش هزار کیلومتر مرزهای شفاف. روشن است چنین دولتی توانمندی پاسداری از مرزهایش را ندارد. در نتیجه آسیب پذیر ترین دولت و کشور جهان است. 

4-     چنین دولتی از درون با مخالفت شدید نیروهای غیر پشتون که نزدیک به 65 در صد باشندگان کشور را می سازند یعنی با اکثریت باشندگان کشور رو به رو است. این مخالفت با گذشت هر روز و موازی با پا گرفتن و نیرومند شدن دولت ناسیونالیست تند رو پشتون در کشور بیشتر می شود و زمینه را برای تقویت ناسیونالیسم افراطی تاجیکی، هزاره یی، ازبیکی، ترکمنی و .... فراهم می کند که در سر انجام به از هم گسیختن وحدت ملی و  دریده شدن شیرازه هستی کشور خواهد انجامید.

5-     چنین دولتی زمینه تمویل از درون را ندارد. از این رو ناگزیر است پیوسته در وابستگی از بیرون به سر ببرد.  تناقض اصلی در آن است که چون نزدیک به 65 درصد نفوس کشور در شمال  و مناطق مرکزی بود و باش دارند، نزدیک به 60 در صد زمین های زراعتی افغانستان در شمال است و تقریبا همه صنایع و بخش بزرگ معادن در شمال واقع گردیده است و بیشتر اقلام صادراتی از شمال به دست می آید، و این گونه، نقش پشتون ها در اقتصاد کشور بسیار کمرنگ می باشد، چنین امری تناقض جدی یی در عرصه سیاست داخلی افغانستان می باشد و با داعیه سیاسی و نظامی بلند پروازنه ناسیونالیست های تند رو  پشتون هماهنگی و همخوانی ندارد و زمینه تمویل چنین رژیمی را در کابل محدود می گرداند.

6-     راهبرد اصلی چنین رژیمی، به میان آوردن یک دولت نیرومند مرکزی در کابل است. به گونه یی که تجربه تاریخی نشان داده است، چنین چیزی با سرشت کشور افغانستان که مناسب ترین نظام برای آن با توجه به تنوع تباری، زبانی و آیینی آن نظام نامتمرکز است، منافات دارد و از همین رو هم تا کنون راهی به دهی نبرده است.

 

بزرگترین مشکل یک دولت نیرومند و متمرکز  در افغانستان این است که زمینه تمویل هزینه های کمرشکن آن در درون کشور  وجود ندارد و از همین رو، باید پیوسته دست نگر خارج باشد. با این هم، به محضی که کمک های خارجی (از سوی دولت استعمارگر) به هر دلیلی کاهش یابد، پایه های چنین دولتی آغاز به لرزش می نماید و هرگاه کمک خارجی قطع گردد، چنانی که واژگونی رژیم داکتر نجیب نشان داد، نابودی آن محتوم است.

7-      با توجه به خطر نابودی چنین دولتی، پس از بیرون رفتن نیروهای خارجی، روشن است در اوضاع کنونی کشورهای حامی آن نمی توانند  به ارتش آن اعتماد داشته باشند و آن را برای ایستادن روی پاهای خود مسلح نمایند. از این رو، فرو پاشی نیروهای نظامی و انتظامی و امنیتی آن در فردای بیرون رفتن نیروهای خارجی محتوم است.  از این رو، هر گاه به هر دلیلی مداخلات و کمک های نظامی خارجی کاهش یابد و یا قطع گردد، سرنگونی چنین دولتی محتوم خواهد بود. چنان چه در دوره داکتر نجیب الله دیده شد. [13]

 

چنان چه دیده می شود، یک دولت ناسیونالیست تند رو پشتون در کابل، در یک کشاکش پیوسته و دایمی با سه ضلع یک مثلث قرار دارد:

1-     با یک قطب بزگ سیاسی- نظامی جهان (در گذشته ناتو، کنون شانگهای)

2-     با دو قدرت بزرگ منطقه یی- پاکستان و ایران و دیگر کشورهای اسلامی و عربی

3-     با گروه ها و احزاب شمال و با تند روان اسلامگرای پشتون در درون کشور

این گونه شانس پیروزی چنین دولتی در دراز مدت تقریبا نزدیک به صفر است.

 

به هر رو، چنان چه دیده می شود و تجربه تاریخی نشان می دهد، مشکل افغانستان رهیافت نظامی ندارد و هرگاه فکر درست و بنیادی یی برای آن نشود، با توجه به این که با گذشت هر روز پیچیده تر و پیچیده تر می شود، ممکن است کار آن به جاهای بسیار باریکی تا مرز انفجار و تجزیه (هر چند هم موقت) بکشد.

 

برای بیرون رفت از این گرداب، و دور و تسلسل باطل، بایسته تا:

1-     زیر چتر سازمان ملل کنفرانس بین المللی یی  برگزار و طی آن استاتوس بیطرفی افغانستان اعاده شود. بیطرف ساختن افغانستان شاهکلید گشودن قفل زنگ زده مشکل افغانستان و گام نخست در راستای آوردن صلح و ثبات در کشور است.

2-     رهیافت مشکل افغانستان در فارمات ناتو- شانگهای بررسی و ارزیابی گردد. ناتو به تنهایی توان حل مشکل افغانستان ر ا ندارد.

3-     پایان بخشیدن به کشاکش های افغانستان و پاکستان تنها با پایان بخشیدن مساله «خط دیورند»  ممکن است. از این رو، حل این مساله از موضوعات تاخیر ناپذیر است. این موضوع را باید در یک کانتکست با مناسبات پیچیده هند و پاکستان بررسی کرد. از این رو، بایست جامعه جهانی در آشتی دادن هند و پاکستان با هم مساعی گسترده یی را به خرج دهد.

4-     برای برقراری صلح و ثبات در افغانستان، برگزاری لویه جرگه اضطراری (به جای جرگه بیهوده صلح قبایل) برای بازنگری ریشه یی در قانون اساسی، زمینه سازی برای لغو نظام ناقص ریاستی کنونی که کاپی کورکورانه و ناقصی از سیستم امریکا است و جاگزین کردن نظام مختلط ریاستی- صدراتی (مانند دوره داکتر نجیب که بهترین الگو برای کشور می تواند باشد)،  به جای آن؛ انتخابی ساختن ارگان های محلی قدرت در همه ترازها، تقسیم کشور به چند منطقه (زون) «اقتصادی- اجتماعی» و «نظامی- امنیتی» (مانند دوره داکتر نجیب) و زمینه سازی برای ایجاد یک دولت فراگیر ملی از نیازهای تاخیر ناپذیر می باشد.   

 

... و در پایان می خواهم به یک نکته دیگر هم اشاره نمایم - شاید کشور خداد ما تنها کشور گیتی باشد که در آن گزارنده یی به «جرم» ترجمه به باد ناسزا و دشنام گرفته می شود و آماج خدنگ های زهر آگین نکوهش و سرزنش قرار  می گیرد. روشن است رسالت گزارندگان آن است تا با کمال امانت، کار ترجمه را به انجام برسانند. در غیر آن، هر گاه به میل خود سیاه را سفید و سفید را سیاه بنویسند، ترجمه شان ارزشی نخواهد داشت. به ویژه هرگاه سخن از ترجمه های دقیق آثار تاریخی در میان باشد.

 

به هر رو، جدا از دشنام ها و ناسزاهای چند بیمار روانگیسیخته  انگشت شمار، امیدوارم کتاب دست داشته در روشن ساختن گوشه های تاریک تاریخ خونبار کشور و در کل تاریخ معاصر فلات ایران موثر بیفتد و سخن خود را با این نبشته شعر واره به پایان ببرم:

 

دوست دارم این «سبزینه برگ»[14]را

که ره آورد یک سال آزگار

 رنج و جانفشانی توافرسای شباروزیم است،

درویشانه و بی آلایشانه و از سر مهر

 به پیشگاه: پشتون های آزاده و سر بلند  «مرز کناری»

به پیشگاه آزادیخواهان دلیری که در درازای سده ها

 با رنگ خون و افشره جان خویش

 در سنگ سنگ چکادهای رویین کوهساران شان

آیینه های  سروش های پر خروش آزادگی و رستگاری را

 رادمردانه آذین بسته اند؛

 اهدا نمایم.

...و در طلایه دفتر،

 این نبشته را پیشکش نمایم

  که نه شعر است و نه نثر

 و «نه تقویم و نه تاریخ،»[15] مگر هر چهار

و پیام  مهر است و پیک دوستی و گل باغ آشنایی

به امید این که باشد

به ایشان نوید رهایی

  از چنگال اهریمنی  استبدادیان خون آشام و ستمگر خودی

و استعمارگران  آزمند بیگانه

و «دینوزورهای سیرایی ناپذیر  نفتخوار»[16]

آمده از سرزمین های دور

 داده شود

و مثلث برمودایی را که

در یک کنج آن خان های حریص و بهره کش

و درکنج دیگر آن کاهنان خون آشام وهابی و دیوبندی

و در کنج بالایی آن سیاستبازان خود فروخته و آبرو باخته

- نوکران گوش به فرمان استعمار و استثمار

دژخیم وار سنگر گرفته اند،

در هم شکنانند.

و باشد که ننگ نام «سپاهی اجیر یغماگر»

برای همیشه از جبین های پاک جوانان شان

زدوده شود

... و فارغ از بیداد ایدئولوژی های نحس وارداتی:

اعم از  تندروی و بنیاد گرایی آیینی

و اولتراناسیونالیسم نکبتبار و  تبارگرایی

و دیگر ایسم های رنگارنگ و پر ارژنگ؛

و به دور از شگردهای سازمان های جهنمی اطلاعاتی

و ترفندهای منادیان حقوق بشر و دمکراسی

 با آسایش و آرامش

 در دیار آبایی  خویش

 که کنون دردمندانه و سوگوارانه

 کارزار کشاکش های بی پایان  گیتی ستانان و جهانگشایان

 گردیده است،

شادمانه بسر برند

و پژواک آهنگ پر نشید رامشگران بهروزی و شادکامی

در سپهر کوی و برزن های شان،

 طنین افگن گردد

...و به امید این که

دیگر کودکان بینوای شان

از نعمت علم و فرهنگ و دانش و بینش

 محروم نشوند

و به جای رفتن به مدرسه های نکبتبار دیوبندی

به سوی  دبستان های عشق و مهرورزی بشتابند

و شعارها شان به جای شعارهایی که در این مدرسه ها سر داده می شود

- زدن و بستن و تاراج و رهگیری و کشتن و فزونخواهی

و یا شعارهای نوشته شده در تکه های سرخ

-       به پیش به سوی سراب بازگردانیدن سرزمین های برباد رفته!

و تشکیل  «پشتونستان بزرگ»!

دامی که از سوی جهانخوران برای در بند کشیدن شان

و تسخیر سرزمین های شان

پیشاروی شان  گسترانیده شده است

مانند نیکان والا تبار شان :

پندار نیک،گفتار نیک، رفتار نیک و کردکار نیک

گردد 

...و قلب تپنده جوانان دلیر و پر غرور این تبار پاک

این ایرانستانیان[17]  قارن تبار[18]

- سپهداران سرزمین های اهورایی

 که شمار سپاهیان شان سر به هزار هزار می زند،

آماج خدنگ های زهر آگین

 و شمشیرهای آهیخته

 اهریمنان سرازیر شده از خاور و باختر

 نگردد

...و زنان و دوشیزگان رنجدیده این مرز پر گهر

دیگر در سوگ فرزندان و شوهران

 و پدران و  برادران خود

 ننشینند

و با اشک های خونین شان

خاک های تفتیده سرزمین طلوع  خورشید را

 نمناک نسازند

 و گیسوان پاک شان

 فرش راه جهانخواران باختر و خاور

و پایمال سم ستوران شبیخونیان بیدادگر

نگردد.

و دیوار های استوار و ستبر کاشانه های دژ آسای شان

 زیر بهمنی از سرب داغ خمپاره ها و بم های آتش زا

و موشک های کروز و اسکاد و اوراگان و گراد

 با خاک یکسان نگردد

و کشتزاران شان

 زیر زنجیرهای زرهپوش ها و زرهدارهای سنگین

به تلی از خاک مبدل نگردد

و به امید این که

از سترونخاک نوار  مرزی

به جای بته های تریاک و خشخاش و چرس و بنگ

گل های نسترن و میخک و نرگس

 و درختان ناژ و کاج و بید بروید

و هر بهار نو شان، «نو بهار هزار خرمن گل»[19] گردد

نه این که سخنوران بزرگ در پایان هر سالی

 برای شان در چکامه ها و چامه های شان بسرایند:

«گویید به نورزو که امسال نیاید- در کشور خونین کفنان ره نگشاید»

و به امید این که

در سیماهای گرفته و پر آزنگ تفنگداران  قبایل «دربند»

روزی چهره های فرهمند مردان «فرهنگمند»[20]

 و خامه پردازان به راستی «آزاد» دیده شود

و بر فراز برج و باورها وکنگره های قلعه هاشان

به جای پرچم های «سیاه اژدهاپیکر»،

  «درفش های چو سیمرغ والا سپید» کاویانی

به سوی«تابنده شید سر بکشد».[21]

و سر انجام هم  این که با آگاهی یابی  از تاریخ راستین شان

پرتوی بر تاریکی ها بیفشانند و رنگین کمانی از راستینه ها بیارایند

و زنگارهای نفرت و کینه توزی و بد بینی را

که تاریخپردازان یاوه گوی

 و تاریخسازان سیه کار و افسونگر

-       که نفرین باد بر ایشان و لعنت باد بر آن ها

با ژاژخایی در ژرفای قلب های پاک شان

نسبت به همریشگان و همتباران  و همسرزمینان شان

کاشته اند، بزدایند

و دادگرانه

چراغ پر فروغ آرمان رهایی

و  برادری و برابری را

  فانوس ره سازند.

ایدون

متن کامل کتاب در :www.arianfar.com


 

[1] . jansson E .India,Pakistan or Pakhtunistan.Uppsala, 1981.P .25

[2]  . خالفين، شيپورهاي پيروزي ميوند، مسکو، 1990، ص. 311.

[3] .Evolution of India and Pakistan.1858-1947.Selectet Documents L.,1962.P.4660

[4] . اين مساله بر مي گردد به فلسفه وجودي ضرورت تاريخي ايجاد و تشکيل کشور پاکستان (بر شالوده دو اصل مذهب تندرو و سامانه نظاميگري) براي تامين منافع دراز مدت بريتانياي کبير در منطقه. هدف بريتانياي کبير از تجزيه هند و به وجود آوردن کشور پاکستان چند چيز بود:

1-      کشيدن يک سد استوار ايدئولوژيکي- نظامي براي جلوگيري از راهيابي انديشه هاي مارکسيستي به هند و در نتيجه رسيدن شوروي ها (روس ها) به آب هاي گرم

2-      تجزيه مسلمانان هند در آغاز به دو و سپس به سه بخش هند، پاکستان و بنگله ديش و اين گونه کوتاه ساختن دست مسلمانان از  کشور پهناور هند.

3-      جلوگيري از  تبارز هند به عنوان يک ابر قدرت تمام عيار، آن هم به رهبري مسلمانان و در صورت لزوم مهار آن کشور 

4-      داشتن يک متحد مطمين در منطقه در برابر روسيه، چين و هند در سيماي پاکستان

5-       با توجه به اين که پشتون ها و در کل مسلمانان در چهارچوب هند، پيوسته با هندوها، سک ها و پيروان ساير اديان در کشاکش بودند و خطر آن مي رفت که پس از برآمدن انگليس از نيمقاره هند، شوروي ها با مسلح ساختن پشتون ها و مسلمانان هند در کل، قدرت کامل را در اين کشور به دست بگيرند، انگليسي ها بر آن شدند با ايجاد پاکستان، حساب هندوها و سک ها را از مسلمانان و به ويژه پشتون ها جدا نمايند تا بتوانند در زير چتر اسلام آنان را به گونه غير مستقيم رام نمايند. با رام ساختن پشتون هاي خاوري در چهارچوب دولت «مسلمان» پاکستان، مرحله نخست سياست پشتوني بريتانيا پايان يافت.

با راه اندازي «جهاد» در افغانستان با پول هاي نفتي اعراب و ايدئولوژي وهابيسم، مرحله دوم آوردن پشتون ها زير چتر اعراب، پاکستاني ها و انگليس و امريکا آغاز شد که هدف نهايي آن تسلط بر پشتون هاي افغانستان و رسانيدن و کشانيدن مرزهاي منافع استراتيژيک غرب به کوه هاي هندوکش- چونان هدف جيوپوليتيکي جيو استراتيژيکي و جيو اکونوميکي در مرحله جديد و تازه بازي بزرگ بود.

 

مرحله سوم بازي با برگ پشتون، انتقال «مساله پشتون» به شمال- به نوار استراتيژيک شمال، روي کار آوردن يک دولت دست نشانده و وابسته در پاکستان با متلاشي ساختن آي. اس. آي. و تلاش براي يافتن زبان مشترک با پشتون هاي پاکستان و افغانستان، ايجاد يک دولت کليت گرا (توتاليتر) پشتون در کابل و پشتونيزاسيون شمال براي کشانيدن مرز علمي از هندوکش به رود آمو (مبدل ساختن «مرز استراتيژيک» آمو به «مرز علمي») براي رخنه به آسياي ميانه است که در کنار آن، اهداف گسترده ديگر استراتيژيک در نظر است.

[5] . بايگاني سياست خارجي فدراسيون روسيه، فوند 071، 19189، پرونده ويژه 1، کارتن101، پوشه 4، برگ 53.

[6] . هرگاه به نقشه ديده شود، مي بينيم که پاکستان از شمال خاوري به جنوب باختري افتاده است. از اين رو، تقسيم اين کشور به دو نوار «شمالي» و «جنوبي» در اين نبشته فرضي است.

[7] . از رویدادهای روان کشور، نیک بر می آید که روس ها سر انجام به این آرزوی تاریخی خود رسیده اند و دشمن دیرین شان- انگلیسی ها (یکجا با متحدان امریکایی خود) درگیر یک جنگ فرسایشی «بی پایان» با پشتون ها گردیده اند.–گ.

[8] . با این حال، در اردوگاه جنوبیان، اسلامگرایان تند رو مانند جنبش طالبان و احزاب بنیادگرایی چون حزب اسلامی و گروه حقانی، با ناسیونالیست های تندرو پشتون حاکم بر کابل در کشاکش پیوسته اند. همین گونه در اردوگاه شمالیان، کشاکش ها و همچشمی هایی میان گروه های گوناگون روان است که جبهه گیری های انتخابات ریاست جمهوری در سال گذشته میلادی به روشنی درزهای موجود در میان شمالیان را به گونه برجسته یی به نمایش گذاشت. 

هر چند هم، ائتلاف های تاکتیکی و موقتی هر چندگاهی میان گروه ها و احزاب شمالی و جنوبی در مقاطعی صورت می پذیرد، مگر پایدار نیست و از پیوند ارگانیک برخوردار نمی باشد و بسیار شکننده است.

 

[9] . تا جایی هم تداوم بحران در افغانستان ناشی از این است که کنون جهان در کل در  یک دوره گذار و انتقال به سر می برد. جهان دو قطبی فرو پاشیده است و روشن است قواعد بازی در آن هم رنگ باخته است و هنوز جهان نو چند قطبی به گونه نهایی تشکل نیافته است و روشن است هنوز قواعد تازه بازی برای چنین جهانی تدوین نشده و نهادینه نگردیده است.

[10] . روشن است در اوضاع کنونی، احتمال برخورد نظامی میان امریکا و ایران کم است. چون یورش محدود هوایی بر تاسیسات اتمی ایران به زیان امریکا خواهد انجامید. این کار، پایه های  نظام کنونی ایران را در درون کشور استوار تر ساخته و دستاویزی برای ادامه پویایی های اتمی این کشور خواهد داد و وجهه امریکا را در میان مسلمانان در سرتاسر جهان مخدوش ساخته و وضعیت امریکا را در عراق و افغانستان پیچیده تر خواهد ساخت.

 

از سوی دیگر، حمله گسترده بر ایران، موجب ویرانی این کشور گردیده و در سرانجام به وابستگی بیشتر این کشور که 18 درصد ذخایر گازی جهان را در اختیار دارد، به روسیه و چین خواهد انجامید. چیزی که به هیچ رو به سود امریکا و به ویژه اروپا نیست و اروپا را در آینده به گروگان انرژیتیک روسیه مبدل خواهد گردانید.  در حالی که یک ایران نیرومند با روسیه  رقابت جدی یی در حوزه های کسپین، قفقاز و آسیای میانه  و افغانستان خواهد داشت و در آینده می تواند با روسیه حد اقل در عرصه گازی به رقابت بپردازد.

به هر رو، در صورت درگیری جنگ میان امریکا و ایران بازنده اصلی افغانستان خواهد بود. چون از یک سو، با بالا رفتن بهای نفت، افغانستان می تواند با بحران اقتصادی جدی رو به رو شود و از سوی دیگر، امکان حمله متقابل ایران بر پایگاه های بگرام، شیندند (اسفزار) و قندهار می تواند ماموریت امریکایی ها را در مبارزه با تروریزم جدا با مخاطره رو به سازد و خطرناک تر از همه راندن پناهگزینان افغانی از ایران که شمار آن ها به 1-2 میلیون نفر می رسد، می تواند در افغانستان یک فاجعه انسانی به بار بیاورد  و زمینه ساز یک انقلاب اجتماعی گردد.   

[11] . از دیدگاه این قلم، طالبان را می توان با توجه به وابستگی آن ها، به چند گروه زیر رده بندی کرد:

یکم- طالبان سیاه (آشتی ناپذیر) :

1-   طالبان وابسته به آی. اس. آی پاکستان اعم از پاکستانی و افغانی و  از دیگر کشورها- (شاخه یکم طالبان سیاه) که تیر پشت جنبش طالبان را می سازند.

2-   طالبان وابسته به گروه های تند رو وهابی عرب مانند القاعده (که رهبر آن در افغانستان شخصی به نام مصطفی ابو یزید است) و...- (شاخه دوم طالبان سیاه) اعم از افغانستانی  و پاکستانی. برای مثال،  لشکر طیبه پاکستان در شمار نزدیک ترین گروه ها به القاعده شمرده می رود. این گروه از طالبان در واقع شاخه افغانی القاعده اند.

دوم- طالبان خاکستری (آشتی ناپذیر) :

1-      طالبان رزمنده و جنگجوی بومی افغانی در گستره مرزی که در واقع جنگجویان اجیر اند (طالبان خاکستری).

این دسته از طالبان، هرچند هم در ظاهر با دو گروه یاد شده در بالا پیوندهای تنگاتنگ و ارگانیک ندارند، مگر، با آن هم، با دو گروه بالا همکار اند و زیر تاثیر باوری و اقتصادی و روانی آن ها قرار دارند.

2-       گروه های همکار  و همسنگر با طالبان که در واقع از بازماندگان مجاهدان پیشین هستند و همکاری آنان با طالبان بیشتر جنبه تاکتیکی دارد مانند رزمندگان وابسته به احزاب و گروه هایی چون حزب اسلامی و گروه حقانی که از دیدگاه ایدئوژیکی هوادار اسلام سیاسی طراز بنیادگرایانه و اخوان المسلمین هستند و با طالبان سیاه از دیدگاه باوری متفاوت هستند(هر چند هم گروه حقانی از دیدگاه ایدیولوژیک با گروه های وهابی بسیار نزدیک است و با آی. اس. آی پیوندهای تنگاتنگی دارد)، با این هم، وابستگی آن ها به خارجی ها ابزاری و مشروط است و تا اندازه یی از استقلال عمل بیشتری برخوردار اند. به هر رو، در جمع طالبان آن ها را هم می توان از «طالبان خاکستری» به شمار آورد. 

شایان یاد آوری است که ملا عمر، گلبدین حکمتیار و حقانی هر سه غلزایی هستند که از دیدگاه  درونتباری در برابر حکومت درانی(پوپلزایی) می رزمند.

حزب اسلامی بیشتر در مناطق شمال و شرق کشور نفوذ دارد و شمار رزمندگان آن را برخی از منابع بیش از 3000 جنگجو برآورد می کنند.

سوم- طالبان سفید: 

در واقع، باشندگان بومی گستره مرزی هستند که بنا به دلایل مالی و تباری و هم بنا به دلایل باوری و یا  هم از ترس زیر تاثیر طالبان هستند و ناگزیر هستند با گروه های رنگارنگ طالبان همکاری نمایند. روشن است طالبان سیاه و خاکستری در جلب پشتیبانی از این گروه و در صورت نیاز در سرباز گیری از جمع آن مشکلی ندارند. اندیشه مسلط بر این گروه این است که روزی امریکایی ها از این سرزمین خواهند رفت. مگر، پاکستان و طالبان جایی رفتنی نیستند. از این رو، به هیچ رو حاضر نیستند، از طالبان و پاکستانی ها رو گردان شوند. از دیدگاه باوری، این گروه گروییده و هم اندیش طالبان هستند و با آنان همدردی و همنوایی دارند.

 

این گروه پشتوانه مردمی، نیروهای ذخیره و پشت جبهه طالبان هستند. امریکایی ها و دولت افغانستان در پی آن هستند تا این گرروه را با تطمیع و خرید و پخش پول های فراوان و دادن امتیازات رنگارنگ اقتصادی به سوی خود بکشانند. مگر، شانس اندکی برای پیروزی دارند.

 

مشکل اصلی در این است که طالبان با آن که بسیار پراگنده هستند و به ده ها گروه تقسیم می شوند، با آن هم به گونه شگفتی بر انگیزی در یک کانگلومیرات چونان یک کلیت بسیار هماهنگ مانند یک ماشین پیچیده بزرگ عمل می کنند که این هم یکی از رازهای سر به مهر جامعه گستره مرزی پشتون و کلاوه سر درگمی  است که سر نخ آن را باید تنها در دستگاه آی. اس. آی پاکستان جسستجو کرد.    

 

[12] . پاکستان از حاکمیت یک دولت غیر پشتون در کابل نیز هراس دارد. چون چنین دولتی را پشتون ها نخواهند پذیرفت و نارضایتی پشتون ها از چنین دولتی، موجب تقویت ناسیونالیسم پشتون خواهد گردید که زمینه را برای نفوذ هند و روسیه در میان پشتون های هر دو سوی خط دیورند فراهم خواهد کرد که به سود پاکستان نیست.

[13] . البته، نباید از یاد برد که  هر دولتی هم که از سوی شمالی ها روی کار بیاید، با خطر پیوسته واژگونی به دست پشتون های باشنده پاکستان که پشتوانه نیرومند سیاسی- نظامی پشتون های مرزی افغانستان اند، رو به رو می باشد. از این رو، تنها گزینه خرد ورزانه و دادگرانه، تشکیل یک دولت فراگیر ملی با مشارکت راستین همه اقوام و قبایل باشنده افغانستان می باشد.

[14] . شگفتی بر انگیز این که رنگ پوش جلد چاپ اول کتاب هم سبز است که از همین رو در روسیه به «زیلیونکا» (سبزینه) معروف گشته است.  

[15] . اشاره به نوشته یی است از استاد باختری  زیر نام «نه تقویم و نه تاریخ؛ مگر هر دو» که در سال های دهه هشتاد در طلایه دفتر «...و آفتاب نمی میرد» استاد ناظمی نگاشته بودند.

[16] . در سخنرانیم در نخستین میز گرد مشترک افغانستان و ایران در دفتر مطالعات سیاسی و بین المللی وزارت خارجه ایران اصطلاح «دینوزاور نفتخوار» را به کار برده بودم. متن سخنرانی و مقاله ارائه شده در میز گرد هم در فصلنامه «مطالعات استراتیژیک وزارت خارجه افغانستان و هم در فصلنامه «آسیای مرکزی و قفقاز» وزارت خارجه ایران آمده است. 

[17] . ایرانستان – همتاواژه یی که برای فلات ایران برگزیده ام.

[18] . اشاره به بیتی از شاهنامه است : سپهدار چون قارن نامدار- نژادش ز افغان سپاهش هزار

[19] . اشاره به بیتی است از روانشاد استاد خلیلی که در وصف سروده های جاودانی رهی معیری سروده بودند: نو بهار هزار خرمن گل – غزل آبدار تست رهی

[20] . اشاره به واژه «فرهنگیالی» - از پردازهای رحمان بابا است که من آن را  به پارسی دری «فرهنگمند» ترجمه کرده ام.

[21] . اشاره به این بیت های شاهنامه است:

درفشی سیه پیکرش اژدها- کشیدن بخواهد به سوی هوا

درفش چو سیمرغ والا سپید - کشیده سرش سوی تابنده شید

 



نویسنده: پروفیسور داکتر یوری تیخانف
گزارنده: عزیز آریانفر

4 جولای 2010
  
  
Copyright © 2005-2010 www.khorasanzameen.net